چهارشنبه 18 مهر 1386

به ياد سرهنگ بزرگمهر، وکيل تسخيرناپذير مصدق، پرويز داورپناه

جليل بزرگمهر
دوم مهرماه ۱۳۸۶، شمع وجود جليل بزرگمهر در سن نود و سه سالگی خاموش شد. سرهنگ جليل بزرگمهر، از افسران شرافتمند و وکيل مدافع تسخيری دکتر محمّد مصّدق، رهبر نهضت ملی ايران در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

روزی که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پديد که نامرد و مرد کيست

او هم رفت. عاشقی به معشوق پيوست. وکيل مصدق، جليل بزرگمهر را می گويم؛ روانش شاد باد.
بايد عاشق شد و رفت. ناراحت نباشيد، شما هم می رويد. هيچکس در اين دنيا جا خوش نمی کند. دنيا فانی است. آدمی برهنه و عريان زاده می شود و همه چيز را می گذارد و برهنه و عريان از اين دنيا ميرود؛ اگر چيزی از آدمی بماند، تنها نام نيک است و همه، سعادت نکو نامی را ندارند.
خوشا به حال انسانهائی که همهء هم و غمشان بهروزی مردم است و زندهء جاويد با نام نيک از اين دنيا می روند و بدا به حال موجوداتی که پس از يک عمر آسيب رسانی به همنوعان و نوکری بيگانگان و خيانت به وطن وهموطنان خود در خفت وخواری می ميرند.
دوّم مهرماه ۱۳۸۶، شمع وجود جليل بزرگمهر در سن نود و سه سالگی خاموش شد، مردی که عمری را در پاکی و شرافت زيست.
سرهنگ جليل بزرگمهر، از افسران شرافتمند و وکيل مدافع تسخيری شادروان دکتر محمّد مصّدق، رهبر بزرگ نهضت ملی ايران دربيدادگاه نظامی رژيم کودتائی شاه – زاهدی بود.
سرهنگ جليل بزرگمهر، انسان شايسته و دارای شخصيت والائی بود و هرگز اعتقاد راستين به آزادی و حقوق مردمان را رها نکرد.
جليل بزرگمهر، نويسندهء کتاب «محمدمصدق در محکمهءنظامی»، متولد ۱۲۹۳ در آستارا، سرهنگ ستاد (بازنشسته) و و وکيل دادگستری بود.
در خرداد سی و يک دورهء فرماندهی و ستاد دانشگاه جنگ را تمام کرد و از مرداد سی و يک عهده دار فرماندهی هنگ پياده نادری (معروف به سربازخانهء قصر) در تهران شد. ازشانزده شهريور سی و يک به فرمانداری آبادان (پس از خلع يد از انگليسها) منصوب شد.
در نيمهء ارديبهشت سی ودو به سبب فارغ التحصيلی از دانشکدهء حقوق و علوم سياسی به دادگاه عالی انتظامی قضات در دستگاه دگرگون شدهء ادارهء دادرسی ارتش که طبق لوايح قانونی دکتر مصدّق بنيان گذاری شده بود به نام داديار منتقل گرديد.
سرهنگ بزرگمهر در خاطرات خود می نويسد :
«اطلاع داده شد که در ساعت ده روز پنجشنبه سی و يک ارديبهشت ماه سی و دو (۲۱ می) به جناب آقای دکتر مصدق مراجعه نمايم. سرساعت وارد اتاق شدم. گفتند می خواهيم به آقا يک کار کشوری مراجعه کنيم آقا سابقهء کار اداری دارند(؟)
عرض کردم تا حالا کار کشوری نکرده ام. گفتند می خواهم کارغله را به آقا رجوع کنم. اطلاعی در کار غله داريد(؟) گفتم از کار غله کوچکترين اطلاعی ندارم جز چند کيلونانی که هر روز در منزلمان مصرف می شود. گفتند پس با اين ترتيب اين کار را قبول می کنيد(؟) عرض کردم اکثر ما افسران در نوع کار اظهار نظر نمی کنيم و امر مافوق را اطاعت می کنيم و پی کار می رويم و اين کار را هم قبول می کنم. مشغول کار می شوم اگر از عهده ام ساخته بود که چه بهتر والا يا خودم اظهار عجز می کنم و کنار می روم يا جنابعالی مرا از کار برکنار می فرماييد.
