advertisement@gooya.com |
|
www.mirfetros.com
(بازخوانی یک گفتگو)
بخشی از کتاب «برخی منظره ها و مناظره های فکری در ایران امروز»
اسلام- همانند دیگر ادیان و مذاهب- می تواند به تلطیف اخلاقی جامعه و تقویت تعاون اجتماعی کمک کند نه اینکه بفکر حکومت و سیاست باشد. تنها در اینصورت است که هم جنبة قُدسی دین و هم جایگاه معنوی روحانيّت، محترم و محفوظ خواهد ماند.
من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما (مانند دکتر عبدالکریم سروش) به سبک دکتر علی شریعتی، بخواهند یک «شیعة علوی» يا یک «اسلام نبوی دیگر» برای جامعة در حال تحول ایران «اختراع» کنند در حالیکه مسئلة ما، امروز، مسئلة «قبض و بسط شريعت» نیست!
------------------------------------------
نخستين گامها همواره طنيني پايدار مي يابند!
امروزه واژة بنيادگرائي اسلامي در ذهن، تصويري است هولناك از جهالت و تعصب مذهبي، ايمان كور و نفرت آميخته به تهاجم خشونت بار عليه هر آنچه «غيرخودي» و خارج از حيطة اخلاق و ارزشهاي اسلامي است.
شايد براي جهان، 11 سپتامبر و براي ما انقلاب اسلامي، اجتناب ناپذير مي نمود تا به عمق ويرانگري و تخريب بنيادگرائي اسلامي پي بريم. اما در آستانة انقلاب ايران، علي ميرفطروس از انگشت شمار روشنفكراني بود كه نسبت به ظهور اين پديدة ويرانساز هشدار داد. وي در موج فزايندة اسلامگرائي در انقلاب 57 كوشش علمي و تحقيقي خود را بر كانون اصلي خطر نشانه رفت و توجه خود را روي پايه هاي فكري و آرمان هاي سياسي ـ اجتماعي رهبران مذهبي انقلاب متمركز ساخت. علي ميرفطروس در پيگيري اين خط فكري به الگوهاي آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندي ها را در آثار مختلف خويش (بويژه «اسلام شناسي» و «ملاحظاتي در بارة تاريخ ايران») نمودار سازد.
اسلام شناسي (كه ميرفطروس خود، آنرا «كتاب كوچك اسلام شناسي» مي نامد) از جمله گامهاي نخست و بزرگي بود در مسير تقدس زدائي و عيان نمودن چهرة واقعي حكومتهاي صدر اسلام كه تاريخي سرشار از جنگها، خشونتها، خونريزيها و بي عدالتي ها دارند.
امروز فضاي فكري و روشنفكري ما، سرشار از تلاشهاي ارزشمندي در بررسي و نقد گذشته است و آثار ارزشمندي در بازشناسي اسلام نگاشته مي شوند، اما طنين نخستين گامهاي علي ميرفطروس همواره در حافظه تاريخي جامعه ما، پايدار خواهد ماند.
نشرية تلاش
تلاش ـ آقاي ميرفطروس! 11 سپتامبر، به قيمت جان هزاران انسان تمام شد. هر چند دست بنيادگرايان اسلامي در اين واقعه آشكار است، اما بر سر دلائل و ريشه هاي آن موضعي يگانه وجود ندارد. نشرية تلاش با توجه به اينكه از مدتها پيش تصميم داشت شمارة سپتامبر خود را به واقعة 11 سپتامبر، ريشه ها و پيامدهاي آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد، با توجه به آشنائي با ديدگاههاي شما در مورد اسلام گرائي، نقش روشنفكران مذهبي در تحولات ايران و بنيادگرائي اسلامي نمي توانست از نظرات شما در مورد ريشه هاي فكري حوادثي نظير 11 سپتامبر صرف نظر نمايد. لذا باز هم ما با پرسشهائي نزد شما آمديم. جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور 11 سپتامبر حيران و فاقد زبان مشتركي است. عده اي بر اين نظرند كه اين، واكنشي است در برابر تحميل يكجانبه و عجولانة ارزشهاي دمكراتيك جوامع غربي به جوامع اسلامي. برخي از «ستيز فرهنگها» سخن مي گويند و اقدامات خشونت باري نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمني و بعضاً بغض و كين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در جهان اسلام و بويژه در ميان عربها مي دانند و عده اي ديگر عمليات تروريستي 11 سپتامبر را ناشي از ناسازگاري، حقارت و احساس يأس انسانهائي مي دانند كه در اثر مواجهه با دگرگونيهاي پرشتاب و بنيادين در راستاي مدرنيزاسيون، شاهدند كه چگونه ارزشها و سنتهاي مقدسشان بي اعتبار مي شوند و روند ميرائي و زوال را مي پيمايند. از نظر شما ريشة اين كنشهاي فاجعه بار را در كجا بايد جست؟
ميرفطروس ـ بنيادگرائي اسلامي را مي توان واكنش قهرآميز مسلمانان افراطي در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش هاي غرب دانست. در واقع با حضور و سلطة استعماري انگليس و فرانسه (و بعداً آمريكا) در كشورهاي عربي، جوامع اسلامي خود را مورد هجوم «اروپاي استكباري و مسيحي» احساس كردند، اروپائي كه بنظر اين مسلمانان، در حال تدارك حملات ويرانگري عليه ارزش هاي ديني و فرهنگي شان بوده است. با چنين حس و حالتي، جوامع اسلامي خود را مانند قربانيان مظلومي مي ديدند، قربانيان مظلومي كه در يك حالت مرگ و زندگي، خود را «برحق» مي دانستند تا در برابر هجوم ارزش هاي غربي ايستادگي كنند.
