پنجشنبه 1 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پاسخ به انتقادات اکبر گنجی، محمود دلخواسته

محمود دلخواسته
اين نوع تحليل‌ها در خصوص ريشه‌های مخالفت و نزاع بنی‌صدر با استبداديان و جريان بنيادگرايی، و فروکاستن آن به شخصيت افراد و نه گفتمان و باورهای متضاد، نه تنها ساده‌سازی و تقليل‌سازی رويدادها به شمار می‌آيد و نه تنها پنهان کردن ريشه‌های قدرنشناسی و به‌کار بردن زبان تخريب است، بلکه در شفافيت کامل می‌شود ديد که ايشان به چنين تحليلی از طريق جعل و سانسور امور واقع دست زده‌اند تا پيوستن خود را به جبهه سرکوبگر و استبدادی آقای خمينی و شرکت فعال در سرکوب آزادی‌خواهان نه فقط توجيه، بلکه از از نظر نسل جوان بپوشانند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


m_delkhasteh@yahoo.co.uk

محمود دلخواسته - ويژه خبرنامه گويا

پاسخ به انتقادات اکبر گنجی

" حتی اگر فرض را، در نهايت خوش بينی، بر اين بگذاريم که آقای گنجی، در مورد اولين رئيس جمهور به عمد مرتکب سانسور، به قصد فريب خوانده نشده باشد ولی اين روش گزارش کردن نشان از ذهنيتی می باشد که به زور معتاد شده است و ساليان متمادی در اعتياد به زور زيسته است، ناخودآگاهِ او و بدتر از آن، انديشه راهنمای او، هنوز بشدت معتاد به زور و تخريب است. بنابراين او، جز در حق سپاسی و جبران قربانيان ايام زور، و جز در انتقاد دائمی نسبت به خود، دشوار بتواند از روش زورمداری دست بشويد."

ورود

بنا بر تجربه‌های بسيار، مقاومت کردن در زندانهای استبداد، دليلی بر حقانيت و حقمداری فرد مقاومت کرده نيست. ای بسا بسياری ازافراد بنا به روحيه ماجراجويی و جاه طلبی، چنان دست به مقاومت می زنند که در برهه‌ای از زمان حماسه خلق می کنند. برای مثال تصوير مقاومت صدام حسين دردادگاه وچهره صلابت وايستادگی او تا لحظه اعدام بر کسی پوشيده نيست. دوستی نقل می کرد که دراوايل انقلاب، زمانی که يک قاچاقچی را به ميدان تير می بردند، او اصرار کرد که چشم بند او را هنگام تيرباران ازچشمان او بردارند. دروقت تيرباران همين فرد با صدای بلند فرمان آتش را خود اعلام کرد. می‌توان فهرستی از افراد شکنجه شده در رژيم گذشته را يافت که در رژيم جمهوری اسلامی به شکنجه گرتبديل شده‌اند. بنابراين، فرآيند دگرگونی انسان از ابژه (Object) شکنجه به سوژه Subject)) شکنجه يا به ديگر سخن، از فرد شکنجه ديده به شکنجه گر، بر خلاف پاره‌ای از تفاسير، فرآيند دگرگونی او از حوزه محکوميت به حوزه حاکميت نيست. هر چند بنا به طبيعت فساد انگيز قدرت، اين دگرگونی، فرآيند در خور توجهی است. همچنين بنا به تغيير جايگاه منافعی انسان در حوزه بازار و روابط کالايی نيست، که اسباب اين دگرگونی می‌شود. هر چند بنا به ماهيت از خودبيگانه ساز نظام کالايی، توجه به اين فرآيند در خور اهميت است. بنا به تجربه‌ها، فرآيند دگرگونی انسان از جايگاه شکنجه ديده به شکنجه گر ، به اصول انديشه راهنمای او در دو گفتمان آزادی و قدرت، بازمی گردد.

اصول راهنمای انديشه، اصولی نيستند که تنها در سطح انديشه وجود داشته باشند. افکار و انديشه هايی که در سطح وجود دارند، هيچگاه به رفتار و به تجربه زندگی در نمی آيند. ای بسا، بسياری از عقايد، و بسياری از بايدها و نبايدهای اخلاقی که بدان معتقد هستيم، از جمله به آزادی و حقوق بشر، و از جمله به دين و آئينی خاص، به دليل باقی ماندن در لايه های سطحی افکار، تنها در حد لغلغه لسان باقی می مانند. با تغيير جايگاه اجتماعی، اقتصادی و سياسی انسان، مفاهيم و اعتقاداتی که در سطح وجود دارند، نه تنها از سطح به عمل در نمی آيند، بلکه با حفظ صورت، محتوايی از جنس تجربه زيست به خود می گيرند. اصول راهنمای انديشه، اصولی اند که در عميق ترين لايه های شعور وجود دارند. اين لايه های عميق از تجربه زيست انسان سرچشمه می گيرند. تجربه زيست در آزادی، زيست در استقلال و متقابلاً، تجربه زيست در روابط و مناسبات اعتياد آور قدرت، تجربه هايی اند که به شکل گيری اصول انديشه راهنما منجر می شوند. کوشش های انسان در مطالعات، به اين اصول سامان فلسفی، سياسی و علمی می بخشد. بنابراين، تنها زيستن در تجربه آزادی و استقلال و متقابلاً اعتياد به روابط سلطه، از جمله عواملی هستند که به اصول انديشه راهنمای انسان سامان می دهند. پيش از آزاد شدن از زندان قدرت، بايد روش آزاد زيستن را در انديشه راهنما به تجربه نشاند. کسی که به فلسفه قدرت معتقد است، آزادی در نظر او صورتی بيش نيست، صورتی است که محتوای آن از عناصر و اجزاء قدرت پر شده است. همچنان که با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمی‌شود، با آزادی آزادی گفتن، نه تجربه زيستن در آزادی حاصل می‌شود و نه انديشه راهنمای انسان از فلسفه قدرت آزاد می‌شود. به نظر می رسد که آقای گنجی نمونه ای آشکاری از اينگونه بودنی می باشند و اين از آنجاست که اعتياد به قدرت که بدترين نوع اعتياد است، را در ورای سخنان ايشان از آزادی و حقوق بشر و حتی نحوه بيان و کانتکست( Context) بيان می شود براحتی می شود شناسايی کرد. بعنوان نمونه می توان در مورد دفاع از حقوق انسانها تکرار را مکرر می کند و از طرف ديگر برای رسيدن به هدف سياسی خود از سعی در فريب مردم و تخريب شخصيتهايی که آنها را رقيب می شمارد، بکار بردن هر روشی را نه تنها مباح که واجب می داند.

