دوشنبه 2 آبان 1384

پسرک گستاخ و قصه کشف حقارت ایرانیان، در پاسخ به مطلب اکبر کرمي، الف. ع. خ

رشد جمعیت توام با گسترش شهرنشینی همراه با گسترش ارتباطات و تبادل هر چه بیشتر آگاهی ها در عرصه جهان و فراوانی حجم و تراکم آن ها در جامعه بی نظم و بسته ای چون ایران، انسان ساکن در جامعه بسته و بی نظم ایرانی، یا ایرانی ساکن در فضای پیچیده تر خارج را چنان به آشفتگی روانی کشانده که قدرت تفکیک موضوع و تحلیل با ثبات آن را از او گرفته است، و او را دچار لغزش های معنایی فراوانی می کند و به ارائه تحلیل های "انکارگرایانه" می کشاند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به خاطر آن که صراحت را فدای ادب ننمایم قبلا از آقای اکبر کرمی پوزش می طلبم.

"آقای دکتری" به نام اکبر کرمی در مطلبی تحت عنوان "پرگویی ما ایرانی ها، فرهنگ فاربی و مشکل زبان" تاریخ و فرهنگ ایرانیان را مورد نفی و تردید قرار داده، همچنین "احساس حقارت، فقر انديشه و فقدان تاريخ انديشه را راز پرحرفي ما ايرانيان می دانند". فرهنگ ایرانیان را "متورم از پرگویی های بی هوده و زیانبار" قلمداد می نمایند. ایشان تا جایی پیش می روند که بسیاری از ارزش های تاریخی ایرانیان را مورد تردید قرارمی دهند، این همه را در حالتی مطرح می کنند که دغدغه آزادی و عدالت، روح طغیانگر ایشان را آن چنان به تلاطم درآورده که فریاد زنان قصد دارند مانند پسرک گستاخ و بازیگوش داستان آندرسن در برابر "خودشیفتگی وقیح فرهنگی ایرانیان" بایستند و "فریاد برهنگی فرهنگی" سردهند.

آقای کرمی مطلب خود را این گونه آغاز می کنند: "به باور من، ما ايراني ها خيلي حرف مي زنيم، البته نه حرف حساب و صد البته، اين مشكل فقط گريبان گير عوام ما نيست، كه هر جا فرصت كند و در هر زمينه اي كه فرصت كند - از اقتصاد و سياست گرفته تا مسايل بغرنج فلسفي و بين المللي – بي مهابا اظهار نظر مي كند و حرف مي زند، حتي جدل مي كند، بي آن كه بداند يا بخواهد بداند طرف گفت و گو كيست، بلكه خواص ما هم به اين بيماري مبتلا است و به راحتي آب خوردن، به هر پهنه اي سرك مي كشد و در برابر هيچ سوالي كم نمي آورد. كمتر انديشمندي را در جامعه خودمان مي توان يافت كه گاهي، حتي اگر شده از روي تواضع بگويد: من در اين زمينه، مطالعه ي كافي ندارم، يا اين مساله به تخصص من مربوط نيست و ..."

ایشان بر خلاف نظر خود برای نشان دادن پرگویی ایرانیان و زیانبار دانستن آن به بسیاری از حوزه ها از جمله فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی، زبان شناسی، ادبیات، دین، سیاست، اقتصاد، صنعت و بسیاری از حوزه های تخصصی سرک کشیده است، تا به نظر خود "تصوری" را مبنی بر پرگویی ایرانيان که به اعتقاد ایشان از عقده حقارت ایرانیان ناشی شده و به خودشیفتگی آنان انجامیده به نمایش بگذارد. اما در پایان تنها توانسته است تصوری عامیانه(که از یک انسان پرورش یافته در جامعه ای بی نظم بعید به نظر نمی رسد) را در ویترین مفاهیم فلسفی به نمایش بگذارد، نه "تفکر" عالمانه ای!

