چهارشنبه 27 مهر 1384

در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و مشكل زبان، اکبر کرمی

اکبر کرمی
فرهنگ ديني نيمه گفتاري – نيمه نوشتاري متورم شده از شعر، كه به ارجحيت تصوير در برابر مفهوم، جمع در برابر فرد، نقل در برابر عقل و نقد، اسطوره در برابر تاريخ و ... انجاميد، بخش مهمي از چرخه ي معيوب پرگويي ايرانيان را تدارك كرده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

به باور من، ما ايراني ها خيلي حرف مي زنيم، البته نه حرف حساب و صد البته، اين مشكل فقط گريبان گير عوام ما نيست، كه هر جا فرصت كند و در هر زمينه اي كه فرصت كند - از اقتصاد و سياست گرفته تا مسايل بغرنج فلسفي و بين المللي – بي مهابا اظهار نظر مي كند و حرف مي زند، حتي جدل مي كند، بي آن كه بداند يا بخواهد بداند طرف گفت و گو كيست، بلكه خواص ما هم به اين بيماري مبتلا است و به راحتي آب خوردن، به هر پهنه اي سرك مي كشد و در برابر هيچ سوالي كم نمي آورد. كمتر انديشمندي را در جامعه خودمان مي توان يافت كه گاهي، حتي اگر شده از روي تواضع بگويد: من در اين زمينه، مطالعه ي كافي ندارم، يا اين مساله به تخصص من مربوط نيست و ...

با آن كه مي دانم اين روايت كلان هم، مثل همه ي روايت هاي كلان، مبتلا به پارادكس خود ارجاع است، با اين وجود به خود جرات مي دهم و حرفم را ادامه مي دهم.

انگار ما ايراني ها به گونه اي اپيدميك جنون حرف زدن داريم، يا فكر مي كنيم چون بلديم حرف بزنيم، پس حق داريم در هر زمينه اي حرف بزنيم. اين پرحرفي فرهنگي و تاريخي(1) نه بي دليل است و نه بي ضرر. دم دستي ترين دليلي كه براي آن مي توان آورد، نوعي احساس حقارت ريشه دار و عميق قومي و فرهنگي است، كه البته گاهي به علت غلظت بالا، به گونه ي خود شيفتگي خود را نشان مي دهد(2).

مي پذيرم كه روبرو شدن منصفانه و متواضعانه با اين گزاره، براي ما ايراني ها كه پيش از انقلاب، سال ها در روياي تمدن چند هزار ساله آرميده بوديم و پس از انقلاب نيز با لالايي تمدن اسلامي به خواب دعوت مي شويم، بسيار سخت و ناگوار است، اما چه باك، به تعبير اندرسن در داستان پادشاه و خياطان حيله گر، هميشه پسركي گستاخ و بازيگوش پيدا مي شود كه در برابر اين نارسيسم وقيح فرهنگي بايستد و برهنگي فرهنگي را فرياد آورد.

فراتر از دلايل روانشناسانه، مي توان در پهنه ي شناخت شناسي، به ذات گرايي به عنوان سنت فلسفي چيره در فرهنگ ايراني اسلامي هم اشاره كرد. سنتي كه در ذات خود يوناني و افلاطوني است و از طريق گفتمان ديني در تار و پود فرهنگ ما تكثير و توزيع شده است(3).

