11 نوامبر 2003
در امريکا زمان نگاهي انتقادي به شيوه اي که مقامات دولت بوش اشغال عراق را سازمان دادند , فرا رسيده است . گزارشي از مجله نيويورک تايمز که بخش بزرگي از آن را انتشار مي دهيم , نشانگرعدم توجه به هشدارها و خطاهاي استراتژيست هاي [ اين گروه ] است .
advertisement@gooya.com |
|
امريکائيها امروز در خيابانهاي بغداد , احساس اينکه مورد استقبال هستند را ندارند . زماني که پل برمر , فرمانده اتوريته موقت متحدين , از محل اقامت تحتِ حفاظت اش خارج مي شود , توسط محافظين مسلح به سلاحهاي دقيق در محاصره است ؛ و تفنگداران گشتي [ نيز ] هميشه انگشت بر ماشه دارند .
خط رسمي کاخ سفيد اين است که اوضاع رو به بهبود است . ولي نيروهاي امريکايي روزانه بطور متوسط 35 بار هدف حمله قرار مي گيرند.
مقامات گروه بوش هر چه که مي خواهند بگويند , [ اما ] اين دروغي بيش نيست , که هيچ کسي قادر به پيش بيني اين آشفتگي پس از سقوط صدام حسين نبود . بسياري از مسئولين در امريکا , عموما نظامي تا غير نظامي , و بسياري از تبعيديان عراقي بدرستي روند خطرناک پيشرفت تحولات و وضعيت امروزين را پيش بيني کرده بودند . تعداد هشدارها , با تاکيد بر ويژگيهاي عراق و تجربيات دوره هاي پيشين درگيريهاي نظامي – در پاناما , کوسوو و نقاط ديگر – به قصد اينکه گفته شود که دوره پس از جنگ در عراق مشکل و حتي غيرقابل کنترل خواهد بود , خارج از شمار بود . مشکل اينجا نيست که کسي نمي توانست [ پيشاپيش ] بداند , يا اينکه کسي چيزي نگفت ؛ بلکه اينجاست که راي کارشناسان عراق در وزارت خارجه و نظر اين وزارتخانه به کل ناديده گرفته شد . هرچقدر که حمله به عراق , سرنگوني صدام حسين و نابودي ارتش او , نشان از پيروزي و موفقيت طرح ريزي و اجرايي دقيق داشت , به همان ميزان آشوب و هرج و مرج پس از جنگ در عراق , حاکي از شکست برنامه ريزان و مجريان بود .
- نويسنده دلايل بسياري براي اين شکست معرفي مي کند . اولين آنها , که ما در اينجا آن را خلاصه مي کنيم , [ اين است که ] مسئولين پنتاگون به احمد چلبي , ثروتمند تبعيدي عراقي [ و ] يار نزديک ريچارد پرل نومحافظه کار اعتبار و اهميت بيش از حدي دادند . [ فردي ] که از سالهاي دهه 1950 به بغداد بازنگشته و در تبعيد کنگره ملي عراق را بنيان نهاده بود . او امروز عضو شوراي موقت دولت است . دليل دوم اين شکست به جنگ ميان وزارت خارجه و پنتاگون بازمي گردد .
حذفِ وزارت خارجه
طي بهار 2002 که طرح جنگ براي حذف صدام حسين , در ميان مقامات دولت بوش , مورد اقبال هرچه بيشتري قرار مي گرفت , وزارت خارجه مشغول آماده کردن طرحهايي براي عراق بعد از جنگ زير نظر توماس واريک , ديپلماتي مجرب که مدت زيادي سمت مشاورت ويژه دفتر مخصوص خليج را داشت , شد . رقم بزرگي از تبعيديان عراقي , که طيف هاي متنوع سياسي عراق را نمايندگي مي کردند , از سلطنت طلبان گرفته تا کمونيست ها و همينطور کنگره ملي عراق ( ) در اين طرح در نظر گرفته شدند .
