سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com
پس از دو ساعت به شهر حله رسيديم. در داخل شهر زني كنار خيابان ايستاده بود و ما او را سوار ماشين كرديم. او زني محجبه و مهندس شيمي بود و سوسن نام داشت. سوسن در كارخانه شيميايي حله كار مي كرد. از او پرسيدم مردم منطقه حله طرفدار چه كسي هستند؟ او گفت در اين شهر، نجف و ديوانيه اكثريت به آيت الله سيستاني علاقه دارند. سوسن مي گفت كه در حله شبكه ها ي تلوزيوني العالم و العربيه و شبكه سحر بينندگان زيادي دارد اما شبكه سحر بهتر است...
در حله هيچ آمريكايي ديده نمي شد و آنها در پادگانها مستقر بودند. زنها با چادر ويا پوشيه مي گشتند. به مقر كنگره ملي عراق در حله رفتيم. داخل اطاقي منتظر بوديم تا راهنما به ما بپيوندد. چند نفر ديگر هم در اطاق نشسته بودند. مردي بنام حشام مي گفت اكثر مردم با آيت الله سيستاني هستند و خود مردم ضمام امور را در دست دارند. محمد شرع هم مي گفت برادرش از سال 1987 سرباز بوده و مي گويند به ايران رفته و از او خبري نداريم. او مفقود است اگردر ايران نامش ثبت نشده باشد ممكن است اعدام شده باشد. فردي ديگر به نام احمد هم در اطاق حضور داشت از او پرسيدم چگونه است كه نيروهاي ائتلاف در شهر وجود ندارند؟ او گفت مردم استقبال نكردند و آنها را نپذيرفتند آنها هم كه برخورد مردم را ديدند در مقرهايشان مستقر شدند...
بايد حركت مي كرديم. احمد هم به همراه ما آمد تا ما را به سمت گورهاي دسته جمعي راهنمايي كند. سوارماشين شديم از حله تا مقبره دسته جمعي پنج دقيقه بيشتر راه نبود. احمد مي گفت در انتفاضه سا ل 1991 خيلي از مردم را كشتند بيشترين شهدا از حله بود ولي ما از صدام خيلي تلفات گرفتيم. 12 روز با كلاشينكف جنگيديم...
advertisement@gooya.com |
|
از جاده اصلي شهر كه خارج شديم مسجدي با گنبد سبز رنگ ديده مي شد و روبروي نخلستاني زيبا مكاني بود پراز پتوهاي پاره و كهنه، لنگه هاي دمپايي و استخوان و قبرهايي كه به تازگي پر شده بود. در ضلع غربي مسجد «ابي بكر بن علي بن ابي طالب» (كه از نوادگان حضرت علي بود ) با گنبد هاي سبز رنگ 14 قبر شهداي انتفاضه 1991 قرار داشت و كنار هر قبر پتوهايي كه اجساد درون آن قرار داشت. اين اجساد هفته گذشته كشف شده بودند. احمد را دوباره به مقر برگردانديم و به سمت كربلا حركت كرديم به ورودي شهر كه رسيديم باورم نميشد كه روزگاري اين شهر همان صحراي كربلا بوده است. از دور مناره و گنبد آستان حرم مطهر امام حسين را مي ديدم و بر خود مي لرزيدم. به صحن حرم كه وارد شدم عطش ديدن بارگاهش تمام وجودم را مي سوزاند. از چهارچوبي كه دو پله به پايين مي خورد وارد حرم شديم. پس از تحويل كفش ها به كفشداري وارد مرقد شديم. حرم مطهرش همانند خودش غريب بود. دستم به ضريح مباركش كه رسيد نواي زيباي اذان گوشم را نوازش داد و ديگر هيچ نفهميدم. هنوز باور نمي كردم كه اينقدر زود از خدا حاجت گرفته باشم. آخر دوماه پيش در كعبه از خدا خواسته بودم به زيارت حرم امام حسين مشرف شوم و چه زود حاجت روا شدم. پس از زيارت بارگاه علي اصغر(ع) و شهداي كربلا نماز ظهر و عصر را به جا آورديم و پس از زيارت از صحن خارج شديم و براي صرف نهار به رستوران روبروي حرم رفتيم. «داميان» هم توانسته بود فيلم بگيرد اما گويا مشكلاتي هم برايش ايجاد شده بود. به بازار رفتيم تا كفن تهيه كنم و آن را به مرقد امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل (ع )متبرك كنم... درهمين زمان چند سرباز آمريكايي به همراه يك مامور عراقي در بازار اطراف حرم مشغول گشت زني بودند و به دنبال آدرسي مي گشتند. مردي كهن سال جلوي آنان را گرفت و خطاب به آن عراقي گفت تو آن زمان هم آدم صدام بودي و حالا آدم اينها هستي؟ سرباز آمريكايي مي گفت ما فقط دنبال آدرسي مي گرديم. مرد كهن سال گفت آقا جان شما بايد بروي آدرست را در آمريكا پيدا كني نه اينجا... سپس با صداي بلند خطاب به مردم گفت اي مردم غيرتتان كجا رفته است ؟ مگر به ما مسلمانان اجازه مي دهند در مكانهاي مقدس اينها قدم بگذاريم؟ چرا به اينها هيچ نمي گوييد ؟ سربازان آمريكايي كه خيل جمعيت آنها را دوره كرده بود با ترس از محوطه خارج شدند....