در اين نوع گفتمان‌‌، محل‌ اصلي‌ نزاع‌، جوهر و كنه‌ واژه ا‌ي‌ است كه مورد بررسي است.‌ از اين‌ رو، در اين‌ مناقشات‌، تبارشناسي‌، تاريخ‌ و طرز استعمال‌ واژه‌، اهميت‌ بسيار‌ پيدا مي‌كند و تلاش‌ براي‌ هم‌نظري‌ در مورد آن‌، اهتمام‌ اصلي‌ فلاسفه‌ و اهل‌ انديشه‌ است‌، در حالي‌ كه‌ مباحث‌ نام‌گرايانه،‌ اگرچه‌ از گفتمان‌ هاي ذات‌گرا آب‌ مي خورند‌ و تغذيه‌ مي‌شوند، اما در چمبره‌ي‌ اين‌ گفت‌ و گوها محدود نمي‌شوند و بر نوعي‌ توافق‌، قرارداد و هم‌نظري‌ موقت‌، انعطاف‌پذير، نسبي‌ و اجمالي‌ اشاره‌ دارند(4). بحث‌هاي‌ ذات‌گرايانه‌ بسيار كشدار و قابل مناقشه اند و در هر مقوله‌ اي به‌ پيدايش‌ پيوستار و طيفي‌ از معاني‌ منتهي‌ مي‌گردند، در حالي‌ كه‌ نام‌گرايي‌ به‌ برشي خاص يا محدوده ا‌ي‌ توافقي‌ و معين‌ بر روي‌ آن‌ طيف‌، اشاره‌ دارد. به تعبيري مي توان گفتمان هاي ذات گرا را به اقيانوس هاي آنتروپيك و خروشاني تشبيه كرد، كه بدون علايم و قطب نماهاي نومينال حركت كردن در آن ها بي هوده و عبث خواهد بود. و لابد همه گيري و ريشه دار بودن سنت هاي ذات گرا و باز توليد آن ها در پهنه هاي مختلف زباني، يكي از دلايل اصلي پرحرفي مردمان ماست(5).

در سنت هاي ذات گرا اول: جهان واحد و قديم است و لاجرم دانش نيز. دوم: انسان بنيان گذار دانش نيست، بلكه دانش در و چون مخزني است (لوح محفوظ) كه آدميان چنانچه شرايط لازم را داشته باشند به آن دست خواهند يافت. سوم: آدميان در برابر اين نظام دقيق و سفت و سخت، برابر نيستند و از همين روست كه دانش در اين سنت خصلتي سلسله مراتبي دارد. چهارم: در اين سنت جهان و لاجرم دانش و دانشوري به شدت تقديرگرايانه است. پنجم: جهان و دانش در اين سنت محدود، مطلق، بنيادگرا و غير انساني است.

در نام گرايي اما اول: جهان ماهيتي پديدار شناسانه، عارضي، جديد، متكثر، در حال گسترش و توافقي دارد و لاجرم دانش نيز. دوم: انسان بنيان گذار دانش است. سوم: آدميان در برخورداري از دانش و نيز توليد آن برابرند. چهارم: دانش و دانش وري در اين نظام خصلتي جبرگرايانه و مسطح دارد. پنجم جهان و لاجرم دانش در اين رهيافت نامحدود، متكثر، نسبي و انساني است.

زبان در انديشه ي ذات گرا نقشي متفاوت از آنچه بايد و شايد به خود گرفته و به جاي كمك كردن به آدميان در غلبه بر كثرت خيره كننده و خرد كننده ي هستي و بستر سازي براي مفاهمه ي بيشتر، با دامن زدن به آشفتگي هاي وجودشناختي، امكان حداقل مفاهمه را نيز از آدميان مي ستاند. به نظر مي رسد انديشه ي ذات گرا به نوعي پارادكس خرد كننده ي پنهان مبتلاست.

سنت ذات گرا، به واسطه ي مباني جهان شناختي، انسان شناختي و شناخت شناسانه اي كه دارد، جهان را واحد، سفت و سخت و قابل شناسايي مي داند و لاجرم زبان را بازتاب واقعيت خارجي، در حالي كه زبان برآمده از چنين سنتي در عمل سخت بي در و پيكر و آنتروپيك است. در نام گرايي اما، جهان، انسان و شناخت وي از جهان، سخت متكثر و آنتروپيك است و آدمي بر آنست تا از طريق ابزارهايي همچون زبان – كه خود همچون جهان تمايل به بي نظمي و آنتروپي دارد- بر اين كثرت خيره كننده و خرد كننده چيره شود(6). نام گرايي، لگامي است بر اين سمند گريزپا و سركش كه امكان گفت و گو و مفاهمه را فراهم مي آورد(7).

سرفصل ديگري كه در ارتباط با پر حرفي ما ايرانيان قابل بررسي است، فرهنگ و ادبيات ماست، كه به غايت شاعرانه، عارفانه و واعظانه است. به همين دليل زبان فارسي – عربي (فاربي) ما هم مشحون از خيال پردازي و صنايع شعري همچون تمثيل، تضاد، تصوير، تلميح، ابهام، ايهام و پوشيده گويي است، هم سرشار از اسطوره، تعبير و تفسير و هم لبريز از عوام زدگي ، ساده سازي و ساده لوحي.

