یکشنبه 22 آبان 1384

میهن واقعی و مشترک ما، یک میهن فرهنگی است! علی میرفطروس در گفتگو با نشریه "نی"، نشریه نویسندگان و روشنفکران افغانستان

ما باید خود را از این سُنّت خون و خشونت، از این آئین های عزا و مرثیه و مرگ و شهادت رها سازیم و با الهام از فرهنگ شاد نیاکان باستانی ما آیندة بهتری برای ملّت های خود بسازیم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

• من فکر می کنم که باید بین «مرزهای سیاسی» و «مرزهای فرهنگی»، تفاوت قائل شویم.
• این میهن مشترک فرهنگی، میراث نیاکان سرفراز ما است. بحث در این نیست که فلان شاعر، رُومی است یا بلخی و بخارائی و آذری و شیرازی، بلکه مهم اینست که ما - بعنوان میراث خواران این گذشتة فرهنگی- برای غنا و گسترش این میهن مشترک فرهنگی چه کاری کرده و می کنیم؟
• در همة هجوم ها و حمله ها و ویرانی ها، زبان فارسی دری «شیرازه» ای بود که توانست هستی تاریخی و فرهنگی ما (ایرانی ها، افغان ها و تاجیک ها) را حفظ و پایدار نگهدارد.
• در یک جامعة ایلی و قبیله ای، استقرار آزادی، دموکراسی و جامعة مدنی، محال است، حتّی اگر بجای «ملاّ عُمر» مثلاً «منتسکیو» و «روح القوانین» ش بر جامعه حاکم باشد!
-----------------------------------------------

