به زرافشان كه آفتاب خيز شب تار كنون ماست
سپتامبر ۲۰۰۷
در كوره راه هر از گاهى اين درد
از دل آن همه بيداد
زلالى كلام تو
آواى عشق فراموش شده را
بر پاى لهيده از شلاق
و بر خاوارن نازانه مان در بر
بشارتيست
بشارتى
كه اين همه داغ
بر پيكر بتاراج رفته مان
نبوده از پى هيچ
و زوزه زار جهل و جنون
بيهوده سور مى زاياند
بزم جانيانى كه
جنايت را
به نام خدا
نعره كشيدند
advertisement@gooya.com |
|
كلام تو
آواز وجدان آدمى
در خاك شب زده ماست
كه آفتاب خيز بى انكار
هنوز
در اينه بى زنگار تو
وا گويا مى شود
جنگلى
مشتى
خروشى
در راه است...