بعضي از پرسش ها به ويژه در حوزه سياست وجود دارند كه هرگز پاسخ نمي يابند و يا اگر مي يابند پاسخ هاي درخور نيستند. آيا ماهيت كنش هاي سياسي است كه همواره پاسخ ها را نيمه كاره رها مي كند؟ آيا پرسشگران پاسخ هاي خود را نمي يابند، از اين رو كه ماهيت كنش ها و واكنش هاي سياسي را نمي شناسند؟ ماهيت كنش سياسي چيست؟ كنش سياسي معطوف به چيست و استوار بر چه پايه هايي است؟ آيا كنش هاي سياسي يا روش هايي كه در يك كنش سياسي متبلور مي شوند، خود پايه خويش هستند و نيز در برابر اهدافي كه ترسيم مي كنند، خود هدف خويش قرار مي گيرند؟ يا نه، هر كنش سياسي متكي و استوار بر پايه ها ي نظري و معطوف به اهدافي است، و چون پايه ها نظري و اهداف كنش ها و واكنش هاي سياسي در نظر مخاطبان و پرسشگران مغفول مي مانند، پرسش ها در حوزه عمل سياسي نمي توانند پاسخ هاي درخور بيابند. بعضي از اعمال سياسي و عاملان سياسي كه حامل پيام خاصي هستند، چنان اند كه همواره نزد پرسشگران و مخاطبان خود، چنان بگويند كه هيچ نگفته باشند. به طوريكه گفته مي شود :«سياست هنر پاسخ دادن و در عين حال هيچ نگفتن است1». چنين تعريفي از سياست، بي ابتناء بر يك رشته از اهداف و پايه هاي نظري، توجيه در خور نمي يابد.
براي جستجو در ماهيت كنش هاي سياسي، به غير از اينكه بايد در يك نوشتار مستقل تفاوت آن را با واكنش هاي سياسي به بحث بگذارم، چنانچه اغلب نظريه ها و تحليل ها در جامعه شناختي و علوم سياسي، تميز اساسي ميان اين دو نمي گذارند. اما در اين مقال بحث را با وضعيتي كه هر كنش سياسي در پيوستار زمان، «يك متصله سه بعدي» مي سازد، به گونه اي كه هر كنش سياسي روشمند و يا غير روشمند، ظهور عيني دو مقام ذهني است، يك مقام در گذشته و مقامي ديگر در آينده. يك مقام حوزه حافظه است و مقام ديگر حوزه تخيل. اين دو مقام و هر عملي كه در حوزه رفتار انساني، يك «متصله سه بعدي» در زمان را به وجود مي آورد، به گونه اي كه «زمان كنون» نقطه تلاقي دو زمان گذشته و آينده خواهد بود. آنچه در كنش ها و واكنش ها به ظهور مي رسد مقام خرد است. بنابراين خرد نقطه تلاقي دو مقام حافظه و تخيل است. در «متصله سه بعدي» تنها بعد حاضر خود را در مقام عمل عينيت مي بخشد، اما همواره دو بعد ديگر به صورت مضمر(پوشيده)، غير آشكار مي مانند.
در جايي كه كنشكران سياسي اصول و پايه هاي نظري و همچنين اتوپياي تصويري خود را به آشكار بيان مي كنند، تحليل روش ها، پرده از بينش ها بر مي دارد. چنين نيست كه نا آشكاري دو مقام مضمر هيشگي و همه جايي باشد، نزد صاحبان خرد و دانش، هر دو مقام مضمر درمقام كنش ها و واكنش هاي روزانه ما حاضر و آشكار هستند. اگر نه در تحليل نظري، اما در تحليل تجربي، تجربه ها نشان مي دهند كه «متصله سه بعدي» هر عمل و به ويژه رفتارهاي سياسي از هم تفكيك پذير نيستند. اگر هر فرد به آساني و تنها با علامت عين مي تواند تنها «بعد» و مقام عيني هر عمل را در وضعيت كنون مشاهده كند، دو بعد و مقام ديگر، اگر نه به آساني اما به مدد ديده خرد، قابل مشاهده اند. بنا به خاصه «گزارشگري سيستم ها»، هر مقام از «متصله سه بعدي» كنش ها و واكنش ها، بيانگر دو بعد و مقام ديگر نيز هست. چنين نيست و چنان نخواهد بود كه انسان هدفي مغاير با اصول و راهنما انديشه خود انتخاب كند. هر هدف و يا اتوپيايي كه انسان انتخاب مي كند، در روش ها بيان مي شوند. به عنوان مثال اگر زور و آزادي مغاير و ضد يكديگرند و اگر دين مداري ضد زورمداري است ، پس انتظار بيهوده اي است كه به مدد زور به آزادي و دين مداري دست يافت. در مثال ديگر، اگر يك حزب و يا يك دولت عدالت را هدف قرار مي دهد، روش هايي كه اتخاذ مي شوند و حتي اقدام عليه دشمنان بايد، عادلانه باشند.