فرمودند بله آقا اين طوری که تحقيق کرده ام شما شخص درستکار و جدّی هستيد همينها کافی است می رويد در غلّه اشخاصی هستند که از کار غلّه اطلاع دارند با آنها مشورت می فرماييد همه که فاسد نيستند راهنماييتان می کنند.
از آقای دکتر پرسيدم برنامه کارم را اگر ممکن است مشروحتر بفرماييد. گفتند توضيحی ندارم بگويم خودتان می رويد آشنا می شويد.چيزی که در نظرتان باشد اين است اداره را بهم نريزيد. همه فاسد نيستند. به طور کلی آقا، مردم سه دسته بيشتر نيستند يکعده مردان درست و صالح هستند که در اقليتند و هيچ وقت کار بد نمی کنند، يکعده هم مردان فاسد بالفطره هستند اينها هم در اقليتند اکثريت مردم بين اين دو دسته هستند اگر مردان درست و صالح در کارها رخنه کردند و وارد شدند اکثريت طرف آنها می رود، اگر برعکس اين شد از ناچاری اکثريت متمايل به مردم فاسد می شوند، که وقتی ديدند شما خوب کار می کنيد نظر شخصی نداريد اکثريت به طرف شما می آيند. بايد آنهايی را که فاسدند به تدريج از مشاغل حساس برکنار کنيد.لازم نيست بيکار کنيد و از نان خوردن بيندازيد.»
بعد از اين ملاقات سرهنگ بزرگمهر به وزارت دارايی با سمت رئيس کل غله و نان منتقل شد.
در کتاب خاطرات جليل بزرگمهر می خوانيم:
«در قليل مدت سه ماهه کار غله، نخست وزير را غرق در عشق به خدمت مردم ديدم. کلمهء مردم از زبانش نمی افتاد و تکرار رعايت حال مردم را به من تذکر می داد، درس اخلاق و مماشات و رعايت اعتدال و نبريدن نان و پرهيز از ايجاد جنجال را توصيه می کرد.
يک بار به صراحت گفتم وقتی که می بينم شما با اين سن اين همه کار می کنيد برخود فرض می بينم شب و روز کار کنم. گفت آقا خدا می داند روزها از ساعت شش صبح که مشغول کار می شوم و يکی دو ساعت ظهرهای تابستان بيشتر استراحت ندارم و تا ساعت ده شب و يازده شب کار می کنم چنان خسته و فرسوده و گرفته می شوم که وقت خواب فکر نمی کنم که فردا صبح قادر به کار باشم، ولی صبح بعد روی قدرت ايمان و خدمت به مملکت با روحی بشاش و نشاط فراوان پا می شوم کارهايم را می کنم و باز ساعت شش صبح حاضر به کار هستم و اضافه کرد آقا من که از عمر لذت هوی و هوسی ندارم، مرگ بهترين آرزوی من است، آقا همين ايمان و عقيده به خدمت است که مرا زنده نگاهداشته است همين.»
«حدود سه ماه و سه روز در ادارهء غله بودم. سه روز بعد از بيست و هشت مرداد ۱۳۳۲، گويا با تلقين سيد ضياء الدين طباطبائی به سپهبد زاهدی، نخست وزير زمان، و خطرناک معرفی کردن من در سمت رياست ادارهء غله مرا از ادارهء غله بيرون کردند؛ پس از برکنار شدن از ادارهء غله، کماکان در حال انتصاب به وزارت دفاع ملی باقی بودم و عمدهء اشتغالم رسيدگی به کار بنّايی در يوسف آباد، کوچه مجلسی بود. شرح اين ساختمان و سرهم کردن چهار اطاق کوچک در زمين ۳۱۴ متری و فروش قالی و قاليچهء جهيز عيال و نقره آلات، و قرض از بانک سپه و قرض از دوستان و خويشان و گرو گذاشتن انگشتر و زيورآلات در بانک کارگشايی و کارهای ديگر خود داستان مفصلی است که بی پولها بخوبی بر آن آگاهند.»