مقدمه:
در جوانی بار ها نام «منصور حلاّج» را شـنیده بودم، اما در مورد آن بزرگ مرد تاریخ و فرهنگ آگاهی چندانی نداشـتم، اما بیتی از یک شـعر «بارق شـفیعی» را در همیشه با خود و با رفقای و یاران زمزمه می کردم که گفته اسـت:
چو منصور ار سخن گویم بدارم می زند دوران ز بینایان نمی بینم یکی چشـم سخن دانی
و این پرسـش برای من همیشـه مطرح بود که: این منصور کی بود و چه رازی را افشـاء کرده تا نامش با «اسرار هویدا کردن» و سرِ دار و سـر بلندی همراه اسـت.
در لندن، نخسـتین روزی که راهم به کانون خجسـتة فرهنگی (کتابخانه ائی که به همت همزبانان ما - ایرانی ها - بنیاد گذاشـته شـده ) باز شـد، از روز های شـاد و فراموش ناشـدنی زندگیم خواهد بود. زیرا درین روز چشـمم به کتاب «حلاّج» روشـن شـد و بدون درنگ آنرا از قفسـه بیرون آورده به باز نگری آن پرداختم، و به نویسـندة آن توجه نمودم. در زیر نام «حلاّج» نام دانشی مرد روزگار ما «علی میرفطروس» توجه ام را جلب کرد. با خواندن این کتاب علاوه بر اینکه با زندگی و عقاید «حلاّج» آشنا گردیدم، با نویسـندة کتاب نیز آشـنایی پیدا نمودم و اکنون تقريباً همة کتاب های چاپ شـدة این بزرگ مرد پژوهشگر تاریخ ما را، در کلبة غربتِ خود دارم، به آن ها مراجعه می کنم، از آنها یاد می گیرم و ...
از علی میرفطروس تاکنون بیش از 10 جلد کتاب در زمینة ادبیات، فرهنگ و تاریخ اجتماعی منتشر شده است.
از آنجاییکه این قلم توانایی آنرا درخود نمی بیند که به معرفی در خورِ علی میرفطروس بپردازد، از نویسندة سـرشـناس، اسـتاد صدرالدین الهی، مدد می گیرم و گفته های وی را در این جا نقل میکنم:
«شـجاعت و از روبرو به گذشـته نگاه کردن، نعمتی اسـت که نصیب هر کس نمی شـود. میرفطروس از آن شـجاعت به سـرحد کمال برخوردار اسـت و این آن نایافته گوهری اسـت که باید گردن آویز همة متفکران امروز و فردای ما باشـد... این آقای میر فطروس، سـری بریده دارد در تشـت تکفیر دوسـتان دیروزش و تنی پاره پاره بر نیزة دشـمنانش در همان روزها. در تحلیل های او، درد بر دار کردن بابک (خرّمدین) و منصور (حلاّج) و حسـنک (وزیر) را احسـاس می کنی، با «ابن مقنّع» در دیگ تیزاب می افتی، با «عین القضات همدانی» به آتش و نفت و بوریا دسـت می یابی، و در خیل کشـتگان بی آواز، خود را هم آوازِ آنان می بینی ... شـاید اشـتباه می کنم، اما آسـان نیسـت که آدمی در عصر تجدید حیات اندیشـة دینی در سـراسـر جهان، در صف (سرورانِ) سـر بلند تمامی تاریخ بایسـتد و «گالیله» نباشـد که آهسـته بگوید: زمین می گردد، و «منصور» باشـد که بگوید: «رکعتان فی العشق، لایصح وضو هما اِلاّ بالدم» (در عشـق دو رکعت اسـت که وضوء آن درسـت نیاید، اِلاّ به خون) ... او در کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» ده ویژگی اسـلام راسـتین و توتالیتاریسـم را به زبانی سـاده چنان بر می شـمارد که هر طفل ابجد خوان فکر سـیاسی، شـباهت های بی چون و چرائی میان هیتلر، موسـولینی و اسـتالین و خمینی پیدا می کند و نیز خیل نظریه پردازان این رژیم ها را به نیکی باز می شـناسـد: از «کیروف» تا «ژدانف» و از «شـریعتی» تا «سـروش» ... برداشـتن این صدا در برهوت ایمان های نئولیبرالی، نیازمند جرئتی منصور وار اسـت. امید آن اسـت که این صدای تنها، طنینی جهانتاب پیدا کند، زبان آتشـینش در گیرد و او چون شـمع به تنهایی نسـوزد و آب نشـود».
مدت ها بود که آرزوی گفتگو با این دانشی مرد را داشـتم تا زمینة این گفتگو به همّت ماهنامة «نی» میسـر گردید، و اینک متن این گفتگو، تقدیم دوسـتداران و خوانندگان «نی» می گردد. با ابراز سـپاس از آقای میرفطروس که به پرسـش های ما پاسـخ داده اند.
آصف خُرّمی

- آصف خُرّمی: آقای میر فطروس! پیش از این دوسـتداران «نی» با نشـر چند گفتگوی شـما زیر عنوان ابتکاری «از علی بیاموزیم» با شـما و نوشـته های ارزشـمندتان آشـنایی مختصری پیدا کرده اند؛ امیدواریم که در این گفتگو نیز با عقاید و افکارتان بیشتر آشنا شویم، از جمله از پیوند و آشنائی شما با افغانستان ...

- علی میرفطروس: خیلی خوشحالم که از طریق «نی» با دوستان عزیز افغانی ام، گفتگو می کنم. پیوند من با افغانستان عزیز به سال های دانشجوئی و با «بیدل خوانی» های دوستان افغانی ام در ایران بر می گردد. بعدها، کارهای تحقیقاتی من دربارة تاریخ ایران بعد از اسلام، این پیوند و دوستی را بیشتر کرده، گوئی که من همواره در بلخ و بخارا و بدخشان و هرات و سمرقند زندگی کرده ام و با مردمان نجیب آن نواحی، نَفَس کشیده ام.

