دوشنبه 12 فروردین 1387

تفسير و تجربه‌ی ستم، بخش دوم، محمدرضا نيکفر

[بخش نخست مقاله]

مسئله‌ی اصلی ما

اين موضوع از اين نظر مهم است که هرمنوتيکِ متفکران اصلاح‌طلب مسلمان سخت ناشفاف است. اينجا و آنجا شفاف و برا هم اگر باشد، از آن نبايد انتظار داشت در اين دوره مجموعه‌ای از وظايفی را به انجام رساند که هرمنوتيک مسيحی برای انجام آن به يک دوره‌ی سيصد ساله نياز داشته است. جامعه‌ی ما بهره‌ی چندانی از علوم تاريخی از جمله زبان‌شناسی تاريخی ندارد، تازه دارد با علوم اجتماعی و روانشناسی آشنا می‌شود، چيزی از دين‌شناسی تطبيقی نمی‌داند. اين ضعف‌ها جبران‌پذير بودند اگر اخلاق و آموزشی وجود داشت که افراد را تا حدی به حقيقت متعهد می‌کرد، اگر افراد حقيقت را امری مستقل از ذهن می‌دانستند، در پايبندی به آن و تبيين درست آن سختگير بودند و از تحريف آن برمی‌آشفتند. زير سايه‌ی حکومت دينی وضع به گونه‌ای درآمده که مرز ميان راست و دروغ سخت ناروشن شده و در مورد بديهيات روزمره نيز می‌توان به سادگی دروغ گفت. خودپيداست که در اين حال ديگر نمی‌توان انتظار داشت چيزی به نام تعهد و وجدان علمی وجود داشته باشد.
با وجود سقوط ارزش‌ها درکی از ستم وجود دارد. می‌توان ستم را نشان داد و وجدان همگانی را در اين مورد شاهد گرفت. قلب سياست در کشور ما ستم است. ستم، مسئله‌ی اصلی ما در بازخوانی تاريخمان است. اودو مارکوارد، فيلسوف معاصر آلمانی، در مقاله‌ای با عنوان "پرسش از پی پرسشی که هرمنوتيک پاسخ به آن است" (۲) در معرفی هرمنوتيک به پرسمان بنيادی هرمنوتيک می‌پردازد و هرمنوتيک را از جمله پاسخی صلح‌جويانه به جنگ بر سر تفسيرهای مختلف می‌داند، همان ستيزی که در خطه‌ی فرهنگی ما به «جنگ هفتاد و دو ملت» مشهور است. به پرسش اساسی او می‌توان بيانی دورانی و هنجارگذار داد: در دوران ما يک هرمنوتيک صلح‌آور دينی بايستی به چه پرسشی بپردازد؟ مسئله اصلی ستم است. ستم‌هايی هستند که از حکومت دينی برآمده‌اند، ستم‌هايی وجود دارند که سنت دينی با آنها سازگاری کامل نشان داده، ستم‌هايی وجود دارند که در سنت به عنوان ستم خوانده نشده و حتا رحمت دانسته شده‌اند. تبديل موضوع آنها به پرسش اصلی هرمنوتيک دين وظيفه‌ی اصلی دوران ماست. محسن کديور، با طرح موضوع برده‌داری در اسلام، به عنوان جزئی از پرسمان حقوق بشر، در اين جهت گام برداشته است. کسان ديگری در ايران و خارج از ايران با طرح موضوع زن در اسلام به سمت مسئله‌ی اصلی رفته‌اند.

