advertisement@gooya.com |
|
ahmad_faal@yahoo.com
1- می توان فقدان تاریخمندی و انقطاع از جریان اندیشه تاریخی را، به منزله یکی از ویژگی های مهم تمامت خواهی و بنیادگرایی برشمرد. بی اطلاعی بنیادگرایی از تاریخ و حوادثی است که سایر ملل پشت سر گذاشته اند، به علاوه عدم علاقندی آنها به مطالعه در احوال ملل گذشته و حتی آثاری از احوال و اندیشه های زمانه خود، ابتلائاتی هم برای آنها و هم برای ملت هایشان به وجود می آورد. اینجانب وقتی در بازداشت بودم به یکی از بازجوهای خود گفتم، شما این همه مقالات من را در اختیار دارید، خوب است فلان مقاله را یک بار به جای نگاه اطلاعاتی با نگاه مضمونی از مطالعه بگذرانید. سپس به او توصیه کردم که به جای خط به خط خواندن و گشتن به دنبال نکته هایی که بکار حرفه اطلاعاتی شما می آید، خوب است یک بار به صورت مفهومی بخوانید و با این دید که، آیا در آنجه نویسنده گفته است بیان او بیان حق و آزادی است، یا خیر؟
همین صحبت را در جای دیگر آورده ام که یک متعصب مذهبی و یا فرق نمی کند یک لائیک و یا یک مارکسیست ارتدوکس، وقتی به یک متن مراجعه می کند، از این حیث نمی خواند که چیزی به دانش او افزوده شود، بلکه از این نظر مطالعه می کند که شبهه قابل ایراد در آن بیابد. متقابلا بسیاری از مارکسیست ها و لائیک ها وقتی به متون دینی مراجعه می کنند، در پی یک نکته قابل ایراد و انتقاد می گردند، به طوریکه که توجیه درخور واستواری بر مرام خود بیابند.
همین جا اضافه کنم که تفاوت بسیار میان نگرش انتقادی با نگرش ایرادگیری وجود دارد. نگرش انتقادی ، نگرش روشنفکران و با هدف آزادی و بر پایه آزادی اس. اما روش ایرادگیری (که در دو مورد بالا از آن یاد کردم) روش باطل و با هدف تخریب و بر پایه قدرت صورت می گیرد. روش انتقادی، دامن زدن به به حق و آزادی است، اما ایراد گرفتن صرفا به منظور تخریب و دلیل تراشی انجام می گیرد.
بدین ترتیب گسست تاریخی و عدم مطالعه سرنوشت ملت ها و حتی مطالعه آراء دیگران، مهمترین مشکلی است که بنیاد گرایی به همراه بخش هایی از روشنفکران که به نوعی می توان آنان را در زمره بنیادگرایی مدرن دانست، ابتلابه آن هستند. اگر صد خرمن کتاب و مطلب نوشته می شود، هیچ راهی برای هشدار دادن به بنیادگرایی وجود ندارد. اکنون در شرایط حاضر، ایران در وضعیت بسیار حساسی قرار دارد، هر آینه کشور در معرض تهاجم و محاصره است، هر یک از این اتفاقات زیان های جبران ناپذیری بجا می گذارد. و حتی به زیان کسانی خواهد شد که از وضعیت موجود و دیپلماسی موجود دفاع می کنند.
هر چند مصلحت بقاء بنیادگرایی بحرانی آفرینی باشد، اما عدم ویژگی تاریخیت بنیادگرایی، چنان است که مصلحت بقاء خود را در شرایطی که بحران ها تنگ تر می شوند، نمی توانند درک کنند. بنابراین هشدارها نمی توانند محل فایده پیدا کنند. اما این هشدارها می تواند گروههایی دیگر را که در دام بنیادگرایی قرار دارند، از غفلت ها آگاه کنند. برای بنیادگرایی این هشدارها در حکم یک سند اطلاعاتی است که با کاوش های بازجویانه می توان مدارکی علیه خود نویسنده پیدا کند. به عنوان مثال بنیاد گرایی وقتی توپ خود را از باده خشم و خشونت پر می کند ، به یاد نمی آورند که پیش از حمله آمریکا به عراق ، صدام حسین چنان بر اریکه خدایی تکیه زده بود و با شجاعتی و لجاجتی که هر تاریخ نخوانده ای را به حیرت و شگفتی می برد، چنان قدرت متجاوز آمریکا را در برابر هیبت خدایی خود به سخره می گرفت، که صد اولدروم بولدروم کردن های بنیادگرایی به گرد آن نمی رسد. اما چه شد؟
بنیادگرایی خود را طرفدار سرسخت قرآن می شناسد، اما یک خط با دیده «خرد» به قرآن چشم نمی دوزد و بکار نمی برد. اگر به کار می گرفت، تصدیق می کرد که نگاه تاریخی و عبرت گرفتن از تاریخ و سرنوشت ملل گذشته، مهمترین سرمشق آموزه های قرآنی است. اگر بخواهیم فهرستی از شباهت های رفتاری و گفتاری و اندیشه های بنیادگرایی را با نمونه های بسیاری در تاریخ گذشته تهیه کنیم، سر از یک مقاله مفصل و مستقل در می آورد.
