[email protected]
WWW.LIBERTIRAN.BLOGFA.COM
اشاره:
در مقاله اول از سری مقالات «دموکراسی و آزادی» به واکاوی اشکالات عمده دموکراسی با توجّه به نظرات «آلکسی دو توکویل» پرداختیم. در این مقاله از زبان «جان هاسپرز» به مفهوم دموکراسی، شرایط پیش نیاز برای ایجاد آن، بدفهمی های رایج و نقایص آن می پردازیم. این سری مقالات به ما می آموزند که ستایش سطحی و فقدان اطلاعات کافی از ظرایف مقوله های حاکم بر اجتماع، نظیر دموکراسی، تا چه اندازه ما را از رسیدن به آنها باز می دارد و حتّی فراتر از آن نتایجی معکوس از جمله استبداد تحت لوای دموکراسی را به بار می آورد.
جان هاسپرز (John Hospers)، استاد دپارتمان فلسفه دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، کاندیدای اوّل ریاست جمهوری از حزب آزادیخواه (Libertarian) در سال 1972، سردبیر نشریه فلسفی «مونیست» (Monist) است که از کتابهای او می توان به «درک هنر» و «سلوک بشری» اشاره کرد.
***
واژه دموکراسی به اصطلاحی ستایش آمیز بدل شده است. هر نظام حکومتی، حتّی اگر عملاً دیکتاتوری باشد، تمایل دارد که دموکراسی بنامندش. دموکراسی به لفظی تأییدآمیز بدل گشته، هر چیزی که دموکراسی خوانده می شود به طور ضمنی مورد ستایش قرار می گیرد. حتّی ملل کمونیست که حکومتهایشان از باطن ظالمانه اند، مباهات می کنند که بر پایه «دموکراسی های مردمی» بنا شده اند. این گرایش در ملل غیر کمونیست نظیر ایالات متحدّه به همان اندازه بدیهی است: ما از جنگهایی که برای دموکراسی درمی گیرند، باخبر می شویم و نیاز به حفظ سنّت لیبرال دموکراسی داریم.
چه کسی در باب حقّ رأی یا «نیاز به تقسیم منابع» سخن بگوید و چه نگوید، مردم واژه دموکراسی را برای تمجید از نظام سیاسی و آرمان مطلوبشان به کار می بندند. انتقاد تند از طرز عمل چنین حکومتهایی عملی «غیر دموکراتیک» محسوب می شود. در عین حال همیشه چنین نبوده: همین یکصد سال پیش در این کشور، دموکرات خواندن یک ملّت حقیقتاً می توانست به مثابه توصیفی انتقادی (توصیف انتقادی، نه ارزیابی انتقادی) تلقّی گردد.
قانون اکثریّت (Majority Rule)
دموکراسی قانون اکثریّت است. در دموکراسی مستقیم، نظیر آتن باستان یا شبیه شوراهای شهری انگلستان، هر شهروند به هر کسی می تواند رأی دهد. در دموکراسی غیر مستقیم یا دموکراسی مبتنی بر نمایندگی، هر شهروند می تواند به نمایندگانی منتخب (کنگره، پارلمان) رأی دهد که سپس همین نمایندگان کار رأی گیری را انجام می دهند و در این جا اکثریّت نمایندگان اند که بیشتر از اکثریّت خود شهروندان درباره نتیجه امر تصمیم گیری می کنند.
بیایید به بررسی دموکراسی نمایندگی، تنها گونه ای از دموکراسی که در ملل بزرگ امکان پذیر است، بپردازیم. پیش از کامل شدن توصیفمان ابتدا می بایست از شروط مختلفی آگاهی حاصل کرد.
نخست، در دموکراسی انتخابات وجود دارد. اما اغلب چگونه؟ فرض کنید که یک انتخابات و تنها یک انتخابات در یکصد سال وجود دارد. در چنین «دموکراسی»ای، انتخاب کنندگان نمی توانند در طول زندگیشان بیش از یک بار به تغییر حکومت رأی دهند. بدیهی است که اتخابات باید عادلانه تکرار شود تا به رأی دهنگان شانس کافی برای رأی دادن به کاندیداهای جدید را بدهد.
