چهارشنبه 14 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اولين رئيس جمهور (قسمت دوم)، محمود دلخواسته

m_delkhasteh@yahoo.co.uk

" بنی صدر در جريان مبارزه برای حفظ آزاديها، يک اشتباه استراتژيک را بسيار دير متوجه شد. او با وجود قرائن مختلف دال بر وجود انديشه خشونت در نزد آقای خمينی، در بزنگاه هايی مانند انتخابات مجلس بيش از حد نه تنها به او بلکه به فرزندش سيد احمد نيز که به شدت قدرت مدار بود اعتماد ورزيد. اعتماد تقريبا مطلقی که بنی صدر به آقای خمينی داشت مانع از رويکرد واقع نگرانه اش به توانايی بسيج مردم شده بود. نويسنده کيش شخصيت انگار که خودش محتوای کتاب را فراموش کرده بود."


روشنفکری و قدرت سياسی

يکی از گذرگاه های سهمگين کار روشنفکری ورود به صحنه علنی قدرت سياسی است. ورود به قدرت سياسی در پارادايم غالب سياسی امروز، نيازمند کنار آمدن با نظم موجود و پذيرفتن اصل مصالحه و سازش و کوتاه آمدن است در حالی که کار روشنفکری در جهت خلاف اين است. سازمان سياسی معمولا دارای ساختی عمودی وسازمان داده شده از بالا به پايين می باشد که با هدف به دست آوردن و مديريت قدرت شکل می گيرد، در حالی که روشنفکری تازه با نقد اين گونه ساختارهای سلسله مراتبی آغاز می شود. شايد به دليل دشواری های چنين کاری است که بخش بسيار اندکی از روشنفکران وارد حوزه سياست عملی می شوند. بنی صدر آن زمان که پس از ۱۵ سال تبعيد در سال ۵۷ با انقلاب اسلامی وارد ايران شد، تنها بود و داخل هيچ حزب سياسی ای نبود. او مستقيم به دانشگاه و به درون مردم رفت و به طور مستقيم با مردم تماس برقرار کرد. اين روش در راستای به کار گيری نظريه تعميم امامت انجام می گرفت که و بنا براين مبارزه با انواع سانسورها و گسترش آزاديها را پيش شرط جمهوری خواهی می دانست. و بنا بر همين انديشه بود که افکار و زبان بنی صدر نمی توانست با ولايت فقيه هماهنگی داشته باشد. بی دليل نبود که هرگاه بنی در مقاله ای می نوشت يا در جمعی سخنی می گفت، فورا متهم به ضديت با ولايت می شد. بنابراين می توان تصور کرد وقتی اقای بنی صدر در پنج بهمن ۱۳۵۸ به سمت رياست جمهوری نظامی انتخاب می شود که دارای ولايت فقيه هم می باشد، به چه کار ريسک آميزی دست می زند و پا در چه ميدان پرخطری می گذارد. باز شايد به دليل همين چالش درونی و افزايش تنش بين انديشه ای که بر نفی قدرت بنا شده بود و واقعيتی به نام ولايت فقيه و ساختار قدرت که او را فراگرفته بود، بود که تنهايی او در ساختار قدرت تشديد می شد. بنا براين، او نه تنها با وجود پيشنهاد ها و حتی فشارهای بسيار، سعی بر ايجاد يک حزب سراسری برای حفظ قدرت نکرد، بلکه به دليل همين خصلت روشنفکری نمی توانست به سادگی با هيچ حزب و گروه سياسی موجود که معمولا هدفشان گرفتن و مديريت قدرت است پيوند بخورد. بنی صدر در پی انديشه ای ضد قدرت بود که به تصور خودش با رسيدن به موقعيت رياست جمهوری امکان فراخی برای بيان آن فراهم می آمد. اما اين يک سوی قضيه بود. زيرا قدرت نيز مقتضيات خاص خودش را داشت. بنابراين وقتی بنی صدر تمامی احزاب موجود را و حتی مراجع تقليد را جدی نمی گيرد و مستقيم به ميان مردم می آيد، هرچند باعث می شود مردم او را در بر گيرند، ولی اين کار برای مراجع قدرت و احزاب و گروههای سياسی که در فکر و يا عمل خود را نخبگان جامعه و بلکه گاه قيم مردم می دانستند، بس گران می آيد و هيچگاه او را نمی بخشند و البته اين نبخشيدن تاريخی هرچند در تبعيد هنوز هم ادامه دارد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


