دوشنبه 19 آبان 1382

كلاغ ها و خرس ها، مهدي خوشحال

روزي بود و روزگاري بود. يكي از اين روزها، كلاغي با هوش و سبك جثه، به خرسي كم هوش اما قوي جثه، برخورد كرد و با هم پيمان دوستي بستند. دوست هم ديگر شدند! كلاغ و خرس، پس از دوست شدن، براي تحكيم دوستي شان، تصميم گرفتند به مسافرت دو نفره و سير و سياحت به جنگل هاي ديگر بروند. جنگلِ زيست شان را ترك كنند و به جنگل هاي دورتر بروند. براي اين كار، قرار بر اين شد با هواپيما پرواز كنند! بليط هواپيما تهيه كردند و دو نفره در دو صندلي كنار هم خوش و شادمان به گپ زدن و تماشا مشغول شدند.
در طي مسير، دانسته يا ندانسته، دست كلاغ به دكمه روبروي صندلي اش برخورد و در اثر فشارِ دكمه، مهماندارِ هواپيما نزد كلاغ آمد و مودبانه گفت، عرضي داشتيد جناب كلاغ؟ كلاغ با شوخي جواب داد، نه عرضي نبود فقط جهت مسخره بازي دست به دكمه زدم. مهماندار، با دل خوري به جاي خود برگشت. كلاغ دوباره دستش را روي دكمه فشار داد. اين بار مهماندار، با خوي تند نزد كلاغ آمده و با تندي سئوال كرد، چيزي خواسته بوديد؟ كلاغ پاسخ داد، چيز مهمي نبود، داشتم مسخره بازي در مي آوردم. مهماندار، اين بار نيز با بي حوصلگي به جاي خود برگشت. كلاغ براي سومين بار، دكمه را فشار داد. اين بار، كه بار سوم بود، مهماندار، با عجله و عصبانيت نزد كلاغ آمده و سرش داد زد و گفت، از جانم چه مي خواهيد؟ كلاغ با خونسردي پاسخ داد، خواستم مسخره بازي در بياورم. مهماندار با ترشرويي گفت، ولي اين بارِ آخرت باشد، دفعه ديگر مسخره بازي تكرار شد، از هواپيما بيرون پرتابت مي كنم. كلاغ گفت، باشد ديگر تكرار نمي كنم.
خرس كه اين مدت كنارِ دست كلاغ نشسته بود و ماجراي كلاغ و مهماندارِ هواپيما را دنبال مي كرد، بدون توجه به آن چه كه گذشته و عواقب كار، اين بار خودش دكمه احضارِ مهماندار را فشار داد. مهماندار اين دفعه با جديت و قاطعيت، نزد كلاغ آمد و يقه اش را گرفت و از جا بلندش كرد و گفت، تو بودي براي مسخره بازي دكمه را فشار دادي؟ كلاغ به آرامي يقه اش را از دست مهماندار رها كرد و پاسخ داد، نه اين دفعه من نبودم، اين خرس بود! مهماندار از خرس سئوال كرد، تو ديگه براي چي دكمه را فشار دادي؟ خرس جواب داد، واسه مسخره بازي! مهماندار، به قولي كه داده بود، با عصبانيت يقه خرس را گرفته و كشان كشان به سمت درِ هواپيما برد تا در را باز كند و خرس را به بيرون پرتاب كند. در اين حين، كلاغ از جايش بلند شد و نزد دوستش خرس، آمد و با كلامي معني دار و با وقار گفت، آخر دوست من خرس عزيز، اين چه كاري بود كردي؟ اين چه وقت مسخره بازي بود كه از خودت در آوردي؟ منو كه مي بيني به جايش مسخره بازي در مي آوردم، پر داشتم و قادر به پرواز هستم، آيا تو پر داري، پرواز را بلدي....؟!
مع الوصف، خرس از هواپيما به بيرون پرتاب شد و در هوا گم و گور و مفقود الاثر شد.
قبل از اين كه خرس، به زمين برسد و هم چنان در هوا معلق است و دست و پا زنان از هر كس و ناكسي كمك مي طلبد، اندرون هواپيما و در ميان مسافران، بگو مگو و زمزمه شد. عده اي عقيده داشتند، خرس بيچاره فريب كلاغ را خورده و عده اي ديگر معتقد بودند، خرسِ رند فريبِ هيكل و زورِ زيادش را خورده است.
