خوانندگی روی تابهای معلق، گفتوگوی مرجان صائبی با رضا يزدانی، روزنامه شرق
هماکنون در حال همکاری با تئاتر«کمی بالاتر» به کارگردانی آروند دشتآرای هستيد. اين همکاری به دليل علاقهتان به مسايل اجتماعی بوده است؟
نه، به دليل دوستیای که با بچهها داشتم اين کار را قبول کردم. در واقع اولين کار حرفهای من با تئاتر شروع شد. سال ۷۸-۷۷ آهنگسازی و خوانندگی دو تئاتر را بر عهده داشتم، سال ۷۷ تئاتر «دادگاه جنجالبرانگيز» و سال ۷۸ تئاتر«اگر باران بخواهد» را. خيلی دوست داشتم دوباره آن فضا را تجربه کنم.
سبک خاص موسيقی شما چقدر به شکلگيری فضای نمايش کمک کرد؟
در اين نمايش من با يک گيتار، سه ترانه میزنم و میخوانم و البته نمیشود روی اين کار سبک گذاشت.
با توجه به غيرخطی بودن روايت نمايش، ما در ابتدا به طور دقيق متوجه مسير ديالوگها نمیشويم، تا اينکه شما وارد صحنه میشويد و شروع به خواندن میکنيد، انگار اشعار حديث نفس پرسوناژهاست. آيا میتوان گفت جايی که کلمات بيانگر نيستند، موسيقی شروع میشود؟
نه، اين طوری نيست. موسيقیای که من در اين نمايش اجرا میکنم، برای اين تئاتر ساخته شده. يعنی اينکه نمايشنامه به ترانهسرا (احسان گودرزی) داده شده که ترانهسرايی قابل است و براساس اين نمايشنامه ترانهها سروده شده. هميشه يک ترانه خوب يا تيتراژ خوب، چه برای فيلم باشد چه برای سريال و حتی برای تئاتر، ترانهای است که چکيدهای باشد از تم کلی آن فيلم يا نمايش. شايد به دليل اين است که شما چنين فکری میکنيد...
درست است ولی ترانهها وضوح بيشتری نسبت به ديالوگ پرسوناژها دارند...
اين به دليل اين است که بچهها هر کدام يک پرسوناژ هستند، ولی من به شکلی از بقيه جدا هستم. در واقع من آهنگ میخوانم و مثل بقيه پرسوناژ نيستم.
به نظر خودتان آيا در اين نمايش بازی هم داريد؟
نه، به نظرم فقط میخوانم و بازی کمی دارم.
اين بازی حسابشده بوده؟
بالاخره نگاههايی که دارم يا کششها و تاکيدی که روی بعضی از واژههاست حسابشده است.
مکان قرارگيری شما در اجرای آهنگها متفاوت است. يکی پايين، ديگری وسط و آخری روی زمين. موقعيت مکانی شما با شعری که میخوانيد هماهنگ است. مخصوصا در ترانه آخر «بيا برگرديم» که روی زمين ايستاديد...
اينها را کارگردان طراحی کرده و دقيقا اين حسی را که شما داريد درونش هست.
آيا در انتخاب شعر و آهنگ اين نمايش، دخالتی داشتيد؟
بله، شعر اول را من پيشنهاد دادم و مورد قبول واقع شد. شعرهای دوم و سوم را ترانهسرا براساس تئاتر سروده است.
از شروع کارتان و شکلگيری سبکی که در حال حاضر به آن رسيدهايد و امضای شماست، بگوييد؟
اولين آلبومم با اشعار مولانا در سال ۷۹ منتشر شد. سال ۸۲ دومين آلبومم پرنده بیپرنده را با اشعار يغما گلرويی کار کردم. از آن زمان به بعد سعی کردم برای خودم يک مهر و امضايی داشته باشم، هم در گويش و هم نوع تنظيم و هم ملودیسازی و تبديل شده به سبکی که الان کار میکنم. سال ۸۵ آلبوم هيس منتشر شد و سال ۸۹ آلبوم ساعت ۲۵ شب و سال ۹۰ آلبوم ساعت فراموشی و اين پنج آلبومی بود که من طی اين ۱۱ سال کار کردم...