رابطه با آقای خمينی

هستند کسانی که پيوسته در اين سی سال تکرار می کنند که بنی صدر با حمايت آقای خمينی بود که رای آورد. با اطلاعاتی که دست کم هم اکنون در دسترس ماست اين قول غيرقابل پذيرش نشان می دهد. زيرا علاوه بر آنکه خود آقای خمينی در نامه های آخر عمرش می گويد ايشان از همان اول با رياست جمهوری بنی صدر مخالف بوده است و به قول فرزندش وی به حسن حبيبی رای داده بود، بنی صدر در مبارزه انتخاباتی اش، بر خلاف بقيه کانديداها، هرگز از اعتبار آقای خمينی استفاده نکرد. صدا و سيما هم که در آن زمان تبليغ می کرد بنی صدر مخالف ولايت فقيه است. کسانی که اين قول را دوست دارند واقعی جلوه دهند ظاهرا توجه ندارند و يا عامدا قصد دارند که اين نظر مطرح کنند که ايرانيان نمی دانستند که به چه علت به بنی صدر رای داده اند، مردم را مانند آقای خمينی و ديگر گروههای قدرتمدار عوام فرض می کرده اند که بدون شعور بدنبال چوپانی بنام امام امت افتاده بودند. نتيجه عملی اين نوع تحليلها تقليل رای اکثريت مردم ايران در آزادترين انتخابات تاريخ کشور است زيرا آن را عملی تقليدی، بی ارزش و بی پيام می شمرد. اين مفسران هيچگاه به اين سوال جواب نداده اند که اگر معيار رای دادن مردم، نزديکی کانديدا به آقای خمينی بوده است، پس چرا کسانی مانند قطب زاده که در کنار بنی صدر جزء نزديکترين کسان به آقای خمينی بود و تا دو ماه پيش از انتخابات راديو تلويزيون هم در اختيارش بود، حتی يک در صد رای را نيز به خود اختصاص نداد؟ و يا آقای صادق طباطبايی که از خانواده آقای خمينی به شمار می رفت، چرا رای بسيار ناچيزی آورد؟ و يا چرا کانديدای حزب جمهوری، که خود را حزب محبوب آقای خمينی می نماياند و حزب را بيان خواسته های راستين آقای خمينی معرفی می کرد تنها چهار درصد رای آورد؟

اين گونه تحليلها که معمولا از سر خصومت با انتخاب آزاد مردم در سال ۵۸ انجام می گيرد حاوی اهانت ضمنی به خرد جمعی مردم نيز هست. زيرا تشکيل خرد جمعی بر فرض آزاد بودن فضای انتخابات امری محتمل است. معنای ضمنی اين دسته از تحليلها اين است که مردم ايران در دوران انقلاب، حکم عوام را داشتند که می دانستند چه نمی خواهند ولی نمی دانستند چه می خواهند. اما اين تحليلگران هرگز به اين تصور نمی افتند که مگر عقلا ممکن است موجود انسانی خود را به خطر بيندازد و دست به يک انقلاب بزرگ بزند بدون اينکه تصوری پيشينی از هدف داشته باشد؟ البته اين نوع تحليل کردن نيز به نوبه خود نشانگر مصرف گرايی انبوه از انديشه های غربی و نبود خلاقيت نزد تحليگران است.