بنيادگرائي اسلامي، اساساً يك ايدئولوژي جهان سومي است و بهمين جهت در كشورهاي دموكراتيك و پيشرفته و صنعتي، پايگاهي ندارد. اين ايدئولوژي از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون کشورهای استعماري غرب در كشورهاي مسلمان آشكار شد كه در مصر و سوريه بصورت گروه «اخوان المسلمين» و در ايران بصورت گروه «فدائيان اسلام» ظاهر گرديد. پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين هاي اشغال شدة فلسطين و خصوصاً شكست حقارت بار اعراب از اسرائيل (در جنگ شش روزه 1967 و اكتبر 1973) و حمايت بيدريغ دولت هاي غربي از اسرائيل، به كينه و نفرت جوامع اسلامي نسبت به «غرب» ُبعد ديگري داد و با توجه به نفرت تاريخي مسلمانان نسبت به يهوديان ـ كه از زمان پيغمبر اسلام آغاز شده و در سراسر سوره هاي قرآن نيز آشكار است(1). اين مسائل، به «جهاد» مسلمانان عليه «غرب استكباري» و «اسرائيل غاصب» مشروعيت ديني و سياسي داد.
تفسير واقعة 11 سپتامبر بعنوان «برخورد» يا «جنگ تمدن ها» (كه در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون Samuel Huntington ارائه شده) شايد اغراق آميز باشد چرا كه ابتدا بايد وجود چيزي بنام «تمدن اسلامي» را احراز كرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربي پرداخت. بطوري كه در گفتگوهاي گذشته گفتم: «تمدن اسلامي -اساساً ـ يك مسئلة «تاريخي» است و مانند بسياري پديده هاي تاريخي اينك تنها در اسناد و افسانه هاي تاريخي مي تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر: تمدن اسلامي، قرن ها است كه مرده است و مردگان، امكان برخورد و گفتگو ندارند!
بنظر من: ريشة فاجعه 11 سپتامبر را بايد در تعاليم اسلامي جستجو كرد. اين، مسئله اي است كه متأسفانه در تحليل هاي مربوط به فاجعة 11 سپتامبر توجهي به آن نشده است. ببينيد! قرآن كتابي است كه كلمة «قتال» (كشتن) و اشتقاقات اين كلمه، در آن فراوان تكرار شده است بطوري كه مي توان آنرا «مانيفست خشونت» ناميد. از طرف ديگر: در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به «پيغمبر مسلح» مشهور است، پيغمبري كه بقول علي شريعتي: براي پيشبرد عقايدش مي گفت: «يا از سرِ راهِ من كنار برويد! و يا نابود مي شويد!»
فلسفه سياسي حضرت محمد در اين جمله معروف او خلاصه شده كه مي گفت:
«من آمده ام كه درو كنم نه بكارم! بهشت، در زير ساية شمشير عربان است».
در تاريخ اديان بزرگ جهان، هيچ ديني را نمي توان يافت كه مثل اسلام براي پيشبرد تعاليم و انديشه هايش، اينهمه به تهديد و قتل و ارعاب متوسل شده باشد. در واقع، تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمي توان فهميد مگر اينكه ابتداء خصلت خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.
