ما قهرمانان نيستيم، اما استوارانيم. بر اين گمانيم كه رهايي ملتها از يوغ عقبماندگي، توسعه نيافتگي، فقر و جهل، استبدادزدگي و نابسامانيهاي اجتماعي- سياسي، بيش از آن كه به قهرمان نياز داشته باشد، به انسانهاي استوار و پيگير نياز دارد و به جد مدعيام كه ياران ما آمدهاند تا چنين باشند.
رهرو آن نيست كه گه تند و گهي خسته رود رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
در مقابل مشي مبتني بر استواري، اما از آن سو ديدگاهها و منشهاي سيلابي قرار دارد. روشنفكران عوامزدهاي كه از حركتهاي رهاييبخش و تعاليجو تصور سيلابگونه دارند، حركتي كه به ناگاه و در كوتاه مدتي پس از آغاز شدت ميگيرد و در مدت محدودي ريشه و بنيان استبداد و نابساماني را بر ميكند و پس از آن همه در بهشت موعود روي زمين زندگي خواهند كرد! گويي هنوز تصوير سرخ فيلمهاي دهة پنجاه در ذهن عدهاي باقي مانده است كه در آن پيشتازان پرولتاريا در تشكيلاتي آهنين و منظم كه در آن «اخلاق برتر كارگري» انسانهايي منزه و بيعيب و نقص پديد آورده است به ناگاه به شهر هجوم ميآورند و «مدافعان هالو و ترسوي» نظام كهنه را به سهولت و فوج فوج به اسارت ميگيرند و آنگاه تمام مردم شهر جشن پيروزي ميگيرند و پرچم سرخ انقلاب محرومان را به اهتزاز درميآورند. و يا نسخة آمريكايي همين ماجرا كه در آن يك كلانتر شجاع به همراه معدودي از شجاعان شهر در مقابل آدمكشهاي وحشي سنگر ميگيرند و در كوتاهمدتي آنچنان كه در قالب يك فيلم جاي ميگيرد مردم به دست غيرتمندان قهرمان آزاد ميشوند و لابد عمري را در آسايش و آرامش طي ميكنند.
زدودن اين تصاوير رويايي از ذهنها كار سادهاي نيست. مسير واقعي تحولات آزاديبخش و تعاليگراي بشري از حوادثي ميگذرد كه شايد براي كمتر فيلمسازي جاذبه داشته باشد. آنان كه بار اصلي تحولات را بر دوش ميكشند از يك سو بايد فشارها و تهديدهاي نيروهاي ضد تحول را تحمل و خنثي كنند و از سوي ديگر با دشواري ايجاد انگيزه و تحرك در نيروهايي مواجهاند كه با يك غوره سرديشان ميشود و با يك مويز گرميشان. جماعتي كه به محض ايجاد كمترين تحرك در فضاي اجتماعي و سياسي و كسب دستاوردهاي كوچك تصور ميكنند كه به زودي همه چيز درست ميشود و از آن سو به مجرد آن كه دشواريها نمودار شد گمان ميكنند كه سقف عالم فرو ريخته است و ديگر هيچكار نميشود كرد و بايد منتظر ماند تا دستي از غيب فرود آيد و كاري بكند!
آنان ديگران را نيز از زاوية روياهاي خود نگاه ميكنند. روزي كه در كسوت نمايندگي، بر حسب انجام وظيفه و بر مبناي قدرت و امكاناتي كه ملت و قانون به تو داده است ميروي تا گوشهي از حقايق را بازگويي و لرزهاي ايجاد كني كوچك در اين ديوار بلند، ميشوي قهرمان قهرمانان، راديكالتر از همه و مجسمة شجاعت و شهامت! و روزي كه به اقتضاي فضا و امكانات موجود بر واقعيتها پا ميفشاري و اصرار داري كه در دنياي واقعي هنوز بسياري كارها ميتوان كرد به شرط آن كه روياها را كنار بگذاري و به توانستنها فكر كني نه نتوانستنها، آنگاه ميشوي «چون پيران و ريشسفيدان قوم كه صحبت از مصلحتانديشي» ميكنند!
امروز درك اين سخن براي جماعتي كه همواره در موضع طلبكار، ديگران را مورد خطاب قرار دادهاند (بدون آنكه سهم و وظيفهاي براي خود تعيين كرده باشند)بسيار دشوار است كه آري در طي تمام اين سالها گوش شما از اصلاحطلبان تنها آن چيزها را شنيده است كه دلهاتان طلب كرده و چشمها نيز تنها به تماشاي يك تابلوي رويايي از آنها مشغول بوده است.
متأسفانه با بسته شدن روزنامهها و رسانههايي كه گروههاي مسئول و رسميتدار اصلاحات در اختيار داشتند، معدود روزنامههاي باقيمانده كه در زير چتر محافظهكاران قرار ندارند، نيز عرصة قلمزني كساني شدهاند كه تاختن بر اصلاحطلبان تنها هنر آنهاست. غمي نيست، بگذار آنان هر نقاشي كه دوست دارند از چهرة ما ترسيم كنند (هر چند كه بريدههايي از تصوير ما هم در آن به كار رفته باشد)، تا كوتهبينان خوش خيال هم دل خوشدارند كه «افسانه شجاعان» تمام شده است و تابلوي «وداع با راديكاليزم» را گواه آن بگيرند.
آخرين روزهاي ماه رمضان سال پيش بود كه آن نطق فضا شكن را در مجلس ششم انجام دادم. آن روز خيليها در بهت ماندند و امروز هر چه حوادث به جلو رفته است حرفهاي من بيشتر مقرون به صحت شده است. تصور نميكنم گذشت كمتر از يك سال چندان تغييري در روح و روان آدميزاد ايجاد كند. البته اين كه قلمهايي كه معمولاً :پيش كيفرخواست» روزنامهاي را تنظيم ميكنند كسي را بيخطر قلمداد كنند چندان هم بد نيست، حداقل موقتاً ايجاد امنيت ميكند!