چهارشنبه 7 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرايند فراشد و فروشد فرديت در جمهوری اسلامی ايران، پاسخ به انتقادات اکبر گنجی (بخش آخر)، محمود دلخواسته

محمود دلخواسته
عصيان و اعتراض لجام گسيخته گنجی عليه بنيادهای فرهنگی و فلسفی و دينی جامعه، در فراچنگ انداختن به اقوال و نظريات فلاسفه مغرب زمين و حتی گاه ساده‌ترين تحليل‌ها و عبارات را به قول اين فلسفه و آن فلسفه گره بافتن، گذشته از عنصر ماجراجويی، نوعی واکنش به خويشتنی است که محتمل بيش از ديگران در چرخ‌دنده‌های ماشين جمهوری اسلامی دچار فرسودگی فرديت شده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


m_delkhasteh@yahoo.co.uk

در مقاله قبلی سعی بر اين شد که نشان داده شود که سعی آقای گنجی در پنهان کردن کودتای خرداد شصت و فرو کاستن علت و علل سرنگونی اولين رئيس جمهور در تکبر بنی صدر و نه برخورد حاميان گفتمان آزادی و استبداد فرو بکاهد، نشان از آن دارد که هم انديشه راهنمای ايشان بشدت آلوده به عناصر فرهنگ استبداد است و هم بر اين باورند که استفاده از اين روش برای ترور شخصيت، هنوز کارايی دارد. در اينجا لازم است برای درک بهتر مطلب، از منظر وسعيتری به مسئله نگاه کرد:
رژيم جمهوری اسلامی ايران بعد از تجربه جنگ و قدرت گرفتن ستون پايه‌های انقلاب و از جمله نقش سپاه پاسدارن در سياست، در جنگ، در ترورها و سرکوب‌ها، در امنيتی کردن فضای سياسی کشور، در راه انداختن زندانهای گوناگون و سرانجام در ستون پايه شدن استبداد و همچنين نقش روزافزون ستون پايه‌های استبداد در ضرورت نقش کاريزماتيک رهبری انقلاب، به گونه‌ای سامان يافت که کشور را بعد از جنگ به آستانه يک نظام توتاليتر نزديک کرد. سال ۱۳۶۰ را در يک تعريف می‌توان، سال کامل شدن آخرين حلقه‌های نظام توتاليتاريستی ياد کرد.