اعتصاب غذای گنجی و بنی صدر

مقاومت کردن زمانی ارزشمند است که با انديشه حقمداری و آزادی همراه باشد. زبان آلوده به دروغ و تحريف و تخريب نه زبان آزادی وحق مداری که زبان قدرت است و استبداد و ۱۴ مقاله اخير ايشان در مورد اولين رئيس جمهور، بهترين گواه اين نظراست که اصول راهنمای آقای گنجی هيچ فرقی با گنجی سی سال پيش که بر آزادی شوريده بود ودرکودتای خرداد شصت فعالانه شرکت کرد، ندارد. زمانی که آقای اکبر گنجی درزندان بود، بنی صدربرخلاف همه ديدگاه‌ها که معتقد به شکستن مقاومت اودراعتصاب غذا بودند، براساس انديشه حقمداری نگاه ديگرو تحليل ديگری ازاين مقاومت ارائه داد. تحليل و تمجيد بنی صدر درآن زمان نسبت به اعتصاب غذای گنجی، آدمی را به آدميت خويش ومقاومت درآزادی به تحسين و تهييج واميداشت:

" از تسليم به زور تا تسليم نشدن به زور
با مشاهده تبديل شدن « مسئله گنجی » که اگراستبداديان به حق او تن می دادند ، پديد نمی ﺁمد ،به يک « مسئله جهانی »، چه کسی ترديد می کند استمراردرزورگوئی ، عقلهائی حاکمان را يکسره ﺁلت زورمداری کرده است ؟ عقلهائی تا اين اندازه مسئله ساز، عقلهائی تا اين اندازه پيچ و خم انداز در مسئله، عقلهائی تا اين اندازه مسئله بزرگ گردان ، در چه کسی ترديد باقی می گذارند که از دانش و توان خالی شده اند ؟
بنا بر قاعده ای از قاعده های قدرت، دوام سلطه اقليت حاکم بر مردم در گرو اينست که دانش وتدبيرحاکمان ازمتوسط دانش و تدبير جامعه برتر باشد . ساختن « مسئله زندانيان سياسی » و تبديل ﺁن به « مسئله جهانی » ميگويد که يکی از تعادل های ناپايدارو ازمهمترين ﺁنها برهم خورده است: فزونی دانش و تدبيرحاکمان برمتوسط دانش و تدبير مردم جای خود را به فزونی متوسط دانش وتدبيرجامعه بردانش و تدبيرحاکمان داده است . اين عدم تعادل تا بدانجا است که هر ايرانی از خود می پرسد ﺁيا زورگوئی درطول زمان برای حاکمان عقلی باقی گذاشته است؟
اما اگراعتصاب غذا و کوشش پی گير ايرانيان وغيرايرانيان ﺁزاده نبود، توجه جهانيان به شدت سرکوب در ايران نيز جلب نمی شد . هدف اعتصاب غذاها ( زرافشان ، گنجی ، محمدی و...) اينست که يک رابطه تغيير کند . در حقيقت، قاعده ديگری از قواعد قدرت مداری به مردم راست باوراندن اين دروغ است : حاکمان بهيچرو پا پس نمی گذارند . بنا براين، مصلحت قربانيان زورگوئيشان در اينست که تسليم اوامرو نواهی ﺁنها باشند. دعوت از گنجی به پايان دادن به اعتصاب غذا، با غفلت ازاين واقعيت انجام گرفته است که دست کشيدن ازمقاومت تصديق ﺁن قاعده است . امروز که ۵۳ روز ازاعتصاب غذای وی می گذرد و ﺁزادگان ايرانی و انيرانی به کوششی چنين گسترده برخاسته اند، تعادل دوم و بسيار مهم ديگری درحال برهم خوردن است :
باور به اين دروغ که « قدرت نمی شکند. پس اين تو، انسان ، هستی که بايد بشکنی » ، دارد جای خود را به ﺁگاهی از اين واقعيت می دهد که قدرت فرﺁورده رابطه ای ميان اقليت حاکم و اکثريت بزرگ مردم بيش نيست . ۹۵ درصد از پی و پايه اين رابطه و نيز ذهنيت مردم را، همين باور دروغ، تشکيل می دهد . ذهنيتی که پايه اين رابطه است، همين ترسها هستند که فرﺁورده باور دروغ به « قدرت نمی شکند تو بايد بشکنی » هستند . بر گنجی و ديگر زندانيان سياسی هرچه رود، استقامت ﺁنها وبرخاستن ايرانيان ﺁزاده به کوشش در ايران و انيران، گويای اين واقعيت است که ايران دارد از لباس ترسها بيرون می ﺁيد . هر اندازه نسل جوان ايران از لباس ترسهائی چنين خفت ﺁورزودتر بدر ﺁيد، استبداد حاکم و با ﺁن، خطرهای بزرگ که برای کشور بوجود ﺁورده است، زودتر از ميان بر می خيزد .
در بهار۱۳۶۰، خطاب به کودتاچيان گفتم : ما می رويم تا بمانيم و شما می مانيد تا برويد . کودتا زوردربرابر حق و ﺁزادی بود. لذا، دولت زورمحکوم به زوال بود . ولايت مطلقه فقيه ضد دين و ضد حيات مستقل ايران بود و می بايد می رفت و محکوم به رفتن است. زمان رفتن اين مرام استبداد فراگيرضد حيات در برخورداری از ﺁزادی وحقوق ورشد ، را ، زمان دو تغيير بالا معين می کند . بر تمامی ايرانيان است که به استقامت و کوشش برخيزند تا اين زمان کوتاه و کوتاه تر شود . ابو الحسن بنی صدر ۱۱ مرداد ۸۴"