دوم، رأی گیری باید تنوّع زیادی داشته باشد. اگر تنها یک درصد از جمعیّت یا تنها اشخاصی که مثلاً حروف ابتدای نام و نام خانوادگیشان ر.ز. است، قادر به رأی دادن باشند، نه انتخابات بازنمای اراده اکثریّت مردم است و نه اهمیّتی به خواستشان داده می شود. تقریباً همیشه موانع معیّنی بر سر راه رأی گیری وجود دارد – مثلاً خردسالان نمی توانند رأی دهند، بزهکاران زندانی مادامی که در زندان اند، نمی توانند رأی دهند، غیر شهروندان [کسانی که تابعیّت کشور مزبور را ندارند] نمی توانند رأی دهند – اما دستکم در قرن بیستم فرصتهای زیادی وجود دارد که شهروندانی که می توانند رأی دهند بیش از کسانی اند که نمی توانند رأی دهند. تنها پس از جنگ جهانی دوم زنان توانستند در ایالات متحدّه رأی دهند و در آفریقای جنوبی، سیاهان برای دهه های متمادی نمی توانستند رأی دهند.
سوم، حتّی اگر همه بتوانند رای دهند و در فواصل زمانی تکرار شونده هم رأی بدهند، اگر تنوّع مواضع موجود برای رأی دادن له یا علیه آنها وجود نداشته باشد، به جایی نخواهد رسید. در اتحاد شوروی، مردم قادر بودند حدّاقل به برخی مقام ها رأی دهند اما تنها به یک کاندیدای کمونیست و مجاز نبودند نام دیگر کاندیدای غیر کمونیست را در برگه رأی بیاورند. در سایر ملل بلوک شرق، احزاب سیاسیبی شماری اجازه فعالّیّت داشتند اما حتّی یکی از آنان مجاز نبودند نامزد شدند که اگر هم نامزد می شدند از سوی حکومت صاحب قدرت تأیید نمی شدند. چنین محدودیّتی در نامزدی انتخاباتی می تواند دارای همان تأثیری باشد که فقط کمونیستها مجاز به کاندیدا شدن بودند. در هر دو حالت تنوّع وسیع اولویّتها نادیده گرفته می شود. اگر دموکراسی تبعیّت از جمع است، باید برای افراد از هر مرام و مسلک امکان نامزدی برای احراز مقام را فراهم سازد و باید آنان را در رأی گیری شرکت دهد.
با این وجود موارد بالا کافی نیستند. هیچ انتخای توسط رأی دهندگان معنادار نخواهد بود مگر آنکه هر رأی دهنده از حدّاقل فرصت برای انتخابی آگانه برخوردار باشد. اگر تمام کانالهای تبلیغاتی در اختیار احزاب رسمی تحت حمایت دولت باشد، این امر ممکن نیست. انتخاب کنندگان باید قادر باشند به تمام چیزهایی که برای شناخت کاندیداهای جایگزین نیاز دارند، دسترسی داشته باشند. اگر حکومت تمام ایستگاه های رادیو و تلویزیون را در اختیار و محتوای روزنامه ها و نشریّات را در کنترل داشته باشد، رأی دهندگان قادر به اخذ تصمیمی درست از گزینه های موجود نخواهند بود.
حتّی اگر فشاری از سوی حکومت وجود نداشته باشد ولی روزنامه ها سانسور یا از انتشار عقاید مخالف با حزب حاکم بازداشته شوند، شهروندان نمی توانند انتخاب خود را بر پایه اطلاعات موثق استوار سازند. اگر روزنامه ها و رسانه ها در انحصار حزب یا گروهی قرار گیرد، امکان دسترسی گروه های مخالف به رسانه ها و دریافت گزارشهای بی طرفانه وجود ندارد. بنابراین مطبوعات کنترل شده ناسازگار با دموکراسی و مطبوعات آزاد لازمه آن است.