بزرگمهر در يک خانوادهء مذهبی در تهران بزرگ شده. ثمرهء ازدواجش، دو دختر و يک پسر بود که هر سه در قيد حيات هستند. علاقهء بزرگمهر به نهضت ملی باعث شد تا با ازدواج دخترش با مسعود حجازی (يکی از اعضای شورای مرکزی جبههء ملی) موافقت کند.
پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت مصدق، وقتی از او خواستند تا وکيلی برای خود برگزيده و معرفی کند، دکتر مصدق می گويد: «من نيازی به وکيل ندارم.»اين چنين شد که دادگاه خود، سرهنگ جليل بزرگمهر را به عنوان وکيل تسخيری معرفی کرد.
از شروع دادگاه بدوی تا قبل از دادگاه تجديدنظر متن دفاعيات مصدق به وسيلهء بزرگمهر تنظيم و در اختيار او قرار می‌گرفت. رفتار و عملکرد اين وکيل شايسته باعث شد تا مصدق در دادگاه تجديدنظر، او را به عنوان وکيل خود معرفی کند. بزرگمهر از طريق آشنايی با مصدق به نهضت ملی علاقه‌مند شد. تا اين‌که او را از ارتش بازنشسته کردند و ديگر به ارتش بازنگشت و فقط در کنار مصدق به کار قضايی و وکالت مشغول شد. برجسته‌ترين و ارزشمندترين کار بزرگمهر تنظيم و انتشار دفاعيات مصدق بود.
در کتاب رنجهای سياسی دکتر محمد مصدق، يادداشتهای جليل بزرگمهر به کوشش عبدالله برهان، نشر ثالث، تابستان ۱۳۷۷ تهران، در صفحهء پنجاه و هفت در يادداشتهای شنبه اول اسفند ۱۳۳۲ سرهنگ بزرگمهر، گفت و شنودی دارد با دکتر مصدق در بارهء کمونيسم، حزب توده، حکومت کودتا، در زندان که عينا: نقل می کنيم:
سرهنگ بزرگمهر: اشخاص بی طرف اغلب بزرگترين ايرادی که می گيرند اين است که آقای مصدق در اواخر دورهء زمامداری خود به توده ای ها خيلی ميدان داده بود. به طوری که آنها همه را تهديد می کردند، اهانت می کردند. اين اشخاص اين طور نتيجه می گيرند که اگر وقايع بيست و هشت مرداد سی و دو نبود، ايران يک تنه به طرف شوروی رفته، پشت پردهء آهنين قرار می گرفت. آن گاه نه از ايران و نه از ايرانی نشانی می ماند.
دکتر مصدق:
«اينها که اين طور فکر می کنند، فهم و شعور سياسی ندارند. اين توده ای ها که می گويند، مگر چه کار می کردند؟ به اصطلاح آن مرد [سرتيپ آزموده دادستان ارتش] نعره می کشيدند، يا روزنامه می فروختند. ما که به آنها اجازه صحبت نمی داديم. هميشه هم به عوامل انتطامی دستور داده بودم و می دادم که از کارهای خلاف آنها جلوگيری کنند.
ملیّون وقتی اجازهء ميتينگ می خواستند و اجازه می دادم، نمی توانستم[به حزب توده] اجازه ندهم. عده ای از اينها نعره می کشيدند. کار ديگری هم مگر کردند؟ خب نعره بکشند.
