نظام سياسی و انتخاباتی پيچيده ايالات متحده آمريکا منتقدان ليبرال دموکراسی را بارها تحريک کرده که چنين نظمی را غيردموکراتيک بخوانند. گردش قدرت ميان دو حزب سياسی بزرگ، فقدان جنبش روشنفکری و دانشجويی راديکال، نفوذ بلامنازع اشکال مختلف سرمايه داری بر حيات اقتصادی مردم آمريکا و نبود نهضت کارگری يا دهقانی قدرتمند، استيلای رسانه های فراگير بر ذهن مخاطبان همه از جمله دلايل مخالفان ليبرال دموکراسی آمريکا برای مخالفت با اين تجربه سياسی است. از اين ميان آنچه به خصوص در ايام انتخابات رياست جمهوری آمريکا برجسته تر می شود گردش قدرت ميان دو حزب سياسی بزرگ است. گويی در تاريخ ايالات متحده هرگز صدايی ديگری به هنگام انتخابات به گوش نرسيده است. اين در حالی است که رقابت های حزبی در دموکراسی های و شبه دموکراسی های جهان همواره گرم و پررونق بوده است. در بريتانيا گرچه نظامی کم و بيش دو حزبی وجود دارد اما قدرت حزب دوم عموماً ميان دو حزب کارگر و ليبرال جابه جا شده است. در فرانسه دو جناح رقيب گليست و سوسياليست مجبور به ائتلاف با احزاب کوچک هستند. در آلمان اصولاً دو ائتلاف مسيحی (دموکرات مسيحی ها و سوسيال مسيحی ها) و چپ (سوسيال دموکرات ها و سبزها) به رقابت با هم می پردازند. در ايتاليا تعداد احزاب عموماً تا آنجا پيش رفته که دولت های پارلمانی ايتاليا در نيم قرن گذشته به دليل ائتلاف های شکننده عمری کوتاه و ناپايدار يافته اند. گذشته از دموکراسی ها در شبه دموکراسی ها يا دموکراسی های يک شبه (که معمولاً بر اثر انقلاب به وجود می آيند) تکثر حزبی فوق العاده زياد است. پس از پيروزی انقلاب اسلامی ايران در سال ۱۳۵۷ تعداد زيادی حزب سياسی از منتهی اليه چپ تا منتهی اليه راست شکل گرفت که حتی در کشورهای مهد دموکراسی چنين تکثری غيرقابل باور بود. کار به جايی رسيد که برای پاره ای گرايش های سياسی، عقيدتی و حتی طبقاتی واحد دو تا سه حزب سياسی تاسيس شد. جناح چپ اسلامی در سال ۱۳۵۷ چند نهاد سياسی نزديک به خود و موازی با هم پيدا کرد: جاما (جبهه آزاديبخش مردم ايران)، جنبش مسلمانان مبارز و سازمان مجاهدين خلق ايران. همين جناح سياسی و فکری در گوشه ای ديگر از جغرافيای احزاب ايران در برگيرنده گروه هايی چون آرمان مستضعفين، موحدين انقلابی، سازمان اسلامی شورا و چند حزب سياسی مشابه بود. شبه دموکراسی ها البته به همان اندازه که شورانگيزند، اغواگر هم هستند. توهم دموکراسی در موقعيت شبه دموکراسی با وجود تنوع فوق العاده احزاب و مطبوعات پس از مدتی به فقدان آن منتهی می شود و ديگر نه از حزب نشانی می ماند و نه از احزاب رنگارنگ. ايران دهه ۶۰ به گونه ای غيرحزبی شد که حتی حزب جمهوری اسلامی ناگزير از توقف شد و در دهه ۷۰ بار ديگر سايه شبه دموکراسی بازگشت و تعدد تحزب بلای جان تکثر سياسی شد. از دوم خرداد ماه ۱۳۷۶ تعداد احزاب سياسی چنان بالا گرفت که برای اولين بار برای آنان نهادی صنفی تاسيس شد. اکنون طبق آمار رسمی در جمهوری اسلامی بيش از يک صد حزب سياسی مجوز فعاليت علنی دارند اما آيا نظام سياسی ايران نظام حزبی است؟