تلقی مردم از بنی صدر

بنابر تحليل بالا، می توان پذيرفت که رای جامعه ايرانی، در کل، به بنی صدر به اين علت بود که جامعه متوجه شد که روحانيت قدرتمدار در پی تصرف دولت است. جامعه ايرانی با آخوند قدرتمدار ميانه خوبی نداشت و در آن وقت اين آزادی را داشت که خواست خودش را نشان دهد. البته ناگفته نماند که بيشتر اهرمهای پيشروی روحانيت قدرت مدار را نيز برخی از احزاب و گروههای مدرن مانند نهضت آزادی در قالب طرح ايجاد سپاه پاسداران، دادگاههای انقلاب و جهاد سازندگی در اختيار آقايان گذاشت که انسان ا به ياد شعر معروف عقاب ناصر خسرو مياندازد: گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست. مخالفتهای شديد بنی صدر با ايجاد اين نهادها و اخطارهای پيوسته او که اين نهادها سودی برای ملت ندارند بلکه در آينده به صورت ستون پايه های استبداد در خواهند آمد و يا مخالفت او با ورود روحانيان به وزارتخانه ها و مراکز دولتی که هيچ تجربه ای نيز در آن نداشتند، گوش شنوايی پيدا نکرد. گويی لازم بود اين دوران کنونی برسد و برای مثال تمام مقدرات کشور به دست سپاه بيفتد تا همه به عمق آن مخالفتها پی ببرند. اما ديگر خيلی دير شده است. بسياری در آن روزها مخالفت بنی صدر با سپاه و کميته ها را به پای قدرت طلبی بنی صدر گذاشتند و آقايان آزاديخواه سخت بر بنی صدر می تاختند که چرا دست از انتقاد بر نمی دارد، انگار که اصلا انتقاد کردن که همان استفاده از حق آزاد بودن است، بر آقايان گران می آمد.

مخالفت بنی صدر با ورود روحانيون به مناصب دولتی نيز در آن زمان خيلی از نيروهايی را که هم اکنون در صف آزادی خواهی اند عليه او شوراند بود. بنی صدر در افقی تاريخی روحانيت را مدافع استقلال و آزادی ايران می خواست و لذا همان زمان به آقای بازرگان يادآور می شد که با اين کار شما آقايان را با طعم قدرت آشنا خواهی کرد و ديگر آنرا رها نخواهند کرد. متاسفانه اين برخورد انتقادی را در آن زمان، باز به حساب مخالفت بنی صدر با نهضت آزادی و دولت موقت گذاشته شد. در حالی که بنی صدر که خودش آيت الله زاده بود از آنجا که اسلام را به عنوان گفتمان آزادی طرح کرده بود، در صدد آن بود که روحانيت نقش حافظ حقوق و آزادی را در برابر قدرت مستقر بازی کند نه خود مدعی قدرت شود. از همين رو بود که با تشکيل حزب جمهوری توسط روحانيت مخالف بود و آن را طرحی در راستای استبداد نعلين و چکمه معرفی می کرد. به نظر می رسد عموم مردم نيز در سال ۵۸ همين ذائقه را داشتند و از اين جهت بنی صدر محبوبيت کسب کرد. هاشمی رفسنجانی در نامه معروف هشدار آميز خود به آقای خمينی در سال ۵۹ به روشنی بيان می کند که مردم به سمت حمايت از بنی صدر حرکت کرده و از حزب جمهوری اسلامی و آنها بيزار شده بودند.

