شنبه 12 آبان 1386

واپسگرايی های تحميلی و بيماری واپسگرايی! گيل آوايی

فراوان خوانده يا نوشته يا شنيده ايم که فرهنگ جوامع سنتی و قبيله ای و دينی و از جمله جامعه ای با نشيب و فرازهای تاريخی و فرهنگی ما ايرانيان، ضعفها و بيماريها و زشتيهايی داشته اند و داشته ايم که عليرغم پرداختنهای بسيار، باز در بر همان پاشنه می چرخد که بدور از تعصب و شوونسيم بيمارگونه بايد نقش خود در اين روند فرهنگی /اجتماعی و سياسی بازنگريم و صادقانه با خود برخورد نماييم.

آنچه که ما ايرانيان را در ميان کشورها و حوامعه هم جوار همسايه متمايز می سازد، مبارزه و تلاش پی گير ما برای رسيدن به ساختاری که شايسته زندگی انسانی باشد، است. حرکتهای انقلابی و جنبشها و انقلابات متعد صد، صد و پنجاه سال اخير بويژه نوگرايی و نو خواهی و همگام شدن با جهان مترقی، از آماجهای هماره ما ايرانيان بوده و هست و هنوز هم برای رسيدن به آن آماجهای حتی صد سال پيش تلاش می کنيم واز خون و آتش می گذريم.
گذشته از چند و چون دلايل سياسی و معادلات جهانی تاثير گذار در ناکاميها و عقب ماندگيها و در جازدنها و ديگر نمادهای دردآور، نارساييها و ضعفها و حتی بيماريهايی را خود بلحاظ فرهنگی و اجتماعی و ساختاری دچاريم که بايد با آن صادقانه و جدی برخورد نماييم.
اگرچه در ناسازگاری با آنچه که به ما تحميل شده است، مبارزه کرده و می کنيم اما تفکر غالب بر همه روند سياسی و اجتماعی و فرهنگی ما باليدن به گذشته است و برای گريز از تحقيرو حقارت شرايطی که گرفتاريم و ناروايی ای که بر ما روا می دارند، به آن پرداخته و می پردازيم ولی ازچون و چرايی آنچه که شده ايم و هستيم و تن می دهيم، باز مانده و می مانيم.از خود شناسی وا مانده ايم.
به گذشته باليدن بايدن سزاوار آن نيز بود. آيا هستيم!؟
اينکه آلودگی فرهنگی، فکری و شخصيتی ما ايرانيان در کجای اين روند جا دارد، مطلبی است که بايد بطور عملی به آن بپردازيم و باورهای مترقی و بالنده خويش را در عمل بکار گيريم. می گويم بکار گيريم برای اينکه حرف با عمل در آميخته شود. به باور اين قلم تا کنون اينگونه نبوده است. نه تنها نبوده بلکه نوعی دوگانگی فکری و فرهنگی را دچار بوده ايم. به جرات می توان گفت که دمکرات ترين ما ايرانيان، رگه هايی از مستبدترين شخصيت را با خود دارد. کار جمعی و زندگی شخصی و برخوردهايی از نوع بسته و محدود، نمايانگر چنين نشانه هاييست که انسان ايرانی مترقی از خود بروز می دهد. برای درک يا اثبات چنين ادعايی، کافيست به ساده ترين ( پيچيده پيشکشمان! ) و عادی ترين برخوردهای فردی، اجتماعی، گروهی و خانوادگی و شخصی خود را مرور کنيم.
با برخورداری از حداقل صداقت با خود، روشن می گردد که از چنين نارسايی و درد مزمن رنج می بريم و اگر علاقه به دگرگونی درخور و سزاوار را داريم، بايد که مصمم و پرتلاش در زمينه برطرف کردن آنها اقدام کنيم.