ايالات متحده آمريکا اما نظام حزبی دارد. در آمريکا برخلاف باورهای موجود تعداد احزاب به ۲ حزب بزرگ محدود نيست. دست کم ۲۳ حزب اقليت در اين کشور فعاليت می کنند اما هرگز نتوانسته اند يکی از ۴۴ رئيس جمهور آمريکا را از ميان خود انتخاب کنند. دلايل اين ناتوانی روشن است؛ ساخت سياسی ايالات متحده آمريکا ادامه منطقی ساخت اجتماعی آن است. در طراحی نظام های سياسی می توان دو شکاف اجتماعی را راهنما و محور رده بندی قرار داد؛ شکاف افقی که از «گذشته» می آيد و شکاف عمودی که در «حال» متولد می شود. شکاف اول را می توان محور سنت نام نهاد و شکاف دوم را محور تجدد خواند. خانواده ای که در آن متولد می شويم، مذهبی که به آن اعتقاد داريم، اخلاقی که به آن عمل می کنيم همه ميراث های سنتی ما هستند در مقابل خانواده ای که تشکيل می دهيم، اعتقاداتی که در ما تغيير می کند و اخلاقی که به تبع اعتقاداتمان دگرگون می شوند نشانه های زندگی جديد ما هستند. سنت های بشر تاريخ او را تشکيل می دهند و موقعيت کنونی او در جهان مدرن ايدئولوژی انسان ها را می سازد. در جوامع اروپايی تاريخ و ايدئولوژی دو محور مخالفند که هر لحظه از يکديگر دور می شوند. سوسياليست ها، سوسياليست به دنيا نمی آيند، دموکرات مسيحی ها، دموکرات مسيحی به دنيا نمی آيند. سنت همواره در ستيز با تجدد بوده است. ورود به حوزه سياست مدرن مساوی با خداحافظی از ديانت سنتی است. از اين رو احزاب اروپايی هيچ گاه برای جلب رای مردم خويش نيازی به پيوند با سنت نمی يابند. در جوامع آسيايی تاريخ و ايدئولوژی دو محور مخالفند که هر لحظه به يکديگر نزديک می شوند. برخلاف اروپايی ها که با اختراع سکولاريسم کوشيده اند اين دو محور را از يکديگر دور کنند در آسيا تمايل بسياری برای ادغام اين دو محور وجود دارد. يا تاريخ ايدئولوژيک می شود يا ايدئولوژی تاريخی. يا دين دولتی ايجاد می شود يا دولت دينی. دولت لائيک ترکيه تلاش می کند دين را دولتی کند و دولت اسلامی ايران می کوشد دولت را دينی. همين تجربه در شرق دور در جمهوری چين نيز تکرار می شود؛ آنگاه که ايدئولوژی کمونيسم به تاريخ چين پيوند می خورد چاره ای نيست جز آنکه کمونيسم کنفوسيوسی شود. بدين ترتيب در حالی که نظام سياسی در اروپا بدون توجه به حوزه خصوصی افراد امکان رشد يا ارتقا آنان را فراهم می آورد، نظام سياسی در آسيا تنها با توجه به حوزه خصوصی افراد است که چنين امکانی را در اختيار آنان قرار می دهد. پرسش از خانواده، اخلاق، مذهب و معيشت در نظام سياسی آسيايی نقشی اساسی بازی می کند و اگرچه تجربه احزاب اروپايی مشرب در هند يا ژاپن برای غلبه بر اين سنت شرقی است اما هر از گاهی گروه های سياسی بنيادگرا سر بر می آورند و برای پيوند سنت تاريخی و ايدئولوژی سياسی تلاش می کنند. مشکل احزاب آسيايی اما از آن جا آغاز می شود که اين سنت تاريخی و آن ايدئولوژی سياسی نسبتی با هم ندارند. ايدئولوژی ها و احزاب پديده های جهان مدرنند و سنت ها و تاريخ ها ميراث جهان سنتی. مردانی از گرد راه تاريخ می رسند که انساب و اعقاب متفاوتی دارند اما به ايدئولوژی های واحدی اعتقاد دارند يا گمان می کنند که اين ايدئولوژی ها با آن سنت ها نسبت دارند. اينگونه می شود که برمبنای يک ايدئولوژی سياسی چند حزب شکل می گيرد.