اساسا" بايد فکر کرد علت وجود، يا سبب آمدن و بقای اين دولت چه بوده؟ مگر غير از اين بود که ملت، مرا پشتيبانی می کرد؟ دولت، مگر غير از ملت پشتيبانی هم داشت؟ نه، نداشت. خارجيها که موافق نبودند. عده ای هم که نوکر خارجيها بودند و دستشان از کارها به کلی داشت کوتاه می شد، موافق نبودند.
سنا مگر به ميل خودش راًی به دولت می داد؟ از ترس ملت بود که می رفتم به مجلس شورا و سنا و راًی اعتماد می گرفتم. پس وقتی که ملت، دولت را سر ِ کار بياورد، نمی تواند دولت مبعوث ملت، صدای ملت را خفه کند، و نگذارد مردم حرف خودشان را بزنند. خفه کردن، کار سياست استعماری است که مردم را خفه کنند و نگذارند نفس کسی در بيايد و هر کاری دلشان می خواهد بکنند. همان طوری که در دوره بيست ساله کردند، حالا هم می کنند که قرارداد نفت را ببندند،کنسرسيوم بياورند و از اين کارها . . . ولی وقتی که اجازه داده شد مردم حرفشان را بزنند، انتقاد کنند، آن وقت دولت هر کاری دلش خواست نمی تواند بکند؛ بايد به طرف هدف ملت و آرزوهای ملت توجّه کند.
موجوديت دولت من روی افکار ملت بود، نمی شد جلو اظهار نظرهای مردم را گرفت و خفه اشان کرد. اين توده ايها مارک معينی که نداشتند، اجازه صحبت که داده نمی شد؛ و دولت هم هر وقت حس می کرد از طرف جمعيت معينی خطری هست، فورا" جلوش را قادر بود بگيرد. آقا اين حرفها چيست؟ من در دادگاه هم گفتم توده ايها بعضی نفتی ـ انگليسی، بعضی روسی اند. ما از اينها ترس نداشتيم. ترس از اين کار بود که شد: با توپ زدند و مرا از بين بردند. ترس ما از خيانت قوای انتظامی و کودتا بود که شد.
حالا ببينيد پنج ماه است از واقعهء مرداد می گذرد. حکومت نظامی هزارها مردم را گرفته، هزارها خانه مردم را گشته؛ به غير از چند تا تفنگ حسن موسی چيز ديگری گيرش آمده؟ آن هم با آن همه تبليغات. مگر با اين چيزها می توانستند دولت را ساقط کنند؟ يک تانک، يک مسلسل جلو همهء اينها در می آمد کافی بود. آقا اينها قدرت و اسلحه نداشتند. چه کاری می توانستند دست خالی بکنند؟
آقا يک سال اگر کار ما دوام پيدا می کرد، اصلاحات شروع شده به جائی می رسيد؛ اقتصاد بدون نفت، به طور کامل طبق برنامه ای که شروع شده بود انجام می گرفت؛ تعادل بودجه که داده بوديم جريان پيدا می کرد، به واسطهء اصلاحات و بالا رفتن سطح زندگی مردم، قهرا" از موافقين (به اصطلاح منتقدين) توده ايها می کاست.
افراد چپ، عرض کنم به سرکار، بر دو قسم اند: تند رو بالذات و تند رو بالعرض. تند رو بالعرض آنهايی هستند که به واسطهء بدی وضعيت جامعه، رو به آنها می کنند. وقتی که در جامعه اصلاحاتی به عمل آمد، قهرا" اين دسته که تند رو بالعرض هستند، جای خود می ايستند و از قدرت تند رو بالفطره می کاهند.
هر فرد بی غرض آقا، يک هدف فردی دارد، يک هدف اجتماعی. هدف فرديش داشتن نان، آسايش خانوادگی و سلامتی است. هدف اجتماعيش هم آزادی در زندگی و آبادانی. اگر به تدريج ديدند اين کارها درست می شود، ديگر مرضی ندارند. حرف مغرضين توده ای، در افراد غير توده ای بی اثر می ماند و مردم گوش نمی دهند.