رويکرد عملی اخلاقی

عبدالکريم سروش، که از متفکران نامدار و تأثيرگذار اصلاح‌طلبی دينی است، در دوره‌ی اخير فکری خويش روی مسئله‌ی "تجربه‌ی نبوی" (يعنی آن "تجربه"‌ای که محمد بن عبدالله را "نبی" کرد) متمرکز شده و به دليل اهميت صدر اسلام برای کل تاريخ اسلام گويا اين تصور را دارد که با تفسير تازه‌ای از تجربه‌ی صدر می‌تواند آن تاريخ را بازنويسی کند. اين تلاش به عنوان يک تلاش ذوقی فردی ارزشمند است، اما بعيد است که به سرانجام مؤثر راهگشايی برسد. در علوم انسانی و تاريخی موضوعی چون "تجربه‌ی نبوی" هيجان چندانی را برنمی‌انگيزد. در مورد آن می‌توان نظروزری کرد، اما نه می‌توان و نه لزومی دارد که در بحث بر سر آن به سازشی رسيد. در يک حلقه‌ی علمی نيز چنين سازشی ناممکن است تا چه برسد به جامعه. (۳) تجربه‌ها‌ی فردی يا گروهی، و کلاً سائق‌های ذهنی در عينيت‌ تاريخی تأثيرشان مهم می‌شوند. مهم نيست که ما تجربه‌ای را جدی بگيريم، مهم اين است که خود تجربه‌کننده و ديگران آن را در دوران خاص جدی گرفته‌اند و چنان شده که جريانی تاريخی پديد آمده است. جريان تاريخی ممکن است پديد آيد، بی آنکه آن صدری را داشته باشد که در دوره‌های بعدی در مورد چگونگی آن ادعا می‌شود. مهم، تحليل جريان تاريخی است؛ و ايدون در کشور ما امر مهم، تحليل جريان از زاويه‌ی موضوع ستم‌گری است.
نحوه‌ی نگاه به موضوع دين و ظلم در پهنه‌ی درون-دينی از روشی پيروی می‌کند که معمولا مکمل شگرد نسبی‌سازی است. ادعا می‌شود که حکم دين ستم‌زدايی است، اين حکم کلی در برابر احکام دينی‌ای گذاشته می‌شود که آشکارا ستمگرانه‌اند. آن احکام، نسبی و جزئی و عصری تلقی شده و از طريق حکم عقلی-اخلاقیِ کلی، نقد و نقض می‌شوند. قاعدتا ادعاهای کلی از منظر برون-دينی پذيرفتنی نيستند و کل اين شيوه‌ی رويکرد معمولاً با اين اعتراض مواجه می‌شود که ماهيت دين همان تاريخ آزموده‌ی دين است، پس تحريف است که ذاتی را تصور کنيم که اعراض از آن بيگانه بوده‌اند و اکنون بتوان آن را احيا کرد و در برابر اعراض قرار داد. موضوع اما موضوعی نظری نيست (۴)، حتا اگر چنين ظاهری داشته باشد. کنه اين رويکرد، عملی و اخلاقی است و به اين اعتبار بايستی مغتنم و محترمش شمرد. حساسيت اخلاقی مهمتر از انسجام و استحکام نظری است.

فقدان بصيرت اخلاقی در عالمان دينی

اين حساسيت به ويژه در اين زمانه‌ی غدّار مهم است که قدرت دينی ستم می‌کند و غالب عالمان دين تأييدکننده آن‌اند يا در مقابل آن سکوت می‌کنند و هر دو گروه نان از قبل دستگاه می‌خورند. شاخص انحطاط اخلاق اينان همين است که جز انگشت‌شماری‌شان، بقيه دست در دست ستمگران داشته‌اند يا چنان بری از فهم اخلاقی‌اند که ستم و رذالت را نمی‌بينند. به تازگی، آيت الله جعفر سبحانی، که يکی از اين عالمان است، زبان به شماتت سروش گشود به خاطر سخنانی که در باب "تجربه‌ی نبوی" گفته بود. سروش در پاسخی که به او داد خواست که آيت‌الله به ظلم نيز حساسيت نشان دهد. پاسخی که آيت‌الله به اين دعوت داد، فقط نشانه‌ی آن بود که هيچ بصيرتی در اين باب ندارد و در مقام تشخيص ستم نيست. پاسخ او اين بود که: کدام ظلم؟ (۵) اين يک تجربه‌ی زنده است و مسئله‌ی اصلی همانا اين تجربه است، نه آنچه سروش "تجربه‌ی نبوی"اش می‌خواند. اگر همين تجربه را تحليل کنيم، به کشف بسياری از رازهای تاريخ دين می‌رسيم.