مع ذالك، قبل از اين كه خرس پخمه يا رند و مكار، به زمين برسد، لازم است احوال واقعي اش، زماني كه در جنگل مي زيست و حرف اول را مابين ديگر حيوانات مي زد، پرداخته شود.
اين خرسي كه فريب كلاغ يا زورِ زيادِ خود را خورده و در هوا معلق مانده، روزگاري در جنگل حكومت مي كرد. از وحشي ترين و بي رحم ترين حيوانات جنگل بود. حيواني بود، عليه هر چه جانواران و حيوانات ديگر عمل مي كرد و به همه چنگ و دندان نشان مي داد. مكر و ذكاوتش، در تله ساختن و به دام انداختن حيوانات و جانوران، زبان زد خاص و عام بود. هميشه و در همه وقت، انبوهي شكار، شكارِ مطيع و بي اراده و گوش به فرمان، در غار و براي روزهاي تنگ و گرسنگي، ذخيره داشت. شايد تصور شود، خرس كه يكي از قوي ترين و بي رحم ترين حيوانات جنگل بود، براي جنگل و وحشي گري خلق شده بود و در جنگلِ وحش و بي قانوني، داراي مكر و فريب بود و نه در جا و مكان ديگر!
اين خرسي كه براي يك بار مسخره بازيِ بي جا، به دام افتاد، مي گويند، در ايام حاكميتش در جنگلِ وحش، مثل و همتا نداشت. در هنرِ مكر و فريب، دام و تله ساختن و سپس مهار شكارش و ذخيره كردن آنان براي روزهاي سختِ زمستان، نمونه اش يافت نمي شود.
خرس، وقتي شكارش را با فريب به دام مي كشاند، شكار را به غاري تاريك مي برد. ابتدا در گوشِ شكار افسانه ها در مزيت و تقدس تاريكي سر مي داد و شكار را از نور و روشنايي مي ترساند. زندگي در غار را رهايي و بازگشت به جنگل را ذلت مي شمرد. بعد انواع و اقسام لايه هاي ترس و تابو و طلسم و موانع ديگر، براي شكارش چيده و مهيا مي كرد. خرس، همچنين، به اين هنرها و كنترل روي شكارش اكتفا نمي كرد و براي اطمينان خاطر، از حيثِ فيزيكي نيز شكار را از دست و پا مي انداخت و قدرت دفاع، تهاجم و فرار را از شكار سلب مي كرد. خرس، به تملق و اطاعت و ستايش ظاهري شكار حتي اگر شكار حلقومش را براي دندان هاي تيزِ خرس آماده كرده باشد، بسنده و اعتماد نمي كرد. بلكه اين بار با استفاده از زبانش كه آخرين و قوي ترين سلاح خرس بود، انگشتان دست و پاي شكار را آن قدر مي ليسيد و مي مكيد، تا شكارِ بي چاره فاقدِ انگشتان دست و پا باشد. دست و پايي كه آخرين حربه دفاعي، تهاجمي و يا وسيله شكار براي فرار از چنگ خرس بود. اين دوران حاكميت، بي رحمانه و سخت گيرانه خرس در جنگل بود، كه هيچ گاه به هيچ جانوري و حتي به حيوانات هم نوع اش، رحم نمي كرد.
برگرديم به درون هواپيما. هنوز آخرين همهمه ها تمام نشده است. هنوز مسافران از پنجره هواپيما دنبال خرس مفقود شده مي گردند و ايضاَ كساني كلاغ را نكوهش مي كنند يا اين كه كساني ديگر غرور و نخوت خرس را زير سئوال مي برند. با اين وجود، كسي تصور اين را نمي كند، خرسي با آن جثه عظيم، وقتي از هواپيما پرتاب شد، اگر با همان سرعت به زمين واقعيت اصابت كند، چه چيزي از خرس باقي مي ماند؟!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1147