- ارزشـیابی فرهنگی و تاریخی در آثار شـما، جای ویژه ای دارد، از جمله ارزیابی های راهگشای شـما در بارة تاریخ و ادبیات فارسی که همه زیر نام ایران گفته می آید، خوانندگان ما می خواهند بدانند که مقصود شما از کلمة ایران، تنها و تنها محدود به جغرافیای ایران امروزی اسـت یا خیر؟ و اگر چنین اسـت سـرنوشـت این میراث بزرگ فرهنگی با تقسـیمات جغرافیایی کنونی را چگونه ارزیابی می نمایید؟

- ببینید! ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و ...) دارای یک زبان و یک گذشتة مشترک تاریخی و فرهنگی هستیم. این زبان و گذشتة مشترک تاریخی و فرهنگی مانند رود زلالی است که هر کس می تواند به قدر توان و بضاعت خویش از آن، آب بردارد و سیراب شود و بقول «بیدل»:
«رنگ آب از سیلی امواج می گردد کبود».
از طرف دیگر: من فکر می کنم که باید بین «مرزهای سیاسی» و «مرزهای فرهنگی» تفاوت قائل شویم. مرزهای سیاسی در طول زمان و از طریق جنگ ها یا حملات و هجوم ها، کم یا زیاد شده و می شوند و یا اساساً تازه «ایجاد» می شوند، امّا مرزهای فرهنگی، مسئله ای است تاریخی و درازمدت که با جغرافیای جان و روح و هستی معنوی ملّت ها بوجود می آیند و حتّی در کشاکش جنگ ها و هجوم های سیاسی- نظامی پایدار می مانند.
از این دیدگاه، من فکر می کنم که ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و ...) در یک میهن مشترک فرهنگی زندگی می کنیم و وظیفة ما است که به دور از سوداها و وسوسه های «سیاست بازان»، با همدلی و همزبانی، از این میهن مشترک فرهنگی، پاسداری کنیم. از همین رو است که معتقدم:
«همدلی (و ) همزبانی بهتر است»
بنابراین: با توجه به خصلت تاریخی کارها و تحقیقاتم، آنچه که زیر نام «ایران» آمده است متوجة «ایران تاریخی» است نه ایران کنونی با مرزهای جغرافیائی فعلی و کنونی.

- رشـد و نمو زبان فارسی دری امروزی پیش از هجوم و اشـغال تازی ها در افغانسـتان امروزی، بلخ و تخار و هرات و کابل و بدخشـان و همچنان سـمرقند و بخارا بوده، شما ارزش تاریخی این حقیقت را در فرهنگ بزرگ آریایی چگونه ارزیابی می کنید؟

- گذشته از زمینة تاریخی پیدایش فارسی دری در شرق و سپس رواج و رسميّت آن در تیسفون (به عنوان زبان دربار ساسانیان)، باید گفت که زبان فارسی دری کنونی، میراث نیاکان سرفراز ما، در یک رَوَند 1200 سالة بعد از اسلام است که در طول قرن ها فراز و نشیب های فراوانی بخود دیده است. مثلاً در طول قرن های 6-8 هجری/12-14 میلادی بخاطر «عَرَب زدگی» سلاطین و حکومت ها و کاتبان وقت، 80 درصد لغات و واژگان نثر فارسی، لغات و کلمات عربی گردید. از این گذشته، به مدّت حدود 900 سال بخاطر سلطة حکومت های ترک زبان، زبان فارسی در معرض هجوم ها و حملات دوگانة ترکی - عربی بوده ... در طول همة این قرن ها و حملات و هجوم ها، زبان فارسی در ُپشت شعر فارسی، سنگر گرفت و از این سنگر و سایه بان، توانست بسیاری از ارزش های زبانی، فرهنگی، فلسفی، هنری، عرفانی ما را حفظ نماید. به عبارت دیگر: در همة هجوم ها و حمله ها و ویرانی ها، زبان فارسی دری «شیرازه» ای بود که توانست هستی تاریخی و فرهنگی ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و ...) را حفظ و پایدار نگهدارد، آنهمه «شاهنامه»ها و «ابومسلم نامه» ها و دفتر و دیوانِ شعر فارسی، نمایندة همین واقعیت تاریخی است. اینکه خاقانی شروانی (از آذربایجان) در اعتراض به حملة غُزها به خراسان، شکوه می کند و یا حافظ (از شیراز) عاطفه و احساس خویش را با بوسه ای «بر ساحلِ رود اَرس» ابراز می کند، نشانة همین همدلی ها و همزبانی هاست.