آقا، اين مردم چقدر ما را تقويت می کردند. به همه چيز ما تمکين می کردند، صبر داشتند. چون می ديدند دولتی دارند که مال خودشان است و برای آنها کار می کند. نفع خصوصی نداشتيم. آقا جيبمان را نمی خواستيم پر کنيم. مردم با کمال ميل و اخلاص، به همه گونه ناکاميها گردن می نهادند.
آقا، با اين ظلم و فشار و خفه کردن، مردم راهی ندارند به غير از اينکه به طرف کمونيسم بروند. ديگ بخار، نفس کش نداشته باشد، با آن قدرتش می ترکد. افراد هم در جامعه بايد يک تنفس بکنند، و هر عملی که جلو تنفس اجتماعی را بگيرد، موجب انفجار اجتماع می شود.
پيش از انقلاب روسيه، در تمام دنيا صد نفر هم کمونيست نبود. فشار شديد شد، روسيه تزاری کمونيست را به وجود آورد. آن قدر فشار آمد که يکمرتبه همهء مردم آماده شدند و يکمرتبه يک روسيه به آن بزرگی کمونيست شد. حالا هشتصد ميليون از جمعيت روی زمين کمونيست هستند؛ حکومتشان کمونيستی است. همين طورها کردند که مردم رفتند طرف کمونيستی. اگر برای ملت راهی نبود که بتواند به هدفهايش برسد، چاره ای ندارد به غيراز اينکه برود به طرف کمونيستی. و من تاًسفم از اين است که دستی دستی مردم را کمونيست می کنند.
آقا، دولت انگليس بی جهت نبود که به هندوستان استقلال داد. انگليسی ها ديدند که چهار صد ميليون دارند کمونيست می شوند، آمدند و به آنها استقلال دادند. کارهايی که در مملکت خودشان کردند، هشتاد در صد ماليات، ساختمانهای ارزان قيمت، بهداشت مجانی، برای اصلاح وضع طبقه سوم بود. بالا تر از راضی کردن مردم، هيچ چيز نمی شود.»
در صفحهء ۱۸۷ کتاب خاطرات جليل بزرگمهر آمده است:
«دکتر بختيار از فعالان جبههء ملی بود که در کودتا از معاونت وزارت کار رانده شده بود. چگونگی انتصاب دکتر بختيار به معاونت وزارت کار را از دکتر مصدق در زندان سئوال کردم. دکتر مصدق چنين گفتند:
"آقا، روزی به آقای دکتر عالمی وزير کار گفتم، از اين قانون کار اطلاعات کافی ندارم فرصت مطالعه هم پيدا نکرده ام، شما يکی از کارمندان وزارت کار را که وارد باشد پيش من بفرستيد تا مرا روشن کند.
روز ديگر جوانی سرخ و سفيد با موهای بور عين فرنگيها چست و چالاک و خوش بيان که خودش را دکتر شاپور بختيار معرفی کرد و فرستادهء وزارت کار بود از در درآمد. ايشان امور مربوط به وظايف وزارت کار را از حيث سازمان، قوانين کارگری، روابط بين کارفرما و کارگر و ديگر امور جاری را با احاطهء کاملی که داشت برايم شرح داد و به همهء سئوالاتم، با اشاره به قوانين کار کشورهای مترقی و مقايسه با وضع ايران، پاسخ داد. او که رفت به وزير کار تلفن کردم و گفتم اين جوان را که فرستاده بودی به معاونت وزارت کار منصوب کن."
بايد اضافه کنم که دکتر بختيار سالها در آبادان در زمان انگليسيها رئيس ادارهء کار آبادان بوده است. و روايت ميکردند حد به شارع دارد!