توتاليتاريسم ايرانی و تقدير گرايی الهی

توتاليتاريسم يک پديده قرن بيستمی است. زيرا پيش از اين قرن، اسباب گسترش همه جانبه دولت و چنبر زدن قدرت بر تأسيسات فرهنگی، سياسی، و تا حتی نقش يافتن مناسبات سلطه در علائق شخصی و پيوندهای خانوادگی وجود نداشت. تنها در قرن بيستم بود که سلطه دولت همراه با سلطه نظام رسانه‌ای و سلطه نظام کالايی، توانست به ظهور پديده توتاليتاريسم کمک کند. با اين توضيح، پيش از جمهوری اسلامی ايران، جهان دو تجربه توتاليتاريسم را از پشت سر گذرانده بود. اگر بخواهيم بطور مختصر فهرستی از مهمترين ويژگی‌های يک نظام توتاليتر را ياد کنيم، پيش از هر چيز بايد به عناصری چون : اتکاء به ايده تقديرگرايی، وجود يک جنبش توده‌ای نيرومند با ويژگی اعتياد به اتکاء کردن، نقش کاريزماتيک و اسطوره‌ای يک رهبری اقتدارگرا، ميليتاريزه کردن نهادهای مدنی، و سرانجام وجود يک ايدئولوژی تمامت خواه، اشاره کرد. دو نظام توتاليتاريستی در دهه ۳۰ و ۴۰ اروپا و در آستانه جنگ جهانی دوم، هر يک متکی و معتقد به تقدير طبيعت و تقدير تاريخ بودند. توتاليتاريسم استالينی به تقدير تاريخ معتقد بود و رژيم خود را برآمده از يک سرشت تاريخی می دانست. در همان ايام، رژيم فاشيسم آلمان با تکيه به تقدير طبيعت، نظام خود در هژمونی نژاد برتر برآمده از سرشت سرمدی طبيعت می دانست. اين رژيم را بنا به قاعده شکست ناپذيری، رژيمی که از داروينيسم ناهنجار تبعيت می کرد، توصيف می کنند. اينبار برای بار سوم، جهان شاهد بود که توتاليتاريسمی متولد می‌شود که با همان ويژگی‌ها برآمده از يک تقدير الهی است. سال ۵۹ را می‌توان سال ظهور يک جنبش شناخته توتاليتاريستی بر شمرد و سال ۶۰ را می‌توان سالی ناميد که با ناميدن سال قانون از سوی رهبری انقلاب، با هدف حذف آخرين رگه‌های آزاديخواهی و تفردگرايی در نظام جمهوری اسلامی، جنبش توتاليتاريستی از شلختگی بيرون آمده و ماهيت نظامند و قانونمند به خود گرفت. ميل بر تسلط همه جانبه بر تمام بخش‌های اقتصادی، توسط دولتی که از يک سوسياليزم ناهنجار تبعيت می کرد، تکيه بر نيروهای نظامی و ميليتاريزه کردن کشور، تک صدايی کردن جامعه در صدای رسای رهبری، ترويج اطاعت کورکورانه و ميل به تسلط بر جهان باشعارهای جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، تسلط همه جانبه بر دانشگاه‌ها ‌و نهادهای اداری، با اين شعار و سخنرانی رئيس دولت که : انجمن‌های اسلامی در دانشگاه‌ها و سازمان‌های دولتی بازوان اجرايی دولت در دانشگاه‌ها و در ادارات دولتی هستند، بخشی از ويژگی های توتاليتاريسم برآمده از نظام جمهوری اسلامی بود. بخشنامه کردن پوشش زنان توسط ادارات و سازمان‌های دولتی، و حتی در يک نوبت بخشنامه کردن جنس و رنگ جوراب بانوان توسط وزارت کشور دولت موسوی، نمونه‌هايی از سير تکوين توتاليتاريسم در آغاز دهه ۶۰ محسوب می‌شد. در اين ميان، بيشترين چيزی که در تکوين اين توتاليتاريسم نقش پر اهميت داشت، نقش نمايندگان مجلس و خطيبان نماز جمعه در خطبه‌های پيش از دستور مجلس و در رسانه‌های جمعی بود. اغلب سخنرانان، سخنرانی‌های خود را با ايده اطاعت چشم و گوش بسته مزين می‌کردند. و اغلب استدلالشان اين بود که در برابر ايده‌های متعالی و فرمان الهی امام بايد "سمعا و طاعتاً" ، به محو ايده‌های فردی خود پرداخت. آقای حميد انصاری که از همان آغاز مسئوليت نشر انديشه و آثار آقای خمينی را بر عهده داشت، در يکی از سخنرانی‌های خود به آشکار می‌گويد: "هر گاه ما درباره يکی از سخنان امام فکر می‌کنيم، با همين فکر کردن مرتکب گناه بزرگ می‌شويم". بدين ترتيب، نه تنها چون و چرا کردن، که حتی در ذهن هم متصور نمی‌شد، و نه تنها انتقاد کردن، که حتی در خواب هم در رؤيای مديريت نظام جمهوری اسلامی نمی‌آمد، بلکه فکر کردن نيز در سخنان رهبری ذنب لايغفر شمرده می‌شد.
اين نظام بيش از همه و بيش از هر چيز، با گسترش نظام سلطه و معتاد کردن همه مناسبات و شؤنات زندگی فردی و اجتماعی در روابط قدرت، بيش و پيش از هر چيز، به عنصر استقلال و فرديت تک تک افراد جامعه آسيب جدی وارد کرد. توضيح اينکه، فرآيند توسعه و تکامل نظام اجتماعی و اقتصادی در جهان صنعتی و به تبع آن فرآيند توسعه و تکامل در نهادهای مدنی و سياسی، از زمانی آغاز شد که عنصر فرديت در انسان متولد شد. اگر چه ظهور عنصر فرديت، نتيجه تولد روشنگرايی می باشد، ولی پروسه ای بس طولانی را پيمود تا از نظام فئوداليته، که اجازه رشد چنين انديشه ای را نمی داد، خارج و نظام اقتصادی- اجتماعی که مناسب رشد چنين انديشه ای می شود را ايجاد کند. ماکس وبر تقريباً از نخستين انديشه‌ورزانی است که با نگاه جامعه‌شناسانه سير تکوين و تکامل عنصر فرديت را به موجب تقسيم کار اجتماعی و به موجب صنعتی شدن نظام اقتصادی، توضيح می‌دهد. همچنين اريک فروم از نخستين انديشه‌ورزانی بود که با يک نگاه روانشناسانه و در آستانه ظهور توتاليتاريسم، به فرآيند تکوين و تولد و تا گريز و ستيز انسان در و با عنصر فرديت، می‌پردازد. به موجب آنچه که اين دو انديشه‌ورز توضيح می‌دهند و به موجب آنچه که تجربه‌ها در تکوين آزادی انسان نشان می‌دهند، آزادی انسان و سير ورود او به عقلانيت توسعه و پيشرفت، چيزی جز گسستن از پيوندهايی نيست که شخصيت او را در امتداد اقتدار جامعه، اقتدار نظام خانوادگی، اقتدار روابط و پيوندهای خونی، اقتدار دين و آئين، و سرانجام اقتدار مرجعيت‌های دينی و سياسی تعريف می‌کرد. ظهور عنصر فرديت و منيت انسان در واقع نفی کليه روابط و پيوندهايی بود که عنصر مرجعيت و تصميم‌گيری را از واکنش‌های بيرون به کنش درون ذات خود انسان انتقال می‌داد. از يک نگاه، تاريخ تغيير فرماسيون‌های اجتماعی – اقتصادی و تحولات در جوامع مغرب زمين و مشرق زمين را، می‌توان از ديد فرآيند تاريخی تأخير و تعجيل ظهور و تولّد عنصر فرديت در انسان توصيف نمود.