- در روز های نخسـتین انقلاب اسلامی در ایران، قطعه شـعری از شما دسـت بدسـت می گشـت که ماهیت رژیم آخوندی را روشـن نموده بود که من هم آنرا خوانده ام، بعد از گذشت آن روزها و سـالها اکنون که هیولای بنیاد گرایان اسـلامی تأثیرات هولناکی بر مردمان ما گذاشته، رهنمود شـما بحیث یک محقّق تاریخ دربارة راه نجات مردم و کشـور های مان از این ورطة هولناک چیست؟

- «بنیادگرائی» اساساً یک مسئلة «ایدئولوژیک» است (حالا فرق نمی کند این «ايدئولوژی»، دینی باشد یا لنینی و غیره). خصیصة هر «ایدئولوژی» اینست که امکان اندیشیدن و فکر کردن را از انسان سلب می کند، یعنی بجای انسان، این، «ایدئولوژی» است که فکر می کند و تحلیل می کند و تصمیم می گیرد، بقول حافظ:
در پسِ آینه، طوطی صفتم داشته اند
آنچه «استاد ازل» گفت بگو، می گویم
به همین جهت است که «ایدئولوژی» را «آگاهی کاذب» نامیده اند:
روشنفکران ایران، افغانستان، تاجیکستان در سال های گذشته، زهر ایدئولوژی های دینی یا لنینی را چشیده اند و از این راه، خسارات جبران ناپذیری متحمّل شده اند. شاید بدور از واقعیّت نباشد اگر بگوئیم: آنچه که بر ایران و افغانستان در سال های اخیر گذشته است - از جمله - محصول ایدئولوژی زدگی رهبران سیاسی و روشنفکران ایران و افغانستان بوده است.
من فکر می کنم که مشکل اساسی مردم ما، مشکل سیاسی نیست، بلکه - اساساً و عموماً- مشکل فرهنگی است. بارها دیده ایم که رژيم های سیاسی آمده اند و رفته اند، امّا تغییرات مهمی در حیات و هستی اجتماعی ما پدید نیامده است.
بنابراین: اگر بپذیریم که فرهنگ و مشکل فرهنگی یک مسئلة تاریخی است پس می توان گفت که مشکل جامعة ایران و افغانستان را باید بطور تاریخی حل و فصل کرد. یعنی: با یک پیکار فرهنگی درازمدت ...
نکته ای را که باید به آن توجه کرد اینست که: استقرار دموکراسی، آزادی، جامعة مدنی و حقوق بشر به مقدّمات يا زمینه سازی هائی احتیاج دارد که به رشد و رونق شهرنشینی و خصوصاً به پیدایش نظام سرمایه داری بستگی دارد. بنابراین در یک جامعة ایلی و قبیله ای، استقرار آزادی، دموکراسی و جامعة مدنی، محال و غیرممکن است حتی اگر بجای «ملاّعمر» مثلاً «منتسکیو» و «روح القوانین» ش بر جامعه حاکم باشد! ... در جوامع اسلامی (از جمله در ایران و افغانستان) فرهنگ عزا و مرثیه و زاری، و سُنّت ها و آئین های قربانی و شهادت، قرن هاست که توان هرگونه تفکر و تعقّل و تعادل روحی را از مردم ما سلب کرده اند، در چنین جوامعی (خصوصاً با توجه به بافت ایلی - قبیله ای بعضی از این کشورها) سخن گفتن از آزادی، دموکراسی و جامعة مدنی، خواب و خیالی بیش نیست. من - البته - مخالف مذهب یا اسلام نیستم، امّا معتقدم که اسلام هم - مانند ادیان دیگر - باید به تفاهم و تعاون اجتماعی کمک کند نه اینکه بدنبال حکومت یا قدرت سیاسی باشد. «اسلام سیاسی» هم به جنبة معنوی اسلام و روحانیّت ضربه می زند و هم رَوَند توسعة اجتماعی در کشورهای اسلامی را مشکل می سازد. ما باید خود را از این سُنّت خون و خشونت و از این آئین های مرگ و عزا و شهادت رها سازیم و با الهام از فرهنگ شاد نیاکان باستانی ما آیندة بهتری را برای ملّت های خود بسازیم .