چشم و گوش بستن و درس نگرفتن تنها به بنیادگرایی اختصاص ندارد. کثیری از روشنفکران و اصلاح طلبان درون کشور نیز که به نوعی در زمره بنیادگرایی مدرن محسوب می شوند، با همین مشکل روبرو هستند. مگر همین گوش های بسته اصلاح طلبان نبود که این نویسنده را بر آن داشت که بعد از بیش از پنجاه مقاله در نقد اصلاحات ، سرانجام سه شماره از نوشته های خود را با عنوان «گوش های ناشنوای اسطوره ها» اختصاص دهد. مگر آقای خاتمی دهها بار ادعاهایی را تکرار نمی کرد که در مقالات متعدد از این قلم و دهها قلم دیگر، ادعای غیر علمی و غیر واقعی بودن آنها استدلال شد، اما هر بار به تکرار ادعاهای خود می پرداخت. او در همان اندازه بنیادگرایی چشم و گوش خود را بر هشدارها نبست و عاقبت آن نشد که شد؟
2- دومین مشکل اجماع نظر روشنفکران درون کشور، در باره حق مسلم ایران در استفاده از انرژی اتمی است. شاید تاکنون هیچگاه چنین اجماعی میان روشنفکران و اصلاح طلبان، پیرامون هیچ مسئله ای به این وسعت صورت نگرفته است. این سه دسته بدون اینکه هدف ها و تفاوت های خود را شفاف کنند، به همصدایی با یکدیگر بر آمده اند. در این میان بنیادگرایی بیش از همه از این اجماع سود می برد. به عکس روشنفکران و اصلاح طلبان جز زیان هیچ نخواهند دید. شاید تا حدودی برای نویسنده روشن باشد که بخش های مهمی از اصلاح طلبان و روشنفکران، به دو دلیل به اجماع نظر در باره این پرونده دست یافته اند. نخست آنکه، کوشش دارند تا حاشیه امنتیت نسبی برای خود ایجاد کنند. حساسیت مطلق دولت های قبلی و فعلی درباره فعالیت های هسته ای و به ویژه حساسیت لایه های امنیتی و نظامی دولتین از یک سو و استفاده از شعائر ملی شامل، دستیابی به دانش و بالا بردن اهمیت آن تا حد ملی شدن صنعت نفت و بالاخره تحریک غرور ملی از دیگر سو، روشنفکران و اصلاح طلبان را بر آن داشت تا این یک را پوشش آن یک بگردانند. دلیل دوم اندیشه راهنمای قدرتمداری است. روشنفکران و اصلاح طلبان مورد اشاره بنا به اینکه قدرت را یگانه کلید سحر آمیز دستیابی به هدف می شناسند، دستیابی به انرؤی اتمی، حتی در لفظ نیز برای آنان نوعی غرور قدرتمدارنه ایجاد می کند. بنابراین دستیابی به انرژی اتمی به مثابه نماد قدرت مورد توجه این گروههاست.
اینجانب با هدف صلح آمیز دستیابی به انرژی اتمی مخالف نیست، اما مسائل مختلفی هست که بدون شفاف سازی آنها ، مدعی و مخالف نمی توانند بیان خود را بیان آزادی و حق مداری بشمارند. در زیر پاره ای از این مسائل را فهرست می کنم، با امید اینکه پاسخ های درخور پیدا کند.