چه چيزی در اين روند بيشتر از همه در موفقيت حرفهایتان تاثير داشته است؟
خب، فاکتورهای بسيار مهمی در بين اين آلبومها باعث پيشرفت و مطرحشدنم شد. مهمترين آنها کار کردن با مسعود کيميايی بود که بعد از آلبوم پرنده بیپرنده اتفاق افتاد. آقای کيميايی اين آلبوم را در ماشين خانم فولادوند گوش داده بودند. از من برای بازی در فيلم سربازان جمعه دعوت کردند که آن زمان اين همکاری اتفاق نيفتاد و از فيلم حکم، همکاری من با مسعود کيميايی آغاز شد. در فيلم حکم، در دو تا از لوکيشنها جلو دوربين رفتم و تيتراژ آخر را خواندم. برای تيتراژ فيلم حکم اولين تنديس حافظ را از جشن سينمای دنيای تصوير گرفتم. فيلم حکم باعث شد که خيلیها من را بشناسند. زمانیکه آلبوم هيس در حال انتشار بود، فيلم رييس را کار کردم. دومين تنديس حافظ را برای تيتراژ سريال مرگ تدريجی يک رويا گرفتم و بعد از آن تيتراژ زياد خواندم؛ فيلمهای «گامهای معلق» کار شهرام شاهحسينی، «محاکمه در خيابان»، کار آقای کيميايی، «کيفر» کار حسن فتحی و «آبی استقلالی۲»، «چهره به چهره»، سريال «قلب يخی» و...
البته وقتی بحث موسيقی تيتراژ پيش میآيد، بيشتر از همه اسم مسعود کيميايی به ذهن متبادر میشود...
به دليل اينکه تيتراژهای معروف سينمايی مربوط به فيلمهای مسعود کيميايی هستند، مثل گوزنها، رضا موتوری و... او بهترين کسی است که شما میتوانيد برای فيلمهايش تيتراژ بخوانيد. من اين شانس را داشتم که شروع کارم با مسعود کيميايی بود که خيلی هم کارهايش برای تيتراژ جا دارد. چون فيلم خيابانی و اجتماعی خيلی تيتراژ میطلبد. فيلم حکم به فضاهای لالهزار هم خيلی نزديک بود.
گفتيد در اولين آلبومتان از اشعار مولانا استفاده کرديد، چرا بعد از آن ديگر از اين نوع اشعار استفاده نکرديد؟
خب، ببينيد بعد از آن، مسير موسيقی من تغيير کرد و به سمت ديگری متمايل شد. هميشه مولانا را دوست داشتم و دوست داشتم از اشعار او استفاده کنم منتها اين نوع خواندن مهر و امضای من شد. رفتم سراغ شعرهای اجتماعی و نوستالژيک. اين هدفسازی را از آلبوم پرنده بیپرنده انجام دادم، قرار شد در هر آلبوم يک کار نوستالژيک انجام بدهم، در آلبوم پرنده بیپرنده لالهزار و کافه نادری بود، در آلبوم هيس ترانه شمال و کارتن بود، در آلبوم ۲۵شب ترانه کوچه ملی و پيکان بود و در آلبوم ساعت فراموشی کافه رويا و ترانه سينما بود و در تمام اين آلبومها ترانههای اجتماعی هم بود مثل، مش رمضون، جردن، دنيای وارونه و... .
پيدا کردن سبک خودتان چگونه اتفاق افتاد؟ آيا نسبت به سليقه مخاطب اين گرايش به وجود آمد؟
خير، اين يک سليقه شخصی بود. حتی در ابتدا مخاطب نسبت به اين موسيقی گارد گرفت. خيلیها میگفتند اين خواننده چرا اينجوری میخواند؟ چرا اينطور واژهها را تلفظ میکند؟ هشت سال طول کشيد که اين سبک خواندن برای مخاطب و وزارت ارشاد جا افتاد، در مقابل من هم به مرور خودم را به مخاطب نزديک کردم.
