سركار خانم فرزانه طاهرى در روزنامه شرق مورخ هفتم خرداد مطلبى با عنوان «بيمارى لاعلاج خوشبينى من» به چاپ رسانده اند كه مربوط است به كتاب «هوشنگ گلشيرى» از مجموعه تاريخ شفاهى ادبيات معاصر ايران. در بخشى از اين مكتوب، روى سخن خانم طاهرى متوجه ناشر اين مجموعه است كه طبيعتاً ناشر هم بايد حرف هايشان را بزنند. اما در اين نوشته دو سه نكته هم به من يعنى محمدهاشم اكبريانى به عنوان سرپرست مجموعه برمى گردد كه گرچه خانم طاهرى در وسط دعوا نرخ بنده را هم تعيين كرده اند(!)
اما در برابر آن بايد پاسخ خود را بدهم. براى پاسخ گفتن به آن حرف ها حداقل يكى دو نكته را كه مربوط به كل كتاب هاى اين مجموعه _ و از جمله كتاب هوشنگ گلشيرى است _ بگويم. دوست ندارم مقدمه اى مطول و غيرضرورى بنويسم كه يك ستون صفحه را بگيرد و به درددل هاى من درباره تاريخ شفاهى ادبيات معاصر و به دوستان و غيردوستان بپردازد. اگر قرار است حرفى بزنم ساختن فيلم و جمع آ ورى ماده خام و... به ديگران ربطى ندارد. اما از همان ابتدا كه كار را شروع كردم تا همين حالا جز علاقه مندى به اين كار، هيچ انگيزه ديگرى مرا به انجام آن وانداشته و نه مالى برده ام و نه منالى، حتى به اندازه يك ريال. اين را نه از آن جهت مى گويم كه بگويم ديگران خوردند و بردند و سر من بى كلاه ماند، بلكه از آن جهت مى گويم كه براى من بسيار تاسف برانگيز است كه از بزرگان ما وقتى هستند يا رخ در نقاب خاك مى كشند چيزى و حرفى جز تعريف و تمجيد و صدآفرين گفتن باقى نمى ماند و كسى نمى داند كه تاريخ چه بوده است و كجا رفته است و اهل ادبيات ما چگونه نوشته اند و زيسته اند و.... از مجموعه تاريخ شفاهى كتاب «صمد بهرنگى» و «صادق هدايت» هم منتشر شده است. قرار است تا همين چند روز ديگر «م. آزاد»، «بابا چاهى»، «نصرت رحمانى» و در آينده هم كتاب ديگران چاپ شود و همه اينها را بى هيچ گونه چشمداشتى انجام داده ام تا بتوانم كارى براى ادبيات اين مرز و بوم انجام داده باشم. سركار خانم طاهرى! باور كنيد در چاپ اين مجموعه كه نزديك به پنج سال است شروع شده و هنوز هم ادامه دارد شما حتى متوجه ذره اى از مشكلاتى كه با آن مواجه بوده ام نشده ايد و البته دليلى هم ندارد كه باشيد ولى مى خواهم بگويم در وانفساى چاپ و نشر كتاب براى من هيچ انگيزه اى جز علاقه مندى به انجام اين كار وجود ندارد.
بنابراين دليلى نمى بينم كه كسى _ حتى اگر آن فرد همسر هوشنگ گلشيرى كه خود مترجم نيز هست باشد- چنين از سر احساس حرف هايى بزند كه در درون خود نيز پر از تناقض است و باز هم دليلى نمى بينم كه شخصى چوبى بردارد و به جان همه اجزاى تاريخ شفاهى ادبيات معاصر بكوبد كه چنين كسى اصلاً در چنين جايگاهى نيست و نمى تواند باشد. فكر مى كنيد براى من كه چند سال را صرف اين كار كرده و هنوز هم ادامه دارد سانسور و مميزى و حذف دلنشين است و خوب؟ آخر چگونه ممكن است كسى كه مى خواهد نگارش تاريخ شفاهى ادبيات را آنگونه كه بوده سرپرستى كند و براى دقيق بودن آن سراغ نويسندگان و شاعران و مترجمان و منتقدان برود و يا درباره آنها كه نيستند به سراغ نزديك ترين افرادشان رفته و سعى كند آنچه را كه بوده بنويسد، از سانسور و مميزى هراس نداشته باشد؟ درباره كتاب «هوشنگ گلشيرى» خودتان حتماً در جريان هستيد كه براى ترسيم دوران كودكى ايشان چه زحمت ها كه كشيده نشد و عاقبت هم به خاطر عدم همكارى يكى از نزديكانشان، به بار ننشست و اين تنها يك دردسر بسيار كوچك از هزاران دردسر بزرگ و كوچك ديگر بود كه وجود داشته و دارد. بنابراين مطمئن باشيد شخصى كه سرپرست مجموعه است دغدغه اى به مراتب بيشتر از بسيارى ديگر نسبت به مميزى دارد و اين سخن درست مرتبط است با يكى از حرف هاى شما در مطلب تان كه كاش پس از فرونشاندن عصبانيت خود آن را مى نوشتيد كه دچار تناقض گويى نشده باشيد.مطلب «بيمارى لاعلاج خوشبينى من» بر يك اصل استوار است و آن اينكه آن بخش از حرف هاى خانم طاهرى كه سانسور و توسط ناشر حذف شده است، زجر ها و ستم ها و تلخى هايى است كه شرايط سياسى بر گلشيرى روا داشته و فقدان اين بخش ها و زندگى گلشيرى را سواى روابط خانوادگى در همان محافل ادبى خلاصه كرده (جنگ اصفهان و جلسات پنج شنبه و گالرى كسرى و مفيد و كارنامه) و در آن چيزى از شرايط حاكم بر دوره حيات ديده نمى شود و از فضاى سياسى جامعه جز اينكه زندانكى در زمان شاه رفته و تمام، حرفى به ميان نيامده است.