- آقای میر فطروس! در یادکردهای شـما، جا، جایی از نویسنـدگان ما هم سخن گفته اید. پرسـش اینسـت که شـما چقدر با آثار نویسـندگان و شـاعران افغانسـتان آشـنایی دارید؟

- من تا حدودی با فعاليّت ها و کوشش های هنرمندان، شاعران و نویسندگان افعانستان آشنا هستم: با کارهای هنرمند شایسته و فروتن، عمر برهنة معصوم، با نقّاشی ها و مینیاتورهای عبدالرحیم غفوری، با شعرهای بسیار خوب واصف باختری و بعد، بیرنگ کوه دامنی، سمیع حامد، لطیف پدرام و ...، با کارهای عتیق رحیمی، دکتر اکرم عثمان و رهنورد زریاب، با آثار ارزشمند دکتر احمد جاوید، نجیب مایل هروی، دکتر عبدالغفور روان فرهادی، استاد دکتر عبدالحّی حبیبی،خلیل الله خلیلی و با «فصلنامة هزار و یکشب» ...
بطور کلی حس می کنم که بعد از تجربة حکومت طالبان، یک نوع «بیداری» در شاعران و نویسندگان نسل جدید افغانستان بوجود آمده که بسیار بسیار امیدبخش است.

- به دریافت بزرگان فرهنگ و ادبیات ما و به گواهی انبوهی از نشـریات فارسی زبان، کارهای شـما چراغ راهنمايی اسـت برای فرداهای فرهنگ مشـترک مان، می خواهم دربارة کارهای نوتان و آنچه در دسـت دارید، برای خوانندگان «نی» بگوئید.