اين فرهنگ ديني نيمه گفتاري – نيمه نوشتاري متورم شده از شعر، كه به ارجحيت تصوير در برابر مفهوم، جمع در برابر فرد، نقل در برابر عقل و نقد، اسطوره در برابر تاريخ و ... انجاميد، بخش مهمي از چرخه ي معيوب پرگويي ايرانيان را تدارك كرده است.

در چرايي پر حرفي ايرانيان مي توان به دلايل تاريخي نيز اشاره كرد، البته با طرح اين پرسش سهمگين و ويرانگر كه، آيا ما ايراني ها به واقع تاريخي داريم؟

اگر منظورمان از تاريخ پشت سرمان باشد، روشن است كه پشت سر ما خلا نبوده است و ديروزها خالي نگذشته اند و بر ايرانيان نيز مانند ديگر قوم ها، ملت ها و تمدن حوادثي گذشته است و ايرانيان نيز مانند ديگر قوم ها، ملت ها و تمدن ها به هر حال تاريخي داشته اند. اما اگر منظورمان از تاريخ، ديدن پشت سرمان باشد و شناختن و گزارش دادن آن چه بر ما گذشته است و به زبان آوردن ديروزها، پاسخ هر چه كه باشد قابل مناقشه است و صد البته، تاريخ انديشه مناقشه انگيزتر(8).

تاريخ در نگره ي دوم چيزي شبيه مفهوم توسعه است، بنا بر اين قابل اندازه گيري و ارزيابي است. براي مثال مي توان با طراحي شاخص هايي گفت برخي از ملت ها تاريخ دارند (توسعه يافته اند)، برخي ديگر در حال تاريخ دار شدن هستند (در حال توسعه اند) و برخي تاريخ ندارند (توسعه نايافته اند). از طرفي تاريخ در برش دوم نيز مثل توسعه مي تواند درون زا يا برون زا باشد، از اين منظر اهتمام انديشمندان، باستان شناسان و دانشمندان كشورهاي توسعه يافته در تاباندن نور به پشت سر كشورهاي توسعه نايافته و در حال توسعه قابل درك و قدرداني است، همان طور كه نقش دانشمندان و نخبگان علمي و فني كشورهاي توسعه يافته در توليد و توزيع كالاهاي صنعتي، تكنولوژي و اطلاعات(9).

نه تنها تاريخ، بلكه زبان هم چيزي شبيه و از جنس توسعه است، بنا بر اين مي توان از زبان هاي توسعه يافته، در حال توسعه و توسعه نايافته سخن گفت. با اين تعبير، تا زماني كه زبان يك جامعه توسعه يافته نباشد گفت و گو در آن جامعه سخت، پر هزينه، پرشاخ و برگ، طولاني و كم نتيجه خواهد بود. زبان هم مثل جامعه، اگر توسعه يافته باشد، هم ارگانيزه مي شود و هم مينياتوريزه. يعني واژه ها در يك زبان توسعه يافته، تمايز و تشخص پيدا مي كنند و تخصصي مي شوند، بنابر اين روده درازي و حرافي در زبان ها و جوامع توسعه يافته مقرون به صرفه نخواهد بود.

از اين رو، به نظر مي رسد جامعه ي ما براي درمان اين پر حرفي فرهنگي و پرگويي تاريخي راهي ندارد، جز توسعه زبان، و اين راز اهتمام جدي روشنفكران دوره ي مشروطه بر تحول زبان و تغيير خط فارسي بود كه گاهي از يادها مي رود(10).

عارضه ي پرگويي و حرافي كه مثل سرطان به بن فرهنگ و زبان ما نشسته است، هيچ ضرري كه نداشته باشد اين ضرر بزرگ را با خود دارد كه امر را بر ما مشتبه مي كند و آن وقت خودمان ممكن است فكر كنيم – اگر در اصل امكان فكر كردن باقي مانده باشد(11)- چيزي براي گفتن و عرضه كردن داريم.