در جناح چپ غيرمذهبی ايران گروه هايی از دامان طبقه مرفه در اثر ايدئولوژی چپ به تاسيس حزب توده دست زده اند اما گروهی که از دامان طبقه متوسط بلند شده اند با الهام از ايدئولوژی چپ سازمان فداييان خلق را ايجاد کرده اند. گذشته از اختلاف نظر استراتژيک آنچه اين دو گروه سياسی را از يکديگر جدا ساخته تفاوت تاريخ آنهاست همچنان که در جناح چپ مذهبی ايران گروه هايی که از دامان نهاد روحانيت بلند شده اند و ريشه در خرده بورژوازی داشته اند سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی را تاسيس کردند و آنان که از دامان جريان روشنفکری برخاسته اند و ريشه در بورژوازی داشتند سازمان مجاهدين خلق را ايجاد کرده اند. همين اتفاق در جناح راست ايران رخ داده است. درحالی که انتظار می رود دو گروه نهضت آزادی ايران و حزب کارگزاران سازندگی دارای نوعی افق ديد مشترک در حمايت از ليبراليسم مذهبی باشند تنها به دليل تاريخ های متضاد هريک (برخاستن از دامان جنبش روشنفکری و نهاد روحانيت) دو حزب سياسی جداگانه ايجاد شده است. بدين ترتيب اگر روزی احزاب ايران را بتوان حول نظام سياسی مشترک سازماندهی کرد بايد چند رده و رديف تاريخی را از هم جدا کرد. ايران از معدود کشورهايی است که همزمان احزاب سياسی آن را در زمان های مختلفی زندگی می کند. گروهی آغاز تاريخ را از عهد انقلاب مشروطه می دانند (روشنفکران) گروهی ديگر تاريخ را از عصر رضاشاه آغاز می کنند (سلطنت طلبان) گروهی به عصر مصدق برمی گردند (ملی گرايان و ملی مذهبی ها) و گروهی از انقلاب اسلامی شروع می کنند (اسلام گرايان) و هر يک در عهد خود در يسار و يمين، احزابی چپ و راست ايجاد می کنند.
ايالات متحده آمريکا اما نه اروپايی است، نه آسيايی. در آمريکا نه چون اروپا احزاب بريده از تاريخ به تاريخ تجدد بسنده می کنند و ريشه های قرون وسطايی را ناديده می گيرند و نه غرق در قرون وسطی و سفلای تاريخ خود همچون احزاب آسيايی به همزمانی در زمانه های متضاد تن می دهند. دو محور تاريخ و ايدئولوژی در آمريکا نه هر روز از هم دورتر می شوند و نه هر روز به هم نزديکتر بلکه همراه با هم پيش می آيند. دموکرات های آمريکا دموکرات متولد می شوند و جمهوريخواهان آن جمهوريخواه. دموکرات ها نه فقط ايدئولوژی که خانواده، اخلاق، مذهب و زندگی خود را از حزب دموکرات دارند همچنان که جمهوريخواهان چنين نسبتی با حزب خود برقرار می کنند. احزاب آمريکايی فقط محل تجمع نخبگان سياسی برای به دست آوردن قدرت سياسی نيست بلکه ادامه زندگی عوام جامعه نيز محسوب می شود.
احزاب آمريکايی آرمان گرا يا ايدئولوژيک نيستند. کسی که به عضويت حزب دموکرات يا جمهوريخواه درمی آيد قصد استعلا به اوج انسانيت و اعتقاد را ندارد، نمی خواهد از خود بگذرد تا جامعه راحت زندگی کند بلکه در پی راحت زندگی کردن خويش است. حزب دموکرات ريشه در همه مزرعه دارانی دارد که هنوز معتقدند کشاورزی شيوه اصلی زندگی بشر است. از مزرعه های باز و بزرگ آمريکا دفاع می کند اين حزب همچنين ريشه در مذهب کاتوليک دارد که اگر چه نمی خواهد قدرت را به دست آورد اما اميدوار است حتی در حکومت اکثريت، آزادی اقليت تضمين شود. همان حسی که يهوديان به حزب دموکرات دارند. حزب دموکرات همچنين حزب طبقه متوسط است. طبقه ای که می خواهد به حيات خود ادامه دهد. در مقابل حزب جمهوريخواه ريشه در آن کارخانه دارانی دارد که به برتری صنعت باور دارند. پيرو مذهب پروتستان هستند و از طبقه مرفه دفاع می کنند. آمريکايی ها تاريخ کوتاهی دارند اما در همين تاريخ کوتاه خود پاره ای نهاد های اجتماعی را حذف کرده اند. حذف طبقه محروم يا به حداقل رساندن آن سبب شده است تنها دو طبقه متوسط و مرفه با يکديگر رقابت کنند و در نتيجه فقط دو حزب ليبرال و محافظه کار، دموکرات و جمهوريخواه به وجود آيد. درست به همين دليل است که هرگز حزب سوسياليست و يا کمونيست در آمريکا نمی تواند به عاملی تعيين کننده تبديل شود. حزبی که طبقه ندارد تکيه گاه ندارد. از سوی ديگر آمريکا يی ها فاشيسم يا نازيسم را تجربه نکرده اند. فقدان نژاد خالص در آمريکا و درآميختگی نژاد ها سبب شد که حرکت های فاشيستی از نوع کوکلس کلان ها از تاريخ آمريکا حذف شوند و در دولت کاملاً محافظه کار بوش سياهان و رنگين پوستان به قدرت فوق العاده ای دست پيدا کنند. مردم ايالات متحده همچنين تن به احزاب بنياد گرا يا سکولار نداده اند. تقاطع مذهب (به عنوان سنت تاريخی آمريکا) و ايدئولوژی دموکراسی مانع از ايجاد دولت دينی يا دين دولتی در آمريکا شده است. نه تنها بوش محافظه کار مفتخر است که خويش را مسيحی دوباره متولد شده بخواند بلکه جان کری ليبرال هم بايد خود را مومن به مذهب مسيح بداند. اما هر دو با هرگونه سلب آزادی های مذهبی در آمريکا مخالفند. احزاب جمهوريخواه و دموکرات در آمريکا دو حزب سياسی به معنای متعارف آن نيستند. اين احزاب دبيرکل، ايدئولوگ و کاريزما به معنای اروپايی يا آسيايی خود ندارند. عضوگيری گسترده ای مانند احزاب مارکسيستی انجام نمی دهند، به جای جلسات آموزشی عقيدتی ترجيح می دهند هر ۴ سال يک بار جشن هايی به نام کنوانسيون حزبی برگزار کنند. احزاب آمريکايی ادامه خانواده آمريکايی هستند.