برای باز کردن اين موضوع بد نيست کمی به جزييات رفتاری و مقوله های خانوادگی و روابط خصوصی که گاه درز کردن آن بنوعی در معرض افکار يا روابط اجتماعی قرار می گيرد، بپردازيم.
ما ايرانيان اگر چه خواستگاههای مترقی و هماهنگ با دنيای پيشرفته داريم اما فرهنگ کلی حاکم بر روابط ما فئودالی و واپسگرايانه است.
ما رگه های تعصب عقب مانده را با خود حمل می کنيم.
ما بسيار ناشکيبا و حتی با برخورداری از کمترين ضريب تحمل با مقوله های اجتماعی و فرهنگی برخورد می کنيم.
ما شکيبايی اجتماعی نداريم.
ما با مقوله های اخلاقی هنوز با ملاکهای عقب مانده و فئودالی برخورد می کنيم. هنوز زنان ما در چهارچوب مردسالاری ما، ناگزير از تحمل مردان و ناگزير از تابوهای عقب مانده و واپسگرايانه است.
هنوز حجب و حيا و ناموس و چند همسری را در عمل پی می گيريم.
هنوز دختران ما با معيارهايی از اين دست از سوی ما و خانواده هايی که حتی خود در راس يا جزئی از آنيم، روبرويند.
هنوز پايبندهای مردسالاری و فئودالی را به خانواده خود تحميل می کنيم.
هنوز برای مردسالارانه بودن دلمان غنج می رود.
هنوز زن ايرانی برای جای گرفتن در شرايط برابر حتی در روابط خانوادگی و محفلی بايد بگونه اقليتی که توانمندی و ظرفيتهای خويش را باثبات می رساند، برخورد می کند و بايد خود را بباوراند و جايگاه خويش بطلبد.
هنوز برايمان مرغ همسايه غاز است!
هنوز با مخالف فکری خود عملا قادر به دوستی نيستيم و حتی بودنش را محترم نمی شماريم. و چنين فرهنگی نه تنها در داخل که بصورتی دردناکتر در خارج از کشور نيز حضوری بيمارگونه دارد.
هنوز مرگ خوب است برای همسايه، در ما و روابط ما حکم می کند.
هنوز در برخوردهای اجتماعی قادر نيستيم که با مخالف فکری خود، بااختلاف شديد فکری و سياسی، دوستی و صميمتی در خور داشته باشيم.
چرا!؟
چرا اين همه تضاد و تناقض را گرفتاريم؟
چرا عليرغم باورها و تفکری بالنده، در عمل واپسگراييم؟
چرا عليرغم عشق ورزيدن به معيارهای دمکراتيک و ازادی خواهانه و مترقی، مستبديم و ناشکيبا؟
چرا باورهای خويش را در عمل پياده نمی کنيم يا کمينه در بکارگيری آنها تاموفقيم؟
در داخل ايران اگر بپذيريم که حاکميتی فرهنگ خود را به جامعه بسط داده و به آن تزريق نموده و تحميل کرده است، نيروهای آگاه ما چرا به چنان مرگ فرهنگی گرفتار آمده اند؟
نمونه های انکار ناپذير و دردناک در اين زمينه ها بسيار بسيار زياد است. می توان از جزيی ترين رابطه و نماد تا کلی ترين آن مثال آورد. اگر ناگزيری و ياس و بی پناهی عامه دليل چنين چرخشهای واپسرگرايانه باشد، آگاهان جامعه ما چرا به چنين دگرديسی دردآور بی هيچ تکاملی را دچار شده اند.
در جا می زنيم. و اشتباهات دهشتناک را تکرار می کنيم.
می گويم آگا هان جامعه، برای اينکه بر اين باورم که آگاهی، شناخت، روشنگری، بالندگی و تميز دادن راه از چاه در يک جامعه را آگاهان آن جامعه بر مردمانشان می نمايانند. آگاهان جامعه در حقيقت وجدانهای بيدار جامعه خويشند. وقتی اگاهان جامعه خود از دو گانگی و نبود شکيبايی و تحمل رنج برند، تکليف مردمانشان مشخص است.
اگر جامعه ای اشتباه تاريخی ای را دچار می شوند و يا تکرار می کنند، نگاه نخست مسئوليت به سمت آگاهان آن جامعه می باشد. آگاهان جامعه را کلی نام می برم که اگر بخواهيم آن را در زمينه های مختلف فرهنگی، علمی، سياسی و فرهنگی تقسيم بندی کنيم، در هر حوضه از اين قسمت بنديها نقش آگاهان آن حوضه برجسته تر و مشخص ترمی گردد.
تاکنون کمتر ديده است که بخواهيم به يک تحول و دگرگونی درونی ساختار فکری، فرهنگی و شخصيتی را بطور عملی تن در دهيم. اينکه تحول فرهنگی، اجتماعی يک جامعه روندی تکاملی است و در گذر سالها و دهه ها تکوين می يابد، ترديدی نيست اما وقتی بر نارساييها و بيماريهای جامعه شناختی آگاهی می يابيم و انگشت تاييد می نهيم و می پذيريم که دچار چنين ضعفها و نارساييها هستيم و در عين حال از تفکری بالنده و مترقی برخورداريم و به معيارهای انسان امروزين پايبنديم، به کار نبستن آن و پياده نکردن آن در عمل، حرفی است و انتقادی که منظور اين قلم در اين گفتار است. چيزی که در کمترين حد آن، دوگانگی نام می دهم نه خود فريبی يا خود آلودگی.
وقتی معيارهای گذشته فئودالی را بر نمی تابيم و گردن فرازانه در مقابل ضد ارزشهای آن قد علم می کنيم، بايد که در عمل نيز به آن پايبند باشيم.
وقتی که از دمکراسی می گوييم و می نويسيم و پشتيبانی می کنيم و در مسير تحقق يافتن آن تلاش می کنيم بايد مشخصه های انسان دمکرات را در رفتار اجتماعی و شخصی و حتی درونی، اعمال کنيم. يکی از برجسته ترين اين مشخصه ها، شکيبايی و تحمل است. آيا براستی از آن برخورداريم؟ ايا نويسنده، شاعر، هنرمند ما که ازجايگاه احترام و ارجمندی اجتماعی برخوردار است، با چنان شکيبايی و تحمل نيز برخورد می کند؟ اگر چنين است، اينهمه جدلها و تفرقه ها و تشتتها و نمادهای سياه واپسگرايانه ازکجاست؟ چرا کوچکترين انتقاد ما با دشمنی و دشنام و به هم پريدن همراه است؟ چرا جامعه ما عليرغم برخورداری از اينهمه انسانهای آگاه که حتی خود بر دريايی از خون گذشته و می گذرد، دچار چنين پريشانيها و بيماريهای فرهنگی و اجتماعی است؟ اينهمه تنگ نظريها و خود بزرگ بينی ها و خود محوريها ناشی از چيست؟ ايا همه اين نارساييها و دوگانگی گفتاری و پنداری و کرداری که به روشنی افتاب انکار ناپذير است، کافی نيست که به انتقادصادقانه از خود بپردازيم و از آن دوری بجوييم؟
همه آنچه که بر ما رفته و می رود. همه آنچه که مردم ما گرفتارند، فقط ناشی از حاکميت سياه نيست. اگر مردم ما از روی استيصال و بی پناهی به خرافه ها و تشتتها و بيگانگی ها دچارند، آگاهان جامعه ما چرا!؟ چرا چنين دوگانه فاقد شکيبايی در پذيرش حتی کوچکترين انتقاد، برخورد مخالف خود هستيم. همه اين نکاتی که بيان می شود، منظور در حوضه عمل و کردار است.
به دمکراسی اعتقاد داريم، مستبديم.
به برابری زن و مرد اعتقاد داريم، مرسالاريم.
به حقوق انسانی پاينبديم، اين همه جنايتها را به سکوت و زير سيبيلی رد می کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