آن چه که ایشان در قالب کلمات عالمانه، فیلسوفانه و روشنفکرانه تحت عنوان ذات گرایی، نام گرایی و عباراتی از این دست، البته در کنار مفاهیم معتبر دیگر، تا مرز انکار تاریخ وطن خود پیش می رود، تنها انشاء مقطعی کوتاه از حال و هوای خود و احیانا برخی دیگر از هموطنان هم عصر خود است نه بیان واقعیت های تاریخی یک قوم یا یک ملت!

اگر کسی بخواهد(به مانند آقای دکتر کرمی) از آگاهی های محدود خود در حوزه های مختلف، برای اثبات ادعایی بزرگ استفاده نماید به آن چنان پراکنده گویی بی ربطی کشیده می شود که به هیچ وجه نمی توان در نقدی کوتاه با استناد به تناقضات مطرح شده درآن ادعا، پاسخ گفت، چرا که منتقد با متنی شعاری، توام با طرح موضوعات اغلب درست اما بی ربط روبرو می باشد.

آیا زبان بازکردن و "گفتن"، الزامات دیگری غیر از "عقده حقارت" ندارد؟ مثلا چگونه می توان پرگویی را ثابت نمود، زمانی که هیچ معیاری برای کم گویی و متعادل گویی وجود ندارد؟. چگونه می توان عدم توسعه یافتگی زبان را عامل پرگویی دانست ولی کم گویی را از عوامل اساسی توسعه نیافتگی زبان به شمار نیاورد؟! چگونه می توان "تاریخ" را شبیه "توسعه" نامید و ایرانی را به دلیل توسعه نیافتگی بی تاریخ تلقی کرد؟ آیا یونانیان قدیم(سقراط، افلاطون، ارسطو و دیگران) و دولتشهرهای آن زمان به دلیل آن که هزار سال تاریکی و خاموشی (قرون وسطی) را در کارنامه خلف خود دارند، بی تاریخ بودند؟ آیا اگر به "مثل" یا "لوح محفوظ" و یا "ذات گرایی" معتقد بودند، عقده حقارت داشتند؟ آقای کرمی چطور نمی دانند که حتی هرمنوتیک پست مدرنیستی نیز بسیاری از اندیشه های یونانیان قدیم را قابل طرح، بازخوانی و ارجاع می داند.

نقد و تحلیل مجموعه تصوراتی که برای اثبات مشاهده خود بی محابا به حوزه های مختلفی سرک می کشد، در یک مطلب کوتاه ممکن به نظر نمی رسد، با این وصف نگارنده سعی دارد در این کوتاه سخن، ابتدا به شرایط ایجاد "خودستیزی" و نقش "بی نظمی اجتماعی" در آن اشاره ای داشته باشد، سپس به طرح چند موضوع پيرامون "گفتن" و "پرگویی" و ارتباط آن با "تصور" و "تفکر" بپردازد، همچنین چند نکته ای در رابطه با تصورات آقای کرمی مبنی بر پرگویی ایرانیان بیان نماید.

همان گونه که بی نظمی طبیعت، یا نظم منفی آن، مثل سیل، زلزله، جنگ، توفان، بیماری ، نارسایی، و مهاجرت اجباری در احوال روانی آدمی تاثیر مهمی دارد، بی نظمی اجتماعی نیز می تواند روان انسان ساکن در جامعه بی نظم را از پا درآورده و زبان او را به ناسزاگویی خویش بگشاید.

رشد جمعیت توام با گسترش شهرنشینی همراه با گسترش ارتباطات و تبادل هر چه بیشتر آگاهی ها در عرصه جهان و فراوانی حجم و تراکم آن ها در جامعه بی نظم و بسته ای چون ایران، انسان ساکن در جامعه بسته و بی نظم ایرانی، یا ایرانی ساکن در فضای پیچیده تر خارج را چنان به آشفتگی روانی کشانده که قدرت تفکیک موضوع و تحلیل با ثبات آن را از او گرفته است، و او را دچار لغزش های معنایی فراوانی می کند و به ارائه تحلیل های "انکارگرایانه" می کشاند. این امر ضمن آن که رابطه تنگاتنگی با شکست های مکرر او در نظم بخشیدن به زندگی فردی واجتماعی اش دارد، به تسلط الگوهای علمی،اخلاقی و فرهنگی یک نظام قدرتمند دیگر (مانند غرب) که خود را در حوزه های انسان ایرانی قدرتمندانه تحمیل نموده، بستگی فراوانی دارد.