. اين قدرشناسی، قدرشناسی از موضع حقوقمداری و آزادی بود. اينکه آقای گنجی مجبور شد که اعتصاب غذای خود را بدون رسيدن به درخواستهايش بشکند دلايلی دارد که خود آقای گنجی بايد به آن پاسخ دهند. درهرحال، اين بنی صدر بود که از منظر حقوق انسان از اعتصاب غذای ايشان دفاع می کرد و اين در حالی بود که می دانست که ايشان، يکی از کسانی بوده اند که در کودتا بر عليه آزاديها و رئيس جمهوردرخرداد شصت شرکت کرده اند. اما آقای اکبر گنجی، وقتی که متوجه می شود که سانسور اولين رئيس جمهوردر حال شکستن است، با استفاده از دروغ وجعل و تحريف، سعی درتخريب کسی می کند که نزديک شصت سال است که برای آزادی مبارزه می کند و سی سال قبل بر ضد او در کودتا شرکت کرده بود واين نشان از آن دارد، که ازمنظر انديشه راهنما، ايشان هيچ تفاوتی با گنجی حزب اللهی تير ( به تعريف سياسی آن) سی سال پيش ندارند. سخن از آزادی و حقوق بشروحقوق زن می زنند، ولی مقالات ايشان نشان از آن دارد که او نه آزادی و حقوق بشر و ذاتی بودن کرامت انسانها را فهميده اند و نه به آن باور دارند، بلکه لغلغه لسانی است که بنا بر منطق بازار به کار گرفته اند. و اين از آنجاست که باورمند به اين اصول با استفاده از تمامی روشهای تحريف و دروغ، در صد فريب مردم بر نمی آيد و ديگر اينکه اعتياد به خشونت، مانع می شود که ببيند که اين بنی صدر نيست که تخريب می شود بلکه گنجی روزنامه نگاری است که دائما جايزه و پول از موسسات و سازمانهای غربی دريافت می کند و همه به اين بهانه که ايشان از مبارزان راه آزادی و حقوق بشری می باشند.
قصد بر اين بود که برای خوانندگان، دروغها و تحريفهای ايشان در مورد اولين رئيس جمهوررا به قلم بکشم که ديدم که آقای محمد جعفری، در تحقيقی طولانی ودرکاری بجا ماندنی اينکاررا تا حد زيادی انجام داده اند. بنا براين لازم ديدم که در سرحد امکان کار ايشان را کامل کنم.۱

خود بزرگ بينی بنی صدر، از ديدگاه گنجی

آقای گنجی برای اينکه به خواننده نشان بدهند که نبرد بنی صدر با آقای خمينی و حزب جمهوری، نه ادامه نبرد تاريخی خط مصدق با خط سيد ضياء و بر سر دفاع از آزاديها، بلکه نبرد قدرت در شکل نبرد منيت ها بوده است، مجموعه ای از سخنان درست، نادرست و تحريف شده از بنی صدر و يا منسوب شده باو را آورده تا بگويد که از اصلی ترين علل برخورد بين جبهه استبدادی و بنی صدر بوده است:
" واقعاً چه کسی جز خود بنی صدر وی را "بزرگترين متفکر جهان" ، "بزرگترين انديشه ی قرن" ، "قرآن شناس معروف" و "بهترين انسانهای روی زمين" به شمار آورده است؟ اين نوع داوری ها درباره ی خود، يکی از مهمترين عوامل نزاع های ميان او و ديگران بود و هست."