شاید شرایط دیگری نیز وجود داشته باشد لیکن این موارد حدّاقل موارد واجب برای یک نظام حکومتی است تا عملاً دموکراسی نامیده شود. [1]
حکومت بر خود (Self- Government)
دموکراسی اغلب «حکومت بر خود» نامیده می شود. گرچه عموماً چنین تلقی ای از دموکراسی داریم اما اشکارا دموکراسی چنین چیزی نیست. من می توانم بر خود حکومت کنم، وسعت بی اندازه جریان زندگیم را تعیین نمایم، آرزوی لذّت آنی را در خود برای رسیدن به اهدافی بلند مدت سرکوب نمایم و نظایر آن. و شما نیز می توانید چنین کاری با خود بکنید. اگر ده نفر این کار را انجام دهند، هر یک بر خود حکومت می کنند، اما وقتی که مردم از دموکراسی چونان حکومت بر خود سخن می رانند، در مورد حکومت یک شخص بر خویشتن ِخویش حرف نمی زنند، از فرآیندی در اکثریّت رأی دهندگان یا اکثریّت اعضای مجلس سخن می گویند که تصمیمشان الزامی قانونی برای هر فرد است که این شامل کسانی که با آن قانون مخالف اند، نیز می شود. این درست که هر فرد بالغ در یک نظام مبتنی بر دموکراسی می تواند در تعیین کسانی که بر کرسی قدرت سیاسی تکیه می زنند، سهیم باشد اما فقط سهم بسیار کوچکی دارد که به ندرت می تواند برای تغییر نتیجه یک انتخاب کافی باشد.
به هر صورت Self-Government، به معنای حکومت بر خود است. توسعه این امر از حوزه فردی به مجموعه ای از افراد و ذکر این که از طریق دموکراسی، جمع بر خود حکومت می کند، نادرست است. ساده تر اینکه دموکراسی حکومت اکثریّت یک جمع یا اکثریت نمایندگانی است که رأی دهندگان بدانها رأی می دهند. در حالت کلّی ممکن نیست که تصمیماتشان با مطابق با نیازها یا آرزوهای شما به عنوان یک فرد باشد. فراتر از آن، قدرت قهریّه بر زندگی شما اعمال می کنند و این شمایید که توسبط آنان حکومت می شوید.
البتّه یک فرد ممکن به طرزی ناشایست بر خود حکومت کند: امکان دارد مرتکب اشتباهاتی دائمی شود، سالهای زندگیش را در نقشه های بی فایده یا الکل بگذراند؛ اما حدّاقل وی این کارها را با زندگی خودش می کند. یک حکومت دموکراتیک نیز ممکن است بد حکومت کند. هنگاتمی که افراد یک ملّت از قانون مستعمره ای آزاد شدند، گفتند: «حداقل دیگر ما بر خودمان حکومت می کنیم»، آنچه آنها می گفتند این بود که به جای مردمی از بیرون، قوانین ملّی بر آنان حاکم می شود، مردمی از میان خودشان بر آنان حکومت می کنند و گاه اعمالی به مراتب بدتر از اربابان مستعمراتی مرتکب می شوند.
ایرادهایی به دموکراسی (Objective On Democracy)
متوالترین و مهمترین ایراد به دموکراسی به عنوان یک روش حکومتی این است که اکثریّت را قادر می سازد تا بر تماتم حقوق یک اقلیّت مسلّط شده، به آنان آزار رسانده، فعالیّتهایشان را سانسور کرده و حتّی آنان را از بین ببرد. اکثریّت ممکن است رأی به نابودی افراد اقلیّت نژادی خاصّ دهد یا از طُرُق گوناگون زندگی را برایشان دشوار سازد. اگر احساسات به غلیان درآید و اکثریّت دریابد که می تواند تا این اندازه پیش رود، هر وسوسه و فریبی به قانونی هرقدر تبعیض آمیز از سوی اکثریّت بدل می شود. آیا غیرقابل درک است که اکثریّت آلمانی ها با رأیشان حکم به انجام کاری (نه لزوماً نابودی) ضدّ یهودیان دادند؟ حتماً آمریکاییان برای تولیدشان از ابزارهای سیاسی مدد می گیرند تا سیاهان را در «جایگاه خود» نگاه دارند. هنگامی که جز قانون اکثریّت، ملاکی وجود ندارد، هر چیزی بسته به هوی و هوس اکثریّت می تواند قانون شود؛ همچون کشتی بی سکّان.