هرچند که برای پرگویی معیار مشخصی نداریم، اما اگر منظور از پرگویی را بی هوده گویی یا تحریف، تفصیل و تفسیر کنيم، هر یک از آن ها علل و دلایل زیادی دارند، پرگویی یا به صورت ساده اما بی هوده است که از روان پریشی گوینده ناشی می شود، یا به صورت پیچیده که از پیچيدگی پدیده های مورد گفتش، پیچیدگی شخصیت گوینده، پیچیدگی جامعه ای که گوینده در آن قرار دارد، ناشی می شود. در هر حال اگر موارد فوق را مصداق پرگویی بدانیم هر یک عوامل و دلایلی دارد که یا می تواند فیزیولوزیک (مانند روان پریشی) باشد یا ریشه در مسائل اجتماعی داشته باشد.

معلوم نیست که موضوع مورد نقد آقای کرمی "خصیصه پرگویی" است یا پرگویی های فراوان ایرانیان، چون اگر موضوع مورد نقد فقط خصیصه پرگویی باشد، تنها نمی توان ایرانیان را برای داشتن چنین خصیصه ای مورد انتقاد قرار داد؛ ضمن آن که پرگویی در حوزه ادبیات و فلسفه و دیگر عرصه ها به وفور در میان فرهنگ های دیگر وجود دارد و حتی این پرگویی ها به خلق شگفت انگیزترین آثار بشری انجامیده است. در حوزه ادبیات می توان از میان متاخران به شخصیتی چون مارسل پروست، یا به سبک های ادبی چون رئالیسم جادویی اشاره کرد و در فلسفه می توان از قدمایی چون افلاطون و سوفسطائیان به عنوان اندیشمندان و ادیبان "پرگو" نام برد. تشخیص بی هودگی پرگویی ها از نقد منطقی و موضوعی آن ها ناشی می شود نه از کلی گویی!

اگرموضوع مورد نقد ایشان به "پرگویی های فراوان ایرانیان" مربوط می شود، بهتر بود، ایشان موضوع مشخصی از این پرگویی ها (که آن ها را از حقارت ایرانیان ناشی دانسته، که به خودشیفتگی شان منجرشده) را مورد توجه قرارداده و تنها آن موضوع را مورد نقد یا نفی قرار می دادند، نه آ نکه با نگاهی کلان و کلی گویانه (برخلاف ایده خود در آن نوشتار) به دوختن آسمان و ریسمان می پرداختند.

متاسفانه باید بگویم به کار بردن عبارات قلمبه، سلمبه نشانه تخصصی بودن هیچ متنی نمی تواند باشد. آقای کرمی برای اثبات "تصور" خویش مجبور شده است به حوزه های تخصصی فراوانی سرک بکشد که بعید به نظرمی رسد در همه آن زمینه ها تخصصی داشته باشد، چرا که تنها از استفاده نابجا و جابجای دوعبارت "علت" و "دلیل" می توان به عدم تخصص ایشان پی برد. همچنین قبل از این که به ابعاد فعل "گفتن" بپردازند، به موضوع پرگویی پرداخته اند.

پرگویی تنها از عقده حقارت و فقر فرهنگی و نظایر آن ناشی نمی شود، بلکه فعل "گفتن" اصولا بر دو مبنا انجام می شود یکی بر مبنای "تصور" و دیگری بر مبنای "تفکر". آن چه که بر مبنای تصور انجام می گیرد، بدان گونه است که گوینده هر تصویری که از پدیده ها چه بیرونی و چه درونی به ذهنش متبادر می گردد بیان می کند، این اقدام شامل عالم، عامی، متخصص یا غیرمتخصص می شود، گمان نمی شود که جزء دیکتاتورها کسی از بیان چنین تصوراتی ناراضی باشد.