اتفاقا بر مبنای همين رويکرد است که می توان علت سکوت قشر وسيعی از مردم در فردای خرداد ۱۳۶۰ را نيز تبيين کرد. بسياری از کسانی که در برابر عزل بنی صدر سکوت کردند تا مدتی قبل با اشتياق به او رای داده بودند و خواستار روی کار آمدن وی در برابر روحانيت قدرتمدار بودند. اما وقتی که نوبت به نخست وزيری آقای رجايی می شود و بنی صدر در برابر فشار روز افزون آقای خمينی و حزب جمهوری برای تحميل نخست وزير مطلوب خود، او را "مصلحتاً" می پذيرد، بخش وسيعی از مردم به شک می افتند. و يا وقتی بنی صدر با وجود تقلبات گسترده در اولين انتخابات مجلس، در مقابل دخالت مستقيم آقای خمينی که خواهان مهر تاييد زدن به اين انتخابات پر تقلب بود، در آخر کوتاه می آيد، ميان او و آرمانهای ۵ بهمن فاصله می افتد. به يک معنا می توان گفت آقای بنی صدر دست کم در اين دو مورد مهم، حقيقت را قربانی مصلحت های سياسی کردند. درست همين زمانهاست که می بينيم تيراژ روزنامه انقلاب اسلامی مثل يک شاخص عمل می کند. تنها زمانی تيراژ روزنامه کورد شکن می شود و مردم برای مدتها جلوی دکه های روزنامه فروشی برای خريد روزنامه صف می بندند که بنی صدر تصميم می گيرد بر سر حق مردم بايستاد و و مصلحتی همچون عزيز ماندن نزد آقای خمينی را در برابر آرمانهای انقلاب ۵۷ به هيچ انگارد، يعنی از زمستان ۵۹ تا خرداد ۶۰ که روزنامه بسته می شود، روزنامه انقلاب اسلامی رکورددار تيراژ روزنامه در تاريخ ايران می شود. به قول محمد جعفری مديرمسئول روزنامه، در ماه های آخر تيراژ روزنامه به نيم مليون می رسد. با توجه به جمعيت آن وقت ايران، در صد پايين باسوادها و سيستم عقب افتاده توزيعآ اين تيراژ رقم شگفت انگيزی است. بی ترديد اگر امکانات مادی و توزيعی بيشتری بود تيراژ انقلاب اسلامی در تاريخ روزنامه های ايران ماندگار می شد.

بنابراين، زمانی که رئيس جمهور تصميم می گيرد هيچ مصلحتی را بالاتر از حقوق و آزادی های مردم قرار ندهد، و در اين راه ذره ای بر سر آزاديها و حقوق ملت سازش نکند، دوباره جامعه به او روی می آورد. زمانی که بنی صدر در عين رئيس جمهور بودن و در جنگ بودن مانند يک فعال حقوق بشری، وجود شش نوع از زندان و شکنجه و اعدامهای برق در نظام را افشا می کند محبوبيت اش در ميان مردم، خصوص در بين نسل جوان، بالا می گيرد، تا جايی که بعد از شديدترين حمله آقای خمينی به بنی صدر، در سفرش به زاهدان، شهری که در انتخابات تنها بيست در صد به او رای داده بودند، چنان استقبال عظيمی از او کردند که اريک رولو، که در سفر همراه او بود، در مصاحبه ای به نويسنده ياداور شد که در آنجا به بنی صدر گفته است که اين استقبال در واقع يک رفراندم ((plebiscit است.

بنابراين، جامعه ايرانی نيک می دانست که چرا به بنی صدر رای داده است و چه انتظاری از او دارد. برای مثال، نيروهای مسلحی نيز که فرماندهی آنها در اختيار بنی صدر قرار داده شده بود، هرچند در آغاز با سوء ظن به کارايی بنی صدر می نگريستند، در جريان جنگ دفاعی و حضور دائم رئيس جمهور در جبهه، و تلاش برای دموکراتيزه کردن قوانين و مقرارت درون نيروهای مسلح، بنی صدر همين سوء ظن اوليه را در کوتاه مدت تبديل به احترام و علاقه ای عميق و ماندگار می کند که هنوز ميان وی ارتشيان آن وقت باقی است. به دليل همين اعتماد بود که حزب جمهوری در جريان کودتا بر عليه بنی صدر و در حالی که وطن در جنگ بود، واحدهای رزمی پاسدار از از خط اول به تهران منتقل کرد، تا اگر ارتش در حمايت رئيس جمهور وارد عمل شد، به مقابله بپردازد. البته سپاه می دانست که در مقابل ارتش قادر به هيچ دفاع موثری نخواهد بود و شايد اين سخن تيمسار ظهير نژاد به گوششان رسيده بود که اگر جنگ نبود می توانستيم کار سپاه را ۲۴ ساعته به پايان برسانيم.