فرد گرايی در تقابل با فرديت

توضيح اين حقيقت نيز مهم است که اغلب نظريه‏ها معطوف بر يکسان شمردن نظريه فردگرايی و ظهور فرديت است. توضيح ديگر می‌خواهد تا نشان دهم که چگونه فردگرايی با ظهور عنصر فرديت انسان، متفاوت است. فردگرايی ناظر بر عنصر رقابت و کشمکش‏هايی است که در نتيجه روابط از خودبيگانه افراد با يکديگر بدست می‏آيد. هر کشمکشی متضمن شکلی از رقابت است. متقابلاً هر رقابتی به شکل معينی از کشمکش اجتماعی تبديل می‏شود.
ظهور فرديت ناظر بر کشف سرشت انسانی انتخابگر است. اصل انتخابگری و تفسير حقوقی اين اصل، به مثابه حقوق اساسی و طبيعی انسان، شالوده چيزی است که شاکله فرديت انسان را بوجود می‏آورد. شايد بشود گفت که زمانی که آگاهی به عنصر فرد، در درون فرهنگ قدرت رخ می دهد، منجر به فرد گرايی می شود و وقتی در درون فرهنگ آزادی رخ می دهد، منجر به ظهور فرديت می شود. تفسير اجتماعی و اقتصادی اصل انتخاب‏گری در وضعيت امر اجتماعی "لازماً موجود"، تسری و نفوذ مصلحت‏ها، پايگان‏های طبقاتی، توزيع نامتوازن نيروهای محرکه اجتماعی، هر انتخاب را در مقابل انتخاب‏های ديگر می‏نشاند. از نقطه نظر روان شناختی، فرديت يا تفرد حالتی از سلامتی روانی است که وضعيت يکپارچه شدن تمام جنبه‏های هوشيار و ناهشيار شخصيت انسان را نشان می‏دهد.
رژيم‌های توتاليتر بزرگترين ضربه را به عنصر فرديت انسان وارد می آورند. چه آنکه نيک می‌دانند که توسعه و تکوين عنصر فرديت، فضای توسعه و تکوين نظام توتاليتاريستی و نظام‌های ديکتاتوری را بسيار تنگ و تاريک و بی‌آينده می‌سازد. وابسته کردن افراد جامعه از راه ناچيز شمردن و مذمت منيت و فرديت آنها، اسطوره‌ای کردن حوزه نجات و اقتدار رهبری، بطوريکه نزديک شدن به او، تنها راه رستگاری انسان و تنها راه استفاده از مواهب اجتماعی و اقتصادی محسوب می‌شود (سيطره گزينش‌ها در دانشگاه‌ها و سازمانهای کار)، حذف نهادهای مستقل و وابسته کردن آنها به چرخه ماشين ديوانسالاری توتاليتاريسم (مصوبه مجلس در از بين بردن استقلال سازمان نظام پزشکی و سازمان هلال احمر و به ويژه کار عجيب و غريب ادغام بانک مرکزی در دولت، با توجيه حذف لايحه فرمان همايونی و با هدف تسلط دولت بر مستقل‌ترين نهاد پولی کشور)، همه و همه با هدف از ميان بردن عنصر فرديت و منيت انسان صورت گرفت.