مسئله ديگر، مفهوم «شهادت»، در اسلام است كه نوعي حقانيت ديني و تاريخي به «شهيد» مي دهد كه طي آن، اگر چه فرد (شهيد) از زندگي دنيوي دست مي شويد، اما با شهادت خويش به «لقاالله» نائل مي گردد و در «آن دنيا» جاويد مي ماند. اين چنين است كه بقول دكتر شريعتي: «شهيد، قلب تاريخ است» يا بقول مرتضي مطهري: «شهيد، شمع تاريخ است» ... اعتقاد به «شهادت»، از خودبيگانگي فرد را دامن مي زند و در ارتكاب عمل باعث نوعي «بي حسي اخلاقي» مي گردد كه طي آن هر عمل و جنايتي «مشروع» مي شود، اعتقادي كه بي باكي، جسارت و دليري مجاهدان اسلامي را برمي انگيزد و معمولاً باعث «پيروزي حق بر باطل» مي گردد. فاجعة 11 سپتامبر، بارزترين نمونة اين اعتقاد و «پيروزي» است!
بنيادگراي اسلامي - بصورت جنبشي تمام خواه و ايدئولوژيك - چه در حوزة عمل و چه در حوزة عقايد، شباهت هاي فراواني با توتاليتاريسم و خصوصاً فاشيسم دارد. (نگاه كنيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، بخش سوم).
تلاش: حتماً خاطرتان هست كه در گفتگو با تلاش (شماره 4) در پاسخ به پرسشي در خصوص گفتگوي تمدن ها گفتيد: «من اصلاً به چيزي بعنوان «تمدن اسلامي» معتقد نيستم، همچنانكه تمدن مسيحي، علوم اسلامي و اقتصاد اسلامي هم بنظرم نادرست مي باشند». آيا مي توان گفت گروههاي بنيادگراي اسلامي كه وظيفة خود را دفاع از «فرهنگ و هويت اسلامي» ـ حتي به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ مي دانند در اصل، بازتاب و نتيجة تلاش هاي روشنفكران اسلامي است كه دهه هاست سعي مي كنند مشخصه هاي يك تمدن خيالي را در مقابله با تمدن مدرن ترسيم نمايند؟
ميرفطروس: بنيادگرائي اسلامي ابتداء خصلتي «روشنفكرانه» و غيرتوده اي داشت و حضور آن، بيشتر در محافل روشنفكري و دانشگاهي احساس مي شد، اما چندان نمي توان آنرا «بازتاب و نتيجة تلاش هاي روشنفكران اسلامي» دانست، بلكه - بتدريج - يعني با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داري و ورود ارزش هاي غربي به جوامع اسلامي، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشية شهرهاي بزرگ، اين بنيادگرائي از حالت گروهي و «روشنفكري» به جنبشي گسترده و مردمي بدل گرديد. جنبش هاي اسلامي اگرچه در شهرهاي بزرگ ظاهر شدند و «جنبش شهري» بشمار مي آيند، اما از نظر انديشه و ايدئولوژي، حامل انديشه ها و ارزش هاي قبيله اي و پيش سرمايه داري هستند. در اين ايدئولوژي، «حكومت صدر اسلام» چنان «ايده آليزه» گرديده كه در باور توده هاي مسلمان، دوران حضرت محمد و 4 خليفة «راشدين»، دوران اوج آزادي، عدالت اجتماعي، برابري و برادري بشمار مي آيد.
مشخصه هاي اين «تمدن خيالي» روان آسيب ديده و روح تحقير شدة مسلمانان را تسكين مي داد: فريب بزرگي كه انعكاسات فكري آن به جامعة ما نيز كشيده شد بطوري كه مثلاً بعضي از روشنفكران ملي - مذهبي ما (مانند دكتر شريعتي) انتشار كتاب «سير تحول تدريجي قرآن» (نوشته مهندس مهدي بازرگان) را «كشفي همسنگ كشف اسحق نيوتن» دانستند!!!