اما "تفکر" از پردازش تصورات یا آگاهی های دیگر ناشی می شود، گوینده "تفکر" چه ما آن را عالم یا عامی بدانیم، چه متخصص و یا غیرمتخصص، او اگر از نظر روانی در سلامت باشد، قطعا حرفی برای گفتن دارد که مآلا می تواند مفید باشد یا وجهی از وجوه مجهول و پنهان عالم را بنمایاند، ممکن است چنین پردازشی با همان تصورات وآگاهی ها یا مشابه آن ها قبلا در قالب "تفکری" بیان شده باشد و گوینده از مسبوق بودن آن اطلاعی نداشته باشد یا که خواسته باشد دوباره گویی کند، در هر صورت این گونه گفتن نشانه بیان یک "تفکر"است.

همان طورکه می دانیم نمی توانیم انسان ها را برای بیان تصوراتشان(آن چه که به عنوان هنر و ادبیات شناخته می شود) مورد سرزنش قراردهیم اما در بیان تفکراتی که منجر به نابودی حقوق دیگران می شود،اندکی مناقشه وجود دارد.
حال نمی توان دریافت که ایشان پرگویی در "تصورات" ایرانیان را منظور نظر دارند یا پرگویی در "تفکرات" آنان را، اما هر چه که منظور نظر باشد، به نظر می رسد، آن چه که از نظر ایشان پرگویی نامیده می شود در هر دو حوزه "تصور" و "تفکر" امری مفید است، چرا که هر چقدر قوه ناطقه انسان فعال باشد، اندیشه هایش صیقل می خورد.

ایشان دلیل پرگویی ایرانیان را داشتن عقده حقارت می دانند، و احتمالا دلیل عقده حقارت ایرانیان را عقب ماندگی آنان نسبت به دیگر ملت ها می دانند، احتمالا علت عقب ماندگی را از پرگویی آنان نتیجه می گیرند، که از عقده حقارتشان ناشی شده و این دور باطل تسلسل دلایل و علت ها، برای اثبات "تصوراتشان" راه به جایی نبرده است.

ایشان به جای آن که چنین مقایسه ای انجام دهند: "1- براي درك عمق اين پرحرفي تاريخي و پرگويي فرهنگي، كافي است بتوانيم حجم قيل و قال هاي وطني را براي مثال در مورد موضوع هايي چون مشروطه، آزادي، عدالت، توسعه، دمكراسي، قانون، حقوق ملت و ... مقايسه كنيم با گام هايي كه برداشته ايم (مقايسه كنيد قانون اساسي مشروطه را با قانون اساسي جمهوري اسلامي)".

بهتر بود دخالت های اروپا وآمریکا را در یک صد سال اخیر که دوره کمال قانون گرایی وانضباط آنان است با دخالت های دیگران در امور اروپا و آمریکا مقایسه می کردند. در دوره ای که آمریکا از جنگ های داخلی و آنارشیسم به تمدن دست یافت و اروپا از جنگ های بین المللی و فاشیسم به ثبات گذر نمود، هيچ یک از بلاهای شمرده شده به اندازه "دخالت خارجی" در سرنوشت یک ملت نقش مخرب ندارد.

آنارشیسم مقدمه خوبی برای نظم و جنگ های داخلی انگیزه خوبی برای قانون گرایی است. همان طورکه فاشیسم می تواند تجربه تلخی باشد، که از آن برای دوری از جنگ های بین المللی و اتحاد بین کشورها سود برد، همچنان که اتحادیه اروپا محصول آن شد، اما دخالت خارجی در بازی های داخلی یک ملت بلای بزرگی بوده است که تاکنون در تجربه ما ایرانیان برای ایجاد جامعه مدنی تکرار شده است، و ما را از رسیدن به حاکمیت ملی بازداشته است.