وزارت ارشاد چه ايرادی به اين نوع خواندن میگرفت؟
ارشاد ايراد نمیگرفت؛ چون يک چيز تازه بود، میگفت اين چرا اينطوری است؟ هميشه برای هر چيز جديدی که خارج از نرم و روال عادی است، علامت سوال به وجود میآيد؛ که اين چرا اين شکلی است؟ هرگز مشکلی با ارشاد نداشتم و هميشه مجوزها سر وقت و حالا کمی زودتر يا ديرتر داده شده و جاهايی که بايد حامی من باشند، بودهاند؛ حالا ممکن است که برخی اوقات اختلافنظر وجود داشته، ولی با تعامل و زمان حل شده است. در مجموع شما هر سبکی را که بخواهيد جا بندازيد و چيز نويی را ارايه دهيد، راحت نيست.
سبک شما تحتتاثير چه موسيقی به وجود آمد؟
يک موسيقی غربی که سابقه شنيداری ۲۰ ساله پشت آن قرار دارد.
میتوانيد اسم چند تا از آن گروههای موسيقی را که به آنها علاقه داشتيد، نام ببريد؟
گروههای مختلفی بودند. نمیتوانم به طور خاص از گروه خاصی اسم ببرم؛ مثلا پينک فلويد و...
میتوان گفت موسيقی شما آلترناتيو است؟
بله، آلترناتيو هم درون کارهای من هست. در کارهای من همه نوع کاری هست. موسيقی من راک نيست. من همه نوع موسيقی کار میکنم. هر نوع موسيقی که به سليقهام نزديک باشد. آهنگهای پاپ، پاپ-راک، راک و چند سبک ديگر را در کارهای من میتوانيد ببينيد؛ ولی چون در موسيقی ما اين سبکها تعريف نشدهاند، همه را از دم پاپ میگوييم. من در فرمهايی که برای مجوز بايد پر کنم سبکم را پاپ مینويسم؛ اما تعريفی که خودم از سبک موسيقیام دارم، موسيقی تلفيقی است. تقريبا در همه کارهايی که انجام دادهام، رگههايی از تلفيق وجود دارد، کارهای من در واقع طيفی از سبکهاست که از پاپ شروع میشود تا سافت راک و حتی هارد راک هم پيش میرود.
با توجه به اينکه خودتان آهنگسازی خيلی از کارهای خودتان را انجام میدهيد، راجع به تلفيق اين سبکهای غربی توضيح میدهيد؟
داستانِ تلفيق نيست؛ داستان اين است که من چيزی که حس و حال آن موقع من و حس و حال ترانه بوده را اجرا میکنم، چون ابتدا ترانه را انتخاب میکنم و بعد روی آن ملودی میگذارم و براساس حس و حال ترانه و خودم اين اتفاق میافتد و اصلا هيچ چيز علمی نبوده که مثلا اين بايد در اين چارچوب قرار بگيرد و اين سازبندی حتما بايد اينجوری باشد. هر چيزی که حس من و ترانه ايجاب کند، اتفاق میافتد.
به نظرتان اين موسيقی چقدر ايرانيزه شده؟
خيلی زياد، من هميشه از گامهای مينور استفاده میکنم و گامهای مينور، گامهای شرقی هستند و اين باعث میشود که به گوش شنونده ملموستر و دلچسبتر باشد...
فکر میکنيد که در حال حاضر اين سبک موسيقی در ايران جا افتاده؟
بله، قطعا نمیشود عموميت داد؛ ولی اين موسيقی در حال حاضر خيلی طرفدار دارد. وقتی آلبومی تيراژش از ۲۰، ۳۰هزار تا بيشتر میشود، يعنی مخاطب خودش را پيدا کرده، آلبوم ساعت فراموشی در روزهای نخست صدهزار نسخه فروش رفت که نشاندهنده اين است که اين موسيقی پاپيولار شده...