همانطور که خواهيم ديد، ايشان در فريب خواننده از هر روش ممکن استفاده کرده اند. ولی قبل از آن لازم است که به اين واقعيت اجتماعی اشاره شود که يکی از عوارض فرهنگ و روانشناسی استبداد، خود را خوار و حقير جلوه دادن، حتی به شکل ريا کارانه آن می باشد. برای مثال، زمانی که آقای گنجی بهمراه ديگر همفکرانشان فرياد می زده اند که: " حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله، مرگ بر ضد ولايت فقيه" نه فقط نشان از فاشيسم مذهبی داشته است، بلکه نشان از اين دارد که گوينده در تحقير شخصيت و غرورانسانی خود هيچ حدی را رعايت نمی کرده است و به سبب روانشناسی خود ذليلی، هويت خود را از رهبری که در آن ذوب شده است می گرفته است. وجود و حضور چنين روانشناسی محقرانه ای، هر شخصی را که با روانشناسی تحقير می ستيزد، را البته دشمن می پندارد و در اين رابطه است که می شود فهميد که چرا شخصيتهايی که روانشناسی استبداد، در آنها حضور پر رنگی داشته است، اعتماد به نفس بنی صدروبيان بنی صدررا که حاکی ازاين اعتماد به نفس بوده است، را هيچ خوش نمی داشته اند. اينکه آقای گنجی هنوز بعد از سی سال به اين مسئله حساسيتی بس شديد نشان می دهد وازآن طريق سعی درترورشخصيت بنی صدر می کند، نشان از دوام و استمرار شخصيت شکل گرفته درفرهنگ استبدادی ايشان دارد.
اولين باری که با فرد هاليدی بحث کردم، بزرگترين انتقادش از بنی صدر اين بود که ايشان را خود بزرگ بين (دقيقا از اين عبارت استفاده کرد.) می دانست. البته اين انتقاد ازطرف کسی که عادت کرده بود که بيشترروشنفکران ايرانی و غيرغربی ودانشجويانش، خصوص ايرانيها، خود را درمقابل او خوار ببيننند و ازاينکه تنشان به تن او خورده است افتخار بکنند، عجيب نبود. عقده خود برتر بينی غربی که بشدت در ايشان نهادينه شده بود، اصلا بر نمی تافت که انديشمندی ايرانی، خود را صاحب عقيده بداند و بدون يدک کشيدن لشکری از انديشمندان غربی، نظر و تئوری خود را بيان کند، و بدتر، بسياری از اين انديشمندان شان را به نقد بکشد. البته از آنجا که مکمل عقده خود برتر بينی غربی، حضور عقده خود کم بينی در ميان غير غربيها ميباشد، می شود فهميد که چرا گنجی، که بدون رفرنس دادن به فلان انديشمند غربی نمی تواند حتی سلام و عليک معمولی خود را هم بکند، بر بنی صدر بخروشد که به چه جرئت خود را صاحب انديشه و نظر می داند و بعد به بنی صدر حمله کند که چرا بنی صدر خود را بزرگترين متفکر جهان می داند. حال برای اينکه بحث را ادامه دهيم، فرض کنيم که چنين است و بنی صدر چنين سخنانی را گفته باشد، اولا اين چه ربطی به گفتمانهای متضاد در جبهه مردمسالاری، به رهبری رئيس جمهور و جبهه استبداد دارد؟ به چه دليل آدرس عوضی ميدهيد؟ چرچيل، سياستمداری بود بسيار متکبر، خود خواه، نژاد پرست، ضد زن و ضد يهود، ولی در زمانی که به عنوان نخست وزير انگلستان، تسليم را در برابر هيتلر نپذيرفت و مقاومت در برابر فاشيسم را سازمان داد، هيچکس از رهبران و مردم انگلستان، حمايت خود را از او به اين دليل که ايشان دارای اين صفات می باشند، دريغ نکرد. چرا همراه ديگر همفکران اصلاح طلبتان، نبرد جبهه آزادی و استبداد را و حضور گفتمان آزادی و استبداد را به صفات فرد و شخص فرو می کاهيد؟ آقای گنجی! بگذاريد که فرض را بر اين بگذاريم که تمامی اين اتهاماتی که شما و حزب جمهوری و مجاهدين انقلاب اسلامی و...و به بنی صدر وارد کرده ايد درست بوده است و ايشان خود را "بهترين انسان روی زمين"، "متفکر بی بديل" و "قران شناس بی رقيب "که تاريخ همتای او را خلق نکرده دانسته است. ولی سئوال اينست که اينها چه ربطی دارد به مبارزه ايشان بر ضد جبهه فاشيستها و مستبدان اسلامی؟ آيا شما زمانی که شعار: " مرگ بر بنی صدر، صد درصد اعدام بايد گردد، بدست حزب الله، پيشمرگ روح الله، انشاءالله انشاءالله." را می داديد، به اين علت بود که خود را مغز متفکر قرن می دانسته است يا به اين علت که در مقابل امامی که شما پيشمرگش شده بوديد ايستاده بود و نپذيرفت که آزادی را با قدرت معامله کند؟ نبرد، نبرد گفتمانها و باورها می بود و نه اينکه چرا بنی صدر خود را بزرگترين انديشه تاريخ بشريت دانسته است. با تاکيد و بزرگ کردن اين موضوع، سعی در پوشاندن چه واقعيتی داريد؟
آيا واقعيت اين نيست که شما اين اتهامها را وارد می کنيد و به اين ساده سازيها دست می زنيد، تا نسل جوان نداند که:

• اين مخالفت او در مجلس خبرگان با ولايت فقيه و ارائه ۹ دليل در رد ولايت فقيه، نبود که موجب نزاع و
• مخالفت با او شد.
• اين مخالفت او با گروگانگيری، و گروگانگيری را اسباب سلطه استبداد کردن، نبود که موجب مخالفت با او شد
• اين دفاع او از مصدق، به عنوان مظهر استقلال و آزادی، در برابر خط سيد ضياء بعنوان مظهر استبداد و وابستگی، نبود که در ۱۴ اسفند، او را بيش از هر زمان در برابر حزب جمهوری و آقای خمينی قرار داد.
• اين دفاع بنی صدر از حقوق افراد و زندانيان در آن زمان، نبود که موجب مخالفت‌ها با او شد.
• اين فرياد حق طلبی در اعتراض به وجود ۶ زندان و شکنجه در زندانها، نبود که اسباب مخالفت‌ها با او شد
• اين مخالفت با اعدام‌های بی رويه سران نظام رژيم گذشته، نبود که اسباب مخالفت با او شد
• اين مخالفت با بستن دانشگاه‌ها و انقلاب فرهنگی، نبود که موجب مخالفت با او شد
• اين مخالفت با بنيادهای انقلابی که از همان آغاز به گفته او با هدف ستون پايه استبداد شدن تشکيل شدند، نبود که موجب مخالفت با او شد
• اين نقشه‌های حسن آيت در تعطيل شدن دانشگاه‌ها و کلک بنی صدر را کندن، نبود که موجب مخالفت با او شد
• اين مخالفت اوبا اسلام بنيادگرا واسلام روضه خوانی و تقابل و رويارويی دو بيان آزادی و بيان قدرت از اسلام، نبود که موجب مخالفت و نزاع‌ها با او شد
• اين دعوت و بنيانگذاری بحث آزاد به مثابه روش آزادی و سنت امام صادق، از ناحيه بنی صدر، نبود که موجب نزاع و مخالفت با او شد
• اين دفاع از حقوق احزاب کرد و آزادی آنها و مخالفت با گذاشتن اسلحه آنان بر زمين از سوی رئيس جمهور نبود که موجب مخالفت و نزاع با او شد۶
• اين گزارش‌های روزانه او به مردم، که در طول تاريخ آزادی از سوی يک رئيس جمهور که در واقع خنثی کننده مبرزترين تمايل قدرتها به پنهانکاری و سانسور می‌شود، و اين يادداشتها در واقع می‌توانند يکی از بدايع تاريخ آزادی تفسير شوند، در برابر آقای رفسنجانی که به شخصيت پشت پرده قدرت مشهور است و گزارش‌های روزانه خود را بعد از ۲۰ سال منتشر می کند، يعنی زمانی که هم خاطره‌ها چندان حساس به رويدادهای آن زمان نيست، و هم امکان دستکاری و مخدوش کردن يادداشتها و حوادث در آن وجود دارد، نبود که موجب نزاع و اختلاف با بنی صدر شد.
• اين مخالفت بنی صدر با جريان چماقداری و جريان انتگريسم اسلامی، نبود که موجب مخالفت با او شد
• اين پيگيری و تلاش بنی صدر برای پايان دادن جنگ، نبود که موجب نزاع و مخالفت با او شد
• فراتر از آنچه که ذکر شد، آيا اين بی اخلاقی در رابطه با کسی نيست که در زمره بيشترين کسانی بوده که دو بيان آزادی و قدرت را تبيين نموده و اسلام را در مقام بيان آزادی ارائه نمود؟ و مضافاً، او تنها کسی است که نه تنها انديشه موازنه منفی که مصدق بيانگر آن شده بود را سامان بخشيد، در پديدار شناسی قدرت و آزادی، و در توصيف اسلام به مثابه بيان آزادی، فلسفه‌ای در سياست، در انسان شناسی و در شناخت شناسی و در شناخت قرآن و حتی در ترمينولوژی طرح نمود، که در سامانه فلسفه آزادی بی‌بديل و يا کم نظير است. ترديدی نيست که اين فلسفه نقدپذير است , ولی برای اينکه به نقد کشيده شود، اول بايد خوانده شود. اينکه ديگر هيچ انديشمند ايرانی به نقد آن ننشسته است، البته بايد يکی ازاصلی ترين علل آنرا حضور عقده حقارت درميان اينها ديدواين از آنجاست که باورنمی کنند که متفکر ايرانی توانايی آن را دارد که بدون کمک از انواع عصای دستی انديشه های غربی، روی پای خود بايستد و حرف خود را بزند. در هر حال و تا همين جا نمی‌توان، جامعيت و نوانديشی اين فلسفه را ناديده انگاشت. تا جايی که سازواره فکری بنی صدر را می‌توان در زمره يک مکتب فکری يا يک نحله فکری دانست، که صرفنظر از درست يا نادرست بودن اين مکتب فکری، حداقل در جهان اسلام بی بديل است.

اين نوع تحليل‌ها در خصوص ريشه‌های مخالفت و نزاع بنی صدر با استبداديان و جريان بنيادگرايی، و فرو کاستن آن به شخصيت افراد و نه گفتمان و باورهای متضاد، نه تنها ساده سازی و تقليل سازی رويدادها به شمار می‌آيد و نه تنها پنهان کردن ريشه‌های قدرنشناسی و بکار بردن زبان تخريب است، بلکه در شفافيت کامل می شود ديد که ايشان به چنين تحليلی از طريق جعل وسانسور امور واقع دست زده اند تا پيوستن خود را به جبهه سرکوبگر و استبدادی آقای خمينی و شرکت فعال در سرکوب آزاديخواهان نه فقط توجيه، بلکه از از نظر نسل جوان بپوشانند.