توسعه نايافتگي، ذات گرايي و فقر تاريخي در جامعه ي ما هميشه امكان شعبده بازي و بازي با كلمات را براي شيادان فراهم آورده است و به قول زيمرن "زرادخانه ي جنبش هاي ضد آزادي و برابري" را فربه و فريبا نگاه داشته است. عجيب نيست اگر در جامعه ي ما و در طول تاريخ خونبار يك صد سال اخير جلاد و قرباني هر دو از عدالت(12) و آزادي(13) سخن گفته اند. عجيب نيست اگر ديكتاتور و اطرافيانش ايران را آزادترين كشور دنيا بدانند و مردم خويش را به ريشخند و تمسخر دمكراسي بخوانند. دستمالي كردن واژه ها، كش دادن الفاظ، افزودن پسوند و پيشوند(14) و حرافي در ايران، آن چنان كم هزينه و پر فايده است كه اقتصاد زبان را فلج كرده است و طبيعي است در اين ركود انديشه و بازار كساد حرف حساب، كسي به صيد صدا نرود.

احساس حقارت، فقر انديشه و فقدان تاريخ انديشه راز پرحرفي ما ايرانيان است، زيرا وقتي دهان باز مي كنيم تا از چيزي سخن ساز كنيم نه مي دانيم از چه مي خواهيم سخن بگوييم و نه مي دانيم پيش از ما ديگران چه گفته اند، تنها مي خواهيم سخن بگوييم، زيرا سخن گفتن يك مكانيزم دفاعي است، زيرا سخن گفتن بر دردهايمان سرپوش مي گذارد.

دكتر اكبر كرمي

--------------------------------------------
پاورقي

1. براي درك عمق اين پرحرفي تاريخي و پرگويي فرهنگي، كافي است بتوانيم حجم قيل و قال هاي وطني را براي مثال در مورد موضوع هايي چون مشروطه، آزادي، عدالت، توسعه، دمكراسي، قانون، حقوق ملت و ... مقايسه كنيم با گام هايي كه برداشته ايم (مقايسه كنيد قانون اساسي مشروطه را با قانون اساسي جمهوري اسلامي).

2. نگاه كنيد به خودستايي هاي فله اي كه ايراني ها عادت كرده اند از خود داشته باشند.

ايران بهترين كشور دنياست. ايران غني ترين كشور دنياست. بچه هاي ايراني با استعدادترين بچه هاي دنيا هستند. نخبگان دانشگاه هاي بزرگ جهان، اغلب ايراني هستند. بهترين پزشكان دنيا ايراني هستند. برجسته ترين كارشناسان ناسا ايراني هستند. ايراني ها مهربان ترين و مهمان نوازترين مردم دنيا هستند. ايراني ها نجيب ترين مردم دنيا هستند. ايران قشنگ ترين كشور دنياست. تمدن ايراني بزرگ ترين تمدن دنياست. اسلام برترين دين دنياست و مذهب تشيع تنها مذهب حقه است و...

اين جمله ها مشتي هستند از خروارها جمله ي مشابه كه ايرانيان دايم تكرار مي كنند.

3. نبايد فراموش گرد كه فرهنگ و زبان ما و لاجرم انديشه ي ايراني به شدت مذهبي و ديني (يا به تعبير دقيق تر حوزوي و مدرسي) است و فرهنگ حوزوي به شدت افلاطوني. در طول اين يكصد سال اخير اگرچه به مدد تحولات ناشي از مدرنيته در جهان متروپل تغيرات چشم گيري نيز در حاشيه انجام پذيرفته است، اما اين تغيرات اول: با هزينه هاي بسيار و مقاومت هاي خارج از تصوري روبرو بوده است. دوم: اين تغيرات در مقايسه با س! نت ريشه دار افلاطوني و مدرسي بسيار روبنايي و دكوراتيو هستند. سوم: اين تغيرات خصلت درون زا ندارند و لاجرم با فرهنگ و انديشه ي ايراني به راحتي در نياميخته اند و از همين روست كه هميشه شعار عوامانه ي بازگشت به خويشتن وسوسه انگيز است. چهارم: بسياري از فرهيختگان و انديشمندان ايراني با آن كه به ظاهر مدرن و سكولار حرف مي زنند، اما به واقع در سطح انسان شناسي و روانشناسي كمال خود، به شدت از جهان شناسي اي سنتي و ايستا برخوردار هستند.