اما ایراد دوم و حتّی متواترتر به دموکراسی این است که اکثریّت رأی دهندگان به سیاستهایی رأی می دهند که به خانه خراب شدن خودشان منجر می شود گرچه که در همان زمان این را در نمی یابند. نمایندگان در واکنش به رأی دهندگانی که آنان را بر می گزینند، ممکن است میلیونها دلار برای برنامه های رفاهی گوناگون اختصاص دهند. حتّی اگر تنها بخش کوچکی از پول در نهایت به فقرایی که نامزد دریافت آن هستند، برسد. قانونگزاران به اختصاص مبالغ بیشتر رأی می دهند. اگر چنین نکنند، انگ «بی روح» و «غیر بشر دوست» به آنان زده می شود (چنان که اگر "الف" پول "ب" را بگیرد و به "ج" بدهد، بشر دوست و انسان گرا خوانده می شود) و در دور بعد انتخاب نمی شوند. اما رأی دهندگان در نتیجه مالیاتهای بیشتر چنان برآشفته می شوند که حکومت به افزایش میزان چاپ و نشر اسکناس متوسّل می شود که البتّه نتیجه آن تورّم است. مصرف کننده بیش از گذشته قدرت خرید نخواهد داشت و تقریباً اوضاع هر کس بدتر از پیش است. اما آنان ارتباط علّی بین اقداماتی که بدان رأی داده اند و فقر حاصل از همان اقدامات را در نمی یابند. آنان نمی فهمند که 40 درصد درآمدشان به خزانه حکومت ریخته می شود، 40 درصدی که قادر به استفاده از آن برای خود نیستند و با این حال آن 40 درصد برای تأمین سرمایه حکومت برای انجام پروژه هایی که طرفدارش اند، کافی نیست.
وقتی می گویند: «آن پول حکومت اسن»، نمی فهمند که آن پول خودشان بوده که از آنان گرفته شده تا سرمایه برای انجام پروژه هایی که خواهانش اند، فراهم شود. در نمی یابند که پول همچون مائده بهشتی از آسمان نیست – حکومت هیچ راهی برای تأمین سرمایه جز اخذ آن از خود مردم ندارد. درک نمی کنند که به ازاء هر شخصی که چیزی را در اِزای هیچ می گیرد دستکم باید کس دیگری هیچ را درازای از دست دادن چیزی به دست آورد. حتّی اطلاع سطحی از اقتصاد مقدماتی باید این چیزها را به آنان یادآور شود؛ اما حتّی آن آگاهی مقدماتی را ندارند که چنین رأی به فلاکت خود می دهند. از این رو در آغاز مستقل از حکومت اند و رأی به وابستگی مطلقشان به حکومت می دهند، نتیجه ای که تمام پیش بینی ها را با شکست مواجه می سازد.
شاید کسی بگوید: «خُب، پس آنان سزاوارش اند. خودشان این بلا را بر سر خود آورده اند». شاید کس دیگری بگوید: «آنان دیگر کیستند؟». «آنان»، اکثریّت است. اقلیّت که نسبت به وقوع چنین پیامدهایی هشدار می داد و در ازای تلاشهایش استهزاء می شد، همانا سزاوار چنین سرنوشتی نیست؛ آنان به خوبی از آنچه اتفاق می افتاد، خبر داشتند اما در دموکراسی مجبورند به پیامدهای حمایت اکثریّت جاهل از سیاسیتهای مصیبت بار تن در دهند.
هنگامی که بنیتو خوآرز (Benito Juarez)، نخستین رییس جمهور مکزیک، گفت: «تا وقتی مردم خود رأی به بردگی ندهند، آزادی همچون جریان آب از میان تپّه ها، از دموکراسی جاری می شود»، واژگان او بی تردید فصیح و امیدبخش بود اما متأسفانه درست نیستند؛ مردم خود رأی به بردگی خود می دهند.