سركار خانم طاهرى! خوب دقت كنيد. شما گفته ايد با حذف حرف هاى شما چنين بلايى بر سر زندگى نامه گلشيرى آمده است. اما به يك نكته توجه نكرده ايد. همه آن حرف هايى كه از شما حذف شده و پيش از آن در متن اصلى آمده بود، همه و همه براساس همان پرسش هايى بود كه من _ يعنى سرپرست مجموعه _ طرح كرده بودم. يعنى متنى كه من سرپرستى تهيه و تدوين آن را داشتم كامل بوده و تصوير كاملى هم از زندگى گلشيرى و شرايط سياسى اى كه در آن زندگى كرد ارائه داده است. بنابراين نمى دانم چطور به خود اجازه مى دهيد و اظهار مى كنيد كه:
«كاش سرپرست مجموعه دست كم آن مقدمه را نمى نوشتند. مى فرمايند در دوره اى كه صفحه ادبيات ويژه شعر همشهرى «در اختيارم بود» احساس كردند كه تحقيقات «معتبر و منسجمى» درباره اهل قلم نشده و «آنچه اهميت داشت تحليل جامعه شناسى، روانشناسى، سياسى و... از ادبيات بود كه لازمه آن تحقيق در زندگى پديدآورندگان و همچنين شرايط حاكم بر دوره حيات آنها، فضاى سياسى جامعه، روابط خانوادگى، ارزش هاى موجود در ميان اهل ادب، محافل ادبى مطرح در روزگار خلق آثار و... است» عجب كار سترگى. منتها اين با بضاعت ايشان كه سئوالات را طرح كرده اند جور درنمى آيد.» سركار خانم طاهرى! اين چه منطقى است كه شما را به بيان چنين حرف هايى مى كشاند. به زعم شما اگر حرف هايتان باقى مى ماند تصوير كاملى از زندگى گلشيرى ارائه و طبيعتاً كار بزرگى هم انجام شده بود، پس چگونه است كسى كه همان سئوالاتى را طرح كرده كه اگر حذف نمى شد كار كاملى شكل گرفته بود چنين غيرمنطقى به اصطلاح نقد مى كنيد. همانطور كه گفتم اين مجموعه صرفاً به اين سه بزرگوار (صمد بهرنگى، صادق هدايت و هوشنگ گلشيرى) ختم نمى شود و با بسيارى از عزيزانى كه هنوز در بين ما هستند گفت وگو شده است. قطعاً بدانيد كه اگر انجام اين «كار سترگ» از عهده مان خارج بود و سئوالات در حد و اندازه هاى يك كار بزرگ نبود، اين بزرگواران (كه داستان نويس و شاعر و منتقد و مترجم در ميانشان هست) تن به گفت وگو نمى دادند اما گفت وگو كردند و با رغبت هم گفت وگو كردند.
