جمعه 12 مرداد 1386

زندان اوين در مرکز جمهوری اسلامی است، گريز از نقد در پوشش احکام کلی (بخش دوم)، فرج سرکوهی

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوت اش گم شد

آقای سازگارا از حکم کلی خود « آن چه در اوين می گذرد بازتاب بيرونی جامعه ما است و .... در بيرون از زندان و در روابط ميان ما ايرانی ها، در همه شئون جاری است» نتيجه می گيرد که « آن چه درذهن تو ودوستانت گذشته، اين که درايران حکومت ودولت خاتمی، برای سرپوش گذاشتن بر کشتارنويسندگان وسرکوب "کانون نويسندگان" دريک ساخت وپاخت با دولت و وزارت خارجه فنلاند خواسته اند که" پن جعلی ايران" را در کنفرانس جا بزنند و دکترسروش هم آگاهانه يا ناآگاهانه آلت اين حقه بازی شده است» توهمی بيش نيست. در اين برهان البته خيلی تحقيقی و مستند به مدارک و دادهای عينی ترديد ناپذير تکليف فرج سرکوهی روشن است که ايرانی است اما تکليف «دوستان او» ـــ حدود ۵ يا ۶ هيات نمايندگی پن های اروپائی که در جلسه رسيدگی بودند و برخی را اصلا نمی شناختم ــ مبهم می ماند. البته تاثير همنشين بد را هم نبايد فراموش کرد.
به شيوه آقای سازگارا اول حکمی کلی صادر می کنيم. همه ...چنين و چنان اند. بعد هر منتقدی به دولت آقای خاتمی را در کنار بازجوهای اوين می گذاريم و دولت آقای خاتمی، و البته گذشته خود را، پاک می کنيم. آقای سازگارا با اين استدال که نتيجه «تحقيقات علمی و دادهای تجربی » ايشان است با همه ما شوخی و مرا و خوانندگان يادداشت خود را آدم های شوخ طبع و البته کند ذهن و خنگی فرض می کند.
در دادگاه های کشورهای دموکراتيک فرض بر اين است متهم راست می گويد مگر آن که دادستانی با دلايل محکمه پسند و جدی عکس آن را ثابت کند. در دادگاه های انقلاب جمهوری اسلامی متهم بايد بی گناهی و راست گوئی خود را ثابت کند. آقای سازگارا که نقش محقق، بازجو ، بازپرس ، دادستان و قاضی را با هم در اختيار گرفته است، به جای رد مستدل ادعای من ، به بازی قديمی و نخ نمای «نشاندن منتقد بر کرسی متهم و مجبور کردن او به اثبات دلايل راست گوئی خود، و درنتيجه مجبور کردن او به پذيرش نقش متهم» متوسل می شود و از من می خواهد تا برای اثبات راست گوئی و بی گناهی خود کتابچه اسامی شرکت کنندگان کنگره را منتشر کنم که به دليل حضور وزارت خارجه فنلاند و گفته های سروش در باره شرکت در کنگره لازم هم نيست. کتابچه را می توان از پن فنلاند يا دفتر پن بين المللی در لندن خريد. اين بار اما خوب است دادستان خودخوانده اندکی به وظيفه خود عمل کند و با خريد اين کتابچه مدارکی برای دادگاه تهيه کند.
قاضی خود خوانده شواهدی چون حضور دکتر سروش در کنگره، آمدن دکتر سروش به محل برگزاری مجمع عمومی، تعريف همگانی و جا افتاده ترم حقوقی مجمع عمومی ، دخالت وزارت خارجه فنلاند به سود دکتر سروش ــ که خود او نوشته است ـــ، جمله سروش « اگر می دانستم پای دولت فنلاند و ايران در کار است دعوت را اجابت نمی کردم» ــ که آقای سازگارا به نقل از سروش نوشته است ــ و... را نمی بينند يا گمان می کنند که خوانندگان يادداشت او کور و کراند
آقای سازگارا می نويسد که فرج سرکوهی به «صدورحکم وتنبيه ومحروميت،براساس يک سناريووتحليل ذهنی بدون نيازبه تحقيق وپرسش وتکيه برداده های تجربی» مبادرت کرده است.
در مقاله من دلايل گوناگونی از جمله سفر دکتر سروش برای شرکت در مجمع عمومی، که به نمايندگان شعب به رسميت شناخته شده پن منحصر است، سحنان نماينده وزارت خارجه فنلاند در جلسه رسيدگی، سرمايه گذاری وزارت خارجه فنلاند برای هزينه سفر دکتر سروش به پيشنهاد دولت ايران، ظهور ناگهانی وزارت خارجه فنلاند ، سوابق دولت ايران در توليد نهادهای موازی و جعلی و.. ذکر شده است و مکرر نمی کنم.

