چهارشنبه 12 مرداد 1384

"تقصير"کاران از تقصيرات خود سخن مي گويند، طنزنوشته اي از ف.م.سخن

مرحوم احمد تفضلي: تقصير من اين بود که از ايران ِ باستان مي نوشتم؛ از تاريخ ِ استکباري کشورمان. متخصص زبان هاي باستاني شدن و از ادبيات پيش از اسلام سخن گفتن البته کم تقصيري نيست. من به خيلي از زبان ها مسلط بودم. مثلا عربي را خيلي خيلي خوب بلد بودم و فارسي باستان و اوستايي و سغدي و پارتي و پهلوي را مثل کورش و داريوش مي خواندم و مي نوشتم و انگليسي و فرانسه و آلماني را مثل آب خوردن حرف مي زدم. عربي من آن قدر خوب بود که کتابي را که به زبان عربي نوشته شده بود و دانشمندان عرب هم از خواندن اش عاجز بودند من خواندم و باز قصور کردم و در يک مقاله در ايرانيکاي ِ ضدانقلاب ِ صهيونيست ِ جنايتکار آن را معرفي کردم. به خاطر همين خدا غضب کرد، يک فرشته فرستاد براي رستگار کردن من. فرشته کنار اتوبان با ميله ي جک به سر من کوبيد و من رستگار شدم.

زنده ياد احمد ميرعلايي: تقصير من اين بود که رمان ترجمه مي کردم و زياد حرف مي زدم. خداوند مرا خيلي دوست داشت که خواست بار تقصيراتم سبک شود. يک نفر را – نمي دانم اکبريان بود يا کي بود، از خوشکوش بپرسيد او مي داند - فرستاد با يک بطر عرق پيش من. فکر کردم مي خواهد با من لبي تر کند ولي اشتباه فکر مي کردم. يک مقدار از آن الکل را به گردن ِ من تزريق کرد و يک مقدار را در دهان و سر و روي من ريخت و يک مقدار ديگر را کنار دستم گذاشت تا بعد بگويد من زيادي خورده ام و مُرده ام. آخه من ِ مترجم و کتابفروش را چه به زيادي حرف زدن؟ تو کاسبي يا سياست مدار؟ آخر مرا چه به حلقه تشکيل دادن و "زنده رود"بازي در آوردن؟ مرا چه به بورخس و اکتاويا پاز؟ تقصيري بزرگ تر از اين که آدم در طول عمر خفت بارش 26 کتاب ادبي ترجمه کند؟ نه! شما خودت کلاهت را قاضي کن؟ اعتراف مي کنم، صادقانه اعتراف مي کنم که تقصير از خودم بود. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

خلد آشيان سعيدي سيرجاني: من خيلي خيلي مقصر بودم. خدايا مرا ببخش. خدايا مرا عفو کن. مي دانيد من چه کار کردم؟ مي دانيد چه خطايي مرتکب شدم؟ من براي حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي دامت جناياته نامه نوشتم! بر او تندي کردم. صورت مرحوم گل آقا را با حرف هايي که زدم گلگون کردم. اي واي بر من! من نامه نوشتم و اين کم تقصيري نيست. کتاب و مقاله هم نوشتم. اي کوته آستينان نوشتم. اي واي بر من! الان در عالم برزخ همين طور سرگردانم و منتظرم دربان جهنم آقاي مرتضوي هر چه زودتر راهي اين دنيا شود تا مرا به جهنم هدايت کند. آري به خاطر اين تقصيرات و جلوگيري از تقصيرات بعدي به من شياف استعمال کردند که چون اون آقاهه، اينجا با اون عينک دودي و چشم هاي ترسناک و پوزخند ِ هول آورش کنار من ايستاده زياد توضيح نمي دهم...
(اي واي حاج سعيد... نزن... آي مالک دوزخ به دادم برس...)

مرحومه زهرا کاظمي: من نه تنها تقصيرکار بودم بلکه نادان هم بودم. آخه زن، مگر بيکاري پا ميشي ميري ايران؟ من زيادي به حرف آقاي خاتمي و اصلاحات اعتماد کردم و فکر کردم ايران ون کوور شده و دوربين برداشتم رفتم اوين. آخر هر کس از ايران مي آمد مي گفت رفتم اوين-درکه گردو خوردم و لبو خوردم و جيگر خوردم و قليان ميوه کشيدم و خيلي خوش گذشت. من هم دوربين برداشتم رفتم آنجا ولي به جاي تخت قهوه خانه از تخت مرده شورخانه سر در آوردم. من تقصير کار بودم که سرم را به شي سخت کوبيدم. من تقصير کار بودم که آنجايم را جوري به شي سخت کوبيدم که شلورم پاره شد و آنجايم زخمي شد. من تقصير کار بودم که عکاس بودم و عکاسي کردم و چون مقررات نمي دانستم حاج بخشي خواست در داخل زندان به من مقررات ياد بدهد ولي چون فارسي را درست پاس نداشته بودم و درست نمي فهميدم حاجي مقررات را خواست با مشت به من حالي کند و به سرم کوبيد و به جاي مغزم، معده ام خون ريزي کرد و مُردَم. به خدا خودم مقصر بودم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اکبر گنجي: من هم مقصرم. حق با آقاي خاتمي است. تقصير از خود من است. نيکان راست مي گويد، خاتمي گفت آزادي، ما چرا باور کرديم؟ خدا عقل را پس براي چي به ما داده؟ بله؛ از تقصيراتم مي گفتم. من کتاب نوشتم. زياد هم نوشتم. بعد رفتم برلين يک خانم جلوي من استريپ تيز کرد و رقصيد. خدايا مرا ببخش که آن خانم جلوي من رقصيد. دوربينچي ِ لاريجاني – مثل همين دوربينچي هاي دادستاني، که دستشويي هم مي روم دنبالم مي آيند – داشت همين جوري از بيسمارک اشتراسه رد مي شد که ديد بساط ساز و آواز به راه است و يکي دارد "باباکرم، دوستت دارم؛ ژوبين جونم، دوست دارم؛ تئوري ِ حکمت رو نشکني" را مي خواند، آمد فيلم گرفت و ما هم توش افتاديم. خدايا از سر تقصيرات من بگذر. به خدا خاتمي راست مي گويد. تقصير از خودم بود. پروانه حميدي رقصيد، من و آقاي اشکوري را انداختند انفرادي! بعد آمدم مانيفست نوشتم. بعد رژيم غذايي گرفتم . بعد مانيفست دوم نوشتم. ديدند اگر مانيفست سوم بنويسم اوضاع قمر در عقرب مي شود و رهبر مسلمين جهان بايد برود، مرا فرستادند طبقه ي دوازدهم بيمارستان که ديگر به تقصيراتم ادامه ندهم و بروم آن جايي که ديگر نويسندگان و روشنفکران رفتند. الان در نوبتم و خودم و خانم بچه ها منتظريم ببينيم کي روانه ي آن دنيا مي شويم تا ديگر دچار تقصير نشويم. ماموران ِ سعيد جان هي مرا مشت و مال مي دهند تا افت فشار نداشته باشم و فيلم مي گيرند تا بعدها بگويند ديديد تقصير خودش بود مُرد. شما حرف هاي رئيس جمهور پيشين آقاي خاتمي را دست کم نگيريد. ايشان راست مي گويد. تقصير از خود ِ من است و هيچ کس ديگر مقصر نيست.

[وب لاگ ف.م.سخن]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به '"تقصير"کاران از تقصيرات خود سخن مي گويند، طنزنوشته اي از ف.م.سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016