( البته در اين زمينه، بسيارانند که فرياد دادخواهی را به مبارزه ای پيگير پيوند داده اند و جانيان را باج نمی دهند حتی در حد خود سانسوری و به من چه ولش کن!) اما بخشی عظيمی از آگاهان جامعه ما به چنين ضعف تا مرز خيانت به خود و جامعه خويش گرفتارند. برای مشخص تر بودن در اين موارد، کافی است به کرنشها و کنار آمدنها و خود سانسوری بسيارانی از آگاهان جامعه ما دقت کنيد. نمونه کم نيستند!

ما به يک رنسانس درونی بدور از خود بزرگ بينی و خود محوری و تنگ نظری نياز داريم.
ما به آنچه ميگوييم و باور داريم بايد در عمل پايبند باشيم و بنامايانيم.
ما از منتاليته يک پا در گذشته ويک پا در دنيای انسانی امروز بايد دور شويم و با خود صادقانه برخورد کنيم. زشتيهای فرهنگی/اجتماعی را بشناسيم و بشناسانيم و بزداييم.
ما نخستين مسئول دگرگونی و تحول و ساختن خويشيم.
ارزشهای والای انسانی را که پايبنديم، در عمل پياده کنيم.
انتقاد به ضعف اولين نشانه توانمنديست. از تواناييها و صداقت انسانی خويش بهره بگيريم.
ما می توانيم.

گيل آوايی
نوامبر ۲۰۰۷

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'واپسگرايی های تحميلی و بيماری واپسگرايی! گيل آوايی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016