در ادامه همان چند جمله قبل نوشته ايد: «از تمامى اين مقدمه پرطمطراق يك حرفشان سخت به دلم نشسته است، آنجا كه وظيفه ناظر را «يك دست كردن گفت وگوها و خارج نشدن از چارچوب هاى تعيين شده» مى دانستند، چارچوب هايى كه من از آنها بى خبر بودم والا تكليف خود را مى دانستم.» باز هم مى گويم اى كاش مطلب تان را پس از كمى تامل مى نوشتيد. شما مطلب را قبل از آنكه براى مميزى برود خوانديد، همان متن و تاكيد مى كنم همان متنى كه شما خوانديد و تاييد كرديد و اگر باقى مى ماند تصوير درستى از زندگى گلشيرى ارائه شده بود، چارچوب هاى سرپرست مجموعه بود كه براى دوستان تعيين و تعريف شده بود. پس شما هم از چارچوب ها اطلاع داشتيد و آن را هم پسنديديد و بنابراين چرا چنين خارج از منطق با كلى تناقض گويى تيغ كند حمله تان را متوجه سرپرست مجموعه مى كنيد؟ البته در قسمت هاى ديگر مطلب به آنچه پس از پياده شدن نوار به شما ارائه مى شد اشاره كرده ايد كه از سخنان شما مشتى حرف هاى بى خاصيت و سر و دم بريده، مانده. نمى دانم چرا حالا به فكر اين نكته افتاده ايد. مطمئن هستم كه چنين چيزى نبوده است. اين هم از تناقضات شماست. محور اصلى مطلب «بيمارى لاعلاج خوشبينى من» اين است كه حذف بخش هاى مهمى از حرف هاى شما توسط ناشر و پس از مميزى، مانع از ارائه تصوير كاملى از گلشيرى شده است اما به دليل عصبانيت، كنترل خود را از دست داده ايد و در اينجا و آنجاى مطلب تان به پيش از حذف شدن هم پرداخته ايد. بالاخره معلوم نيست اگر حذفى در كار نبود باز هم حرف هاى بى خاصيت و سر و دم بريده، مى ماند؟ نكته ديگر آنكه من و همه همكاران گروه، خود را موظف مى دانستيم كه پس از گفت وگو، متن حتماً به تاييد گفت وگو كننده برسد و به اعتراف خودتان، شما هم آن را خوانده ايد و تاييد كرده ايد، حالا اينكه چه عاملى باعث شده است حرف هايى را كه خودتان گفته ايد و خودتان تاييد كرده ايد بى خاصيت بناميد بر من معلوم نيست؟ باور كنيد صداقت، بيش از نوشته ها و اعتراض ها براى من اهميت دارد. در جايى- كه همه از سر عصبانيت است- گفته ايد «اولين بار كه [نوارها] پياده شد حرف ها را ديدم، خب خيلى سر و دمش بريده شده بود. به خود ايشان [همكارى كه با خانم طاهرى گفت وگو مى كرد] هم گفتم، اما در آن شرايط روحى كه من داشتم و البته هنوز دارم مجال بود حوصله كنم و اصرار بورزم كه بايد نوارها را گوش كنم و تطبيق دهم.» ببينيد خانم طاهرى! باز هم مى گويم بياييد با خود و ديگران صادق باشيم. انصافاً اگر آنچه از نوار پياده مى شد «سر و دم بريده» و «مشتى حرف هاى بى خاصيت» بود (كه به نظر من يعنى سرپرست مجموعه اصلاً نبود) آيا شما آن را تائيد مى كرديد و اجازه چاپ مى داديد. باور كنيد تائيد نمى كرديد و اجازه نمى داديد. مثل روز روشن است كه آن حرف ها كه در نهايت خود نيز آن را تائيد كرديد، مناسب بود. گيريم كه متن ها خوب نبود و شما هم در آن شرايط روحى كه داشتيد و البته هنوز داريد، محال بود كه حوصله كنيد و اصرار بورزيد كه بايد نوارها را گوش كنيد و تطبيق دهيد. با توصيف شما از متن ها كه بى خاصيت و سر و دم بريده بود، آيا نمى توانستيد از همكارم كه با شما گفت وگو مى كرد، تلفن ناشر مرا بگيريد و ايراد بگيريد كه كار خوب نيست؟ اما نكرديد. چرا؟ چون آن را نه به خاطر خوشبينى بلكه حداقل آن است كه بگويم در مجموع پذيرفتيد. آخر چگونه مى توان باور كرد كه كسى چون شما فقط به خاطر خوشبينى آن متن هاى سر و دم بريده و بى خاصيت را تائيد كند؟ من هم مثل شما هيچ گاه نوار گفت وگوى دوستان گروه تاريخ شفاهى ادبيات معاصر را با متنى كه مى دادند، تطبيق نمى كردم (و دليلى هم نداشت كه اين كار را انجام دهم) اما متن ها را مى ديدم و بى خاصيت و سر و دم بريده، تشخيص نمى دادم. شرط همه در گروه آن بود كه گفت وگوشونده متن را تائيد كند و وقتى سرپرست مجموعه از تائيد شما مطلع شد، ديگر چه حرفى بايد بزند؟ در عين حال باز هم سئوالم را تكرار مى كنم، اگر آن حذفيات نبود، آيا باز هم شما چنين نظرى داشتيد؟