دور دست قرار دادن عدالت، به مثابه اتوپياي خيالي و آتي ، خود به خود ناقض هدف عدالت است، چه آنكه وضعيت كنون بايد «گزارشگر» عدالت باشد. هر نوع تفكيك سازي ميان اين سه حوزه، «متصله سه بعدي» عمل انساني را از جايگاه عين فرو كشيده و عمل تنها در سطح ذهن باقي مي ماند.
بدين ترتيب نه تنها در حوزه سياست، بلكه در هر حوزه از عمل سياسي، بدون ترسيم اصول و پايه هاي نظري و در وضعيتي انتزاع از دو زمان پس رو و پيش رو، كنش ها در واقعيت رخ بر نمي تابند. حتي كنش هاي ساده مشمول چنين حكمي هستند. شايد در تحليل كنش هاي ساده مانند تمنيات غريزي، نيازي نباشد كه خيلي ذهن خود را در گير متصله زماني كنش بگردانيم. اما به محض اينكه اين كنش ها از سطوح و اشكال ساده به اشكال پيجيده ارضاء تمنيات غريزي تكامل پيدا مي كنند، نمي توانند بدون ذهنيتي تحليل شده كه خود در اشكال ساده و پيچيده نظري در هم بافته شده اند، راه به كنشگري بجويند. به عنوان مثال، يك آب خوردن ساده را در نظر بگيريد. در اشكال ساده كنشي ممكن است ميل به تشنگي به خودي خود به «كنش آب خوردن» منجر شود و يا يك ميل ساده جنسي به ارضاء كنش جنسي منجر شود. اما اگر به همين تمنيات ساده بخواهيد انواع ايجاب ها يا منع هايي كه ذهن به واسطه ايجاب ها و منع هاي بهداشتي، اوضاع اجتماعي و اخلاقي و حتي بديل هايي كه از آزادي انتخاب خود انسان سرچشمه مي گيرند، اضافه كنيد، مانند امساك كردن به موجب سلب و ايجاب هاي شرعي و يا امساك كردن به موجب اعتصاب غذا و پيگيري يك آرمان سياسي، همه اينها به اشكال متفاوتي از ارضاء كنش هاي غريزي منجر مي شوند. بدين ترتيب حتي در اشكال ساده كنشي وقتي وضعيت پيجيده اجتماعي و وضعيت پيچيده انتخاب ربرو مي شويم، هيچيك نمي توانند جدا و منتزع از دو مقام ديگر راه به كنش بيابند.
تنها تكيه كردن بر واقعيت و تحليل واقعيت، كافي نيست كه هر كنشي را بدون گشودن گره هاي نظري و منتزع از وضعيت پيشا رو و صرفا در وضعيت جاري، تنها معطوف به خود همان كنش كرد. توماس اسپريگنز اشاره خوبي به اين موضوع دارد. به عقيده اسپريگنز تميز امور واقعي از امور غير واقعي در سطح ابتدايي چندان دشوار نيست. مثلا وقتي ادعا مي كنيم «چهار تا سيب روي ميز است»، خوب معلوم است كه با مشاهده ميز و سيب ها به عدد چهار بودن سيب تصديق مي كنيم. اما هر چه برداشت انسان از جهان و جامعه پيچيده تر مي شود، تشخيص «امر واقعي» از «امر غير واقعي» دشوار نشان مي دهند. به علاوه بايد دانست، واژه ها و زباني كه در توصيف واقعيات بكار مي گيريم، تميز «امر واقعي» را از «غير واقعي» دشوارتر مي كنند2.