-2/1 هدف بنیادگرایی در دستیابی به انرژی اتمی صرفا استفاده از دانش علمی و استفاده صلح آمیز است، پس چرا هر گاه فشارهای بین المللی کم یا زیاد می شوند، بخش های امنیتی و نظامی واکنش های کند و تند از خود نشان می دهند؟
-2/2 باید توضیح داده شود که، اگر قدرت آنها به اندازه قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا بود، با آرزوی تصرف جهان و همنوا سازی بقیت جهان ، که همواره در زمره آرزوهای همه بنیادگرایان و جنبش های تمامت خواهی است ، چه برخوردی خواهند داشت؟
-2/3 برای آنها که در غرب زندگی می کنند، می دانند که یکی از مشکلات این سرزمین سبز، فقدان تابش نور آفتاب است. به قول یکی از دوستان، آنجا به سرزمین سرد، تاریک و نمور معروف است و هم به قول او، همواره با چراغی در دست در دل تاریکی ها بدنبال آفتاب می گردد. با وجود این کوشش ها و هزینه گذاری برای استفاده از انرژی خورشیدی و حتی استفاده از انرژی باد در آن سرزمین، فراوان صورت می گیرد. به علاوه خود غربی ها معتقد هستند، انرژی هسته ای انرژی ناپاک و دارای آثار زیانبار و جبران ناپذیر محیطی است. آنان حادثه چرنوبیل را به یاد می آورند، که چه آثار شومی تا دهها سال بر محیط گذاشت و خواهد ماند. بنابراین، برچیدن این تجهیزات در سراسر سرزمین غرب، یکی از دغدغه های احزاب صلح دوست و بسیاری از دولت هاست. در آلمان برنامه 25 ساله ای در دست دولت سوسیالیست ها بود که تمام مراکز هسته ای را جمع آوری کنند. کشور سوئد در حال جمع آوری این نیروگاهها است. قرار است تا سال 2010 هر 10 نیروگاه هسته ای که در این کشور فعال هستند ، جمع آوری شوند. جالب توجه اینجاست که اولین نیروگاهی که سوئدی ها بستند، نیروگاهی است به نام «باشیک» که در مرز دانمارک قرار دارد. این نیروگاه که به منظور تولید و فروش برق به دانمارک تأسیس شده بود، اکنون به خاطر همجواری با کپنهاگ پایتخت دانمارک و تهدیدهای محیطی ، تحت فشار دولت دانمارک قرار دارد. به طوری که در 30نوامبر 1999 اولین توربین و در سال 2005 دومین توربین این نیروگاه تعطیل شد.
برای نویسنده معلوم نیست که در کشوری که بزرگترین منبع انرژی نفت و گاز را در جهان داراست و از قرار اطلاع ، منابع گاز فارس جنوبی حدود 400 سال انرژی گازی چهان را تامین می کند و در کشوری که آفتاب 40 تا 55 درجه از خطه جنوب تا شمال و از غرب تا شرق آن می تابد و بادهای موسمی غرب و بادهای تقریبا دائمی شرق، سراسر کوه و دشت این سرزمین را در می نوردد، دست یابی به انرژی هسته ای با این هزینه ای که چه به لحاظ سرمایه گذاری و چه به لحاظ امنیت ملی و چه به لحاظ اجماع جهانی ، کشور ما را تا آستانه حمله یا محاصره فرو برده است، به چه کار می آید؟
-2/5 سرزمین ایران چون سرزمین اروپا و آمریکا نیست که از هر چهار طرف در امان باشد. به عکس، همانطور که مورخان می گویند، سرزمین ایران از هر چهار سو در تاریخ در معرض حادثه بوده و هست. به طوری که چمبرلین آن را چهار راه حوادث جهان می خواند. از غرب تا شرق و از جنوب و تا شمال این کشور، تا آن طرف آب های مدیترانه ، با زنجیره ای از کشورهایی روبرو هستیم که یا مشروطیت به خود ندیده اند و در نتیجه احترام به حقوق ملت ها را نمی شناسند، و یا اینکه با کشور ما درگیر اختلافات مرزی هستند، و یا اینکه اختلافی بدتر از این دو با ما دارند. همین اسرائیل در پشت بلندی های جولان اگر دستی بر آتش بکشد و کاری که در جنگ با تأسیسات نداشته عراق کرد، با تأسیسات اتمی ای که در آینده به خیال خواهیم داشت بکند. ، آیا فاجعه آن را اصلاح طلبان و روشنفکرانی که به خیال خود به اجماع رسیده اند، اندازه گرفته اند؟ آیا آنها مسئولیت این فاجعه را بر عهده می گیرند؟
-2/6 با این وجود نویسنده با ایجاد تأسیسات هسته ای به منظور استفاده صلح آمیز موافق است.، اما کشور ما در زمره کشورهایی نیست که در دم معطل این انرژی باشد. اغلب استدلال ها به این خاطر است که، در آینده منابع انرژی فسیلی تمام می شود و چه و چه و چه. اما کو تا آینده؟ بله اگر همه چیز و همه مقدمات برقرار بود و اگر هیچ نا امنی و تهدیدی در کار نبود، از هم امروز باید درفکر برنامه ریزی و اجرای آن باشیم. اما آیا آنها که این قدر برای دستیابی به این انرژی دل می سوزانند، به خطرات و تهدیدها و در شفاف کردن هدف های خود از هدف های کسانی که آن را دستاویز بحران سازی گردانده اند، اندیشه کرده اند؟ تنها ادعای اینکه «هدف ما دستیابی به استفاده صلح آمیز از این انرژی» است، «امر واقع» را شفاف نمی کند، شفاف کردن «امر واقع» تنها در گرو شفاف کردن خود «واقعیت» است.