در فاصلهء بين دو دادگاه بدوی و دادگاه تجديد نظر نظامی اواخر بهمن ماه دکتر بختيار به منزلم آمد و عکس ۳۰ در ۴۵ سانتيمتری که از دکتر مصدق تهيه کرده بود به من داد که به امضا و دستخط دکتر مصدق برسانم.
منتظر ماندم تا در يک روز بارانی، عکس را به علت بزرگی ابعاد روی سينه گذاشتم و بارانی را روی سينه با کيف دستی به داخل زندان بردم.عکس را ارائه کردم و تقاضای دکتر بختيار را گفتم: آنچه به ياد دارم نوشتهء دکتر مصدق در زير عکس به اين مضمون بود: "به جناب دکتر شاهپور بختيار معاونت وزارت کار اهدا می شودبا تاريخ و ماه سال ۱۳۳۲ زندان لشگر دو زرهی دکتر محمد مصدق."»
در خاطرت جليل بزرگمهر می خوانيم:«شبانگاه روز بيست و دوم ارديبهشت ماه ۱۳۳۳ ديرگاه در شبی تيره و تار سياهتر از هر سياهی دادگاه تجديد نظر نظامی به سه سال حکم محکوميت! دکتر محمدّ مصدّق که در دادگاه بدوی فوق العادهء نظامی صادر شده بود،مهر تاًييد زد و مرا از دکتر مصدق جدا کرد.
او روانهء زندان مجردشد و من به زندانی که وسعت کشور شاهنشاهی ايران را داشت روانه گرديدم. تا وقتی که در زندان با دکتر مصدق محشور بودم می دانستم که بالاخره محاکمه تمام شدنی است و قهرا" از او جدا می شوم، ولی جدائی و درد جدائی ملموس و محسوس نمی شد، ولی در اين شب حزن انگيز من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم می رود.
از مضمون نوار اهدايی و صراحتی که در نوار به کار رفته:
". . . و از روی حقيقت همين چند ماهی که محاکمهء اين جانب در دادگاه نظامی جريان داشت و از ديدار ايشان لذت می بردم تصور نمی شد که در حبس به سر می برم، ولی بعد که اين محاکمهء دستوری به آخر رسيد و از ديدار ايشان محروم شدم ايامی را بسيار ناگوار به سر بردم . . ."
چنين استنباط می شود که دکتر مصدق هم از جدائی با من در رنج شده است.»
جليل بزرگمهر در صفحه های ۱۹۹ و ۲۰۰ کتاب خاطرات می نويسد:
«خانوادهء کوچک ما از کوچک و بزرگ مشمول مراحم همسر و خود دکتر مصدق بوديم، وقتی فرهاد پسرم لوزه اش را عمل کردند و خانم به دکتر گفته بود، دکتر ساعت لوزينا Lusina هديه کرد، وقتی دختر بزرگم در سال ۱۳۴۲ ازدواج می کرد چکی به مبلغ بيستهزلر ريال به عنوان چشم روشنی به نام من فرستاد و برای خودم يازده هزار تومان برای خريد قالی به يادگار از خودش اعطا کرد.
نشناختگان، کم شناختگان، ديرشناختگان و اساسا" آنهايی که سنينشان به اصطلاح آن دوره ها را قد نمی دهد يا به دنيا نيامده بودند، من تاريخ را در سال دو هزار در نظر می گيرم.که دکتر مصدق را آن طوری که بوده اند بشناسند و بدانند اين ابر مرد تاريخ ما هيچگاه و با هيچ مصلحتی رنگ عوض نکرد. همه رنجها و مصايب و رويدادهای ناهنجار زمان خود را با شکيبايی عاشقانه به جان خريد، ناله سر نداد و به قول خودش: "با افسوس با دو دست به زانوان خود نزد و نگفت اين چه کاری بود که کردم؟"
زمان نوشتن نامه هايش نزديک به پايان عمرش است دفتر عمر جسمانيش نيز بسته می شود،ولی تا دنيا، دنياست دفتر حيات پر بار و داستانهای فداکاری های او جاودانه خواهد ماند.