اندیشه های افلاطون در باب دموکراسی (Democracy On Plato)
پس از همه اینها چه چیز در باب نظر اکثریّت ای قدر عظیم است؟ آیا سلیقه اکثریّت در هنر تعیین می کند که کدام هنر بهترین است؟ آیا اکثریّت در باب نیوتون یا انیشتین رأی می دهند که تئوری کدامشان درست بود؟ آیا توده های بشری آن قدر با فرزانگی سیاسی اشباع شده اند که اکثریّت همیشه بتواند برای تعیین گزینه های درست مورد اعتماد قرار گیرئ؟ بالعکس، به نظر می رسد که اکثریّت مردم بیشتر نحت تأثیر تصاویر کاندیدا قرار می گیرند تا استدلالش و وقتی نکاتی با سطح دشواری متوسط مورد بحث قرار می گیرد (نظیر نیاز به سرمیاه گذاری برای نیل به رونق و شکوفایی)، خسته و مستأصل می شوند. جهل و پریشانی اگر صد میلیون بار نیز در هم ضرب شوند، هنوز جهل و پریشانی اند. این است دلیل توصیف عیبجویانه لویی ناپلئون (Louis Napoleon) از دموکراسی به مثابه «حکومت احشام، برای احشام، توسّط احشام» و دلیل اینکه افلاطون دو هزار سال پیش از دموکراسی چنین سخن گفت:
فرض کن که در روی یک یا چند کشتی ناخدایی هست که از سایر کارکنان کشتی بلندتر و قوی تر است ولی کمی هم کر و نزدیک بین است و معلومات دریانوردی او هم مانند بینایی وی محدود است و در آنجا ملاح هایی هستند که با یکدیگر اختلاف دارند و هر یک مدّعی است که سکان کشتی باید به دست او باشد و حال آنکه آنان هرگز فن کشتی رانی را نیاموخته اند و نمی توانند بگویند که نزد کدام استاد و در چه زمانی کارآموزی کرده اند، بلکه حتّی مدّعی هستند که این فن را نمی توان آموخت و اگر کسی بر خلاف عقیده آنان این فن را قابل تعلیم بداند حاضرند که وی را قطعه قطعه کنند.
باری اینها دور ناخدا را گرفته و به تمنا و اصرار و هر وسیله دیگر سعی می کنند که وی را راضی نمایند تا سکان کشتی را به دست آنان بسپارد و سرانجام آنا که موفق نمی شوند و می بینند که سکان به دست دیگران افتاد آن دیگران را کشته و به دریا می اندازند، ناخدای بیچاره را هم با مهرگیاه یا شراب یا هر وسیله دیگری بیهوش کرده، زنجیر بر دست و پایش می نهند و آنگاه که فرمان کشتی به دست آنان افتاد، شروع به تاراج کشتی می کنند و به حدّ افراط می نوشند و می خورند و کشتی را هم آن طور که از چنین ملاحانی بر می آید، می رانند.
اگر کسی به آنها در راه مسلّط شدن بر کشتی یاری کرده باشد یعنی به نفع آنا با ناخدا گفتگو کرده یا به خاطر آنان ناخدا را از پای درآورده باشد، زبان در مدح او می گشایند و وی را ملاح بزرگ و کشتی بان ماهر و استاد فنّ دریانوردی می خوانند و هر که را از کمک به آنان خودداری کرده باشد، سرزنش نموده و بیکاره می نامند و هرگز به خاطر اینان خطور نمی کند که اگر کسی بخواهد در حقیقت لیاقت ناخدایی کشتی را پیدا کند، باید درباره هوا و فصل و آسمان و ستاره ها و بادها و هر چیز دیگری که مربوط به این فن باشد، تحقیق نماید و نیز اینان باور ندارند که شخص بتواند به وسیله مطالعه یا تجربه فنّ دریانوردی را آموخته و در ضمن به طرز تسلّط بر کشتی نیز چه در صورت موافقت سرنشینان و چه در صورت موافقت آنان وقوف یابد.
حال به نظر تو در یک چنین کشتی که امور آن بدین سان آشفته باشد، کارکنان آن با ناخدای حقیقی چگونه رفتار خواهند کرد؟...
باری اگر تو آن کسانی را که در حال حاضر در شهرها حکومت می کنند به ملاحانی که در این مثال ذکر کردیم، تشبیه نمایی و آن کسانی را که ملاحان سر به هوا و یاوه گو می خوانندف ناخدای واقعی بدانی، خطا نکرده ای...
دموکراسی هر که را که صرفاً خود را دوست مردم بخواند، جلال و شرف خواهد بخشید. [2]
***
پانوشتها:
[1] نک. S. I. Benn and Richard Peters, Social Principles and the Democratic State (London: Allen & Unwin, 1959), Chapter 15، که چاپ جلد کاغذی آن توسط انشارات Collier-Macmillan، با نام Principles of Political Thought. به چاپ رسیده است.
[2] از کتاب جمهوریّت افلاطون:
Plato, The Republic, translation by Francis M. Cornford (London: Oxford University Press, 1941), pp. 195-6. .
ترجمه فارسی آن از مأخذ زیر گرفته شده است:
نک. افلاطون، جمهور، روحانی- فوأد، علمی و فرهنگی، تهران، چ.8، 1381، صص. 345-347.