آيا تعريف از خود، گناه و توجيه گر کودتا می تواند باشد؟

گرچه مولوی ترجيح می دهد که توانايی خاصی در فرد، توسط ديگران بيان شود
بهتر آن باشد که سردلبران
گفته آيد درحديث ديگران

ولی همان حافظ عارف که آقای گنجی از شعراو بنی صدر را مورد عتاب قرار می دهد: " خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده" که چرا از خود تعريف کرده است، متعجب می شويم که چرا ايشان خود حافظ را به انتقاد نگرفته اند، زيرا که ديوان اين خداوند شعر، انباشته از چنين تعريف هايی می باشد:
صبحدم ازعرش می آمد خروشی
قدسيان گويی که شعر حافظ از برمی کنند
يا
غزل گفتی و درسفتی بياو و خوش بخوان حافظ
که برنظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
يا
سرود مجلست اکنون فلک برقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه تست
يا
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شيرين سخن ترانه توست
يا
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
که سر تاپار حافظ را چرا در زر نمی گيرد

و يا سعدی که درتعريف از اثرجاودانه خود می گويد
گل همين پنج روز و شش باشد
از گلستان من ببر ورقی
و يا در رباعی منسوب به ابو علی سينا که می گويد:
کفر چو منی گزاف آسان نبود
محکم تر از ايمان من ايمان نبود
در دهر يکی چون من و آنهم کافر
پس در همه دهر يک مسلمان نبود

چگونه است که اين حماسه آفرينان شعروعرفان و ادب پارسی حق آن را دارند که از آثار خود چنين تعريف کنند و ما با خواندن آن حظ کنيم ولی ديگران نه؟

بسيار آسان و آسانتر می‌توان با نگاه ذره بينی، فهرستی ازعباراتی چند درشرايط ويژه، از زندگی پاره‌ای از افراد و شخصيت‌ها ارائه نمود و آنها را به همين سياق، به چوب غرورانديشی و خودستايی راند. امام علی در خطبه‌ شقشقيه خطاب به يکی از خلفای پيشين خود، دروصف خود چنين می گويد :«جامه خلافت را ناروا بر تن بياراست. در حالی که به خوبی می دانست شايستگی من به اين جايگاه، همچون بستگی ميله است به سنگ آسياب. مرتبتم بس ارجمند است که سيل فضل از آن فرو می ريزد، و مرغ بلند پرواز نتواند بسويس خيزد۲». اين اوصاف و دهها وصف ديگرکه آن حضرت درستايش وارج گذاری خود آورده. چرا آقای گنجی علی را نيز فردی خود ستا و غرورانديش نمی دانند؟ و يا پيامبر که می فرمايد: "من شهرعلمم وعلی دروازه آن". تا کنون کسی اين عبارت را به منزله خودستايی آن حضرت تحليل نکرده است وتنها ممکن است گفته شود، پيامبراين سخن را نه در وصف حضرت علی، بلکه دروصف حضرت عمربکار برده است. قطعا آقای گنجی، چون سنت گرايان که جزدرتقديس والوهيت پيامبران و ائمه نگاه ديگری به دين و آئين ندارند، نخواهد گفت که اين کجا و آنها کجا؟

اين بزرگان اينگونه از خود سخن می گويند، زيرا که فرهنگ آزادی را خلق کرده، در آن زيسته و عقل آزادشان، آنها را به کرامت ذاتی اشان رهنمون شده بود. برای خود احترامی عميق قائل بودند و اين فرهنگ و انديشه آنها را وا می داشت که واقعيت خود را آنگونه که می ديدند بيان کنند. براحتی بين تبختر/ تفرعن و به رسميت شناختن توانايی های خود، تمايز قائل می شدند. ولی شخصيت و انديشه ای که در روانشناسی و فرهنگ استبداد رشد يافته و خود را به نقد نکشيده، توانايی چنين تمايزی قائل شدن را ندارد.

بنابراين، فرض کنيم بنی صدر در چند جا به مناسبتی بسيار خاص، زبان مدح به انديشه خود گشوده است. خوب اين زبان مدح راجع به نظريه ای می باشد که ايشان، آنرا عرضه کرده اند. شما و همفکران شما، اگر از عقل آزاد و فرهنگ آزادی بهره مند بوديد، به جای حمله و تمسخر و بهانه جويی، وظيفه داشتيد که اين انديشه را به نقد بکشيد و نشان بدهيد که انديشه ای نمی باشد که صاحب آن، به خود فخر بفروشد. البته اين را فقط برای عرضه روش برخورد با اين نوع بيان می گويم وگر نه نيک می دانم که شما و تيمی که با شما کار کرده اند از حداقل بضاعت علمی نيز برای به نقد کشيدن اين انديشه برخوردار نيستيد. کيفيت کارهايتان، اين را بيان می کنند.