واقعيت اين است که در سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ رژيم جمهوری اسلامی در آستانه تکوين و تحول در يک نظام توتاليتاريستی بود، از اين نظر، تمام برنامه ريزی‌های ايدئولوژيک و فرهنگی و نظام تبليغاتی جمهوری اسلامی، زمينه اجتماعی و سياسی تحول در يک نظام توتاليتر را تدارک ديده بود. در اين ميان، نظام جمهوری اسلامی و دستگاه رهبری نظام، کوچکترين استقلال را که نشانه‌ای از تفرد باشد، با جارو جنجال‌های تبليغاتی و فشارهای سياسی از سر راه خود بر می‌داشتند. آنها کوشش داشتند تا شخصيت جامعه را در راستای اسطوره شکست ناپذيری رهبری ذوب کنند. رهبری چونان يک وجود مطلق تفسير می‌شد، که ساير افراد، گروه‌ها و طبقات اجتماعی، چونان موجودات ممکن در پرتو شخصيت قدسی او پا به عرصه وجود می گذاشتند. تبليغ عليه منيت انسان، موج جديدی بود که سراسر فضای سياسی و فرهنگی جامعه را به نفی استقلال و فرديت انسان متوج ساخت. از قول‌های معروف آقای خمينی است که "هی نگوييد من، اين من شيطان است". اين قول بخش مهمی از روش‌های تبليغاتی و سياسی دستگاه رهبری جمهوری اسلامی بود. پيرو همين نفی بود که در هر کوی و برزن سخن از اطاعت بی چون چرا و اطاعت محض به ميان آمد. پيرو همين ديدگاه بود که اصول راهنمای نظام سياسی بر يک اصل متصلب اطاعت و با ايده "سمعاً و طاعتاً" استوار گرديد. اسطوره اقتدار رهبری، چون سايه‌ای از وجود مطلق، چنان بر سرها سنگينی می کرد، که هواداران رژيم حتی در فکر خود، جرأت فکر مستقل به خود را راه نمی دادند. اگر به مکاتبات و اسناد آن ايام دسترسی يابيم، خواهيد يافت که در اغلب مکاتبات و سخنرانی‌ها و خطابه‌ها، وسواس شديدی ميان مسئولين نظام جمهوری اسلامی وجود داشت، تا از بکار بردن واژه "من" پرهيز کنند. اطلاق واژه "اين بنده" يا "اين حقير"، در فرهنگ سياسی و بعظا در فرهنگ اجتماعی چنان باب شده بود، که عنصر منيت و فرديت را به شدت نسبت به آنچه نبود، ضعيف تر می‌کرد. اگر سال‌ها بعد، به موجب برخورد با واقعيت‌ها، پاره‌ای از افکار گوناگون در ذهن بعضی از سران جمهوری اسلامی خطور می‌کرد، اينبار کس را جرأت بروز نمی‌يافت. مرحوم بازرگان در يکی از نامه‌های خود به آقای خمينی می‌‌گويد :" شنيده شده است که بعضی از سران نظام با ادامه جنگ مخالف هستند، اما هنگامی که نزد شما می‌رسند تظاهر به موافقت می‌کنند".