از ديد من، به عنوان کسی که سالهاست در باره تحولات سالهای نخستين انقلاب در حال کار پژوهشی ام، بنی صدر در جريان مبارزه برای حفظ آزاديها، يک اشتباه استراتژيک را خيلی دير متوجه شد. او با وجود قرائن مختلف دال بر وجود انديشه خشونت در نزد آقای خمينی، در بزنگاه هايی مانند انتخابات مجلس بيش از حد نه تنها به او بلکه به فرزندش سيد احمد نيز که به شدت قدرت مدار بود اعتماد ورزيد. اعتماد تقريبا مطلقی که بنی صدر به آقای خمينی داشت مانع از رويکرد واقع نگرانه اش به توانايی بسيج مردم شده بود. نويسنده کيش شخصيت انگار که خودش محتوای کتاب را فراموش کرده بود. وی در يک تحليل روانکاوانه در آقای خمينی، پدر خودش را می ديد که در تبعيد از دست داده بود و آقای خمينی نيز او را پسر معنوی خود می ناميد. هرچند بنی صدر در کتاب خيانت به اميد می گويد همسرش از همان اولين ديدار با آقای خمينی در پاريس به وی هشدار داده بود که من در اين مرد معنويتی نمی بينم و لباس معنويت اصلا بر تن او استوار نيست، ولی او نظر همسرش را باور نکرده و هنوز بر اين باور می ماند که آقای خمينی يک مرجع تقليد است که تالی تلو معصوم است و لذا عهدی را که در برابر جهان و در بيش از صدو بيست مصاحبه با ايرانيان بسته نقض نمی کند (=عهد ولايت جمهور مردم) و تا هفته های آخر نيز هنوز بر اين نظر بود که امام امت دستور شليک به روی مردمی که او را از غربت به وطن باز گردانده بودند، را نخواهد داد.ظاهراً بر اساس همين رابطه عاطفی با آقای خمينی بود که او رابطه مستحکمی با مراجع مستقلی مانند آقای شريعتمداری و گلپايگانی که منتقد، حداقل نظری، آقای خمينی بودند برقرار نکرد.

اما هم خودش و هم ملت بهای بس سنگينی برای اين اعتماد بس نابجا پرداختند. جای سوال هست اگر ايشان زودتر به ماهيت واقعی آقای خمينی پی برده بود، آيا امکان داشت که مانع اجرای کودتای خرداد ۶۰ و استقرار استبدای بس خونين و سياه شود؟ پاسخ اين سوال مشکل است. شايد بتوان اين نظر را مطرح کرد که اگر آقای بنی صدر قدری نسبت به آقای خمينی بدبين بود وضع به گونه ديگری می توانست تحول کند. او بسيار دير متوجه خشونت گرايی و قدرتمداری آقای خمينی شد. اگر درايت بيشتری می داشت و اگر خود را از رابطه پدر و پسر رها می ساخت، شايد می توانست با وجود شرايط بس سهمگينی که کشور در جريان محاصره اقتصادی درگير جنگی تمام عيار شده بود، با انبوه طرفدارانش در ميان مردم، جبهه متحد استبداد را که تحت پوشش حزب جمهوری شامل دکانداران دين نما و باورمندان واقعی ولی قدرت گرا تا استالينيستهای ضد آزادی حزب توده و چريکهای فدايی اکثريت بود، در هم بشکند. هيچ از ياد نمی برم که وقتی بنی صدر در سالگرد هفده شهريور در سال ۵۹ در ميدان ژاله بدون نامبردن از کسی، به رهبران حزب جمهوری اخطار کرد که اگر تا ۴۸ ساعت ديگر دست از روشهای تخريبی خود بر ندارند آنها را با اسم و رسم افشا خواهد کرد، دو روز بعد جمعيتی ميليونی در بهشت زهرا در سالگرد مرگ آيت الله طالقانی، در زير آفتابی سوزان، گرد آمد و منتظر به اجرا در آوردن اين تهديد بودند که وی اعلام کرد که امام امت از او خواسته است فعلا دست نگه دارد و با اين کار آب سردی بر روی جمعيت خسته و خشمگين از کار شکنيهای حزب ريخت. نامه های عاجزانه رهبران حزب جمهوری و آقای رفسنجانی به آقای خمينی، گواهی می دهند که سرنوشت مبارزه بين استبداد و آزادی از قبل رقم نخورده بود و رهبران حزب جمهوری اسلامی به خوبی امکان شکست خود را محتمل دانسته بودند و آقای خمينی نيز در همراهی و رفتن تا آخر مردد بود تا جايی که تا يکماهی قبل از کودتا در حضور رهبران کشورهای اسلامی اعلام کرد که رئيس جمهور بر قلبهای مردم حکومت می کند و قبل از آن، جان بدر بردن رئيس جمهور را از سقوط هليکوپتر از علامات الطاف خداوندی دانسته بود.