اهميت موضوع ستم در گذار به هرمنوتيک عينی

اين نوع اکتشاف تا حدی می‌تواند نسبيت‌باوری هرمنوتيکی را جبران کند. زيرا تفسير، در جايی که موضوع تفسير نرم باشد، به سادگی می‌تواند زبان‌بازی کند و هيچ قيد و بندی را نپذيرد. اما موضوع سخت ستم و خشونت را نمی‌توان به سادگی با تفسير ناديده گرفت يا معنای آن را تحريف کرد. (۶) خشونت، خشونت است. هرمنوتيکی که بخواهد در هوای اين عصر تنفس کند، بايستی بدين حکم اخلاقی شاخص عصر ما پايبند باشد. تنها با اين حکم مطلق است که می‌توانيم خشونت تاريخی را تشخيص دهيم. اين حکم ايجاب می‌کند که در تفسير متن‌های مقدس در درجه‌ی اول با دگرگشت‌های معنايی‌ای مقابله شود که از خشونت چيز ديگری ساخته‌اند. اين دگرگشت‌های معنايی بنياد فرهنگ خشونت در همه‌ی جامعه‌ها بوده‌اند. تقديس خشونت ورزی به اسم کفرستيزی، مترادف کردن قصاص با زندگی، ستايش دينی از خون و شهادت و تعصب و انتقام‌جويی بنيادهای سنت خشونت هستند. خشونت دردآور و مرگ‌آور است و درد و مرگ را نمی‌توان با تفسير نمادها زدود. درد و مرگ، عينی‌ترين پديده‌های جهان‌اند. همين امروز می‌توان اين پديده‌ها را به عريانی ديد و از درک امروزين به دنيای ديروز نقب زد.
کسانی که خشونت امروزين را درک نمی‌کنند، بی‌گمان از درک خشونت طول تاريخ ناتوان‌اند. تنها آنگاه که حس اخلاقی نسبت به خشونت اين روزگار بيدار شود، اميد می‌رود توانايی شنيدن صدای قربانيان سده‌ها و هزاره‌های پيشتر پديد آيد.

متن استراتژيک

قرآن يک متن استراتژيک است. منظور از متن استراتژيک متنی است که سخت تنيده به قدرت است. قدرت می‌دهد و به سهم خود از طريق قدرت مستقر قدرتمند می‌شود. هر تغييری در برداشت از آن باعث می‌شود به قدرت مستقر برخورد، از آن بکاهد يا بر آن بيفزايد.
متنهای استراتژيک خوانده نمی‌شوند؛ آنها اجرا می‌شوند. البته متنهای ديگری نيز وجود دارند که اجرا می‌شوند، مثلا نمايش‌نامه‌ها يا شعرهايی که به کار بزم، زاری يا رزم می‌آيند. در مورد متنهای ايدئولوژی قدرت، جنبه‌ی اجرايی کار فراتر از جنبه‌ی نمايشی آن است. متن هم به اجرا فرا می‌خواند، و هم وسيله‌ی اجراست. هم نمايش‌نامه است، هم فضاساز است و جزو تزئينات صحنه است و هم خود بازيگر است. اجرا يک تفسيراست، بازی زنده‌ی متن تاريخی است. بازی کنونی در ادامه‌ی بازی‌های پيشين است. هر پرده، اجرايی دوباره است. در اجراهای مختلف خطوط مشابهی ديده می‌شوند. از طريق آنها می‌توان به اجرای نخستين اثر نزديک شد. اگر متن ذاتی داشته باشد، همين عناصر پايدار در اجرای آن است.
در تاريخ ما مجموعه‌ای از بازگشت‌ها و تکرارهای امور مشابه ديده می‌شود و از جمله به اعتبار آنهاست که از تاريخ "ما" سخن می‌گوييم. "ما" يک جماعت همسرنوشت تاريخی است. در سرنوشت تاريخی ما، متن استراتژيک دينی، نقش عمده‌ای ايفا کرده است: در زمينه‌های اخلاقی، تربيتی، فرهنگی، سياسی، اقتصادی. رابطه‌‌ی ما با حقيقت، عينيت، راست و ناراست و کل دانايی و دانش داشته يا نداشته‌ی ما متأثر از آن است. متن، وضع و حال ماست، ما در متن آن متن هستيم. تغييری در حال ما، تغييری در برداشت ما از آن است و حاليا برعکس. هر تغييری در حال ما تغيير در نظامی است که با ستم مشخص می‌شود. يا ستم تشديد می‌شود يا ما بدان سمت می‌رويم که بساط ظلم را برچينيم.
بر پايه‌ی اين نکته نبايد اميد بست به چرخش بنيادی در نظام از طريق چيرگی ديدگاهی که برداشت رحيمانه‌ای از دين را به جای برداشت ظالمانه از آن بگذارد. برای اينکه چنين انتظاری واهی نباشد، بايستی تصور کرد که متن استراتژيک دينی بتواند جايگاه استراتژيک خود را در قدرت حفظ کند، اما به جای فرمان به ستمگری، منشأ رحمت شود. اين دگرديسی ناممکن است، هم بنابر شواهد تاريخی و هم بنابر آنچه از تحليل الزام‌های قدرت و ايدئولوژی می‌دانيم.