فرديت و استقلال بنی صدر، کيش شخصيت او تبليغ می شود

بدين‌ترتيب، در ايامی که نظام جمهوری اسلامی در آستانه تحول و تکوين در يک نظام توتاليتاريسم تمام عيار بود، مهمترين عنصر مزاحم خود را وجود شخصيتی می يافت که با انديشه‌های مستقل و آراء مستقل، بانگ بر طبل فرديت می‌کوبيد. از سخنان معروف رئيس جمهور است که در برابر خمينی همواره می‌گفت، "من رأی خودم را دارم". در واقع اين سخن از آقای خمينی که می گفت، هی نگوييد من، اين من من شيطانی است، خطاب به منيت بنی صدر بود. نکته با اهميتی که در اينجا خوانندگان محترم، خصوص نسل جوان، بايد از آن آگاه شوند، اين حقيقت است که بعد از برکناری بنی صدر و کامل شدن حلقه توتاليتاريسم جمهوری اسلامی، و به منظور پاک کردن وجدان عمومی از آنچه به دوران پيش از کودتای خرداد ۱۳۶۰ مربوط می شد، بزرگترين و فراگيرترين تبليغاتی که هم می‌توانست عوام فريبانه باشد و هم می‌توانست با استناد به پاره‌ای از دستورات دينی، وجدان عمومی را به شدت نسبت به بنی صدر مشوش و آلوده سازد، انتساب صفت منيت‌گرايی و کيش شخصيت به وی بود. حجم اين تبليغات در سال‌های متمادی چنان گسترده بود که در حافظه تاريخی آن ايام اندازه نمی‌شناخت. سران جمهوری اسلامی نيک می‌دانستند که هيچ صفتی جز با جعل سند و نسبت دروغ نمی‌توانست بنی صدر را در افکار عمومی منزوی سازد. صفت ليبرال بودن و غرب زده بودن، از آن صفاتی بود که با اقتصاد توحيدی وی سازگار نمی‌آمد. صفت وابستگی به آمريکا، از آن صفاتی بود که جز با جعل اسناد دروغ بکار نمی آمد. اين صفات خيلی هم نزد افکار عمومی چندان وجاهت روشن نمی‌يافت. اما تنها صفتی که می‌توانست و رژيم بيشترين تبليغ خود را روی اين صفت متمرکز کرد، عنصر منيت‌گرايی و کيش شخصيت وی بود. آقای جلال الدين فارسی در هر جا که سخنرانی می‌کرد، طومار شخصيت بنی صدر را با اين بيان که: کتاب کيش شخصيت بنی صدر، چيزی جز بيوگرافی خود وی نيست، باز می‌گشود. برابر با آنچه که در اين تحليل گذشت، انتخاب رياست جمهوری رجايی بعد از عزل بنی صدر، درست بر اساس نگرشی بود که حلقه نفی عنصر فرديت را در نظام جمهوری اسلامی تکميل می‌کرد. مقايسه دو شخصيت بنی صدر و رجايی بسيار با اهميت است. رجايی در همان آغاز رياست جمهوری، مهمترين مشخصه شخصيت خود را به عنوان مقلد رهبری بودن معرفی کرد. شخصيت او نشانه آشکار دون‌مايگی و فرومايگی يک شخصيت از حيث عنصر فرديت بود. انتخاب رجايی، که بنی صدر از او بعنوان خشک مغز نام می برد، يک کار حساب شده سران جمهوری اسلامی بود، تا از خلال فرآيند نيست شدن و محو شدن دومين مقام رسمی کشور، فره ايزدی رهبريت توتاليتر را در تمامت جمهوری اسلامی و در تمامت جامعه، چون خيمه‌ای استوار بر پا سازند.
از نقطه نظر آنچه که نويسنده درک می‌کند، جريان تبليغات دائمی و گسترده رژيم جمهوری اسلامی، نه تنها در فريب دادن مردم، بلکه در فريب دادن ذهن سياست ورزان تا روشنفکران بی‌تاثير نبود. اين تأثير تا هم امروز آثار خود را در اظهارنظرات پاره‌ای از سياست ورزان تا حتی روشنفکران به جا گذاشته است. اينکه آقای گنجی هنوز بعد از سی سال به اين اتهام متوسل می شود، تا نبرد دو گفتمان آزادی و استبداد را در شخصيت " متکبر" بنی صدر فرو کاهد، و بنا بر اين وقوع کودتا در خرداد شصت را از انظار نسل جوان پنهان، نشان از آن دارد که هم خود اشباع شده از ارزشهای توليد شده در ضد فرهنگ توتاليتر رژيم می باشد و هم باور دارد که جامعه نيز همين ارزشها را مقدس می پندارد و بنا بر اين با تلقين وجود چنين صفتی در بنی صدر، ترور شخصيت اولين رئيس جمهور کامل خواهد شد.