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'كلاغ ها و خرس ها، مهدي خوشحال' لينک داده اند.
نظرات
[يه دوست - April 5, 2005 10:24 AM]

برو آدم شو.كس خل بازي بسه

[مجد - November 12, 2003 08:46 AM]

اصولاً همه ديكتاتورهاي جهان مخالفان خود را جاسوس بيگانه مي‌پندارند. جمهوري اسلامي مخالفانش را جاسوس شرق و غرب مي‌خواند. استالين منتدينش را جاسوس و مزدبگير امپرياليسم مي‌ناميد. شاه سابق ايران نيز مخالفانش را مشتي بيگانه مي‌خواند كه از خارج مرزها وارد ايران شده بودند و در خيابان‌ها تظاهرات مي‌كردند. بنابراين، چندان غريب نيست اگر باند بدكاره مجاهدين نيز، كه علاوه بر ديكتاتور بودن ويژگي ديگرش اين است كه از مشتي بي‌سواد رواني تشكيل شده، مخالفانش را مزدور رژيم بخواند. اين بيچارگان كه سر تا پا نقصند خود را عاري از هر ايرادي مي‌پندارند و بدين سبب، نمي‌توانند تصور كنند كساني به غير از طرفداران حكومت آخوندي با آنان مخالفت ورزند. جالب است يكي از طرفداران مجاهدين در اينجا اظهار نظر كرده كه آقاي خوشحال حق دارد از مجاهدين جدا شود و از آنان انتقاد كند، ولي همين چند روز پيش ما شاهد فحاشي ركيك مجاهدين در سايت‌هايشان به آقاي سبحاني بوديم. در آنجا، علاوه بر فحاشي‌ها آقاي را سبحاني را مزدور رژيم خوانده بودند، يعني دقيقاً همان اتهامي كه مجاهدين به همه منتقدان‌شان زده‌اند، و اين در راستاي همان راهي است كه همه مستبدان عالم رفته‌اند.
اگرچه اين سخن بر مجاهدين گران آيد، اما واقعيت عريان اين است كه در آينده ايران در ميان جوانان دوستدار فرهنگ ايران باستان و دموكراسي واقعي، كه چيزي جز دموكراسي غربي نيست، براي آن تروريست‌هاي عصبي و فحاش و رنجور از استمناع و لمپن هيچ جايي نيست.

[مجد - November 11, 2003 05:44 PM]

بسيار متشكرم از اين قطعه زيبايي كه نوشته‌ايد. من هميشه در سايت گويا و سايتهاي ديگر به دنبال مقالات روشنگرانه شما و دوستانتان (مانند آقاي سبحاني) مي گردم و با علاقه بسيار آنها را مي‌خوانم. دوست عزيز، وظيفه‌اي بسيار سنگين بر دوش شماست. از اين رو كه شما از اسرار درون سازمان مخوف مجاهدين آگاهيد، مي‌بايد اطلاعات خود را به طور مستمر در دسترس هم‌ميهنان قرار دهيد و نيز تحليلهاي خود را در رابطه با اين باند بدكاره به طور پيگير ارائه دهيد. تاريك‌انديشان مجاهد در صددند با ياري بيگانگان در فرداي پيروزي مردم ايران دوباره ديكتاتوري را بر اين مردم حاكم سازند. هر ايراني شرافتمندي پايمردي شما در برابر لمپنهاي مجاهد، كه لكه ننگي بر تاريخ مردم ايران هستند و نامشان باعث سرشكستگي ايرانيان در انظار مردم جهان است،ارج مي‌نهند.
مبادا تسليم شانتاژهاي اين اوباش شويد!
درود خلق ايران بر شما و بر همه مبارزان راستين راه آزادي!
ننگ بر ارتجاع در هر رنگ و هر لباس!

[Mohammad - November 11, 2003 12:35 PM]

Mesle inke digar chizi nadaari benevisi va kaarat be kososher va partopalaa oftadeh. Inghadar az goohe mojahedin khordi bas nist. Cheraa az oon akhoondhaaye goor beh goor shodeh chizi neminevisi, Agar hamehye Mojahedin va havaadaaraaneshan ham nabaashand, motmaen baash amsaale to va baghiyeh kasaani keh az toobrehye mollaaha mikhornd, kaareshan tamaam ast va digar kasi nist keh betavaanid baa khood forooshi va khaayeh maali chand sabaahi digar beh zendegi nangine khood edaameh dahid.