هرمنوتيک متن استراتژيک

يک استدلال ساده‌ی هرمنوتيکی برای اثبات اين ناممکنی چنين است: فهميدن روند پيچيده‌ای است که در آن پيش-دانسته‌ها نقش تعيين‌کننده‌ای را ايفا می‌کنند. هر فهمی بر بنياد يک پيش-فهم است. مجموعه‌ی پيش-فهم‌ها افق فهم را می‌سازند. افق فهم مدام در حال گسترش است، مثلاً با خواندن کتاب. اين گسترش را می‌توان اين گونه تعبير کرد: افق فهم خواننده‌ی کتاب، با افق معنايی کتاب به شيوه‌ای خاص درمی‌آميزد، شيوه‌ای که جمع مکانيکی دو افق نيست و حاصل درآميزی آن ساختاری را ندارد که بتوان سهم خواننده و سهم کتاب را در آن از هم تفکيک کرد. کتاب در افق فهم خواننده می‌نشيند و در حالی که جذب آن می‌شود، آن را گسترش می‌دهد. در اشاره به اين روند از اصطلاح درهم‌آميزی افق‌ها استفاده می‌شود که هانس-گئورگ گادامر، از قله‌های فلسفه‌ی هرمنوتيکی سده‌ی بيستم، واضع آن است. مسئله‌ی ما اين است که به روی متن دينی، آنگاه که متن استراتژيک است، چه امکان‌هايی باز است. تفسير قدرتمند و نافذ آن تفسيری به حساب می‌آيد که از درهم‌آميزی افق فکر قدرت با افق فکر کتاب حاصل می‌شود. کتابی که در اينجا تفسير می‌شود، خود يک پديده‌ی تاريخی است، نه چيزی تازه و اصيل؛ يعنی خود يک تفسير است، تفسيری مبتنی بر سنت قدرت. به سخنی ديگر قدرت، تفسيرِ سنتِ تاريخیِ قدرت را بازتفسير می‌کند. به دليل بسته بودنِ حکومت دينی، هيچ شانسی وجود ندارد که به جای کتاب فعلی کتاب ديگری با همان نام و سياق عبارات بنشاند که تفسير آن حاصل فهمی است که افق مبنايی در فهم آن حاصل روند درهم‌آميزی با شيوه‌ی فهم مدرن دموکراتيک باشد. برای آنکه چنين امکانی به وجود آيد، بايستی نوعی "درهم‌آميزی کنترل‌شده‌ی افقها" به نفع آزادی ميسر شود، اما چنين چيزی در يک حکومت دينی، که پديده‌ای در تداوم تاريخ استبداد است و زير سايه‌ی آن دستگاه روحانی به کل فاقد بصيرت برای تشخيص ظلم می‌شود، شانسی برای رخداد ندارد.
"درهم‌‌آميزی کنترل‌شده"‌ی افق متن دينی با افق فکر دموکراتيک اصولا خارج از دايره‌ی قدرت ميسر است. حاصل اين درهم‌آميزی، دموکراتيک می‌شود، اگر متن دينی زير کنترل قرار گيرد، زيرا متن دينی است که از سمت تاريخی استبداد می‌آيد و خودپويی آن بازگشت به اين پيشينه است. متن برای اينکه زير کنترل دموکراتيک قرار گيرد، بايستی در درجه‌ی نخست به لحاظ سياسی بی‌قدرت شود. متن استراتژيک تن به کنترل نمی‌دهد. در حکومت استبدادی ايدئولوژيک، مفسران اصلی و طبيعی ايدئولوژی مجريان اصلی و طبيعی آن هستند: قاضيان، محتسبان، زندانبانان، شکنجه‌گران، جلادان و آمرانشان. در افق فهم اين تفسير − که آن را هم می‌توان تفسير اجرايی خواند، هم اجرای تفسير − ادراک ظلم ميسر نيست.
حکومت دينی اصلاح‌ناپذير است، اصلاح آن فقط به معنای فروپاشی کنترل‌شده‌ی آن است که امری غيرممکن نيست، اما آنچه آن را برمی‌انگيزد، نه تفسير تازه‌ای از کتاب، بلکه تناقض‌های خود سيستم است که ممکن است به صورت اختلاف‌هايی در تفسير نيز نمود داشته باشد. اما اين اختلاف نبايستی هيجانی برانگيزد. چنين چيزی پديده‌ای آشنا در هنگام فروپاشی نظام‌های ايدئولوژيک است.