چگونه گنجی ها هنوز فاقد منيت و فرديت می باشند

از نابختياری تحولات و شکست‌های پی در پی جنبش‌های آزاديخواهی و مشروطه خواهی در ايران، يکی اين است که جامعه ايرانی هيچگاه فرصت و فراست نيافت تا منيت و فرديت خود را از زير سنگينی و هيمنه ماشين دولت آزاد سازد. دولت ها از ايام دور چونان آواری بودند که پيش از هر چيز بر روی عنصر فرديت انسان فرو ريختند. جريان لگد‌کوب کردن اين عنصر در دوران تکوين توتاليتاريسم جمهوری اسلامی روند فزاينده‌تری به خود گرفت. نکته با اهميت ديگری که در اينجا لازم است به خوانندگان محترم يادآور شوم، اين است که به موجب تبليغات گسترده و تضعيف روزافزون عنصر منيت و فرديت جامعه، بخش عظيمی از افراد جامعه تا سياست‌ورزان و روشنفکران، هيچگاه نتوانستند، فرديت خود را از زير آوار "جمهوری اسلامی" آزاد سازند. از اين رو بسياری از افراد و اقشار جامعه تنها در واکنش به آواری که بر سر روی آنها فرود آمده بود، و برای رها شدن از فشارهای ناشی از ريزش آور، نه به کنش بلکه تنها به رشته‌ای از واکنش‌های اجتماعی، سياسی و فرهنگی روی آوردند. وقتی انسان در درون خود نيروی محرکه فرديت را از دست می‌دهد، چنگ انداختن به بيرون، تنها راه واکنشی او برای خلاص شدن از زير بار ماشين برق آسای دولت است. وقتی عنصر منيت و فرديت در انسان در زير آوار جمهوری اسلامی محو می‌شود، جامعه و خيل عظيمی از سياست‌ورزان و روشنفکران، راه آزاد شدن خود را جز پناه جستن در بيگانگان، توجيه فلسفی و سياسی نفی استقلال تحت عنوان جهانی شدن، و پناه جستن در ايده‌ها و عقايد فلاسفه مدرن و پست‌مدرن مغرب زمين، راهی پيشاروی خود نمی‌يابند. اگر از نظريات و تحليل‌ها و نوشته‌های بسياری از اين روشنفکران و به ويژه در آثار خود شخص آقای اکبر گنجی، مجموعه اقوال اين و آن فيلسوف را حذف کنيد، شايد به جرأت بتوان چند سطر درست حسابی که واجد يک تحليل و يک نظريه درونزا، که از عنصر کنش‌گری و فرديت آنها سرچشمه گرفته باشد، پيدا کرد. در اين ميان اندازه واکنش‌ شدن و تبديل کنش‌ها به واکنش در افراد و گروه‌های سياسی متفاوت است. اين واکنش‌ها اغلب به ميزان و مدت فشاری بستگی پيدا می‌کنند، که فرديت انسان در زير آوار جمهوری اسلامی تحمل کرده‌ است. هر چه افراد و گروه‌ها به چرخ دنده‌های مرکزی ماشين قدرت نزديکتر بوده‌اند، و زمان و فشار زيست طفيلی آنها در زير آوار جمهوی اسلامی سنگين‌تر و مهيب‌تر بوده، درجه واکنش شدن آنها در فراچنگ جستن بيرون بيشتر و شديدتر شده است. يکی از دلايل ميل شديد افراد طرد شده از مرکز جمهوری اسلامی به سازگاری جستن با نظام بين‌الملل، سازگاری جستن با جهان غرب، سازگاری جستن با نظام بازار و همآوازی با خط مقدم ليبراليسم جهانی، از اين روست که رويکردهايی چون جهان ستيزی، غرب ستيزی و رقابت ستيزی نظام جمهوری اسلامی، بر هياکل فکری آنان فشار و سنگينی بيشتری انتقال داده است. در اين ميان، واکنش‌ها نسبت به ايده‌ها و علائقی که کارگاه توتاليتاريسم جمهوری اسلامی توليد می کرد؛ در عقايد و علائق شخص اقای گنجی به نسبت بسياری از طرد شدگان بيشتر است. اين واکنش‌ها و رها شدن از زير آوار جمهوری اسلامی را، اگر به روحيه ماجراجويی آقای گنجی الصاق کنيد، دلايل او در واکنش شدن و پشت پا زدن نسبت به هر آنچه که نام و نشان انقلاب و جمهوری اسلامی دارد، آشکار می‌شود. تنها در نقطه گرانيگاه ماجراجويی و واکنش‌گرايی است که می‌توان تحليل درستی از جهان تناقض‌نمای مقاومت کردن و شکنجه شدن، تا قلب نظام کالايی و بازرای شده ليبراليزم جستجو کرد. تحليل در اين باره به فرصت ديگر نياز است تا نشان دهم، چگونه در نظامی که به قول آلن فينکل کروت سرگرمی‌ها را به فرهنگ تبديل می‌کند، و در يک نگاه ديگر، فرهنگ را تا حد سرگرمی تقليل می‌دهد، مقاومت کردن و شکنجه شدن نه می‌تواند در اين فرهنگ توجيه درخور بيابد و نه در انديشه راهنمايی که خود آبشخور فلسفی اين فرهنگ بوده، يعنی ليبراليزم، توجيه فلسفی پيدا کند.
عصيان و اعتراض لجام گسيخته گنجی عليه بنيادهای فرهنگی و فلسفی و دينی جامعه، در فراچنگ انداختن به اقول و نظريات فلاسفه مغرب زمين و حتی گاه ساده‌ترين تحليل‌ها و عبارات را به قول اين فلسفه و آن فلسفه گره بافتن (به خصوص نگاه کنيد به مانيفست او و همچنين به مقاله قرمه سبزی ليبراليزم)، گذشته از عنصر ماجراجويی، نوعی واکنش به خويشتنی است که محتمل بيش از ديگران در چرخ دنده‌های ماشين جمهوری اسلامی دچار فرسودگی فرديت شده است.