advertisement@gooya.com |
|
موضوع ديگر آن است كه شما چنان از زندگى حرفه اى زنده ياد گلشيرى و از جنگ اصفهان و جلسات پنجشنبه و گالرى كسرى و مفيد و كارنامه صحبت كرده ايد كه بسيار بى اهميت و بى خاصيتند. يعنى واقعاً شما تاثيرات اين محافل و نشريات را كه گلشيرى ركن و يا از اركان آنها بود، ناديده مى گيريد و آنها را بى خاصيت مى دانيد؟ آخر چه كسى مى تواند منكر تاثيراتى باشد كه جلساتى چون جلسات پنجشنبه در تربيت و پرورش داستان نويسان مطرح امروز بر جاى گذاشته اند؟ يا چه كسى است كه نقش و جايگاه نشريه كارنامه را در عرصه ادبيات نبيند و آن را به رسميت نشناسد؟ يا چه كسى است كه حتى روابط خانوادگى (اعم از دوران كودكى و غير آن) را در ذهنيتى كه داستان نويسى چون گلشيرى داشته است، از چشم دور نگه دارد؟ خدمت شما سركار خانم طاهرى بايد عرض كنم كه فشارهاى سياسى و تنگناهايى كه گلشيرى داشته است، قطعاً بزرگ است، اما زندگى حرفه اى او نمى تواند مورد نظر كسى كه مى خواهد آيندگان تحليل كم وبيش جامعى از ادبيات اين كشور داشته باشند و تحليلى از آن ارائه دهند، قرار نگيرد. آنچه بنده به عنوان سرپرست مجموعه در مقدمه خود آورده ام، اين نبوده كه اين كتاب ها تحليل جامعه شناسى، روان شناسى، سياسى و... از ادبياتى است كه در عصر ما وجود دارد، بلكه آنچه گفته ام آن است كه آنها منابعى براى چنين تحليل هايى مى توانند باشند و وقتى من كلمه «سياسى» را مى آورم، فكر نمى كنيد مرادم تحليل همه جانبه (كه شامل بخش هاى سياسى هم مى شود) از ادبيات معاصر بوده باشد؟
به هر ترتيب محور اصلى مطلب شما بر اين مبنا است كه قسمت هايى از حرف هاى شما را (پس از مميزى ارشاد) ناشر بدون هماهنگى حذف كرده است كه باعث شده تصويرى كه ارائه شده با تصويرى كه شما ارائه كرده ايد، اصلاً همخوان نباشد. در اين صورت بايد گفت سرپرست مجموعه كه همان تصوير ارائه شده از سوى شما را تهيه و تدوين كرده به كار خود آشنا بوده است و مطمئن كه كار را خوب پيش برده است. پس اين حرف شما كه اين كار با بضاعت سرپرست مجموعه جور درنمى آيد، محلى از اعراب ندارد. اما اگر بحث آن است كه از همان ابتدا اين گفت وگو «سر و دم بريده» و «بى خاصيت» بوده است، بايد با قاطعيت بگويم كه اگر متن ها اينگونه كه شما توصيف كرده ايد بودند اصلاً آن را تاييد نمى كرديد. باز هم مى گويم صادق باشيد و اگر مى خواهيد نقدى بكنيد، چوبى را بر نداريد كه امكان خوردن آن به هر جا و هر شخص ممكن نيست. كاش عصبانى نمى شديد و از سر عصبانيت اين مطلب را نمى نوشتيد كه اينگونه در مورد آن دچار تناقض گويى شويد.و نكته آخر. همه اين مقاله اصل را بر اين قرار داد كه حذف حرف هاى شما بخش سياسى و شرايط سخت زندگى گلشيرى را از بين برده است اما با توجه به كتابى كه موجود است و نيز نوع منطق و استدلال شما جاى پرسش دارد كه تا چه حد نظرتان با واقعيت سازگار است؟ مطمئنم آنگونه كه شما همه چيز را شر مطلق ديده ايد نيست. اما هر چه هست من درباره تمام كتاب هاى تاريخ شفاهى ادبيات معاصر بيشتر از شما نگران حذف و سانسور و مميزى هستم. هنوز اول راه است و من منتظر حرف هايى بيش از اينها هستم. خيلى ها به ميدان خواهند آمد و خواهند نوشت. اما من به كارى كه كرده ام و به بزرگى آن مطمئن هستم، كه اگر نبودم اين سال ها و سال هاى آتى را وقف آن نمى كردم.