t.roozbe@freenet.de
این روزها خطر تبدیل شدن جنگ عراق به یک ویتنام جدید یا اگر دقیق ترگفته باشیم "انتفاضه عراقی"، مورد اذعان بسیاری از مفسران و صاحب نظران جهانی حتی درمیان خود نظریه پردازان و سیاستمداران صاحب نام ایالات متحده قرارگرفته است.
وقتی نزدیک به یک سال پیش رئیس جمهوری آمریکا اندک زمانی پس از فتح آسان عراق، درعرشه یک ناوجنگی غول پیکر حضور بهم رسانید و تعجیل مندانه پایان جنگ را اعلام داشت، هرگز فکر نمی کرد که ده ماه بعد وزیر امورخارجه اش ناچارگردد به سناتور ادوارد کندی- که خطرویتنامیزه شده بحران درعراق را گوشزد می کرد- خاطرنشان سازد که مواظب سخنانش باشد و دراظهار نظرخود مصالح یک کشور درحال جنگ را فراموش نکند!.
اکنون پس ازگذشت تنها یک سال از ورود ظفرمند لشکریان آمریکا ومتحدینش به عراق رؤیای شیرین دست یابی به عراقی"آزاد و دمکراتیک" بعنوان الگوی رشک برانگیز سایر ملل منطقه، بدل به کابوس باتلاق و ناکامی می شود. الگوئی که قرار بود به عنوان یک حکومت طرازنوین، کارگزار کارتل ها و شرکت های نفتی- نظامی آمریکا درمنطقه و بعنوان پیش درآمد خاورمیانه جدید درعصرکنونی باشد.
هدف این نوشته نیز قبل ازهرچیز درنگی است به معنا و پی آمدهای همین ناکامی:
جهان یک یا چند قطبی
درپی فروپاشی بلوک شرق، اجرای سناریوی نظم نوین جهانی که برمدار یک جهان تک قطبی- منافع ابرقدرت ایالات متحده- تنظیم شده بود، دردستور کار دولت مداران آمریکا قرار گرفت. درپی حاکمیت محافظه کاران جدید درکاخ سفید،اجرای طرح فوق واردفازتازه ای شد که جانمایه آن تغییرو تنظیم یک جانبه مناسبات نوین جهانی برپایه اقتداروزور و بهره گیری از دکترین جنگ پیشگیرانه بود که خود محصول تفوق نظامی آمریکا برسایر رقبای خویش ازیکسو وبحران هژمونی جاکم برجهان سرمایه دارای ازسوی دیگر بود. دراین سناریو جای بلوک شوروی سابق را اینک موجودی بنام تروریسم جهانی و شماری از دولت های نامطلوب و بازمانده ازدوران جنگ سرد به مثابه مظاهرشرپر می کرد. درنقشه نومحافظه کاران، عراق بعنوان خاکریزمهمی برای پیشروی بسوی طرح خاورمیانه بزرگ وحل مسائل معوقه و حل نشده فلسطین و اسرائیل، ریشه کنی بینادگرائی و تروریسم و تبدیل حکام و دیکتاتورهای منطقه به کارگزارانی ازنوع جدید برای خدمت به سرمایه داری جهانی وبطورکلی مقدمه استقرارنظم نوین درمنطقه خاورمیانه درنظرگرفته شده بود. بااین توصیف ایجاد نظم نوین در عراق بعنوان بخشی ازیک هدف و نقشه معطوف به تغییر منطقه و جهان بشمار رفته ویورش به آن نمی توانست بدون پی آمدهای منطقه ای و جهانی باشد. ودرست بهمین دلیل سرنوشت آن اعم از پیروزی ویا شکست، فقط باعوامل مربوط به توازن قوای محلی قابل توضیح نبود و سوای آن عوامل منطقه ای وجهانی نیزدرسرانجام آن دخیل بودند و هستند.