گفت و گو آئين درويشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتيم

آقای سازگارا مرا به «صدور حکم بدون تحقيق» متهم می کند تنها به اين دليل که از دکتر سروش ماجرا نپرسيده ام. اما نوشته بودم که به گمان من سروش از طرح بی خبر بود و نمی دانست چرا به هلسينکی دعوت شده است. آقای سازگارا نيز از قول او نوشته است که «اگر می دانست پای دولت های ايران و فنلاند درکار است دعوت را اجابت نمی کرد». از بی خبران چه می پرسند؟ از دکتر سروش چه بايد می پرسيدم وقتی او را بی اطلاع می دانستم و خود او نيز به قول شما از ماجرا بی خبر بوده است؟ از دکتر سروش چه بايد می پرسيدم وقتی هيچ اتهامی در مقاله من عليه او مطرح نشده است؟ ماجرا کردن به سياق قديم ــ گله از دوستان در محفل همدمان ــ با دکتر سروش بماند برای بعد.

دم آزار دهنده خروس
آقای سازگارا می نويسد «مقامات وزارت خارجه فنلاند درصدد عذرخواهی ـــ از دکتر سروش ــ برمی آيند وسعی می کنند لااقل هتل او راعوض کنند و به جای آبرومندی ببرند که چنين می شود. استفاده ازماشين سفارت ايران هم در کار نبوده است»
اگر آقای سازگارا نمی داند اما دکتر سروش به حتم می داند که وزارت خارجه فنلاند از علاقمندان نظريات او، و هيج متفکر ديگری، نيست و منافع دولت متبوع خود را در چارچوب روابط بين دولت ها دنبال می کند. «عذر خواهی وزارت خارجه فنلاند و گرفتن هتل آبرومندانه برای دکتر سروش» می تواند اين پرسش ها را مطرح کند :
اگر دکتر سروش بدون زمينه چينی و دخالت دولت آقای خاتمی و تنها بر اساس دعوت پن فنلاند، نهادی مستقل و غير دولتی، به کنگره دعوت شده بود وزارت خارجه فنلاند از کجا و چگونه از آمدن دکتر سروش و آن چه در کنگره رخ داد با خبر شد؟
اگر پای دولت ايران و روابط بين دولت ها در کار نبود چرا وزارت خارجه فنلاند در ماجرای کنگره بين المللی پن به سود دکتر سروش دخالت کرد، از او عذرخواهی کرد، هزينه هتل آبرومندی را برای دکتر سروش پرداخت که با پاسپورت عادی و نه ديپلماتيک سفر می کرد و به گفته آقای سازگارا هيچ ماموريت رسمی از سوی دولت ايران بر عهده نداشت؟
آقای سازگارا نوشته است اتوموبيل سفارت درکار نبوده است و سفير ايران به دکتر سروش رو نشان نداد .
من هم ننوشته بودم که چنين بوده است. نوشته بودم «شنيدم که سروش با اتوموبيل سفارت به محل کنگره آمد». کسانی که با زبان فارسی آشنائی دارند می دانند که واژه «شنيدم» در آغاز جمله، وجه خبری جمله را نفی کرده و عبارت را به وجه التزامی بر می گرداند و معنای آن اين است که راوی صحت و سقم خبر را نمی داند. شايد کسی که خبر را به من گفت اتوموبيل تشريفاتی وزارت خارجه فنلاند را با اتوموبيل سفارت عوضی گرفته بود. نمی دانم. مهم هم نيست.