تلاش: به «روشنفكران ملي- مذهبي» اشاره كرده ايد، اين كلمة روشنفكران ملي ـ مذهبي واقعاً چقدر مي تواند درست باشد؟
ميرفطروس: كاربرد اصطلاح «ملي - مذهبي» هم مانند بسياري از كلمات و اصطلاحات سياسي ديگر (مثل محافظه كار، ميانه رو، اصلاح طلب و غيره) داراي ابهام، اشتباه و آشفتگي است. اين كلمة «ملي- مذهبي» نشانه همان التقاط فكري، فلسفي روشنفكران ما از مشروطيت تاكنون است. به زعم اين دسته از روشنفكران، هويت ملي ما بر دو پايه ايرانيت و اسلاميت استوار است. خوب! اولين اشكال اين «تعريف» اينست كه: پس آن ميليون ها ايراني زرتشتي، ارمني، كليمي و آسوري و غيره در كجاي اين «هويت ملي» جاي دارند؟ (مي دانيم كه مثلاً در طول قرن هاي سلطه اسلام، زرتشتي ها در حفظ آئين ها و عقايد ملي ما نقش اساسي داشته اند).
از اين گذشته، اسلام با اعتقاد به «اُمـّت» - اساساً - با هرگونه «مليـّت» و ملي گرائي مخالف است بهمين جهت است كه بسياري از كشورهاي متمدن (مانند مصر و سوريه) با پذيرش اسلام، در اُمـّت اسلامي، منحل و مضمحل شده اند. در اين ميان فقط ما - ايرانيان - بوديم كه با اسلام به گونه اي خاص و شايد هم رندانه و هنرمندانه برخورد كرده ايم، يعني بجاي آنكه در تماميت اسلام، ذوب شويم، برخوردي خاص و ايراني با آن داشته ايم، بعبارت ديگر، در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، هويت ملي ما از طريق زبان فارسي و آئين هائي مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام (با همة فرقه هاي متعدد و مخالف و مختلفش) در واقع «تابع» اين روند تاريخي بوده است، با توجه به اينكه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام، علماي اسلامي ما بيشتر «عرب زده» بودند و 90 درصد آثار و تأليفات اين «حضرات» به زبان عربي نوشته شده، هويت ملي ما جز در زبان فارسي، شعر و عرفان و حماسة ما پايگاه و پناهگاهي نداشت از اين طريق بود كه حس ملي ما از گذشته به آينده تداوم يافت. شما اين مسئله را در هيچيك از كشورها و ملت هاي مسلمان ديگر نمي توانيد ببينيد.
واقعاً اين چه «تمدن اسلامي» است كه از خودش حتي يك صفحه كتاب نداشت، بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورخين و متفكرانش، ايراني هستند و حتي دستور زبان و صرف و نحو اين «تمدن اسلامي» را يك نفر ايراني انديشمند -بنام سيبويه نحوي- تهيه و تدوين كرده است... در اين سال های حكومت اسلامي در ايران، اسلام و روشنفكران ملي -مذهبي ما - در يك موقعيت استثنائي - تمام بضاعت و توان فكري، فلسفي و سياسي خويش را «عرضه» كرده اند كه نتيجه اش: اين شكست و شرمساري بزرگ است كه روي دست ملت ما باقي گذاشته اند، اين شكست و شرمساري ـ يك بار ديگر- اين حقيقت را ثابت مي كند كه: جامعة ما تا زماني كه از اين صحراي كربلاي احساس و انديشه، از اين فلكلور عزا و مرثيه و زاري، از اين «دينخوني» و بردگي روحي و از اين ُدور باطل ايدئولوژي اسلام سياسي بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايسته خود را در جهان شتابان و پيشرفتة امروز، بدست آورد. براي نمونه نگاه كنيد به دو كشور هند و پاكستان بعد از استقلال: يكي با تكيه بر يك سياست غيرديني، به يكي از بزرگترين دموكراسي هاي جهان بدل شد، اما ديگري (پاكستان) با تكيه بر اسلام و اسلاميت به نمونه اي از استبداد سياسي، فقر، عقب ماندگي و بنيادگرائي اسلامي... اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا، قرن هاست كه انسان ايراني را دچار «ازخود بيگانگي» و عدم تعادل كرده است. انساني كه بجاي «سر»، همواره با «دل»ش مي انديشد. انساني كه هميشه «آينده» را در نابودي «حال» جستجو كرده است. دوستاني كه بعنوان «حفظ ارزش هاي ثابت و سنت ها» در حفظ و تداوم سلطه اسلام تلاش مي كنند، در واقع بي اعتقادي خود را به «انديشة مدرن، خردگرائي و اصالت فرد» عيان مي كنند. من نگرانم كه بعضي از روشنفكران مذهبي ما (مانند دكتر عبدالكريم سروش) به سبك دكتر علي شريعتي بخواهند يك «شيعه علوي» يا يك «اسلام نبوي» ديگر براي جامعة در حال تحول ايران «اختراع» كنند. در حاليكه مسئلة ما - امروز - مسئلة «قبض و بسط شريعت» نيست. ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام - بايد به ايران بيانديشيم و آرمان هاي خيالي تمدن اسلامي را به افسون شدگان اصلي آن (يعني اعراب مسلمان) واگذار كنيم. آنهمه جشن و اميد و تلاش و شادخواري و شادزيستن در فرهنگ ايران پيش از اسلام، براي ما ايرانيان، ذخائر ارزشمندي براي رسيدن به يك ايران مدرن، شاد و سرفراز، بشمار مي روند.