[اگر اشتباه می کنم شما بفرمائید - November 11, 2003 12:21 PM]

به به به آقای خوشحال !

دوباره به وظیفه اش عمل کرد و داستان بافت . اینبار از خرس و جنگل ...ولی بهر حال امثال آقای خوشحال که حقوق ماهانه خود را از وزارت اطلاعات می گیرند تا کار تبلیغی کنند فرقی نمی کند در خدمت کی باشند .
اینها اگر مبارز بودند و حتی اگر با سازمان خود اختلاف داشتند ، حداقل نبایستی به خود جرئت می دادند به نوکری وزارت اطلاعات در آیندو دست در دست رژیم خون آشام ولایت فقیه گذارند..
بهر حال دیر نیست آن روزی که امثال آقای خوشحال و سبحانی و نادره افشاری و دیگر باند وزارت اطلاعات در پیشگاه ملت ایران جوابگوی همکاری و همدمی با این رژیم خون اشام در لو دادن و شکنجه مبارزین این میهن قرار گیرند.
ببینید مخالفت با یک سازمان یا ترک کردن یک سازمان یا مخالفت با آن مهم نیست بهر حال انسان می تواند تا وقتی با یکی موافق باشد و روزی هم با آن مخالف ..ولی در این دوره سیاه تاریخ ما وای بر آنانیکه وقتی سازمان یا گروهی را به هر دلیلی ترک کردند ...به دامان وزارت اطلاعات پناه برند و جیره خوار او شوند.......ننگ بر اینان.....نگاه کنید این آقای مجد نام را ، او کارمند دیگر وزارت است ...دقت کنید

آری
جدائی از هر سازمان یا مخالفت حق انسانی است
ولی
پیوستن به وزارت اطلاعات و مبارزه علیه مردم بحث دیگری .....

زنده باد ایران آزادی
بر قرار باد دمکراسی
ننگ و نفرین بر رژیم خونخوار و همدستان او

[hjeir az shoma - November 11, 2003 12:18 PM]

به به به آقای خوشحال !

دوباره به وظیفه اش عمل کرد و داستان بافت . اینبار از خرس و جنگل ...ولی بهر حال امثال آقای خوشحال که حقوق ماهانه خود را از وزارت اطلاعات می گیرند تا کار تبلیغی کنند فرقی نمی کند در خدمت کی باشند .
اینها اگر مبارز بودند و حتی اگر با سازمان خود اختلاف داشتند ، حداقل نبایستی به خود جرئت می دادند به نوکری وزارت اطلاعات در آیندو دست در دست رژیم خون آشام ولایت فقیه گذارند..
بهر حال دیر نیست آن روزی که امثال آقای خوشحال و سبحانی و نادره افشاری و دیگر باند وزارت اطلاعات در پیشگاه ملت ایران جوابگوی همکاری و همدمی با این رژیم خون اشام در لو دادن و شکنجه مبارزین این میهن قرار گیرند.
ببینید مخالفت با یک سازمان یا ترک کردن یک سازمان یا مخالفت با آن مهم نیست بهر حال انسان می تواند تا وقتی با یکی موافق باشد و روزی هم با آن مخالف ..ولی در این دوره سیاه تاریخ ما وای بر آنانیکه وقتی سازمان یا گروهی را به هر دلیلی ترک کردند ...به دامان وزارت اطلاعات پناه برند و جیره خوار او شوند.......ننگ بر اینان.....نگاه کنید این آقای مجد نام را ، او کارمند دیگر وزارت است ...دقت کنید

آری
جدائی از هر سازمان یا مخالفت حق انسانی است
ولی
پیوستن به وزارت اطلاعات و مبارزه علیه مردم بحث دیگری .....

زنده باد ایران آزادی
بر قرار باد دمکراسی
ننگ و نفرین بر رژیم خونخوار و همدستان او

[hjeir az shoma - November 11, 2003 12:17 PM]

به به به آقای خوشحال !