4. براي‌ مثال‌، مفاهيم‌ آزادي‌ منفي‌ و مثبت،‌ نوعي‌ رويكرد ذات‌گرايانه‌ از آزادي‌ اند، در حالي‌ كه‌ ماده‌ي‌ 18 اعلاميه‌ جهاني‌ حقوق‌ بشر كه‌ به‌ آزادي‌ انديشه‌، وجدان‌ و دين‌ (آزادي به مثابه يك حق) اشاره‌ دارد، توافق‌، هم‌نظري‌ و قرارداد روشني‌ است‌ كه‌ به‌ گونه‌اي‌ نام‌گرايانه‌ و فارق‌ از اختلاف‌هاي ذات گرايانه مورد تصريح‌ قرار گرفته‌ است.

5. آنچه در اروپا و در دوره ي نوزايي (رنسانس) اتفاق افتاد به تعبيري عبور از ذات گرايي به نام گرايي بود كه زمينه لازم براي پيشرفت هاي علمي را فراهم آورد. در واقع عبور از سيطره ي اسطوره ي دنياي مثل افلاطون، به طلوع خورشيد انديشه در غرب انجاميد و از آن پس بستر لازم براي انفجار اطلاعات فراهم آمد. بدون فلسفه هاي نومينال و در هياهوي بي سرانجام ذات گرايي، سرگراداني پاندولي در دوگانه ي بنيادگرايي و آنارشيسم فكري سرنوشت محتوم آدميان بود و حاصلي جز خشونت و توهم و وحشت براي آن ها نداشت.

6. براي مطالعه ي بيشتر در اين مورد رجوع شود به مقاله ي "اسطوره ي وحدت" از همين قلم.

7. مباحث هرمنوتيك در اين پهنه ي محفوظ و قابل دفاع است.

اول: فرهنگ ذات گرا مثل بازي كردن است، البته بدون هيچ قايده و قانوني، در حالي كه نام گرايي نيز نوعي بازي كردن است، اما نوعي بازي مشخص و باقايده و قانون. در واقع در نام گرايي گستره و قوايد مشخص و توافق شده اي براي بازي وجود دارد.

دوم: بايد توجه داشت كه ذات گرايي و نام گرايي دو سوي يك طيف واحد هستند، بنابر اين فرهنگ كاملن ذات گرا، يا يك فرهنگ كاملن نام گرا وجود خارجي ندارد، بلكه هميشه نسبتي از نام گرايي و ذات گرايي وجود دارد. در جوامع توسعه يافته نام گرايي غالب است در حالي كه در جوامع توسعه نايافته ذات گرايي.

از آنجا كه قواعد بازي هيچگاه به بي نهايت ميل نمي كند و ذات گرايي هيچ گاه به صفر نمي رسد، بنا بر اين مباحث هرمنوتيك در اصل محصول و ابزار جوامع توسعه يافته و نام گراست.

8. اگر همان طور كه كانت گفته است، بلوغ آدمي و پشت سر نهادن دوران كودكي اش، بن و جان روشن انديشي باشد، با كمال تاسف بايد به اين واقعيت تلخ اعتراف كنيم كه ما هنوز دوران كودكي خودر را سپري نكرده ايم و اين ديگرانند كه پشت سر ما را روشن مي كنند و تاريخ ما را مي نويسند. ما اگر شاگردان خوبي باشيم تنها مي توانيم تاريخ را خوب بخوانيم.

9. براي درك اهميت و عمق اين ادعا كافي است در مورد قديمي ترين آثار باستاني ايران مثل معبد زيگورات در چغازنبيل يا تخت جمشيد در پرسپوليس و ... مطالعه كنيد و ببينيد چه كسي به اين برش هاي تاريخي نور تابانده است و نيز مطالعه كنيد تصورات مردم را از اين آثار قبل از اين نورافشاني ها.

10. به قول ويتكنشتاين، افق زباني تعين كننده ي افق فكري است.