ادب مرد به از دولت او است
خطاب به من می نويسد دکتر سروش «دلش می خواسته لااقل از تو که برايت احترام قائل بوده ، کم وکيف کار را بپرسد. اما حاضرنشده ای با او حرف بزنی وتنها يک بار درحال گذر سلامی کرده ای و گفته ای سرت خيلی شلوغ است ووقت نداری و رفته ای. حاضرنشده ای با او حتی يک صحبت ساده بکنی».
دکتر سروش در هتل ما نبود و از آدرس و تلفن او خبر نداشتيم. صبح روز آغازين مجمع عمومی، ساعتی مانده به اجلاس، بايد در جلسه ائی تدارکاتی برای تنظيم اسناد و گزارش ها شرکت می کردم. کار ما عقب افتاده بود و صبح زود قرار گذاشته بوديم. با شتاب راهی محل جلسه بودم که دکتر سروش را در مدخل محل برگزاری اجلاس مجمع عمومی ديدم. چنان که خود به آقای سازگارا گفته است ادب کردم و به او سلام گفتم. توضيح دادم که اکنون نمی توانم در خدمت باشم چون راهی جلسه ائی هستم اما اميدوارم بعد از جلسه هم را ببينيم.
اميد داشتم که دکتر سروش پيشنهاد جلسه رسيدگی را بپذيرد، از شرکت در مجمع عمومی، که به هيات های نمايندگی شعب به واقع موجود و به رسميت شناخته شده پن محدود است، بگذرد و در نشست های عمومی و باز شرکت کند. اگر چنين می شد بخت آن را داشتم که چند روزی در خدمت او باشم و به حتم در باره آن ماجرا گفت و گو می کرديم و شايد کار به «ماجرا کردن» نيز می رسيد. در بازگشت از جلسه پرسيدم آقای سروش کجا است؟ جواب شنيدم که پيشنهاد را نپذيرفته و محل را ترک کرده است. از آدرس و تلفن او خبر نداشتم و بعد از آن هم ايشان را نديدم. تا کنون نيز، به دلايلی که درمقاله نوشته ام، در باره ماجرای هلسينکی سکوت کرده بودم و اگر دکتر سروش خود در اين باره ننوشته بود باز هم سکوت می کردم.
آقای سازگارا شايد نداند اما دکتر سروش از برخوردها و نوشته های من، به روزگاری که در ايران و سردبير آدينه بودم، و از چند متنی که در خارج از کشور در باره او منتشر کرده ام ، ازجمله متنی در باره جدل او با پرفسور نصر که چند ماه گذشته منتشر شد، حد احترام مرا به خود می داند.