طرح واريک تحت عنوان « طرح براي آينده عراق » , تلاش داشت که عمده مسائلي را که عراق پس از صدام حسين مي توانست با آن درگير باشد , را مورد نظر قرار دهد ؛ بازسازي تاسيسات زيربنايي , فرمي که دمکراسي عراق مي توانست به خود بگيرد , شيوه عمل يک سيستم قضايي دوران گذار و چگونگي در اولويت قرار دادن توسعه اقتصادي . واريک نبوغ تعداد زيادي از متخصصان خاورميانه در وزارت خارجه و را به خدمت گرفته بود . او اين جمع را به گروههاي کاري اي تقسيم کرده بود , که هر يک بخشي از پيشبرد طرح بازسازي را به عهده داشت .
ديويد . ل . فيليپس , متخصص امريکايي و تحليل گر جنگ در شوراي روابط خارجي , در نيويورک و مشاور سابق وزارت خارجه , عضو گروه « مباني دمکراتيک » بود . براساس آناليز او از « طرح » , « عراقي ها کار مشترکِ سترگي در زمينه انديشه به آينده انجام داده اند » . فيليپس مي پرسد که اصلا ضرورت اين کار چيست , [ و خود پاسخ مي دهد ] همين که اين مباحث انجام شد , داراي حداکثر ارزش بود . « اين عاملي مي شود که عراقي ها , در بسياري موارد براي اولين بار , گردهم بيايند , به قصد اينکه به چشم اندازي مشترک از آينده عراق دست يابند » .
اختلافات کليدي زيادي وزارت خارجه را درمقابل وزارت دفاع قرار مي داد . اولين آنها به چلبي مربوط مي شد . در حالي که پنتاگون در صدد ساماندهي به « دولت در تبعيد » , ظاهرا تحت قيموميت چلبي , که مي بايست به فاصله کوتاهي پس از جنگ در بغداد مستقر مي شد , بود . عراقي هاي ديگر , از جمله مسن ترين و قديمي ترين رهبر سياسي در تبعيد , عدنان پاچه چي , تاکيد مي کردند که هر دولت ساماندهي شده توسط امريکا , در نزد مردم عراق صاحب هيچ نوع مشروعيتي نخواهد بود . وزارت خارجه نگران از اينکه چلبي به اختلاس در بودجه ي اختصاص داده شده به مقاومت در عراق دست بزند , و ديگر اينکه او از اندک حمايت مردمي هم در عراق بهره اي نبرده است , با ايده دولتِ در سايه مخالفت کرد . وزارت خارجه در اين جنگ برنده شد و دولتِ در تبعيدي شکل نگرفت .
عدم توافق عمومي تر مربوط به نحوه گذار عراق به يک دمکراسي تمام عيار بود . خود وزارت خارجه در مورد اين امر , با اختلاف دروني مواجه بود . گزارشي تهيه شده پيش از جنگ , انعکاسي از عقايدي بود که آن را مي شد در حوزه « عربيست » ها گذاشت , [ اين گزارش ] معتقد بود که « استقرار يک دمکراسي ليبرال [ در عراق ] امر مشکلي خواهد بود » , و ديگر اينکه يک « دمکراسي انتخابي , در صورت وقوع از سر اضطرار , مي تواند مورد استفاده عناصر ضد امريکايي قرار بگيرد » . هم همين عقيده را داشت ؛ اين آژانس در ماه مارس طي گزارشي که وسيعا توزيع کرد , نتيجه گرفت که دورنماي دمکراسي در عراق پس از [ صدام ] حسين تيره و تار است . برعکس , گروه محافظه کاران نوين در جمع اطرافيان بوش , بخصوص آناني که در وزارت دفاع بودند , عقيده داشتند که هيچ دليلي براي اينکه عراق به دمکراسي اي تمام عيار بدل نشود , موجود نيست , و اين کار نيز مي بايست نسبتا سريع و بدون برخورد با مانعي صورت پذيرد .
به قولِ اعضاي شرکت کننده در « طرح » توماس واريک عميقا به ايده استقرار دمکراسي در عراق دلبستگي داشت . فيصل ايسترابادي , وکيل دعاوي عراقي – امريکايي که در گروه کاريِ « مباني دمکراتيک » بوده , از او به علت اينکه « طرح براي آينده عراق » را به موسسه اي با ويژگي هاي دمکراتيک و باز تبديل کرده بوده است , به نيکي ياد مي کند . او مي گويد « واريک » عميقا معتقد بود که نمي بايست اجازه داد که هيچ کس « طرح » را تحت کنترل خود بگيرد , و اينکه « همه نظرات مي بايست طرح و بيان شوند , از جمله عقايد اسلاميون معتدل » .