گذر از متن استراتژيک

در استدلال بالا توجه نه بر "خود" متن، بلکه بر نقش استراتژيک آن متمرکز است. نکته‌ی اصلی اين است که چيزی به نام خود متن وجود ندارد، آنچه وجود دارد نقش متن است. "خود" متن، محصول تفکيک مفهومی ميان متن و سنت آن است که تفکيکی جديد است، تفکيکی که فقط در ذهن مفسران مدرن وجود دارد و هنوز در ميان مسلمانان به انديشه‌‌ای نافذ تبديل نشده است. متن برای آن که "خود" شود، بايستی نخست به متن "من" تبديل شود. مفسر متأثر از ذهنيت آزاد مدرن، کتاب را به کتاب "خود" تبديل می‌کند، يعنی اين شهامت را می‌يابد که بگويد من آن را اين گونه می‌فهمم، تفسير رسمی و سنتی هر چه می‌خواهد بگويد. کسی هم که به عنوان نمونه می‌خواهد برنهد که قرآن، کتاب محمد است، نخست بايد کتاب را از آن "خود" کند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اين موضوع که "خود" کتاب تا چه حد مسئول نقش تاريخی آن است، مسئله‌ای باز است، مسئله‌ای است که بهترين زمان پيشبرد يک بحث منصفانه در مورد آن هنگامی است که متن ديگر خصلت استراتژيک نداشته باشد. بنابراين کسی که می‌خواهد از کتاب دينی خود دفاع کند، بدين گونه که آن را در قبال کرده‌های حاکميت مذهبی غيرمسئول بداند، کاری اساسی که بايد کند تلاش برای گرفتن قدرت سياسی از آن است. مسلمانان تا کنون فرصت نداشته‌اند کتاب خود را بخوانند. در راه آن خون داده‌اند و خون ريخته‌اند، آن را تلاوت کرده‌اند، از صدای خويش به هيجان آمده، دچار حيرت يا وحشت شده، اما درنيافته‌اند چه می‌خوانند. گذر از متن استراتژيک است که متن را متن کرده و برای نخستين بار در تاريخ خواندن آن را ممکن می‌کند.

نوروز ۱۳۸۷

[بازگشت به بخش نخست مقاله]


پانويس‌ها:
(۱) در اين مورد بنگريد به مقاله‌ای از من در مورد پروتستانتيسم که در سه بخش در شماره‌های ۴ تا ۶ مجله‌ی "مدرسه" (تهران، ۱۳۸۵) چاپ شد.
(۲) Udo Marquard, "Frage nach der Frage, auf die die Hermeneutik die Antwort ist", in: Ders. Zukunft braucht Herkunft. Philosophische Essays, Stuttgart 2003, S. 72-101.
(۳) مثلا نظردانشمند هندی-آمريکايی راماچندران، در مورد آن همتافته‌ی نرونی‌ای در مغز که به نظر او مسبب جذبه‌ی دينی است، توجه‌برانگيز می‌شود، اما بعيد است که در آينده‌ای پيش‌بينی‌پذير به صورت نظر استاندارد درآيد، هر قدر هم که عينی و استوار باشد.
(۴) من ضرورت تفکيک نظر و عمل را با نظر به مسئله‌ی حقوق بشر بازنموده‌ام در مقاله‌ای با عنوان "دين و حقوق بشر" (چاپ شده در فصلنامه‌ی "باران"، سوئد ۱۳۸۴).
(۵) اسناد اين بحث در سايت دکتر عبدالکريم سروش (www.drsoroush.com) ثبت شده‌اند.
(۶) در اين مورد بنگريد به نوشته‌ی زير:
Mohammad-Reza Nikfar, "Präsenz der Gewalt", in: A. Mones u. R. Wansing (Hg.): Endlich Philosophieren, Köln 2002, S. 107-114.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تفسير و تجربه‌ی ستم، بخش دوم، محمدرضا نيکفر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016