شرلوک هلمز ضلع سوم را پيدا می کند
آقای سازگارا می نويسد «اما من در جريان ضلع سومی ازاين ماجرا هم قرارگرفته ام که متاسفانه در نوشته ات اسامی آن ها را ذکرنکرده ای و سعی کرده ای از کنارشان عبورکنی. يعنی همان دونفری که دراجلاس "پن" عليه دکترسروش اعلاميه پخش کرده اند».
در مقاله من در اين باره آمده است «در ميانه گقت و گوها نمايندگان «پن ايران درتبعيد» نيز از ماجرا با خبر شدند، زبان به اعتراض گشودند و از جمله اعلاميه ائی نوشتند و در ميان شرکت کنندگان توزيع کردند. در اين اعلاميه با اشاره به جعلی بودن پن ايران و سرکوب نويسندگان ايرانی و.. دکتر سروش را از کسانی معرفی کرده بودند که با عضويت درستاد انقلاب فرهنگی در تصفيه استادان و دانشجويان نقش داشته است. گذشته دکتر سروش اما هيچ نقشی در تصميم گيری ها نداشت».
آقای سازگارا می نويسد فرج سرکوهی «از کنار پن ايران در تبعيد» عبور کرده است. جز اين چه بايد می نوشتم؟ اگر به جای «از کنار کسی عبور کردن» به او تنه می زدم يا با او تصادف می کردم راضی می شدند؟
آقای سازگارا در باره اعلاميه پن ايران در تبعيد خطاب به من می نويسد «نوشته ات نشان می دهد که پخش آن اعلاميه ها و ايراد آن تهمت ها کارناجوانمردانه ای بوده بنابراين چند بارسعی کرده ای بگويی عضو " کانون نويسندگان درتبعيد " يا " پن ايران در تبعيد " نيستی ودر واقع خبری از و يا دخالتی درآن جوسازی ها عليه دکترسروش نداشته ای» ..
آقای سازگارا نمی گويد از کجای مقاله من چنين نتايج درخشانی را استنباط کرده است. نوشته بودم: «پن ايران در تبعيد در اعلاميه اعتراضی خود به نقش دکتر سروش در انقلاب فرهنگی نيز اشاره کرده بود. من عضو اين پن نيستم و در نوشتن آن اعلاميه نقشی نداشتم اما اشاره اين اعلاميه به نقش دکتر سروش را در ستاد انقلاب فرهنگی می فهمم. اين اشاره به يکی از مهم ترين سنت های برخی شعب پن، از جمله پن آلمان، بر می گردد که بر اساس آن متقاضيان عضويت در پن، در صورت همکاری آزادانه با پليس امنيتی و دستگاه های سانسور يا شرکت آزادانه در حذف فرهنگی دولت ها، بايد که آشکارا و در علن از خود انتقاد کنند چرا که کارنامه ائی از اين دست با منشور پن مغايرت دارد. ....عضويت دکتر سروش در ستاد انقلاب فرهنگی، چون آثار درخشان او، بخشی است از کارنامه فرهنگی، سياسی و اجتماعی او».
آقای سازگارا واژه فهميدنی ، تاکيد بر سنت پن آلمان که عضو آن هستم، مغايرت همکاری در حذف فرهنگی دولتی با منشور پن، دعوت دکتر سروش به پذيرش همه کارنامه خود و... را در جمله من به آن تعبير کرده اند که من اعلاميه پن ايران در تبعيد را «ناجوانمردی، جو سازی» دانسته و از آن «برائت» کرده ام چرا که صداقت حرفه ائی را در گزارش خود رعايت کرده و نوشته ام که «در نوشتن آن اعلاميه نقشی نداشتم. عضو پن ايران در تبعيد نيز نيستم». فارسی را پاس بداريم و برای فهميدن معنای واژه ها به فرهنگ لغت رجوع کنيم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