بهرحال ايسترابادي اين نظر را که وزات خارجه به مرکز مخالفان استقرار دمکراسي در عراق بدل شده بود را کاملا رد مي کند . « از کالين پاول بگير تا هر کدام از زيردستانش در سلسله مراتب » ؛ ادامه مي دهد , صدها ساعت با افراد وزارت خارجه طي کرده ام , و حتي يکبار از کسي نشنيدم که دمکراسي در عراق قابل حصول نيست , حتي يک نفر . هرچند ايسترابادي طرفدار پروپا قرص ولفوويتز – معاون وزير دفاع – هم هست . او مي گويد رقابت ميان وزارت خارجه و وزارت دفاع به حدي بود که « طرح براي آينده عراق » فقط به صرف اينکه توسط وزارت خارجه تهيه شده بود , محکوم به عدم وصول شد . ايسترابادي از جنگ ميان وزارت خارجه و دفاع چنان آشفته بود که در اول ژوئن 2002 , مشکل را با داگلاس فيث – فرد شماره 3 پنتاگون – در ميان گذاشت . به ياد مي آورد که « با فيث نشستم [ و ] گفتم بالاخره شما بايد تصميم بگيريد که سياست تان چيست » .
« طرح براي آينده عراق » شامل گزارشاتي با جزئيات زياد بود - 13 جلد - که ماه گذشته همه به کنگره منتقل شدند , [ گزارشاتي ] که روزنامه نگاران نيويورک تايمز نيز موفق به مطالعه آنها شدند . ولي وزارت دفاع که در نهايت سرپرستي برنامه ريزيِ پس از جنگ را بعهده بود , « طرح براي آينده عراق » را بسيار کم مورد توجه و استفاده قرار داد . ژنرال بازنشسته جي گارنر , که مسئوليت پيشبرد دوباره سازي عراق به او سپرده شده بود , مي گويد که از وزير دفاع , دونالد رامسفلد , دستور گرفته بود که به طرح مورد نظر توجهي نکند .
گارنر مي گويد که تقاضا کرده بود که واريک به گروه کاري او اضافه شود , درخواست او رد شده بود . از نظر جوديت ياف , تحليل گر سابق , و متخصص شناخته شده تاريخ عراق , واريک توسط پنتاگون , « انگشت نما » شده بود . [ ياف ] به من گفت : « او نوع نگاه آنها به مسائل را قبول نداشت » . اين نوع نگاه چه بود ؟ جوديت ياف بدون درنگ پاسخ مي دهد : « احمد چلبي » ولي جلوتر هم مي رود . « پنتاگون نمي خواست به هر چيزي که ارتباطي دور يا نزديک , به وزارت خارجه داشته باشد , حتي دست بزند .» پنتاگون جوياي نظر و عقيده هيچکدام از مسئولين عاليرتبه امريکايي که در « طرح براي آينده عراق » مشارکت داشتند , نشد . ضرر و زياني قابل ملاحظه .
اين امر به اين معنا نبوده که « طرح براي آينده عراق » به تنهايي قادر بود که از وخامت کنوني اوضاع در زمان پس از جنگ پيشگيري کند . از نظر روبرت پريتو , از وزارت خارجه و يکي از بزرگترين متخصصينِ کارِ پليس در دوره پس از ستيز و تعارض در جهان « ايده خوبي بود , تبعيدي هايي را دور هم جمع کرده بود , که در ميانشان افراد با ارزشي بودند , . گزارشات هم بسيار چشمگير بودند . اما « طرح » هرگز به جايي که چيزي با هدف واقعي و اجرايي شدن در آن باشد , نرسيد . »
در حالي که ايسترابادي اشاره مي کند : « ما غارت در مقياس بزرگ را در « طرح » پيش بيني کرده بوديم . لازم نبود که از دانشگاه بوستون مدرک گرفته باشي تا اين امر به نظرت برسد . ببينيد وقتي که در قضيه رادني کينگ پليس نتوانست به سرعت وارد عمل شود , در لس آنجلس چه گذشت . اين امري کاملا قابل پيش بيني بود که در غياب هر اتوريته اي در بغداد , آنارشي و آشوب حاکم مي شد .»