- تجربه های هر ملّتی اساساً متعلق به تمام ملّت ها است. هیچ لازم نیست که اشتباهات خونین و هولناک ما (ایرانی ها و افغانی ها) را مثلاً تاجیک ها هم بخواهند تکرار کنند و یک «جمهوری اسلامی دیگر» را در تاجیکستان تجربه نمایند... ملّت ها در یک داد و ستد فرهنگی و با آموختن از اشتباهات ملّت های دیگر، آیندة کشورشان را می سازند ... اخیراً دوستانی در افغانستان و تاجیکستان همّت کرده اند و می خواهند کتاب «ملاحظاتی در تاریخ ایران» را ترجمه یا تکثیر کنند (خصوصاً آنجا که از اسلام راستینِ روشنفکرانی مانند دکتر شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش و یا از «بنیادگرائی اسلامی و فاشیسم» صحبت می شود). این کتاب، 20 سال پیش منتشر شده و فکر می کنم امروز می تواند چشم انداز مفیدی برای روشنفکران افغانستان و تاجیکستان باشد.
آخرین کتابم با نام «برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز» (شامل چند مقاله و گفتگو) چند ماه پیش منتشر شده و الآن چاپ دوم آن در دست انتشار است.
کتاب جدیدم با نام «تاریخ در ادبیات» بزودی منتشر خواهد شد. با توجه به آنچه که دربارة هجوم های متعدّد قبایل ترک و تاتار و تازی به تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی دری گفته ام، این کتاب نشان می دهد که در تمام این قرن های آشوب و آشفتگی، شعر فارسی چگونه توانسته است هویّت ملّی و تاریخی ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و ...) را از گذشته به آینده منتقل کند. از این رو: به عقیدة من، شعر فارسی، منبع بسیار ارزشمندی برای درک رویدادها و حوادث تاریخی سرزمین ما است. با «تاریخ در ادبیات»، ما پا به پای سه شاعر برجسته از سه دورة متفاوت تاریخی (انوری ابیوردی، ناصرخسرو قبادیانی و صائب تبریزی) سیر و سفر می کنیم و با مسائل فرهنگی و هنری این سه دورة مهم آشنا می شویم و مثلاً خواهیم دانست که شاخه های ایرانی (اصفهانی) و هندی «سبک هندی» چه تفاوت هائی باهم دارند (اگر چه به نظر من نامگذاری «سبک هندی» چندان درست نیست) و یا مثلاً شاعر بزرگی مانند «بیدل دهلوی» (برخلاف افغانستان و تاجیکستان) چرا در ایران ناشناخته مانده و ... این مسئله از این رو اهمیّت دارد که می بینیم این روزها - بعضی از دوستان افغانی ما - به نادرستی - «انگیزه های ملّی ایرانیان» را دلیل «ناشناخته ماندن بیدل در ایران» معرفی نموده! و علت گرایش به «بیدل» در جمهوری اسلامی را ناشی از «ضعف ملی گرائی در ایران» قلمداد کرده اند!!! بعضی از دوستان هم کار را به جائی رسانیده اند که برای اثبات «ضعف ملی گرائی در ایران» به سخنان آیت الله خمینی، متوسّل شده اند!! اینگونه «استدلال» ها همانقدر ارزش دارند که برای اثبات «ضعف یا فقدان ملی گرائی در افعانستان» بخواهیم به سخنان گُهربارِ «ملاّعمر» استناد کنیم!!!. ایکاش این دوستان به انتشار حجم عظیم کتاب های مربوط به زرتشت و تاریخ ایران باستان و استقبال از آنها در ایران نگاه می کردند تا به نادرستی گفته های خویش آگاه می شدند.

- روشـنگری یا روشـنفکری در آثار شـما جایگاه ویژه یی دارد، ممکن اسـت در بارة اهمیت این مقوله در شرایط کنونی کشـورهای مان بگوئید؟