بعضي از نظريه هاي سياسي كه معطوف به كنش صرف هستند، از اين حقيقت مهم غفلت مي كنند كه پايه هاي نظري آنها نه كنش، بلكه فرآورده واكنش هايي است كه منافع گروههايي از جامعه را تامين مي كنند. و كساني كه تعمداً عمل صرف و يا اقدامات اجرايي صرف را هدف قرار مي دهند، ناگفته پيداست كه پايه هاي نظري آنها منافع گروهي را تامين مي كند كه منافع خود آنان بدانها گره خورده است. به عبارتي، چيزي به نام «كنش براي كنش» يا «عمل براي عمل» (هدف براي خود) يا كنش منتجه كنش (يا هدف مبتني بر خود) وجود خارجي ندارد. از نگاهي ديگر عمل براي خود و عمل منتهي به خود عمل (عمل گرايي انتزاعي) تا مادامي كه مفهوم «خود» از يك تفسير نظري بيرون از نفس خود عمل (عمل براي عمل) استخراج نشود، وجود خارجي و عيني پيدا نخواهند كرد.در مثال عيني تر چيزي به نام «هنر براي هنر» يا «علم براي علم» وجود خارجي ندارد. همه اينها وقتي جامه عمل به خود مي پوشند، در خدمت بدترين ها قرا مي گيرند. كنش هاي علمي و فرهنگي مانند كنش هاي سياسي، چون از يك رشته اصول و پايه هاي نظري استنتاج مي شوند، فاعل و كنشگر علم و هنر از وجود آنها بي خبر مي ماند. در نتيجه تعمد بي اطلاعي فاعل علمي و هنري از آثاري كه خلق مي كنند، هچون هر فاعل سياسي ديگر معطوف به اهدافي مي گرداند كه به مثابه ابزار، مورد استفاده قرار مي گيرند. به ديگر سخن، هر عمل در خود و بيرون از خود حاوي مضامين تفسيري است كه بدون پيشينه (پايه هاي استنتاجي) و پسينه (اهداف استنتاجي )، نه در خود و نه در بيرون از خود وجود خارجي پيدا نخواهند كرد.
هر كنش سياسي يا اقدام اجرايي در حوزه مديريت اقتصادي و سياسي كشور، و حتي نظريه هايي كه در مقام گفتمان سياسي طرح مي شوند، وقتي خود را از مبادي نظري استنتاج و يا از اهداف نظري استنتاج تفكيك مي كنند، از دو حال خارج نيستند. در هر دو حال عمل سياسي و اقدام اجرايي كنشگران تا حد واكنش ها تقليل پيدا مي كند. واكنش هايي كه معطوف به منافع فردي و گروهي خواهد بود. واكنش هايي كه نمي خواهند تا موقعيت كنشگر را در مقام آگاهي و آزادي توجيه كنند. تفكيك سازي ها به ويژه در حيطه عمل اجرايي، اغلب از يك نوع سرخوشي و سرمستي ناشي از تامين منافع فردي و گروهي سرچشمه مي گيرند.