درواقع عراق بعنوان یک کشور ثروتمندنفتی ویکی از کانون های انباشت تضادهای منطقه ای و بین المللی پس ارفروپاشی اردوگاه شرق و پس ازاعمال بیش از یک دهه تحریم همه جانبه و خلع سلاح شدن و با انباشت گسترده ای از نفرت عمومی علیه دیکتاتورحاکم برآن، به مثابه حلقه پیشروی از موقعیتی سخت وسوسه کننده درنزدنومحافظه کاران برخورداربود. آن ها بااعتقاد به قابله گی زور و خشونت وبرتری -که به میزان خیره کننده ای ازآن برخورداربودند- برای انتشار "تمدن جدید" و ساختن دولت- ملت طرازنوین، پای به منطقه ای نهادند،که باانباشت مسائل معوقه و حل نشده تاریخی اش برای شعله ورشدن و زبانه کشیدن نیازمند دوچیز بود: کنارزدن دیکتاتوری و اشغال کشوربوسیله یک نیروی بیگانه. دوشرطی که محافظه کاران جدید بخوبی در برآوردنش توانا بودند. اینک این آزمون تئوری های ساخته و پرداخته شده ای چون جنگ تمدن ها و نظم نوین جهانی است که مشغول دست و پنجه نرم کردن با عوامل ناسازگارخود دریک کشورپیرامونی است. سرمایه داری عموما رازپیشروی و موفقیتش را مدیون پوشیده نگهداشتن سرکوب و دیکتاتوری اش بوده است. اینک باازپرده برون افتادن آن،این سیاست یک جانبه گری و جنگ پیش گیرانه است که بعنوان محمل انتقال تمدن نوین آغازگر یک "جنگ صلیبی" شده وگرفتارچالش های نفس گیری می شود. فرصتی فراهم می آید تا بشربا چهره دیگری از جهانی سازی درکشورهای پیرامونی آشنا شود.
بی تردید نقاط عطف تاریخی نمی توانند بدون علائم و نشانه های محسوس و عینی صورت پذیرند. والبته ادعای مهمی چون شکست سیاست یک جانبه گری باید قاعدتا با نشانه های لازم ومشهودی همراه باشد. واینک آن نشانه ها:
ترکیب همزمان چندین بحران درسطوح مختلف اعم از چگونگی روند تحولات داخل عراق و منطقه، شکل گیری تدریجی مناسبات جدید بین اروپا و آمریکا و بالأخره گسترش تنش درداخل آمریکا وبویژه در هیئت حاکمه آن، دست بدست هم داده، نتیجه گیری فوق را مدلل می سازد:
الف- دروجه داخلی(در عراق) ظاهرشدن هرچه بیشتردولت آمریکا به مثابه یک نیروی اشغالگرو نه رهائی بخش،باخشونت وسبعیت روزافرون درواکنش به افزایش مقاومت علیه اشغال که با روند نزدیک شدن سنی ها و شیعه ها(ناسیونالیسم عرب و اسلام شیعی) با یکدیگر هم راه شده است، بی ریشه و نمایشی از آب درآمدن تمامی نهادها ودستگاه هایی که آمریکا دریک سال گذشته تمامی تلاش خود را برای شکل دادن آن ها بکارگرفت، جملگی شکست دولت آمریکا را در ساختن ساختارهای جدید برویرانه های دولت خودکامه قبلی به نمایش می گذارد(واقعیت فوق را قبل از هرچیز می توان در تمرد نیروهای نظامی و امنیتی آموزش دیده عراقی درجبهه های جنگ و بی خاصیت و نمایشی بودن دولت انتقالی مشاهده کرد). اکنون آمریکا درتشابه با تجربه ویتنام نه فقط با جبهه های جنگ بدون دشمن مشخص هم چون جبهه فلوجه(که درآن زن ها و کودکان و مردمان غیرنظامی و معمولی تحت بمباران های وحشیانه قرارمی گیرند) مواجه است بلکه برسردوراهی افزایش نیرو برای حفظ موقعیت کنونی خود براین کشور و یا خارج ساختن نیروهای خود وپذیرش شکست قرارگرفته است. گرچه بوش گفته است آمریکا ازعراق فرار نخواهدکرد، واین البته با توجه به اهمیت بی همتای این طعمه به چنگ آمده و عواقب عقب نشتن قابل فهم است. وی هم چنین عقب نشینی شماری از متحدین خود را بباد انتقاد گرفته است. اما معلوم نیست اگر تلاش های او برای انتقال باصطلاح قدرت به نیروهای عراقی باشکست مواجه شود، درآنصورت چه خواهد کرد. پارادوکس کنونی وضعیت دولت آمریکا در عراق ازآن جا ناشی می شود که اکنون همه چیزدرگروبرقراری امنیت توسط نیروهای این کشور است و بدون آن هیچ کمپانی و هیچ کارمند و هیج مؤتلف و هیچ دولت انتقالی یارای ماندن و پاگرفتن ندارد، و این درحالیست که خود ادامه اشتغال وتداوم وضعیت کنونی علت اصلی خیزش و انتفاضه نوع عراقی را تشکیل می دهد. بنابراین با سیکل معیوبی مواجهیم که در آن اعمال نیرو برای امنیت،موجب ناامنیتی بیتشری می گردد و این دقیقا همان چیزی است که باتلاق عراق نامیده می شود.