به فرض آن که "شخصیت" تاریخی و فرهنگی ملتی را دارای "عقده حقارت" و "فقر تاریخی" بدانیم (که قطعا در مورد ملت و تمدن بزرگ ایران چنین نیست) آیا اگر "دکتری" قصد درمان چنین "بیماری" را داشته باشد، راهش آنست که ابتدا آن را نفی کند و تشخص وجودی و توانایی های ذاتی آن را انکار نماید. یا آن که توانایی های نداشته اش را برای قدرت بخشیدن و بیدار نمودن به او گوشزد کند. اگر آقای کرمی یا هر ایرانی دیگر با تصوری کلی گویانه و شعاری فرهنگ ملی خود را تحت عنوان انتقاد از خود ولو برای اصلاح یا دگرگونی آن به چالش "نیست انگارانه" بکشد. قطعا آن چنان که از قصد چنین تلاشی برمی آید کمکی به بهبود اوضاع نمی کند.

البته این بدان معنا نیست که کسی حق ندارد فرهنگ یا گذشته خود و ملتش را نقد کند، بلکه هر انتقادی که هدف سازنده و مثبتی داشته باشد، ابتدا می بایست مشفقانه باشد، سپس موضوع مورد نقد می بایست کاملا واضح و تخصصی باشد و منتقد بهتر است مخاطب انتقاد خود را متخصصین آن موضوع قرار دهد، ضمن آن که خود، تخصص موضوع مورد نقد را داشته باشد، نه آن که بخواهد با خطابه ای همگانی عقده های دوره کوتاه زندگی خود را در تاریخ و فرهنگ یک ملت تعمیم دهد، اگر غرور و باورهای ملتی را سست نماییم با اتکا به چه تشخصی می توانیم به صلاح و پیشرفت آن کمک کنیم. به هیچ وجه نمی توان ذهنیات و خلقیات ملتی را که در قالب شعر یا مناسک مختلفی نمود می یابد (حتی اگر غلط باشند)، با خطابه ای از آنان گرفت. اگر در جامعه ای نظم و قانون باشد، قطعا بسیاری از آن اشعار، رویاها و مناسک، ضروری و زیبا به نظر می رسند، تعدادی نیز ممکن است بهبود یابند، اندکی نیز ممکن است دگرگون شده یا از بین بروند و بسیاری دیگر ایجاد و یا دوباره زنده شوند.

مگر تمام خلقیات رویاها و مناسک غربی ها (که آقای کرمی با مورد توجه دادن توسعه به جای تاریخ آنان را الگو قرارمی دهد و آن ها را دارای تاریخ و فرهنگ می داند) از بین رفته اند، که آنان توانسته اند صاحب توسعه و تاریخ و فرهنگ باشند، مگر اینکه آقای اکرمی اعتقاد داشته باشند که هر خلق و خوی و آیینی، هنگامی که در غرب باشد همواره خوب بوده و هست و هر چه که در حوزه فرهنگی ایرانیان اتفاق افتاده از جنس پرگویی و حقارت بوده و خواهد بود. در هر جامعه ای قانون و نظم باشد، بسیاری از خلقیات مردمان آسیبی به کسی نمی رسانند، البته نظم و قانونی که از اراده مردمان باشد. هنوز یادمان نرفته است که بر سر جنازه پاپ ژان پل دوم بعد از یک هفته فوت او چه می کردند، دعاها و راز و نیازهای پاپ جدید که درآن موقع مجری مراسم بود و در مدت بیش از یک هفته ادامه داشت هنوز در گوش جهانیان طنین انداز است. آن چه که این گونه مراسم و بسیاری دیگر از خلقیات و مناسک توده ها را در آن جا قابل تحمل می کند و درایران خودمان غیر قابل تحمل، همه و همه در نظم و قانونی است که در آن جا وجود دارد اما در وطن ما خبری از آن نیست.