advertisement@gooya.com |
|
پدر، مادر و فرزندانی که يکشنبه ها به کليسا می روند، صبح در مزرعه يا کارخانه کار می کنند و سال هاست که اعانه های خود را به حزب دموکرات يا جمهوريخواه پرداخت می کنند و در روز تولد واشينگتن برای رئيس جمهور نامه می نويسند.
دو حزب بزرگ آمريکا عملاً جامعه آمريکا را به دو بخش مساوی تقسيم کرده اند؛ دو بخش برابر که حتی در آخرين انتخابات خود با فاصله يک موی از هم فاصله داشتند. دو واحد سياسی که برای تحولات سياسی نيازی به جنگ با هم ندارند؛ دموکرات ها و جمهوريخواهان آدم هايی پيچيده ای نيستند، هر آمريکايی می تواند دموکرات يا جمهوريخواه باشد تا به قدرت برسد.
در ايالات متحده آمريکا به يک معنا دو حزب سياسی وجود ندارد، ۱۰۰ حزب سياسی وجود دارد. هر حزب دموکرات يا جمهوريخواه در هر ايالت باور هايی دارد که ممکن است از باور های حزب همتای خود در ايالت ديگر جدا و متفاوت باشد. شايد شباهت يک دموکرات کاليفرنيايی به جمهوريخواه تگزاسی بيشتر از شباهت دموکرات کاليفرنيايی به دموکرات تگزاسی باشد. رئيس جمهور به همين دليل نمی تواند در پايتخت بنشيند و دستور واحد حزب را اجرا کند. بايد در ايالات مختلف نظر احزاب مختلف را جذب کند.
در ايالات متحده آمريکا به معنايی ديگر تنها يک حزب سياسی وجود دارد با دو جناح اجتماعی دموکرات ها و جمهوريخواهان، هواداران طبقه متوسط و هواداران طبقه مرفه.
آمريکا به دليل گستردگی جغرافيايی خود در ميان دو اقيانوس هرگز از معادن بزرگ «کار» تهی نبوده است. توجه به عبرت های مارکسيسم سبب شد تا کارگر آمريکايی خود در مقام اشرافيت جديدی ظاهر گردد و حزب طبقه کارگر هرگز شکل نگيرد. گستردگی زمين آمريکا سبب شد زمينداری به معنای اروپايی آن در اين کشور پهناور ايجاد نشود و فئودال ها نتوانند سرف ها را به زير مهميز خود درآورند. هر آمريکايی می توانست زمينی داشته باشد. بدين ترتيب نه فقط حزب کارگر که حزب کارفرما هم در آمريکا شکل نگرفت. اين چنين است که ايالات متحده آمريکا به دو حزب بسنده کرد. دو حزبی که می توان آن را يک حزب خواند؛ حزب طبقه متوسط در کشوری که بزرگترين طبقه متوسط جهان را دارد.
تلاش برای گسترش طبقه متوسط در آمريکا اکنون چنان فراگير شده که حتی حزب جمهوريخواه نيز آن را در طرح خاورميانه بزرگ مورد توجه قرار داده است. طبقه متوسط به تنها طبقه ايالات متحده آمريکا تبديل می شود تا حتی مارکسيست ها نيز از توجه به نظرات مارکس در آمريکا حيرت کنند. سرزمينی که مارکسيست ها حتی خيال تغيير آن را هم در سر نمی پروراندند. مارکس نيز قطعاً از اين نعل وارونه تاريخ در شگفت خواهد ماند.