ازسوی دیگر شاهدیم که درسطح منطقه حضورنیروهای آمریکا درعراق و سیاست های هیئت حاکمه آمریکا، بیش از پیش جناح راست و جنگ طلب اسرائیل را به سرکوب فلسطینی ها و تلاش برای تحقق رؤیای اسرائیل بزرگ سوق داده و با بروی صحنه آوردن این معضل حل نشده تاریخی،عملا تمامی مردم منطقه را دربرابر دولت آمریکا قرارداده است. درهم تنیده شدن بحران عراق با بحران فلسطین و اسرائیل، خود گویای گسترده شدن جبهه مقاومت و دشواری واشنگتن در نیل به هدف های خود می باشد.
ب- دروجه بین المللی، ترک خوردن سیاست یک جانبه گرائی درسطح جهانی بیش ارهرچیز خود را در سیاست دولت جدید اسپانیا مبنی برخارج کردن نیروهایش از عراق- درپی شکست دولت قبلی ومتحد آمریکا در انتخابات پارلمانی اخیر- بازتاب می دهد. واقعیت فوق حکایتگر شکست نومحافظه کاران کاخ سفید درشکل دادن به یک اروپای باصطلاح نوومدرن برمداراتحاد با قطب آمریکا، دربرابراروپای قدیم است. خروج اسپانیا درعین حال دومینوی گسترش دامنه ائتلاف را به دومینوی شکست این ائتلاف تبدیل کرده است. هم اکنون خروج ویا زمزمه خروج شماری دیگر از مؤتلفین دولت آمریکا بگوش می رسد، که نشان دهنده آنست که ائتلاف پیشین بین المللی دولت آمریکا درعراق، باخطرفروپاشی مواجه شده است. علاوه براین ها، رویکرد جدید دولت آمریکا برای دادن نقش بیشتری به سازمان ملل درامورعراق بامید نجات خود ازمخمصه ای که درآن گرفتار شده است، گام تحمیلی دیگری درعقب نشینی از یک جانبه گری و سیاست های تاکنونی بشمار می رود. مطابق نقشه جدید، آمریکا برآن است که ازطریق سازمان ملل، دولت موقتی را منصوب کرده و با بکارگیری نیروهای ناتو والبته با حفظ برتری نقش دولت آمریکا، سیاست برقراری نظم و انتقال ظاهری قدرت به یک حکومت عراقی را درزمان مقرر بعمل آورد. غرض آنست که همزمان مشروعیت وحمایت بین المللی بیشتری برای این دولت دست چین شده و منصوب سرفرماندهی دولت آمریکا فراهم آورد. علاوه برآن یافت نشدن سلاح های کشتارجمعی درعراق و عدم کشف رابطه بین دولت صدام و حوادث یازده سپتامبر، موجب افشا شدن دروغ بافی های سران آمریکا و انگلیس برای توجیه یورش نظامی خود به عراق گردیده است. امری که به نوبه خود ضربه سنگینی به اتوریته بین المللی این دوکشور و اعتبار سیاست یک جانبه گری در سطح جهانی وارد ساخته است.
ج-دروجه داخلی آمریکا، چنان که مشهود است امروزه مسأله ناکامی های پی درپی آمریکا درعراق تبدیل به مهم ترین مناقشه بین دوحزب عمده جمهوری خواه و دمکرات وبروز بحران تردید درتلقی مردم نسبت به درستی و نتیجه بخش بودن حمله به کشورعراق شده است که می تواند سرنوشت انتخابات بعدی را رقم بزند. بی گمان تشکیل کمیسیون تحقیق وبازپرسی از مقامات کاخ سفید درمورد بی اعتنائی نسبت به اخبارعملیات احتمالی القاعده قبل از 11 سپتامبر وانتشار سند مربوط به آن توسط کاخ سفید و نیز افشاگری های مقامات امنیتی دست اول آمریکا دراین باره شکی باقی نمی گذارد که ما با "واترگیت" جدیدی درمیان هیئت حاکمه آمریکا روبروهستیم. هم اکنون نظریه پردازان حزب دمکرات سیاست بازگشت به چندجانبه گری با هدف اعاده و حفظ نقش برترو هژمونیکی آمریکا بجای یک جانبه گری نومحافظه کاران را مطرح ساخته اند و وعده روزهای بهتری را به مردم آمریکا می دهند. جان کری وعده می دهد به محض دست یابی به قدرت شخصا به سازمان ملل می رود و برنقش آن درتحولات جهانی صحه می گذارد و به ترمیم رابطه آمریکا با متحدنشان می پردازد.