البته برپایی نظم و قانون آن چنان که افلاطون می گوید و آخوندها تکرار می کنند، (حتی اگر شاه یا ولی فقیه انسان کامل باشند) از جانب یک شخص با نام شاه یا ولی فقیه امکان پذیر نمی باشد؛ چرا که آن هایی که می بایست نظم و قانون را اجرا کنند، مردمان متنوعی هستند که عرصه ای به نام جامعه را تشکیل می دهند، تنها قانونی رعایت خواهد شد که نظام قانون گذار و مجری و قاضی آن برآمده از خواست مردم و بر اساس تعریفی منطبق از انسان باشد، نه تعریفی که ممکن است در بهشت از انسان وجود داشته باشد.

"جامعه" از نظر حیاتی تشابه زیادی با ویژگی های حیاتی یک "فرد" دارد؛ اگر فردی نظم و قانونی به زندگی شخصی خود بدهد، بسیاری از خلقیات او که در دوران بی نظمی عذاب آور بود، لذت بخش خواهد شد، بسیاری از خلقیات غلط را کنار خواهد گذاشت و بسیاری دیگر را دوباره خلق خواهد نمود.

در پایان، یک پاراگراف از متن نوشته شده آقای کرمی را به عنوان نمونه در زیر می آورم، و یادآورمی شوم که بنده به هیچ وجه نتوانستم درک کنم که نام گرایی ادعایی ایشان از چه قسمی است.

"سنت ذات گرا، به واسطه ي مباني جهان شناختي، انسان شناختي و شناخت شناسانه اي كه دارد، جهان را واحد، سفت و سخت و قابل شناسايي مي داند و لاجرم زبان را بازتاب واقعيت خارجي، در حالي كه زبان برآمده از چنين سنتي در عمل سخت بي در و پيكر و آنتروپيك است. در نام گرايي اما، جهان، انسان و شناخت وي از جهان، ساخت متكثر و آنتروپيك است و آدمي بر آنست تا از طريق ابزارهايي همچون زبان – كه خود همچون جهان تمايل به بي نظمي و آنتروپي دارد- بر اين كثرت خيره كننده و خرد كننده چيره شود(6). نام گرايي، لگامي است بر اين سمند گريزپا و سركش كه امكان گفت و گو و مفاهمه را فراهم مي آورد."

نام گرایی زبان است؟ یا همچون ذات گرایی نوعی جهان بینی است؟ نام گرایی همچون ذات گرایی سنتی نیز دارد یا که همان جهان بینی یا انسان شناسی یا زبان شناسی مدرنیته است؟ یا که از مقولات پست مدرنیستی هرمنوتیک است؟ اگر جهان بینی است، زبان آن چگونه زبانی است که با زبان ذات گرايی تفاوت دارد؟ اگر زبان است با زبان ذات گرایی که به قول ایشان بی نظم و آنتروپیک است، چه تفاوتی دارد؟ اگر از مقولات هرمونوتیک است، چگونه می تواند در فلسفه ای "گریزپا" چون هرمنوتیک، در نقش "لگام" باشد؟ این لگامی (نام گرایی) که قراراست این سمند گریزپا (زبان آنتروپیک) را از پا درآورد چيست؟ اگر نام گرایی لگام است با تاویل (گریزپا) چه نسبتی دارد؟ آیا هر مفهوم گنگی را می توانیم به هرمنوتیک نسبت دهیم؟ مکانیسمی که نسبت نام گرایی را به ذات گرایی تنظیم کند تا ما را به جامعه ای توسعه یافته رهنمون کند چیست؟
بیاییم به جای خودستیزی دردها را درمان کنیم راهش نیزایجاد نظمی است که با به قانون درآوردن قراردادهای اجتمایی واقعا موجود امکان پذیراست، نه نابودی امکانات فرهنگی موجود.

الف. ع. خ
---------------------------

در همين زمينه:
[در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و مشكل زبان، اکبر کرمی]

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/26892

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پسرک گستاخ و قصه کشف حقارت ایرانیان، در پاسخ به مطلب اکبر کرمي، الف. ع. خ' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016