سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com
صبح زود از خواب بيدار شدم و غسل زيارت كردم تا به پابوس امام حسين بروم. راننده مان آمده بود و به همراه «عماد» و« داميان» كه يك فيلمبردار فرانسوي بود به سمت كربلا حركت كرديم. پدرش فرانسوي و مادرش كانادايي بود. او يك لائيك است اما مي گويد قديس ها را دوست دارد. از خيابان يرموك كه گذشتيم راننده گفت ديشب يك نفر اينجا به من تير اندازي كرده است. در طول مسير چند ماشين سربازان آمريكايي باعث ايجاد ترافيك سنگيني شده بودند. از داميان پرسيدم چند سال داريد؟ او گفت 31 ساله است. مي گفت: در زمان جنگ افغانستان عكس و فيلمهاي خوبي گرفتم و فروختم و اكنون هم مي خواهم در عراق همين كار را بكنم...
- از كدام مرز به عراق آمديد؟
- مي خواستم از ايران بيايم اما اجازه ندادند از طريق كويت به عراق آمدم. خيلي دوست داشتم ايران را هم مي ديدم. وقتي خاتمي به فرانسه آمده بود از او خيلي استقبال شد.
- راجع به ايران چه فكر مي كنيد؟
- از بيرون اوضاع ايران جور ديگري ديده مي شود اما آنچه در ايران مي گذرد فرق دارد و آن چهره ايران كه از بيرون نمايش داده مي شود بسيار متفاوت با درون آن است. اين چهره دروني زماني براي من روشن شد كه خاتمي به كشورها سفر كرد. من فكر مي كنم همانطور كه همه كشورها دوست ندارند كسي در سياستشان دخالت كند ايران هم همين گونه است. راستي شما كه به عراق سفر كرديد براي من غير معمول است...
- چرا؟
- فكر نمي كنم در ايران خيلي معمول و عادي باشد كه زنها به اين طرف و آن طرف بروند...
- درست است اين تفكر وجود دارد اما فراموش نكنيد من يك روزنامه نگار هستم...
راننده مي گفت از جواني در زندان بوده است و پس از هفت سال به او حكم اعدام دادند كه عفو شامل حالش شد و بعد از آن بيست سال حبس برايم بريدند كه آن بيست سال را هم با هفت ميليون دينار خريدم و از زندان آزاد شدم...
advertisement@gooya.com |
|
پرسيدم دليل زنداني شدن شما چه بود؟
- همكاري با كنگره ملي عراق...
- چند وقت است آزاد شده ايد؟
- ده ماه...
- لحظه اي كه شنيديد حكم اعدام داريد چه حالي به شما دست داد؟
- چشمانم مثل فلاش برق زد و از حالت طبيعي خودم خارج شدم...
- بالاخره وقتي فعاليت سياسي مي كرديد بايد عواقب آن را هم مي دانستيد...
- بله ...
- پس چرا ترسيده بوديد؟
- خداوند عزرائيل را براي حضرت موسي فرستاد كه جانش را بستاند ولي او فراركرد براي اينكه روح براي جسم عزيز است و قسمت من مرگ نبود و صدام هم نتوانست مرا بكشد. من با ابوحسين كار مي كردم و از نظر شخصي به او خيلي نزديكم...
- چگونه دستگير شديد؟
- من در استان دياله در منطقه جماعت دستگير شدم. من نظامي بودم و از شمال عراق مرخصي گرفته بودم كه به سمت خانه بيايم سر راه مسيرم را كج كردم تا از يك منطقه نظامي اطلاعاتي به دست آورم. نزديك بعقوبه يك ايست بازرسي بود و مرا دستگير كرد اول مي گفتند من از اعضاي مجاهدين خلق هستم و براي ايران كار مي كنم بعد گفتند براي انصارحسين كار مي كنيد و من همه را تكذيب كردم و صراحتا گفتم براي كنگره ملي عراق كار مي كنم ولي از كساني كه با آنها كار مي كردم نامي نبردم آنها با من صحبت كردند و گفتند به تو مهلت يك ماهه اي مي دهيم كه به ما ثابت كني واقعا به صدام و حزب بعث وفادارمي شوي. به من گفتند بروآن افرادي كه با آنها كار مي كني مانند چلبي و ابوحسين و ... را ترور كن و برگرد آنوقت خودت و خانواده ات در امان هستيد من گفتم اين كا ر را نمي كنم ولي آنها به من پول دادند و گفتند برو اين كار را انجام بده من هم به موصل و اربيل بازگشتم ...
- يعني قبول كرديد با آنها همكاري كنيد؟
- بايد اينگونه وانمود مي كردم...
- به ابوحسين پيغام دادم به من از اين به بعد چيزي نگوييد من با استخبارات در تماس هستم و آنها دنبال شما هستند حواستان جمع باشد از اينجا هم برويد. من به سليمانيه رفتم و شش ماه آنجا بودم چون درآمدي نداشتم بعد 6 ماه به بغداد بازگشتم..
- قاچاقي؟
- بله
- چرا؟
- من خودم را به كسي معرفي نكردم به خانه ام رفتم يك زن كه براي استخبارات كار مي كرد مرا ديده بود كه به منزلم مراجعت كرده ام و به آنها خبر داد ومرا دستگير كردند..
- آن زن را ببينيد مي شناسيد؟
- اگر پيدايش كنم او را مي كشم چون تا سال 2002 به خاطر جاسوسي او در زندان بودم.