این که آیا آن ها- دروصورت پیروزی- خواهند توانست درپی شکست سیاسی و اخلاقی عظیم دولت آمریکا درمقیاس جهانی، به همان نقطه پیشین بازگردند البته جای بسی تردیداست که پرداختن به آن بیرون از حوصله این نوشته است.
گرچه جمهوری خواهان بسادگی حاضر به پذیرش شکست سیاست یک جانبه گری نیستند و بصورت قطره چکانی از مواضع خود عقب می نشینند و دموکرات ها با صراحت بیشتری این شکست را می پذیرند، اما حتی اگر جمهوری خواهان نیز درانتخابات پیشاروی آمریکا پیروز شوند، گریزی از پذیرش این شکست نیست.
نتیجه گیری
1- تهاجم نظامی آمریکا به عراق علیرغم شعار و ادعاها، نه فقط موجب کاهش فعالیت های تروریستی و ازنفس افتادن بنیادگرائی نشده است بلکه برابعاد وزمینه های گسترش آن بسی افزوده است. درواقع بین نحوه جهانی سازی و گسترش تروریسم بعنوان واکنشی واپسگرایانه به تهاجم بی مهارسرمایه و سرکوب جهانی پیوند متقابلی وجودداردکه بدون پرداختن به آن جلوگیری از رشد بنیاد گرائی و تروریسم ناممکن است.
2-بی تردید شکست آمریکا دراعمال سیاست یک جانبه گری، موجب خلأی می گردد که ازیکسوقطب های دیگر سرمایه وبویژه اروپا می توانند به نقش آفرینی بیشتری بپردازند و ازسوی دیگر کشورهایی چون ایران که مستقیما زیر فشارو تهدید آمریکا قرارداشتند و دارند، با استفاده از خلأ بوجود آمده می توانند نفسی تازه کرده و به ابراز وجود به پیردازند. بی تفاوتی کشورهای غرب دربرابر سرکوب های داخلی رژیم جمهوری اسلامی ومشخصا عدم صدور قطعنامه نقض حقوق بشر دردوره جدید وافزایش امکان مانور ونفوذ حکومت ایران درعراق و سرکشی دربرابر آژانس اتمی را می توان از ثمرات خلأ فوق دانست. کشورهای اروپا و آمریکا آمادگی دارند که با تمرکز حول ممانعت از روند تسلیح جمهوری اسلامی به سلاح های اتمی، درعرصه های دیگر،بویژه نقض حقوق بشرو سرکوب بردباری بیشتری ازخود بروزدهند.
3- منافع مشترک قطب ها وبخش های مختلف سرمایه داری جهانی برنقاط افتراق و اختلاف آنان می چربد. دولت های اروپایی
advertisement@gooya.com |
|
ازخود سخت آمادگی نشان می دهند که حول محور مبارزه مشترک علیه "تروریسم" به شرط دریافت سهم بیشتری از آمریکا درتنظیم مناسبات نوین جهانی، درساختن روندمزبور مشارکت فعال تری داشته باشند. بعنوان مثال آن ها خواهان شکست دولت آمریکا درعراق و یا سایرنقاط دیگر جهان نیستند. آن ها فقط خواهان کنارگذاشتن یک جانبه گری بوده و سهم بیشتری را طلب می کنند. بنابراین امید بستن به این شکاف ها نمی تواند دردی از دردهای مردم جهان را درمان کند. قطب بندی جهان برمدارنظام سرمایه داری حاکم و تروریسم، که تقویت کننده مواضع ارتجاعی و ضدانسانی یک دیگرند، همانگونه که تجربه جنگ عراق بروشنی نشان می دهد، یک سیکل معبوب وتباه کننده است. تنها گزینه ممکن برای خروج ازاین سیکل تباه کننده گسترش هرچه بیشتر جنبش جهانی ضد سرمایه داری و جنگیدن هرچه مصممانه تر برای جهانی دیگر است. تنها چنین گزینه ای است که می تواند فضای بین المللی مناسبی برای حل مسائل مبرم بشرامروز همچون گسترش فقروبی عدالتی و تبعیض، وجود حکومت های استبدادی، بنیادگرائی و تروریسم بین المللی، جنگ، تخریب جنون آسای محیط زیست وبالأخره دررأس همه آن ها رهایی از جهانی سازی حول منافع کارتل ها و کنسرن های فراملی فراهم سازد.
2004-04-23-83 -05.02