مقدم بر دستیابی به این انرژی ، دستیابی به دموکراسی و احترام به حقوق ملت ها در بیرون و در درون مرزها، تا کشورهایی است که برای این سرزمین خطر شمرده می شوند. نه تنها تهدید که از سوی این اجماع جهانی در تدارک حمله یا محاصره است، بلکه با وجود سایر تهدیدها، آیا ضروی نیست که تمام فعالیت های هسته ای را برای یک مدت 5 تا 20 ساله به تعطیلی کامل برد، و پس از یک دوره کامل اعتمادسازی در درون مرزها و در کشورهای پیرامونی ، مبادرت به آغاز فعالیت ها کرد؟
2/6 - اما مهمترین پرسش شفاف کردن هدف بنیادگرای است. سماجت بنیادگرایی به روی پروند اتمی هم شگفت انگیز است و هم تناقض آمیز. آنها ایران و جهان را در آستانه بزرگترین بحران بین المللی کشاندند. بحرانی که هر آینه احتمال خطر حمله و یا محاصره اقتصادی وجود دارد. آیا این شگفت انگیز نیست؟
آنها مسئله انرژی اتمی را تا حد ملی شدن صنعت نفت مطرح کرده اند، در حالی که بیش از 80 درصد اقتصاد ایران (به جز در همان دوره ای که نفت ملی اعلام شد) به نفت و فرآورده های نفتی وابسته است. بنابراین ملی شدن نفت یعنی عنان اختیار 80 درصد اقتصاد را بدست گرفتن. هر چند این اختیار از همان آغاز، عنان بدست استبداد سپردن از آب درآمد. اما ندانستیم که اهمیت انرژی هسته ای با این همه مخاطرات و آن را پا به پای ملی شدن صنعت نفت نشان دادن، اهمیت دادن به چیست و علائم آن در کجاست؟ حالا چون جهانیان به دلایل بی اعتمادی این همه مخالفت می کنند و آنها پافشاری بهت انگیز، لابد خوب است به این مردم بی خبر از دنیا بگوییم، به این دلیل که اهمیت آن پا به پای اهمیت ملی شدن صنعت نفت است، توجیه ای برای خریدن مخاطرات بخرج دهیم.
اما تناقض انگیز است، زیرا انرژی هسته ای را برای چه می خواهند؟ آنها که فریاد اسلام خواهی و ارزش مداری را تا سینه آسمان می سایند، خوب است بگویند، چه مناسبتی میان استفاده از انرژی بیشتر و استفاده از سوخت بیشتر، با ارزش گرایی وجود دارد؟ آیا برای آن است که سوخت چلچراغ ها، ماهواره ها، ویدئو سی دی ها، شب نشینی ها توی خانه ها و باشگاه ها و توی مغازه هائی که تا دیر شام جز عرصه فروش اسباب نمایش تجمل و ضد ارزش گرایی نیستند، خوب تزریق شود؟ آیا برای آن است که، کارخانه های ما بهتر و با سوخت راحت تر، راحت تر به تولید اسباب نمایش تجمل، مبادرت کنند؟ شما فهرستی از تولیدات کارخانه ای را تهیه کنید، از دید علمی کمتر از نیمی از این تولیدات نقش تخریبی دارند و از دید ارزش گرایی نیمی دیگر می توانند نقش ضد ارزشی داشته باشند، پس سماجت برای دسترسی به سوخت اتمی برای چیست؟ آیا اگر یک رندی در جهان پیدا شود و به شفاف کردن هدف بنیادکرایی بپردازد، از توی آن بمب تولید نمی شود؟