- قبلاً به نقش «ایدئولوژی» در «از خودبیگانگی انسان» و رواج «آگاهی کاذب» در روشنفکران ایران و افغانستان اشاره کرده ام. در واقع آنچه که ما در ایران دورة خمینی و در افغانستان دورة طالبان تجربه کرده ایم - از جمله - محصول ایدئولوژی های رهبران سیاسی و روشنفکران این دو کشور بوده است. این گذشتة پراشتباه، باید همة ما را فروتن یا فروتن تر سازد تا بر اساس یک درک دقیق، ضرورت ها، ظرفيّت ها و ممکنات امروز، آیندة ایران و افغانستان را بشناسیم. در اینجا من می خواهم باز هم به پیوندها و علایق و مشترکات تاریخی - فرهنگی ایران و افغانستان و تاجیکستان تأکید کنم. در جامعه شناسی توسعه، تئوری ئی هست بنام «تئوری انتشار»، بر اساس این تئوری، کشورهای در حال توسعه، لازم نیست که حتماً همان راه های رشد و توسعة سایر کشورها را طی یا تجربه کنند بلکه این کشورها با آموختن و تجربه گرفتن و کسب دستاوردهای کشورهای دیگر (خصوصاً کشورهای همجوار و از نظر فرهنگی «همریشه و همشیره» می توانند به تحول فرهنگی یا به تعالی اجتماعی - اقتصادی خود شتاب بیشتری بدهند. از این رو فکر می کنم که ایران می تواند - و باید - برای تعالی فرهنگی، هنری و اقتصادی افغانستان و تاجیکستان نقش اساسی داشته باشد.
متأسفانه در این اواخر، گرایش خطرناکی در میان بعضی از دوستان ما مشاهده می شود که راه این همدلی ها و همزبانی ها و آموختن از تجربه های دیگران را دشوار می سازد.
بعضی از دوستان ما، در کشورهای تازه استقلال یافتة اتحاد جماهیر شوروی سابق می کوشند تا با بزرگداشت «چنگیز» یا «تیمورلنگ» برای کشورشان «قهرمان ملّی» بسازند و از این طریق، کسب «هویت ملّی» نمایند! ... بنظر من، این ها، گرایش های خطرناکی هستند که راه همدلی ها و همزبانی های ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و... ) را فرو می بندند، آنهم در روزگاری که همسایة مسلمان ما (ترکیه) با التماس و خواهش و تمنّا، می خواهد خود را در «اتحادیّه اروپا» حل کند تا «غربی» یا «اروپائی» شود! بنابراین: «بومی گرائی» یا «جداسریِ» بعضی از دوستان را چگونه می توان توجیه کرد؟
همانطور که گفتم: جدا از مرزهای سیاسی (که همواره مصنوعی و متغیّر بوده اند)، میهن واقعی ما (ایرانی ها، افغان ها، تاجیک ها و ...) میهن مشترک زبانی و فرهنگی است. این میهن مشترک زبانی و فرهنگی، میراث نیاکان سرفراز ما است. بنابراین: بحث در این نیست که فلان شاعر، رومی است یا بلخی یا بخارائی و آذری و شیرازی، بلکه مهم، اینست که ما - بعنوان میراث خواران این گذشتة فرهنگی، برای غنا یا تعالی و گسترش این میهن مشترک زبانی و فرهنگی چه کاری کرده و می کنیم؟ کافی است قدری به کتاب ها و کتابخانه های خود (خصوصاً در مراکز دانشگاهی و فرهنگی خود) نگاهی کنیم تا ... یادآوری می کنم که (بزرگ ترین و کامل ترین دانشنامه (Encyclopédie) «ادب فارسی در افغانستان») به سرپرستی دکتر حسن انوشه (با چاپ بسیار نفیس، در قطع بزرگ و بالغ بر 1000 صفحه) در ایران منتشر شده است!

- آقای میرفطروس! اکنون خوانندگان ما می دانند که شـما، محقق، شـاعر و نویسـندة راهگشای ما، در زبان و فرهنگ مشـترک ما هسـتید. پس خوب است که با شعری این گفتگو را به پایان ببریم.

- دوست دارم که شعر زیبا و امیدانگیز سیف الدین فرغانی (شاعر عصر مغول) را از مقدمة کتاب «آوازهای تبعیدی» ام در اینجا تکرار کنم:

... این نیز بگذرد

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذر
هم رونـق زمان شمـا نیز بـگذرد
وین بومِ محنت از پیِ آن تاکند خراب
بر دولت آشیان شمـا نیـز بگذرد
باد خزانِ نکبتِ ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شمـا نیز بـگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
چون دادِ عادلان به جهان در بقا نکرد
بیـداد ظالمـان شما نیز بگذرد
در مملکت چو ُغرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هم بر چــراغدان شما نیز بگذرد
این مملکت ز کسان به شما ناکسان رسید
دوران نـاکسانِ شمــا نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کـاروان شما نیز بـگذرد
بیش از دو روز نبود از آنِ دگرکسان
بعد از دو روز از آنِ شما نیز بگذرد
بر تیرِ جورتان ز تحمّل، سپر کنیم
تا سختیِ کمان شما نیز بـگذرد


www.mirfetros.com

Copyright: gooya.com 2016