ريشه مخالفت با بنی صدر

شايد بخش مهمی از مخالفت‌ها با انديشه‌های بنی صدر از اين روست که وی از جمله استثناء روشنفکران و انديشه‌ورزانی است که واجد يک دستگاه فکری جامع و فراگير است که تمام عناصر فلسفی، دينی، حقوقی و سياسی آن فرآورده خلاقيت‌های ذهن پويا و فردی خود اوست. اين دستگاه فکری، درست يا نادرست، بايد از نقطه نظر کنشگری مورد توجه ونقد انديشه‌ورزان قرار گيرد. پر واضح است، آن دسته از روشنفکرانی که به واکنش شدن معتاد شده‌اند، و آن دسته از روشنفکرانی که در چرخه دستگاه ذوب کننده جمهوری اسلامی فرديت خود را از کف داده‌اند، و در هر صورت به علت وجود و حضور عقده حقارت، قادر نيستند، تا با ديده استقلال و کنشگری به نقد انديشه‌های بنی صدر بپردازند. در خاتمه همين بحث برای آنکه خواننده محترم از دستگاه فکری بنی صدر مطلع شوند، لازم می دانم تنها به اظهار نظر ماسيمو کاچاری( Massimo Cassiari)، يکی از فيلسوفان معتبر ايتاليايی و شهردار ونيز، در کنفرانس موليانو ونتوری اشاره کنم:

" قبل از هر چيز، اجازه دهيد خوشحالی خود را به خاطر حضور مجدد در اين کنگره و در حضور پرزيدنت بنی‏صدر، برای دومين بار، اظهار کنم. خوشحالم که، دوباره، با بنی‏صدر، پرامون مسائلی صحبت می‏کنم که مسائل امروز و نيز آينده ما، نه فقط در حوزه مديترانه، که در تمامی نقاط جهان هستند. شما، همگی، سخنان آقای بنی‏صدر را شنيديد و ملاحظه کرديد که او از سنت فکری بزرگی برخوردار است. اصول و حقوقی که انديشه او برآن پايه گذاری شده است، بر اصل خداشناسی است. او اين مجموعه‏ای را که شامل فرهنگ، خداشناسی، سياست، انتروپولوژی است، بطور بسيار کامل، در نظام توحيد، بيان می‏کند. انديشه او، ترجمان اومانيسم اسلامی است. هيچ فکر کرده‏ايد کلام بنی‏صدر چه معنی می‏دهد و کدام معنی را می‏تواند داشته باشد؟ بخصوص برای ما که طرف سخن او هستيم. شايد نياز به آن باشد که با واقع بينی از خود بخواهيم اين انديشه را نيک درک کنيم. سخنان پرزيدنت بنی‏صدر بيانگر اصالت انسان اسلامی است. اسلامی که معلم بردباری، گفتگو و تفاهم است. اين اسلام اسلامی نيست که در حال حاضر، در ايران، حکومت می‏کند. اسلامی نيست که در کشورهای اسلامی معمول است. تقصير کيست که آن اسلام اين اسلام گشته است؟ پرسشی است که در فرصتی ديگر بايد بدان پرداخت. تمام اين کشورها در اسلامی زندگی می‏کنند که با سخن بنی‏صدر فاصله بسيار دارد.
کف زدنهای ما ايتاليائيها برای آقای بنی‏صدر، اميدوارم آگاهانه باشد. اميدوارم اين آگاهی وجود داشته باشد که در صحبتهای بنی‏صدر، نه نظر ماکياول ، نه قول ماکس وبر، نه فکر مارسيليو دی پادوا و نه انديشه اسميت وجود دارند. از فرهنگ سياسی سخن گفت که هيچ کلامی از اين شخصيتها در آن نبود. با سياست زدگی غربی ما که بر پايه بينشهای اين صاحب نظران است، تفاوت بسيار دارد. در ديد مدرن غربی معاصر، تمام سعی بر اينست که همه آنچه را بنی‏صدر سعی در توحيدشان می‏کند، از يکديگر جدا کنيم. سعی بنی‏صدر بر اينست که اينها به توحيد برسند در صورتی که ما غربيها، بر عکس، همه را از يکديگر جدا می‏کنيم".