توماس اسپريگنز معتقد است كه تمام نظريه هاي سياسي داراي ماهيت براندازانه هستند. زيرا اين نظريه ها اصول اساسي و زير بنايي وضعيت ساختاري را مورد نقد و پرسش قرار مي دهند. در موقعيت هاي آرام و بي سر و صدا و يا در موقعيتي كه كنشگران سياسي مايل به تثبيت موقعيتي آرام و بي سر و صدا هستند، نظريه هاي سياسي از اعتبار مي افتند. به عنوان مثال، در موقعيت بي سر وصدا و آرام دهه 1950 موجب شد تا دانيل بل كتاب خود را با عنوان «پايان ايدئولوژي» نگارش كند. و شايد از همين رو بود كه خيلي زود يك دهه بعد، موج نگراني ها و بحران هاي اقتصادي و سياسي، اعتبار اين نظريه از ميان برد. هم او از قول ادموند برك نقل مي كند كه، وقتي جامعه دچار سرخوشي باشد، اشتياقي به نظريه هاي سياسي نشان نمي دهد3. بدين ترتيب آيا «عدم اشتياق» بعضي به تبيين مبادي نظري ادعاهاي خود، و يا تفكيك سازي حوزه هاي عمل از نظريه، چيزي جز سرخوشي و سرمستي كساني نيست كه منافع خود را در تارپود وضعيت موجود بافته اند؟
جريان تفكيك سازي و اسطوره سازي
از سوي ديگر، اگر بخواهم برابر با بحث هايي كه پيشتر درباره رابطه ميان اسطوره و سياست بيان كردم4، موضوع تفكيك سازي در سه حوزه ياد شده را مورد توجه قرار دهيم، جريان اسطوره سازي را مي توان به نوعي با جريان تفكيك سازي مرتبط دانست. نويسنده در بحث اسطوره ها بر اين نظر از «رولان بارت» تاكيد داشته است كه، اسطوره ها به هر جا سر مي زنند و به همه جا چنگ مي اندازد. تقريبا هيچ حوزه اي نيست كه از چنگ انداختن و تصرف اسطوره ها مصون بماند. از فرهنگ گرفته تا مذهب و از علم و تكنولوژي گرفته تا سياست و تا نظريه هاي سياسي و حتي يك نظريه رياضي، هيچ جيز نيست كه در معرض هجوم و تصرف اسطوره ها قرار نگيرد. برابر با نظريه رولان بارت، هر جا كه فضاي خالي پديد مي آيد ، در همان جا اسطوره ها فرود مي آيند و به اشغال و تصرف چيزها مي پردازند. بنابراين از نقطه نظر بحثي كه تا كنون تعقيب كرديم، هر گاه در «متصله سه بعدي» كنش هاي سياسي رخنه اي ايجاد شود، هر نظريه يا راه حل سياسي دستخوش تصرف اسطوره ها قرار مي گيرد. بدين ترتيب مي توان فهرستي از جريان اسطوره سازي را به اين ترتيب بيان كرد :
* انتزاع يوتوپياي سياسي از امر واقع ، امر آرماني را به اسطوره تبديل مي كند. اسطوره شدن عدالت ، اسطوره شدن آزادي و رستگاري بشر و اسطوره شدن برابري بدين سياق به وجود مي آيند.
* تفكيك امر واقعي از مقام تخيل و آرمان، امر واقعي را به اسطوره تبديل مي كند. اسطوره شدن رئاليزم و تكنولوژي و تخريب محيط زيست در نتيجه اين انفكاك پديد آمده اند.
* انفكاك دو مقام كنون (امر اجرايي) و آينده (امر استنتاجي= پيشرفت) از اصول و پايه هاي نظري و غير آرماني كردن اين امرها، امر اجرايي را به اسطوره تبديل مي كند. اسطوره شدن عمل گرايي در قالب پراگماتيزم و اسطوره شدن پيشرفت بدين سياق به وجود مي آيند.
امروزه در جامعه ما وضعيت سياست زدگي و عوام زدگي، بسياري از نظرها و به ويژه در حوزه مديريت اجرايي كشور را به پاره اي از واكنش ها واداشته است. اين واكنش ها، هر يك به نوعي به تفكيك سازي «متصله سه بعدي» كنش هاي سياسي مبادرت جسته اند. يكي از واكنش ها «سياست زدايي» و تبري جستن از نظريه هاي سياسي است، با اين توجيه كه مردم خسته شده اند. واكنش دوم «انتزاعي كردن سياست» با هدف نفي و انكار كليه نظريه هاي سياسي است. واكنش سومي هم وجود دارد كه جريان تفكيكي سازي را به گونه اي كاملا متفاوت با دو واكنش اخير به پيش مي برند. كه در مقاله دوم با عنوان «انتقاد از واقع گرايي» به بحث در باره آن خواهم پرداخت.