چگونه گنجی قلب و حذف را انجام داده است

پاره‌ای ازخودستايی‌ها که آقای گنجی به بنی صدر نسبت می دهد، به خصوص مهمترين آنها، نقل قول است. نقل قولی است برای اثبات يک حقيقت يا يک واقعه تاريخی، که تنها کذب بودن نقل قول می‌تواند محل مناقشه باشد. جلوتر در باب ماهيت کذب بودن يک قول سخن خواهم گفت. به عنوان مثال، يکی ازعباراتی که آقای گنجی درخودستايی از قول بنی صدراز کتاب درس تجربه نقل می کند، با قلب و حذف بخشی از مهمترين قسم عبارت، هم واقعه‌ای را که ضرورت داشت تا مردم ايران بدانند، سانسورمی‌شود، وهم آنکه ذهن خواننده را بطور مشدد بر خودستايی بنی صدرمعطوف می کند. واقعيت اين است، هنگامی که آقای خمينی به پاريس وارد می‌شود، دختر اوبه شدت معترض می‌شود. بنی صدرموضوع را بدينگونه شرح می دهد :«موضوع اين بود که دختر ايشان نامه‌ای نوشته بود به احمد آقا واو نامه را آورد پيش من. دخترش درآن نامه اعتراض کرده بود که شما چرا پدرمن را برده‌ايد به پاريس؟ مرجع را می برند به پاريس؟ شما ساقط کرديد مرجعيتش را. پاريس مرکز فسق و فجور دنياست. مرجع تقليد در پاريس يعنی چه؟ چه دشمنی داشتيد با پدرم؟ از اين حرفها معلوم شد که او وقتی در آن صحبت تلفنی گفت که وارد شدم بر بنی صدر قرآن شناس معروف می خواسته بگويد که او در پاريس وارد محيط خودی شده که محيط قرآن است و محيط اسلام است، نه هرجايی۳».
اکنون به نقل قول ازآقای گنجی توجه کنيد:"می خواست به برادرش بگويدکه واردبرآقای بنی صدر شده...فلسفه‌اش[اين بود که بگويد]ايشان وارد شده بر قرآن شناس معروف آقای بنی صدر...او وقتی درآن صحبت تلفنی گفت که وارد شدم بر آقای بنی صدرقرآن شناس معروف، می خواسته بگويد که او درپاريس وارد محيط خودی شده که محيط قرآن است و محيط اسلام است،نه هر جايی....۴".
ملاحظه می کنيد که چگونه آقای گنجی واقعه و کانتکستی را که منجربه آن قول ازآقای خمينی می‌شود، از چشم خواننده سانسورمی کند، تا ايده خودستايی بنی صدر را با گفتن دوبار "بنی صدر قرآن شناس معروف" و حذف عبارت ميانی، که برای توجيه اين قول است، يکجا پشت سرهم می آورد، که هم خواننده راز اصل ماجرا بی اطلاع بگذارد و هم آنکه نوعی خودستايی وخود شيفتگی بنی صدررا در خواننده القاء کند. اگراين روش، روش تخريبی نيست وچون با سانسوروالقاء همراه است، روش زورمدارانه نيست، پس چيست؟ حتی اگرفرض را، در نهايت خوش بينی، براين بگذاريم که آقای گنجی به عمد مرتکب سانسور، به قصد فريب خوانده نشده باشد ولی اين روش گزارش کردن نشان از ذهنيتی می باشد که به زورمعتاد شده است و ساليان متمادی دراعتياد به زورزيسته است، ناخودآگاهِ او وبدتر از آن، انديشه راهنمای او، هنوز بشدت معتاد به زور و تخريب است. بنابراين او، جزدرحق سپاسی و جبران قربانيان ايام زور، و جز در انتقاد دائمی نسبت به خود، به دشوار بتواند از روش زورمداری دست بشويد.