درس هايی برای امروز

شايد برخی از جامعه شناسان که ساختار(Structure) را قادر مطلق می پندارند و تسليم بودن فرد را در برابر ساختارهای بزرگ مطرح می کنند با اين گونه تحليلها موافق نباشند. زيرا اين دسته از جامعه شناسان معتقدند اصلا مهم نيست که بنی صدر چکار بايد و يا نبايد می کرد، زيرا با وجود ساختارهای سال ۶۰ وی در نهايت به همان نتيجه ای می رسيد که رسيد. از ديد اين جامعه شناسان پروژه دموکراسی در ايران در آن زمان و با توجه با ساختارهای فرهنگی- احتماعی و سياسی اجتماعی آن دوره، پروژه ای بود که از قبل محکوم به شکست بود و حتی بعضی اين نظر را مطرح می کنند که ايران با انقلاب ۵۷ به خودکشی جمعی دست زد.[۱] اما از نظر من، اين ساده انگاری نقش فرد در تحولات اجتماعی و و حامی از نوعی جبر گرايی در تحليل است. اينگونه تحليلگران معمولا خود را در مقام عالم مطلق قرار می دهند، بدين معنی که خود را متفکری تصور می کنند که دقيقا می داند برای دموکراسی چه ساختارهايی و پيش شرطهايی وجود دارد و برای گذار از استبداد فرمولهای دقيق وجود دارد. از ديد آنها، فرد انسان هيچ نقشی جز انعکاس دهنده اين عوامل ندارد. به نظر می رسد علمی پنداشتن اين نظريات جبر گرايانه از عواملی فکری بسيار مهمی شده است که فرهيختگان جامعه ايرانی تا حد زيادی می کوشند ترس و وحشت از وقوع انقلابی ديگر را در جامعه ايجاد پديد آورند. [۲] از ديد آنها، انقلاب ۵۷ به گونه ای اجتناب ناپذير دارای اهداف و ماهيتی استبدادی بوده است،[۳] و نقش جامعه را در رای دادن در درون دستگاه نظارت استصوابی خلاصه می کنند. بنياد نظری تئوری فشار از پايين و چانه زدن از بالا بر اساس همين نظر ايجاد شده است که محتوای آن چيزی جز استفاده ابزاری از مردم نيست. هرچند با پذيرفتن اين گونه تئوريها نمی توان بنی صدر و اشتباهاتش را به نقد کشيد، اما نتيجه عملی آنها جز به تعويق انداختن جنبش های عمومی چيز ديگری نيست. و بنا براين، از آنجا که آينده در ارتباط با گذشته شکل می گيرد، بر اين حساب لازم می شود که از نقد گذشته سرمايه ای برای ساختن آينده درست کنيم. در اين رابطه است که نسل جوان وظيفه دارد که بر کنجکاوی اش برای فهم هرچه راست تر تاريخ معاصر خود بيشتر بيافزايد. سخن از اينکه ما ملتی تاريخی می باشيم، بدون دانستن اين تاريخ و امور واقع در آن، تنها به کار به رخ کشيدن خود می آيد و اثری در زندگی واقعی ندارد. بر ملت تاريخی واجب است که حافظه ای تاريخی داشته باشد، وگرنه تاريخش فقط به کار موزه ها خواهد خورد. خوانش بی سانسور تاريخ خود، و رها کردن آن از دست قدرت طلبان که با جعل و فريب سعی می کنند که آينده را در اختيار بگيرند وظيفه ای همگانی است، به ويژه دراين موقعيت حساس که بسياری از ماها خواهان گذار به مردمسالاری هستيم. مطالعه انقلاب ۵۷ و شخصيتهای برجسته آن لازمه پيروزی در مرحله کنونی است. اين روزها ديده می شود برخی اين جمله را تکرار می کنند که نسل جوان حاضر در اين جنبش مانند پدر و مادر هاشان نيستند، و بسيار با تجربه تر و پخته ترند. اما اين "متخصصان" انگار هنوز متوجه نشده اند که اين با تجربه تر بودن دقيقا به علت تجربه انقلاب ۵۷ است. اين درست مانند اين می ماند که بگوييم که مردم فرانسه در انقلاب ۱۸۴۸ سطح بينش بالاتری از پدر و مادر بزرگهايشان داشتند که در سال ۱۷۸۹ به زندان باستيل حمله کردند ولی توجه نکنند که اين سطح بالاتر از تجربه، دقيقا به اين علت می باشد که آن پدر بزرگها و مادر بزرگها به زندان باستيل حمله کردند. ما هرروز حضور وسيع و انبوه تجربه عظيم انقلاب ۵۷ را در روشها و تاکتيکهای اين انقلاب هر روزه ملاحظه می کنيم و بعد بعضی از اين "متفکران" برای اينکه ريط بين اين انقلاب و آن انقلاب را نفی کنند سخن از اين می گويند که جنبش الهام گرفته از انقلابهای اروپای شرقی می باشد! و اصلا نمی خواهند به اين مسئله توجه کنند که روشهای آن انقلابات الهام گرفته از انقلاب ۵۷ بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] ادبيات بسيار وسيعی در اين رابطه وجود دارد. کارهای زير تنها چند نمونه از اين نوع از انديشه می باشند
Gholam R. Afkhami, The Iranian Rrevolution: Thanatos on a National Scale (Washington, DC: Middle East Institute, 1985). In this book Afkhami tries to understand and explain the mass suicide of a nation, which was on the fast track of industrialisation and modernisation.