واكنش اول
در اين نوع اكنش با دسته اي از مديران روبرو هستيم كه سرمست از بيش از دو دهه بهرمندي هاي مالي ناشي از نفوذ قدرت(رانت خواري ) معتقد هستند كه ، ظرفيت افكار عمومي نسبت به بحث هاي سياي محدود است و يا : «ما افرادي را داريم كه به دنبال گرايشات و بحث هاي سياسي اند، اما اكثريت جامعه اين طور نيستند». آقاي كرباسچي شهردار سابق تهران در مصاحبه با آقاي داريويش سجادي با توجه به اين امر كه «اكثريت جامعه هميشه به دنبال حل مشكلات اجرايي و مسائل روزمره كشورند» ضمن اشاره به مطلب فوق در ادامه مصاحبه خود اضافه مي كند : «ما هيچ وقت نبايد همه فكر و ذكرمان در جامعه صرف اين شود كه فقط حرف بزنيم. اصطلاحات جديد راه بياندازيم. بالاخره آن چيزي كه براي مردم مهم است اجرائيات مملكت است» و لابد چون خود ايشان بيش از دو دهه به يمن همان بحث ها و ادعاهاي سياسي اوليه، موفق شد تا از راه مديريت اجرايي كشور به بهرمندي ابدي دست بيابد، از اين پس نيز گره مشكلات مردم بدست مديراني چون او، چاره كار مي يابند. اين است كه وقتي از او مي پرسند، مبادي نظري ادعاهاي شما كجاست؟ پاسخ مي دهد :«به هر حال تئوري تبايد هميشه مجموعه اي از افكار روشنفكرانه باشد. كسي اگر بگويد من به دنبال حل و فصل مسائل مملكت و پيشبرد امور اجرايي هستم، اين خودش يك تئوري است و خط و مشي و استراتژي محسوب مي شود. اگر كسي بخواهد به جاي بحث هاي بدون خاصيت سياسي، همه هم و غم خود را براي حل و فصل مسائل مملكت بگذارد و مسائل را صادقانه پي گيري كند، ضمن اينكه اين كار در جهت پيشبرد مملكت است خودش مي تواند يك تئوري هم باشد5» ملاحظه مي كنيد كه چگونه عمل اجرايي با انتزاع و گسستن از مبادي نظري، خود به نفسه جانشين مبادي نظري مي شود.
مدعي اين نظر ديگر به خود زحمت نمي دهد كه «كار اجرايي» كردن و از «گره هاي روزمره مردم»، چاره گشودن، چگونه است كه بدون از پيش برداشتن موانع ساختاري فرهنگي، سياسي و حقوقي و اقتصادي و تمهيد عواملي كه به طور اساسي و ساختاري مانع «اعتماد سازي» عمومي مي شوند و عواملي كه نيروهاي محركه جامعه را از مدار باز «رشد و توليد» در مدار بسته «قهر و ابتذال» مصرف هاي تخريبي، حبس مي كند و عواملي كه بنيادها و پيوندهاي اجتماعي را در فقدان اخلاق و چشم اندازهاي اميد و روشن، بند از بند گسسته مي سازد و عواملي كه «تفسير» را به جاي «تبيين» دستاويز اقتدار مي گرداند و عواملي كه جريان سطحي و بي بنياد اصلاحات را در مواجه با موانع سرسخت ساختاري، در دامن استفتائات محو كرد، چگونه است كه «پيشبرد امور اجرايي كشور» مي تواند هم يك تئوري باشد و هم استراتژي؟
مدعي اين نظر بدون اينكه از خود بپرسد، با كدام نيروي محركه اجتماعي و سياسي و در كدام محدوده مجاز، تنها راه حل مهم، پرداختن به مسائل ناشي از «اجرائيات ممكلت» است. و با كدام بستر سازي مناسب كه سلسله مراتب بي اعتمادي ها را از سلسله مراتب اجتماعي گرفته، تا بي اعتمادي ها در خانواده، و از بي اعتمادي ها يي كه در سازمان هاي كار وجود دارند و نتيجه آن بي اعتمادي ها در سلسله مراتب صف و ستاد است و تا بي اعتمادي هايي كه در كسب و كار تجاري وجود دارند، و از بي اعتمادي ها در