تلاش: ظاهراً اين متفكران اسلامي براي «عقلانيت ديني» تلاش مي كنند.
ميرفطروس: بله! اما از استثناءها كه بگذريم، بيشتر اين متفكران نه براي «عقلاني كردن دين» بلكه براي «ديني كردن عقلانيت» تلاش مي كنند. نگراني من از همين جاست كه باز هم با اصطلاحات شبه علمي و جامعه شناسي (مانند ترموديناميك، اگزيستانسياليسم و غيره) بخواهند براي دين تشريف «علمي» بدوزند. بنظر من، اين امر نه به سود اسلام و باورهاي اسلامي است و نه به سود تحول و پيشرفت اجتماعي ما است... اسلام- همانند ديگر اديان و مذاهب - مي تواند به تلطيف اخلاقي جامعه و تقويت تعاون اجتماعي كمك كند نه اينكه بفكر حكومت و سياست باشد. تنها در اينصورت است كه هم جنبة ُقدسي دين و هم جايگاه معنوي روحانيت، محترم و محفوظ خواهد ماند. آنچه كه در بارة روشنفكران «ملي -مذهبي» يادم رفت كه بگويم اينست كه با نگاهي به آثار اين روشنفكران، ملاحظه مي كنيم كه تقريباً همة نوشته ها و آثار اين متفكران، در بارة اسلام و مسائل اسلامي است (از آثار آقاي مهندس مهدي بازرگان و دكتر حبيب الله پيمان بگيريد تا آثار دكتر علي شريعتي، دكتر عبدالكريم سروش و ديگران) دانسته نيست كه اين روشنفكران و متفكران آيا ابتداء «ايراني مسلمان» هستند يا «مسلمان ايراني»؟ در صورت اول، پرسيدني است كه پس چرا مسائل ملي و هويت ملي ما، تا اين حد در آثار و نوشته هاي شان غايب اند؟ ...
تلاش: بنابراين شما به چيزي بنام «اصلاح طلبان» در ايران معتقد نيستيد؟
ميرفطروس: ببينيد! همانطور كه گفتم: واژگان سياسي در فرهنگ غرب، هر يك، بار معنائي خاص خودشان را دارند كه ما - عموماً - نسبت به آنها بي توجه ايم. من، اصلاح طلبان ايران را بيشتر «اصلاح طلبان ديني» مي نامم. اصلاح طلباني كه بيشتر «درد اسلام» دارند تا دغدغة ايران، آزادي، پيشرفت و جدائي دين از دولت. به عبارت ديگر: در آراء و عقايد اكثر اصلاح طلبان و روشنفكران ملي - مذهبي ما ايران، آزادي و دموكراسي تنها در پرتو دين و حضور اسلام قابل تصور است (در اين باره، من در كتاب «ملاحظاتي در تاريخ ايران» - با ارائه اسناد و شواهد بسيار بحث كرده ام). اين درد و دغدغة اسلام در نزد بعضي از روشنفكران ملي - مذهبي آنچنان قوي است كه بقول دكتر علي شريعتي:
«بايد يك جنگ آزاديبخش براي خودِ اسلام آغاز كنيم، كه اسلام، آزاد بشود، خودِ اسلام نجات پيدا كند نه اينكه مسلمان ها نجات پيدا كنند».
در ميان اصلاح طلبان ايران، البته نيروهائي وجود دارند كه با آموختن از تجربيات خونين سال های اخير، معتقد به مدارا، آزادي، دموكراسي و جدائي دين و دولت مي باشند، همين نيروها هستند كه در طرح و ترويج «عقلانيت ديني» و جدائي دين از دولت، نقش ارزشمندي دارند ...
______________________________
1- اين كينه و نفرت حتي در زمان حضرت محمد باعث كشتار دسته جمعي يهوديان «بني قريظه» و سرانجام، موجب تغيير قبلة مسلمانان از «بيت المقدس» به «بيت الحرام» (مكه) گرديد.