جمعه 8 خرداد 1383

هاری (قسمت سوم) یا سحرخیز باش تا کامروا شوی


محسنی اژه ای به مطب دندانپزشک می رود. در حالی که روی صندلی مخصوص نشسته است و به صورت دندانپزشک نگاه می کند. دندانپزشک: اوضاع دندوناتون خوبه، هنوز بیست سال دیگه راحت می تونین باهاش گاز بگیرین.

در راستای اینکه دو روز پیش در یک تهاجم خونین در شورای نظارت بر مطبوعات آقای محسنی اژه ای عیسی سحرخیز را گاز گرفته و با توجه به اینکه چنین اتفاقات جالبی در زندگی باعث اتفاقات جالب دیگری هم می شود، لذا چند داستان عبرت انگیز جهت استحضار پیشنهاد می شوند، بخوانید و عبرت بگیرید، ای غافلان!

داستان اول: یک خواستگاری
دختر آقای محسنی اژه ای در دانشگاه درس می خواند و یکی از پسران همکلاسی حزب اللهی شدیدا به او علاقمند شده و قصد ازدواج با او را دارد. پسر سرانجام طاقتش طاق می شود و تصمیم می گیرد که از او خواستگاری کند، یک روز در محوطه دانشگاه جلوی او را می گیرد و می گوید: سلام حاج خانوم

دختر مربوطه: سلام، امری داشتین؟
پسر مربوطه: من می خواستم بگم که....
دختر مربوطه: می خواستین بگین چی؟ بفرمائین؟
پسر مربوطه: من خیلی مقید به شرع هستم و می خواستم اگر اجازه بفرمائید خانواده رو بفرستم برای خواستگاری خدمتتون.
دختر مربوطه: شما باید با پدرم تماس بگیرید
پسر مربوطه: شما خانوم محسنی هستید، این رو سرکلاس متوجه شدم، ولی نمی دونم حاج آقاتون شغلشون چیه.
دختر مربوطه: من دختر حاج آقا محسنی اژه ای هستم
پسر مربوطه: بله متوجه شدم، همون حاج آقای اژه ای که آقای سحرخیز رو گاز گرفته بودند.
دختر مربوطه: بله، ایشون عصبانی شده بودن.
پسر مربوطه: الآن دندونشون بهتر هست؟
دختر مربوطه: بعله بهتر هستن.......

داستان دوم: ملاقات با مراجعه کننده
مسوول دفتر حاج آقا اژه ای وارد دفتر شده و می پرسد:
- حاج آقا! یکی از سردبیرهای مطبوعات زنجیره ای اومده و می خواد با شما ملاقات کنه. بگم بره یا وقت دارید یه گاز کوچولو ازش بگیرید؟

داستان سوم: در مطب دندانپزشک
محسنی اژه ای به مطب دندانپزشک می رود. در حالی که روی صندلی مخصوص نشسته است و به صورت دندانپزشک نگاه می کند.
دندانپزشک: اوضاع دندوناتون خوبه، هنوز بیست سال دیگه راحت می تونین باهاش گاز بگیرین.

داستان چهارم: در تعمیرگاه
راننده محسنی اژه ای ماشین حاج آقا را به تعمیرگاه برده است. تعمیرکار در چاله دارد زیر ماشین را نگاه می کند.
راننده توضیح می دهد: اوضاعش خطرناکه، مصرفش بالا رفته، کنترلش هم سخت شده، فرمونش هم مثل سابق به راست می کشه.
تعمیرکار: اوضاع گازش چطوره، خوب گاز می خوره؟
راننده: هم خوب گاز می خوره، هم خوب گاز می گیره، فقط ترمزش خرابه.

داستان پنجم: چرا سحرخیز خبر را فاش کرد؟
شب است و عیسی سحرخیز به خانه رفته است. همسرش به استقبال او می آید
همسرش: سرت چی شده؟
سحر خیز: کتک خوردم
همسرش: دزد سراغت اومده؟
سحرخیز: نه، من سراغ قاضی رفتم.
همسرش: با چی کتک خوردی؟ با باتوم؟
سحرخیز: نه، با قندون
همسرش: ببینم، می شه بگی کی روی شونه تو رو گاز گرفته؟
سحرخیز: محسنی اژه ای
همسرش: حتما داشتی راجع به روابط بین زنان و مردان حرف می زدی، اون وقت اون خانوم همینطوری شونه تو رو گاز گرفت؟
سحرخیز: محسنی اژه ای خانوم نیست، آقاست
همسرش: نه، تو رو خدا نه، این اصلا برام قابل تحمل نیست. حالا چرا یک مرد؟
سحرخیز: خانوم عزیز! توی جلسه در مورد چاپ مطلب مربوط به آزادی زنان و مردان حرف می زدیم حاج آقا محسنی اژه ای نماینده قوه قضائیه اول قندون پرت کرد توی سرم، بعد هم گازم گرفت. خبرش رو بی بی سی هم گذاشته.
همسرش: وای! خاک به سرم! راست می گی؟

داستان ششم: وقت ملاقات تعیین شده است
مسوول دفتر آقای محسنی( با تلفن): من با حاج آقا هماهنگ کردم، ایشون در هفته آینده فقط بین ساعت نه تا نه و ربع قبل از رفتن به مجلس وقت دارن، آماده باشین، فقط برای یه گاز کوچولو وقت هست، زیاد نمی تونین مزاحم ایشون بشین.

داستان هفتم: آمپول کزاز
شمس الواعظین به مطب دامپزشک مراجعه کرده است.
شمس: رفته بودم ملاقات با آقای محسنی اژه ای گفتم برای احتیاط یک واکسن کزاز بزنم بد نیست.

داستان هشتم: سحرخیز باش تا کامروا نشوی
نقل است که روزی بوذرجمهر حکیم صبح زود از خانه خارج شد تا نزد قاضی رود. چون به خانه قاضی رسید، مردی را دید که از درد گوش در دست گرفته و خون از صورتش رها شده، گفت: چه شده است؟ طرار گفت: نزد قاضی رفتم تا داد از او بستانم، قاضی با دندانش گوش مرا کند. بوذرجمهر گفت: باز خوب شد که من زودتر نرفتم، وگرنه گوش من را می کند.

این داستان ادامه دارد......

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8271

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هاری (قسمت سوم) یا سحرخیز باش تا کامروا شوی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2008