شرکتهای پخشی که با آنها کار کرديد، چه تاثيری دارند؟
پخش آلبوم خيلی مهم است. قطعا اگر آلبوم خوب پخش و ديده شود، فروش بهتری دارد. ممکن است شما يک آلبوم خوب داشته باشيد و پخش ناقص باعث ديده نشدن آلبوم شود؛ مخصوصا برای خوانندگانی که تازه کارشان را شروع میکنند. برای ما که سالهاست کار میکنيم، داستان فرق میکند.
درباره کنسرتها و سالن صحبتی نداريد؟
به نظر من بزرگترين مشکل سالنهاست که به طور مثال در تهران فقط برج ميلاد را داريم و شبيه شوخی است که در پايتخت فقط يک سالن داريم.
در آلبوم جديدتان «ساعت فراموشی» که ۱۴ ترک هم دارد، از ترانهسرايان مختلفی استفاده کردهايد. اين به خاطر حساسيت شما روی شعر بوده؟
بله، قطعا. من روی ترانه خيلی حساسيت دارم و بيشترين وقتی که روی يک آلبوم میگذارم، روی ترانههاست. به نظرم ترانه، مهمترين بخش يک آهنگ است. اين ترانهها از بين چندهزار ترانه انتخاب شده. يک سال و نيم قبل از شروع آلبوم ترانهها را انتخاب کردم. من الان ترانههای آلبوم جديدم را که سال آينده منتشر میشود، سال قبل انتخاب کردم. در مرور کار قبلی، ترانههای آلبوم بعدی را انتخاب میکنم و کمکم ترانههای جديد به آنها اضافه میشود و از قبلیها کم میشود و اين روند همينجور کم و زياد میشود و اين چالشها بين من و ترانهسراها وجود دارد. خيلی وقتها من ايده را میدهم به ترانهسرا و ترانهسرا برای من ترانه میگويد.
با توجه به اتفاقات اجتماعی که رخ میدهد؟
هم میتواند اينطور باشد و هم میتواند يک ايدهای باشد که به ذهنم میآيد؛ مثلا در ترانه کافه رويا، من دنبال يک کار نوستالژيک بودم و به ترانهسرا گفتم که يک کافه را ترسيم کن که آدمهای مختلف با ذهنيتهای مختلف درون اين کافه نشستند و هر کدام به يک چيز فکر میکنند و در نهايت در يک ترجيعبند، يک نتيجهگيری کن از کل اين فلاشبکهايی که اينها درون زندگی میزنند.
با توجه به صدای خودتان اشعار را انتخاب میکنيد؟
بله.
ساعت فراموشی از نظر تنظيم چه فرقی با آلبومهای ديگر شما داشت؟
تنظيم اين کارها را بهروز پايگان، ميلاد عدل و آرش زمانيان انجام دادند. با اعضای گروه خودم هم کنسرتها را اجرا میکنيم. تنظيمها نسبت به کارهای قبلی خيلی بهتر شده. نوازندگان گيتار مازيار احمدپور و ميلاد عدل بودند که کارشان بسيار تکنيکال بود. در ميکس و مسترينگ هم يک سر و گردن از آلبومهای قبلی بالاتر است.
با توجه به آن حال و هوايی که داريد، سازها را انتخاب میکنيد؟
بله، وقتی که بچهها تنظيم میکنند، سليقه آنها اعمال میشود و من نظر نهايی را میدهم. مثلا میگويم شما تا اين ۱۵ تا لاين را چيدی برای اينجا، من دوست دارم اين دو تا نباشد و يک ويلنسل اضافه بشود.
نوازندگی را از چه زمانی شروع کرديد؟
از ۱۸ سالگی و با ساز گيتار.
آيا در نوازندگی هم سبک خاصی پيدا کرديد؟
خير، اتفاق خاصی در نوازندگیام نيفتاد.