اما نقل بنی صدر از قول مکالمه تلفنی آقای خمينی، تنها می‌تواند با دروغ خواندن بنی صدر حمل بر خودستايی باشد. اگر اين قول دروغ نباشد، واقعيتی است که اگربنی صدر نمی گفت در حق آنچه که ملت را به شناخت واقعی رويدادها و شخصيت‌های پيش و پس از انقلاب مربوط می شد، دورمی کرد. اگر اين قول واقعيت داشته باشد، مردم ايران بايد با آنچه که به قدرنشناسی خمينی نسبت به همراهان اصلی وی و همراهان اصلی انقلاب مربوط می‌شود، مطلع شوند. بايد مردم ايران مطلع شوند که نگاه آقای خمينی به بنی صدر، همراهی که وی را از سوی خود به مناظره با گروه‌های مارکسيست- استالينيست فراخوانده بود، چه بود و چگونه بود؟ اتفاقا يکی ازويژگيهای خمينی بنا به روايت بسياری از تحليلگران، قدرنشناسی وی، نه تنها نسبت به همه جريانهای سياسی ای بود که در انقلاب مشارکت داشتند، بلکه نسبت به همراهان اوليه خوداو بود. اين چيزی است که مردم ايران بايد نسبت بدان آگاه باشند. اتفاقا همين ويژگی قدرنشناسی بود که ازهمان فردای بعد از انقلاب، انقلاب را به کارگاه حذف نيروهای انقلاب تا همين امروز تبديل کرد.
بنا به همين ويژگی قدرنشناسی است، که به تبعيت از رهبری که حداقل دو دهه در او ذوب شده بودند، که زبان آقای گنجی همان زبان تحريف و تخريب باقی می ماند. چگونه است، آقای گنجی مقاومت و ايستادگی بيش از نيم قرن بنی صدررا نمی بيند؟ او می گويد : "اين نوع داوری‌ها درباره ی خود، يکی ازمهمترين عوامل نزاع‌های ميان او وديگران بود و هست۵". به غيرازاينکه تقليل نزاع دو جبهه استبداد و آزادی، به نزاع خودستايی بنی صدرازخود (ولابد تواضع جبهه استبداد با ديگری)، که ورد زبان اصلاح طلبان است، ساده سازی کردن پديده دگرگونی انقلاب به ضد انقلاب است. آقای گنجی که خود را به آب و آتش می زنند تا از خود تصوير روشنفکری پيچيده ارائه دهد، به چه علت خود را تا به اين حد ناباورانه از ساده انگاری نزول داده اند؟ پاسخ واضح است و آن اينکه ايشان چاره ای نداشته اند، چرا که با اينگونه ساده سازی، هم حضور جبهه آزادی را در آن زمان به رهبری رئيس جمهور نفی می کنند و در نتيجه، انقلاب را ذاتا استبدادی و هم توجيه گر مواضع خود در آن زمان که شرکت در سرکوب آزاديخواهان بود، می شوند. ايشان هم برای نپذيرفتن مسئوليت خود در تحميل استبداد و هم اينکه نسل جوان نداند، که استبداد سرنوشت محتوم انقلاب نبود، به اين ساده سازی دست می زنند. ولی چون اين بحث را بار ديگر ايشان، در همراهی ديگر اصلاح طلبان پيش کشيدند، بنا براين لازم می شود که به اين سوالها نيز پاسخ دهند:

اگر بنی صدر گرفتارخودستايی وخودشيفتگی خويش بود، چرا در شرايطی که اودراوج قدرت وشهرت بود، وبه قول آقای خمينی درسخنرانی پس ازسقوط و نجات بنی صدر توسط هلی کوپترنظامی که :"اقای بنی صدربرقلب‌ها حکومت می کند"، در حاليکه رهبران آزاديخواهی که قول مقاومت داده بودند ولی با اولين تهديد آقای خمينی، جا زدند، اين پشت او را خالی کردن را بهانه ای برای عقب نشينی ندانست و يک تنه خود را به کام شير فروبرد ودر دفاع از حقوق جامعه اندکی ازمواضع خود با استبداديان کوتاه نيامد؟ مگرزمانی که آقای خمينی آخرين تصويرو شايد آشکارترين و نخستين تصوير استبدادی خود و تلقی خود را درمرتد خواندن جبهه ملی نشان داد، و متعاقباً ازرئيس جمهور و نهضت آزادی در خواست کرد که ازاين جبهه تبری بجويند وبا همه تأسف نهضت آزادی بنا به مشی پراگماتيستی، سازشکارانه و تسليم طلبانه خودتبری جست، اين بنی صدرنبود که زندگی دراختفاء و دست شستن ازآن همه قدرت وشوکت را به گفتن ناحق درپيشگاه قدرت، انتخاب کرد؟

بسيار کم در اين می شود شک کرد که علت توسل به تمامی روشهای تخريبی، ريشه در شخصيت کينه توز و قدرت طلب آقای گنجی دارد، وگرنه مگر امکان دارد که اين اطلاعات در زمان رياست جمهوری و بعد از آن را داشت و اينگونه قضاوت کرد؟ در هر حال، همانگونه که قبلا نوشته بودم، بايد اين شکستن سکوت دهها ساله را در مورد بنی صدر را مبارک شمرد و اين از آنجاست که اين آقايان قدرت طلب متوجه شده اند که سانسور اولين رئيس جمهور در حال شکستن و اقبال نسل جوان بطرف او روز بروز افزون می شود. وحشت اينکه جنبش از کنترل اين آقايان خارج و به طرف محل طبيعی خود و سخنگويی که بيانگر وجدان تاريخی ايرانيان است، ايشان را به تکاپو واداشته تا اين چنين، گل بر خورشيد تاريخ انقلاب بکشند.

در فرصت بعدی، نقد ۱۴ مقاله آقای گنجی را از جنبه ديگری ادامه خواهم داد
.

فهرست منابع:
۱-http://news.gooya.com/politics/archives/2010/09/110598.php
۲-
http://www.mihan.net/news1/index.php?option=com_content&view=article&id=3042%3A2010-08-29-07-29-54&catid=8%3Aannouncement
۳- بخشی از سخنان علی (ع) از خطبه شقشقيه، از کتاب نهج البلاغه ترجمه محسن فارسی انتشارات امير کبير ص ۱۲
۴- درس تجربه ، خاطرات ابولحسن بنی صدر ص ۱۶۲
۵- مقاله ما همه يک کرباسيم نوشته اکبر گنجی
۶- همان منبع
۷- به کتاب اولين رئيس جمهور انتشارات کوير، فصل مربوط به مصاحبه با ابوالحسن بنی صدر مراجعه شود.
۸- سخنان احمد سلامتيان در جمع اعضای مجامع اسلامی ايرانيان

تمامی مقالات آقای گنجی از طريق اين سايت، قابل دسترسی می باشند:
http://www.mihan.net/news1/index.php?option=com_content&view=article&id=2985:2010-08-15-20-36-20&catid=8:announcement


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016