مناسبت دانستم گفتهء نيچه، فيلسوف آلمانی، را که ناظر به اين موضوع است در اينجا بياوريم.
"آنچه اهمیّت دارد زندگانی جاويدانی نيست، بلکه زنده بودن جاودانی است، در طول عمر و حيات، چندين بار مزه مرگ را چشيده تا زندهء جاودان شده اند."»
دکتر مصدق بعدها در نامه‌ای از سرهنگ جليل بزرگمهر تقدير کرد و اين نامه باعث شد تا شخصيت و حيثيت اجتماعی بزرگی برای بزرگمهر ايجاد شود. او اخيرا چند جلد کتاب با عنوان «عکس‌ها سخن می‌گويند» منتشر کرده که در آنها مسايل و ارتباط‌ اش را با دکتر مصدق در اختيار جامعه گذاشته است.پس از انقلاب و تا آن ‌جا‌يی که شرايط جسمی‌اش اجازه می ‌داد به شغل وکالت مشغول بود ضمن آن‌که حقوق بازنشستگی هم دريافت می‌کرد.
او در طول زندگی، همواره به نظم باور داشت. انسانی صادق، پايبند به اصول، شجاع، اهل مطالعه و افسری بسيار وظيفه‌شناس بود.
به ايران‌دوستی شهرت داشت و برای ايران‌دوست‌ها احترام ويژه‌ای قائل بود، به همين خاطر هم مورد احترام شخصيتها قرار می ‌گرفت. جليل بزرگمهر اهل منطق بود و می ‌کوشيد تا راه و روش اخلاقی را رواج دهد.
بزرگمهر در طول خدمت بازنشستگی خود تا لحظه مرگ که بيش از نيم‌ قرن بود به پژوهش مسائل تاريخی و نوشتن خاطرات خود از محکمه فرمايشی دکتر مصدق و تحليل‌هايی از نهضت ملی شدن صنعت نفت دست زد که امروز جزو مستندترين مدارک تاريخی آن دوران است.
بعضی از آثار و کتابهائی که تاکنون از زنده ياد بزرگمهر انتشار يافته است از اين قرارند :
۱ - رنج های سياسی دکتر محمّد مصدق، يادداشتهای جليل بزرگمهر به کوشش : عبدالله برهان.
۲ - محمد مصدق در محکمه نظامی کتاب اول؛جلد اول و دوم
۳ - دکتر محمد مصدق در دادگاه تجديد نظر نظامی.
۴ - دکتر مصدق و رسيدگی فرجامی در ديوان کشور با شرحی از ناصر پاکدامن.
۵ - خاطرات جليل بزرگمهر از دکتر محمد مصدّق.
۶ - ناگفته ها و کم گفته ها از دکتر مصدق و نهضت ملی ايران.
دکتر محمّد مصّدق در نامه ای به بزرگمهر درقدردانی از او نوشت:
"شما وکيل تسخيری بوديد تسخير نشديد و از اجرای اوامرمافوق، سرباز زديد. سخنی برخلاف وجدان نگفتيد و هرگونه مدارکی هم که مورد احتياج اين جانب بود از نظر انجام وظيفه، برايم تهيه نموديد که نمی دانم چگونه تشکر کنم. و اين انجام وظيفه سبب شد که بعد از ختم محاکمه، شما را از کار خارج کنند و يک عمر صحت عمل و درستکاری شما را نديده بگيرند. بعقيده اين جانب، شما چيزی گم نکرديد و چنانچه نام نيک خود را با ثروتی که بعضی از راه خيانت به مملکت بدست آورده اند مقايسه کنيد، معلوم خواهد شد کدام گواراتر و وزين تر است..."

دکتر پرويز داورپناه ـ ۱۸ مهر ۱۳۸۶

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'به ياد سرهنگ بزرگمهر، وکيل تسخيرناپذير مصدق، پرويز داورپناه' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016