بردن كار و توليد واقعي كالايي، در كار و توليد مجازي و انتزاعي (انواع دلالي ها و بورس بازي ها) و تا خروج سرمايه ها ي واقعي از كشور و تا قفل زدن انواع دزد گيرها به اموال منقول و غير منقول، و تابي اعتمادي خود كارگزاران فرهنگ و سياست با این گمان كه، اگر آراء مردم را از مهميز استصواب گشودن ، آنگاه انتخاب آنان، نه از تاك نشان مي گذارد و نه از تاك نشان، چگونه و با كدام راه حل اجرايي مي توان همه را يك به يك از «رخوت عمومي بي اعتمادي ها»، به يك «جنبش عمومي اعتماد سازي» خواند؟
واكنش دوم
در واكنش دوم با دسته اي از فاعلان سياسي روبرو هستيم كه باز هم از مشكلات مردم داد سخن مي رانند. معتقدند كه مردم از بحث هاي سياسي و روشنفكري خسته شده اند. مردم در جستجوي معيشت و عدالت هستند. اين دسته در پي سياست زدايي نيستند، بلكه با انتزاعي كردن سياست، فلسفيدن و ورزيدن در سياست را به طبقه اي خاص ارجاع مي دهند. انتزاعي كردن سياست به ظاهر روند تفكيك زدايي و تأليف هر سه حوزه سياسي است و مي كوشد تا آرمان و تعهد به بنيادهاي نظري را با روش هاي «تولي و تبري» و گاها با «خوف و رجاء»، پيشينه و پسينه عمل سياسي را در يك بافت منطقي به هم پيوند دهد، اما در حقيقت اگر از صور امر سياسي به ماهيت و حقيقت آن گذر كتيم، مشاهده خواهيم كرد كه با گسستن امر سياسي از امر واقعي، هر سه حوزه تإليفي را در خلاء انتظار رها مي كنند. جريان «انتزاعي كردن سياست» با هجوم به حوزه هاي اجرايي و به اعتنايي به حوزه تقنيني، چنان عمل مي كند كه، گويي تا كنون اين حوزه ها منتزع از واقعيت بوده اند و يا فرآورده هيچيك از امر هاي عيني كه ريشه در همان آب و خاكي كه آبشخور نضج گرفتن آنان بوده، نبوده و نيستند. جريان سياست انتزاعي با محاق بردن نتيجه كار در كلاف تكليف، عملا هيچ گونه تعهدي نسبت به پيامدهاي ناشي از عمل سياسي نمي سپارند. جريان سياست انتزاعي به درستي واقعيت را آلوده مي شناسد، اما به جاي جستن راه حل هاي واقعي و علمي، خود را از امر واقعي منتزع مي سازند، و هم از اين رو است كه از هر چه امر واقعي بر پيشاني دارد فاصله مي گيرند. از اين نظر كه، واقعيت بستر هجوم است و «بر شدن» در «اعلاي مثل»، نه پهن شدن و خيمه زدن بر آن. مدعيان سياست انتزاعي، چنان در «بر شدن» از امر واقعي تسرع مي گيرند، كه طرفداران خود را هم زمين گير مي كنند. داد و فغان آنان را بلند مي كنند، تا آنجا كه در مقام واقع گرايي به انذار مي نشينند. در همين جايگاه و مقام بود كه صدايي از زمين گيران بر آمد كه : «عدالت را تعريف و شاخص هاي كمي آن را ارائه دهيد6».
---------------------------------------
1- مقاله «حقيقت و مجاز در پرسش ها و پاسخ ها» نوشته آقاي دكتر سيد مرتضي مرديها نشريه آزادگان 17/9/1378
2- كتاب فهم نظريه هاي سياسي نوشته توماس اسپريگنز ترجمه فرهنگ رجايي انتشارات آگاه ص 175
3- همان منبع ص ص 42
4- براي مطالعه بيشتر به مقالات «اسطوره اصلاحات» و «اسطوره دموكراسي» از نوشته اين قلم مراجعه شود.
5- مصاحبه شبكه تلويزيون هما (آقاي داريوش سجادي) با آقاي غلامحسين كرباسچي
6- همان منبع به نقل از سخنان آقاي دكتر خوش چهره نماينده مجلس هفتم.