نتيجه گيری

همانطور که پيشتر اشاره شد، آغاز دهه ۱۳۶۰ تا مرگ آقای خمينی را می توان دوران توتاليتاريسم در نظام جمهوری اسلامی دانست. يکی از ويژگی های رژيم های توتاليتاريستی جنگ و ستيزه جويی تا آستانه فتح تمامت جهان است. اين رژيم ها تنها در بحران می توانند به زندگی خود ادامه دهند. از اين رو، پس از ناتوانی رژيم برای از ميان بردن فتنه در سراسر جهان، تا زمان مرگ رهبری توتاليتر، ماشين جنگی رژيم هدف بحران ها و ستيزه جويی های خود را از عرصه جهانی به درون مرزها انتقال داد. تدارک سه بحران و نزاع داخلی از سوی آيه الله خمينی تا آستانه مرگ، از جمله کارهايی بود که رهبری توتاليتر انجام داد. بحران جانشينی رهبری با حذف آيه الله منتظری، بحران حذف ليبرال ها و بحران اوشين و صدور حکم اعدام برای فرد گمنامی که از الگوی اوشين ياد کرد، از جمله سه بحرانی بودند که هر يک، تا مدتها جامعه را به کام بحران فرو برد. با مرگ آيه الله خمينی و پايان جنگ و ضرورتها برای بازسازی کشور، رشته کار در دستان دولتی قرار گرفت که با زمينه های ايران گيتی و ضرورت توسعه در اقتصاد بازار و از جمله ضرورت پنهان کردن شبکه های ترور در شبکه های بين المللیِ مالی – تجاری، ماشين توتاليتاريسم عملا از کار افتاد. در اين وضعيت، هر چند جامعه از سيطره تماميت خواهی دولت توتاليتر رهايی جست، اما افراد جامعه ناتوان از يافتن فرديت خود بودند. فشار ناشی از آوار جمهوری اسلامی، تنها تا آنجا کاهش يافت که جامعه و افراد بتوانند، تنها در خويشتن مشوش به فراسوی فرديت خود چنگ بياندازند. ميل به منابع توليدی و ترجمه ای ملل مغرب زمين، تنها راه تسکين بخشيدن به خويشتن مشوش بود. از يک نقطه نظر جنبش دوم خرداد، جنبشی برای کسب فرديت بود. دولت خاتمی و همکاران ايشان، در خلاء کامل انديشه ای منسجم، هيچ سامانه فکری برای سامان دادن به فرديت جامعه در اختيار نداشتند. با اين وجود طبقه متوسط، از جمله دانشجويان و آزاديخواهان از تلاش برای بازيافتن فرديت خود بازنماندند. اما رژيم در هسته وجودی خود بنا به طبع تماميت خواهی، خيلی زود دريافت که وجود دولت اصلاحات (هر چند بی سامان)، ممکن است به آزادی فرديت منجر شود. بنابراين، رژيم به خوبی دريافت که در صورت ادامه آن وضعيت، طومار ولايت مطلقه که بنياد آن بر انقياد جامعه و خيمه زدن بر فرديت هاست، به يکباره برچيده شود. از اين نقطه نظر است که می توان دولت احمدی نژاد را، به مثابه بازگشت دوباره به نقطه صفر فرديت، به نوعی بازتوليد وضعيتی دانست که دولت رجايی پس از بنی صدر توليد کرد. اين فصل از ظهور و مرگ فرديت را خيلی زود خاتمه دادم زيرا، اولا به يک مطالعه ديگر محتاج است و ثانياً، از موضوع نقد و بررسی ای که به انتقادات آقای اکبر گنجی نسبت به بنی صدر مربوط می شد، دور می شديم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016