11. اشاره به كتاب "امتناع تفكر در فرهنگ ديني" اثر انديشمند معاصر آرامش دوستدار است.

12. داستان عدالت در ايران داستاني است پر اشک و آه، كه با توجه به حراجي جديدي كه پس از انتخابات نهم رياست جمهوري در ايران بر پا شده است ، حيف است كه در حد چند جمله به آن نپردازيم. هر چه باشد در اين حراجي عجيب، بيش و پيش، از همه عدالت عرضه شده است. در اهميت گفتمان عدالت همين بس كه تاريخ ايران چه پيش از اسلام (جنبش مانويان و مزدكيان) و چه پس از آن (در اسلام يكي از دلايل اصلي بعثت انبيا اقامه ي قسط و داد عنوان شده است و در تشيع، عدالت علوي غايت قصواي جوامع شيعي است) با اين رويا گره خورده است. و از نظر سياسي نيز همين بس كه مشروطه با شعار برپايي عدالت خانه اوج گرفت و ترجيع بند قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز عدالت است. با اين وجود بايد از خود بپرسيم چرا گفتمان عدالت در اين تاريخ سترون به فرجام مناسبي نرسيده است. چرا در سراسر پهنه ي انديشيه ي ديني انگاره اي قابل اعتنا در مورد عدالت نطفه نبسته است و همه چيز همچنان در اول راه و در زمانه ي افلاطون و با كلام وي يخ بسته است و عدالت براي فقهاي ما كه قرار بود عالم باشند، هم چنان "قرار داشتن هر چيزي در جاي خود" معنا مي شود و سلاطين كه قرار بود عادل باشند همچنان به ظلم پايدارند.

كارل پوپر "در جستجوي نا تمام" خويش با يادآوري رويا هاي جواني خويش از زماني مي گويد كه سوسياليست بود و فكر مي كرد، هيچ چيز بهتر از آن نمي تواند باشد كه همه بتوانند در خانه اي كوچك و در آرامش و امنيت زندگي كنند. پوپر مي گويد بعدها فهميدم همين حداقل عدالت هم بدست نمي آيد مگر در يك جامعه ي آزاد. لايه هايي از جريان چپ ايران چون علاقه اي به مطالعه ي تاريخ نداشتند مجبور شدند تاريخ را تكرار بكنند و پس از دو دهه كه به قلع و قم آزادي پرداخته بودند، آزادي خواه شدند و اصلاح طلب، و از "ايران براي همه ايرانيان" سخن گفتند. آن ها به تجربه دريافتند كه آزادي نام ديگر عدالت است و حداقل عدالت، عدالت در آزادي است. آن ها به درستي دريافتند كه جامعه اي كه به توزيع برابر آزادي – حداقل در سطح مناسبات حقوقي - تن نمي دهد، صد البته به توزيع برابر فرصت، شان، قدرت، ثروت واطلاعات تن نخواهد داد. چه چيزي به لايه هاي راديكال جناح راست كه نسبتشان با عدالت، به نسبت جن و بسم الله مي مانست، امكان داد كه در دهه ي سوم انقلاب با شعار عدالت به اريكه قدرت برگردند؟ چگونه ممكن است جرياني از عدالت سخن بگويد ولي دژخيم آزادي و دمكراسي باشد؟

13. براي مطالعه ي بيشتر و آشنا شدن با نظرات نگارنده در مورد آزادي و عدالت، رجوع شود به مقاله ي "آزادي در آستانه ي هزاره ي سوم" .

14. در فرهنگ فاربي به راحتي مي توان با افزودن يك پسوند هر ارزشي را به ضد خودش تبديل كرد. براي مثال مقايسه كنيد آزادي را با آزادي مشروع، مردم سالاري را با مردم سالاري ديني، عشق را با عشق واقعي، عدالت را با عدالت واقعي، روشنفكر را با روشنفكر ديني، جمهوري را با جمهوري اسلامي، مجلس شوراي ملي را با مجلس شوراي اسلامي، خشونت را با خشونت مشروع و ... كه ترجيع بند پرگويي هاي سياستمداران ناراست و انديشمنداني است كه در خدمت خودكامه گانند.

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/26802

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و مشكل زبان، اکبر کرمی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016