هر آن کس که دندان دهد نان دهد
آقای سازگارا در بخشی از مقاله خود نخست شرح مفصلی در باره بیماری های و تصویر همدردی برانگیزی از وضعیت مالی بد خود در لندن، تا حدی که بخشی از هزینه عمل جراحی چشم خود را از دوستان قرض کرده است، به دست می دهد. از آن جا که وضعیت بد مالی آقای سازگارا به دوران اقامت در لندن هیچ ارتباطی با من و ماجرای دکتر سروش و هلسینکی و پن بین المللی ندارد می توان فرض کرد که به بهانه دفاع از دکتر سروش قصد پاسخ گوئی به شایعه هائی در کار است که به دوران معاونت وزارت صنایع و.. بر می گردد. نمی دانم. اما پس از شرح فقر و بیماری خود می نویسد که روایت یکی اعضای پن ایران در تبعید که در هلسینکی بود و آن اعلامیه را نوشت با روایت سرکوهی مغایر است.
«اما روايت يکی از آن دونفر اين چنين نيست. ماجرا ازاين قراراست.
دکترثابتيان سال هااست که عضو " انجمن قلم " است. با آب وتاب .. توضيح می داد که چگونه جلوی رژيم ايران ايستاده وبا کمک تو(فرج) وديگران، دکترسروش را که عامل رژيم بوده افشا کرده واجازه نداده ايد که اوبه کنفرانس راه بيابد. احساس کردم که کمتردرجريان مسائل ايران قراردارد. وقتی که کمی از دکتر سروش وجايگاهش صحبت کردم و اين که او آن عامل رژيم ايران وشکنجه گری که فکر می کند نيست،ساکت شد وبه فکر فرورفت. درروايت دکترثابتيان هيچ ذکری ازآن داستان توطئه دولت ايران ومعرفی دکترسروش به عنوان نماينده پن جعلی ايران نبود»
جعل الخالق . دکتر ثابتیان در جلسه رسیدگی نبود و نمی دانست که دکتر سروش چرا و چگونه به هلسینکی دعوت شده است و طبیعی است که « در داستان او خبری از دخالت دولت ایران در ماجرا نبوده باشد » اما به جای آقای ثابتیان خود دکتر سروش و آقای سازگارا به نقل از او از دخالت وزارت خارجه فنلاند سخن گفته اند و آقای سازگارا به نقل از دکتر سروش نوشته است که « اگر می دانسته پای دولت فنلاند يا ايران درميان بوده هرگز دعوت را اجابت نمی کرده است». ارزیابی قبلی یا کنونی آقا ثابتیان از دکتر سروش به عنوان «عامل رژيم وشکنجه گر» با ارزیابی چندین بار مکتوب و منتشر شده من فرق بسیار دارد و ارتباطی هم با ماجرا نداشت. بحث در باره ارزیابی ها ، اطلاعات و نظریات آقای ثابتیان نیست. این که آقای سازگارا، به روایت خود، آقای ثابتیان را روشن کرده اند نیز هیچ ربطی به بحث ندارد. اگر از ارزیابی ها و واژه های تند و توهین آمیزی چون «افشا کردن»، و اتهام هائی چون «عامل رژیم، و شکنجه گر» بگذریم، روایتی که آقای سازگارا به نقل از آقای ثابتیان نوشته است تنها در یک نکته با روایت من اختلاف دارد. آقای ثابتیان به غلط واژه کنفرانس را به جای مجمع عمومی به کار برده است. کنفرانس در اسناد پن و در جهان در مواردی دیگر به کار می رود.
تلاش آقای سازگارا در دفاع از دولت آقای خاتمی، تلاش دولت مرد سابقی که از مواضع گذشته خود دفاع می کند، در سنجش با کسانی که هر روز ، بدون نقد جدی گذشته خود، سازی دیگر می زنند، می توانست تحسین برانگیز باشد اگر دعوی تحول ذهنی و سیاسی در کار نبود، اگر برای دفاع از دولت آقای خاتمی به بهانه هائی چون دفاع از دکتر سروش و نقد مقاله فرج سرکوهی متوسل نمی شد و بر من و سروش ستم نمی کرد ، اگر .... نقد گذشته با این شیوه ها راست نمی شود و ما در چنبره همان بینش هائی اسیر می مانیم که خطاهای گذشته را زمینه ساز شدند.
تا راه بر هر سوء تفاهمی بسته و باز به بی ادبی متهم نشوم می نویسم که 20 روز آینده به اینترنت دست رسی ندارم. اگر آقای سازگارا یا هر کس دیگری متنی در باره مقالات من متشر کرد و پاسخ لازم بود و نگرفت از سر لطف به حساب بی خبری من بگذارد نه بی ادبی. از کسانی که متن و نظرات خود را به آدرس من ایمیل کنند سپاس گذار خواهم شد.

faraj.sarkohi@t-online.de

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

Copyright: gooya.com 2016