Fred Halliday, Islam and the Myth of Confrontation (New York: I. B. Tauris and Co. Ltd., 2003),

Mohsen M. Milani, “The ascendance of Shi’i fundamentalism in revolutionary Iran,” Journal of South Asian and Middle Eastern Studies, 13, nos. 1 and 2 (Fall/Winter 1989). “Post-hoc” here means in or of the form of an argument in which one event is asserted to be the cause of a later event simply by virtue of having happened earlier.

John L. Esposito, ed., The Iranian Revolution: Its Global Impact (Miami: Florida International University Press, 1990) and Graham E. Fuller, The Centre of Universe: the Geopolitics of Iran (Connecticut: Westview Press, 1991) or Efrain Karsh, ed., The New Global Threat: The Iran-Iraq War, Impact and Implications (London: The MacMillan Press, Ltd., 1989).

[۲] Charles Kurzman, “Not ready for democracy? Theoretical and historical objections to the concept of prerequisites”, Journal of Sociological Analysis, 1, no. 4 (1998), p. 10.

[۳] نمونه مشخص اين نوع برخورد اقای اکبر گنجی می باشند که چنانچه در مقالات قبلی در نقد ارای وی نشان داده ام، با سانسوری کاملا آگاهانه از ۳۰ ماه اول انقلاب می گذرد و اين نظر را تکرار مکرر می کند که انقلاب ۵۷ ذاتا انقلابی استبدادی بود.

برای مراجعه به مقالات در نقد آقای گنجی
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062552.php

http://www.majameeslamiiranian.com/Articles/pdf/Shariati.htm

و برای سخنان آقای گنجی در اين رابطه مراجعه شود به:
http://think.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/13775/.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016