راجع به اتفاقات اجتماعی که در اين سالها افتاده، آيا پيش آمده کاری کنيد که با نظر شخصی شما نسبت به مسايل خيلی همسو باشد؟
بله، اين اتفاق در فيلم «تهران، طهران» افتاد. در «تهران،طهران» اين رويکرد را مهدی کرمپور داشت و انديشه فولادوند آن ترانه بسيار زيبا را گفت و کارن همايونفر هم به بهترين نحو آهنگش را ساخت. سومين تنديس حافظ را برای فيلم«تهران، طهران» گرفتم. الان دو هفته است که CD کار منتشر شده و خيلی مورد استقبال قرار گرفته، هم کليپش و هم خود فيلم و اختلاف نسلها به خوبی در اين فيلم بررسی شد و در نهايت پيام فيلم هم همين ترجيعبندش است که: «اگه عاشقت نبودم پا نمیداد اين ترانه، بیخيال بد بياری. زنده بايد اين عاشقانه» که يعنی بايد با تعامل و عاشقبودن و حرف و گفتوگو اين اختلافات از بين برود.
از بازی در سينما بگوييد؟ چرا هميشه فقط نقش خواننده را بازی میکنيد؟
در فيلمهای حکم و رييس، فقط جلو دوربين آقای کيميايی ترانه خواندم ولی در«تهران، طهران» بازی کردم. البته هميشه به کارگردان میگفتم که ديالوگهای من را کم کن، من دوست دارم ترانه و صدای من در خدمت فيلم باشد تا اينکه بخواهم نقش بازی کنم. آن فيلم دو تا اپيزود دارد که اپيزود اول را آقای مهرجويی ساخته و اپيزود دوم را آقای کرمپور ساخته. من توی اپيزود دوم هستم.
يعنی علاقه اصلی شما اين است که حضورتان در فيلم از طريق موسيقی باشد؟
بله، قطعا. من در همين چند ماه اخير بازی در سه فيلم سينمايی را رد کردم. آخريش هم همين دو هفته پيش بود که نقش اول هم بود، ولی چون خواننده نبود قبول نکردم.
يعنی فقط نقش خودتان را بازی میکنيد؟
بله، هم در «تهران، طهران» اينطور بود و هم در فيلم بعدی که بازی کردم به نام «اينجا تاريک نيست».
در آينده هم همين اتفاق میافتد؟
بله، مگر اينکه اتفاق خيلی خاصی بيفتد. در فيلم «اينجا تاريک نيست»، من با پولاد کيميايی، مصطفی زمانی و الناز شاکردوست همبازی هستم. آنجا هم نقش يک خواننده را دارم و ترانه خليجفارس را اجرا کردم.
در مورد اين ترانه يک مقدار توضيح میدهيد؟
اين ترانه خيلی ناسيوناليستی و زيباست. تندترين و روترين ترانهای است که در مورد خليجفارس خوانده شده، با عصبانيت حرف خودش را میزند و میگويد: «اين خليج هميشه بايد فارس باشد» من هميشه دوست داشتم اتفاق خوبی برای اين ترانه بيفتد. خيلی جاها به من پيشنهاد دادند که خرجش کن ولی من خرجش نکردم، تا اين فيلم به من پيشنهاد شد. قرار بود برای سکانس آخر روی کشتی کار را بگيريم؛ اما من مخالفت کردم و گفتم که اجازه بدهيد برويم روی يک سکوی نفتی در خليجفارس و در وسط خليج اين ترانه را اجرا کنيم.
به خاطر وجه سياسی کار میخواستيد اين کار را کنيد؟
نه، به خاطر اينکه کار ابهت پيدا کند، چون همه در کشتی کليپ ساختهاند؛ از کارهای فان گرفته تا آثار جدی؛ منتها سکوی نفتی، نفت، خليجفارس و ايران همه در هم گره خورده. کارگردان و تهيهکننده گفتند که کار سختی است و نمیشود روی سکو ارکستر چيد و من گفتم حالا شما سعی خودتان را بکنيد. خلاصه طی تماسهايی که با وزارت نفت داشتند، آنها موافقت ضمنی دادند و فيلمبرداری کل فيلم انجام شد و ماند اين سکانس که دو، سه هفته بعد از کار انجام شد. خدا را شکر رفتيم روی سکو و ارکستر را چيديم روی هلیپورت. وزارت نفت هم خيلی با ما همکاری کرد. دو تا هلیکوپتر در اختيار کارگردان قرار دادند و هلیشات کردند و اين کليپ ساخته شد.