دوباره به وظیفه اش عمل کرد و داستان بافت . اینبار از خرس و جنگل ...ولی بهر حال امثال آقای خوشحال که حقوق ماهانه خود را از وزارت اطلاعات می گیرند تا کار تبلیغی کنند فرقی نمی کند در خدمت کی باشند .
اینها اگر مبارز بودند و حتی اگر با سازمان خود اختلاف داشتند ، حداقل نبایستی به خود جرئت می دادند به نوکری وزارت اطلاعات در آیندو دست در دست رژیم خون آشام ولایت فقیه گذارند..
بهر حال دیر نیست آن روزی که امثال آقای خوشحال و سبحانی و نادره افشاری و دیگر باند وزارت اطلاعات در پیشگاه ملت ایران جوابگوی همکاری و همدمی با این رژیم خون اشام در لو دادن و شکنجه مبارزین این میهن قرار گیرند.
ببینید مخالفت با یک سازمان یا ترک کردن یک سازمان یا مخالفت با آن مهم نیست بهر حال انسان می تواند تا وقتی با یکی موافق باشد و روزی هم با آن مخالف ..ولی در این دوره سیاه تاریخ ما وای بر آنانیکه وقتی سازمان یا گروهی را به هر دلیلی ترک کردند ...به دامان وزارت اطلاعات پناه برند و جیره خوار او شوند.......ننگ بر اینان.....نگاه کنید این آقای مجد نام را ، او کارمند دیگر وزارت است ...دقت کنید

آری
جدائی از هر سازمان یا مخالفت حق انسانی است
ولی
پیوستن به وزارت اطلاعات و مبارزه علیه مردم بحث دیگری .....

زنده باد ایران آزادی
بر قرار باد دمکراسی
ننگ و نفرین بر رژیم خونخوار و همدستان او

[mazdack - November 11, 2003 06:27 AM]

آقا مهدی تازه فهمیدی که مسعود خانت(خرس)پاها می برید و شکنجه می کرد.گویا فراموش نموده اید که همچون حزب اللهیها چگونه در مقابل کسانی که از مجاهدین انتقاد می کردند جبهه مگرفتید و سینه سپر می کردید.من هرگز مجاهدین را گروهی قابل اعتماد نمیدانستم ولی در مقطعی درمقابل دراکولای جماران از آنها حمایت میکردم.اما زمانی که از ایران خارج شدند و مسعود خان دم و دستگاه اعیان و اشرافی خود را گسترد و به حضور خان بغداد رفت (حتی خیلی قبل از آن)دیگرکسی را که ذره ای آگاهی بود به هیچ قیمتی حاضر به طرفداری از این گروه به هیچ بهانه ای نبود.اما گویا جنابعالی خیلی بعد از آن جریان بر مواضع خویش پافشرده اید؟!البته باز هم جای شکرش باقی است ولی بدان که خود شما هم نمیتوانید خود را کاملا از هر تقصیری مبرا نمائید.چون هر انسانی بالاخره عقل دارد و فکر میکند و حتی در بدترین شرایط میتواند و باید انتخاب کند.البته شناخت من از شما به مقالات شما در گویا ختم میشود که تقریبا همه آنچه را که من خوانده ام برضد مجاهدین بوده است.دوست عزیز اولا در حال حاضر مجاهدین نیروئی نیستند و اعتباری در میان ایرانیان ندارند چون با موضع گیریهای احمقانه ای که مسعود خان داشتنه اند دیگر جائی برای طرفداری ایرانیان نمیگذارند.درثانی تضاد اصلی مردم ایران الان جنایتکاران حاکم هستند و بهترین کار اینست که اسلحه مان را باید بطرف آنها نشانه بگیریم ولی از افشاگری در مورد نه تنها مجاهدین بلکه تمام گروهای دیگر هم بپردازیم.اما تمام هم و توان خویش را به مجاهدین پرداختن بنظرم انحراف از اصول مبارزه میباشد.

[lol - November 11, 2003 03:14 AM]

lol
merc
lol

[ali - November 10, 2003 06:47 PM]

???!!!!?????!!!!!

شما هم نظرتان را بنويسيد


















Copyright: gooya.com 2016