به قول يکي از مشارکت کنندگان , تبعيديان عراقي عضو در « طرح » به امريکايي ها بخصوص در مورد اهميت حفظ نظم در عراق پس از جنگ هشدار داده بودند . « اولين سئوال عدنان پاچه چي از مسئولين امريکايي اين بود : براي حفظ نظم عمومي پس از پايان جنگ چه مي خواهند بکنند ؟ آنها به او گفتند که نگران نباشد . که شرايط خيلي سريع به اوضاع عادي بازخواهد گشت .»
برنامه ريزي هاي محدود و با تاخير
دفتر بازسازي و کمکهاي بشردوستانه ( ) توسط پنتاگون و تحت نظارت ژنرال گارنر , تنها 8 هفته قبل از حمله به عراق در 20 ژانويه تاسيس شد . گارنر و برنامه ريزانش مجبور شدند که کار خود را از تقريبا صفر شروع کنند . تيموتي کارني , که با گارنر کار مي کرده است , مي گويد که « فردي و يا مسئولي کليدي در زمان ورود به بغداد در اختيار نداشت . در ابتدا به زحمت يکي دو نفري مسلط به زبان عربي در اختيار داشت . برخي از ما مدتي در کشورهاي عربي سابقه کار داشتيم , ولي هيچکدام کارشناس نبوديم , و يا اينکه عربي را روان و مسلط حرف نمي زديم .» و يا باز هم به نقل از کارني , مسئولين وزارت دفاع مي گفتند « پيوستن عربيست ها [ به اين گروه برنامه ريزان ] مطلوب و پسنديده نيست , چرا که آنها به دمکراسي در عراق باور ندارند » .
به دليل اختلافات ميان وزارت خانه هاي دفاع و خارجه , که داگلاس فيث آن را « مرکز عصبي مسئولين امريکا » به قصد برنامه ريزي دوران پس لز جنگ نام نهاده بود , نه تنها اطلاعات و پرسنل کم داشت , بلکه زمان زيادي هم در اختيار نداشت . براي اينکه اصلا بفهمد براي چه چيزي بايد برنامه ريزي کند , تنها دو ماه در اختيار داشت , [ دو ماهي که در آن مي بايست ] برنامه ريزي کند و مجريان آن را نيز بيابد . يک مسئول عاليرتبه پنتاگون در کلام مي پذيرفت که در اواخر ژانويه « تنها سه يا چهار نفر » در اختيار داشتند ؛ در اواسط فوريه , يک « مانور » دو روزه شرايط پس از جنگ در عراق را در دانشگاه دفاع ملي واشنگتن اجرا نمود . جوديت ياف معتقد است « خود شخص عيسي مسيح هم نمي توانست يک چنين برنامه اي را در چنين مدت کوتاهي سازماندهي کند .»
فيث و ديگر افراد وزارت دفاع , مباحثه اي کاملا متفاوت در مقابل کنگره پيش مي بردند . در 11 فوريه , يعني مدت زمان کمي پيش از آغاز جنگ , فيث در گزارش به کميسيون روابط خارجي سنا , با اطيمنان بدينگونه به توصيف پرداخت « پرسنلي ورزيده در اختيار دارد و تحت حمايت وسيع وزارت دفاع و آژانس هاي حکومتي » است . با توجه به حذف کامل افراد وزارت خارجه که سابقه کار روي « طرح براي آينده عراق » را داشتند , اين گفتار هيچ نشاني از واقعيت با خود نداشت .
بخشي از آنچه که در ابتدا طراحي و برنامه ريزي شده بود , اجر اشد : اين بخش مربوط به کمکهاي انساني بود , زمينه تخصصي گارنر . با کمک آژانس امريکايي توسعه بين المللي , واشنگتن خود را براي يک اضطرار انساني در ابعاد آنچه که در پس جنگ اول خليج حادث شد , آماده مي کرد ؛ [ همان موقعي ] که صدهاهزار کرد آواره شدند . اين عمليات , تحت فرماندهي گارنر , به طرز درخشاني موفق بود . طراحان امريکايي در 2003 , منتظر اضطراري از همين دست بودند . ملزومات عمل براي سکونت دادن و تغذيه پناهندگان عراقي تهيه ديده شده بود . ولي حوادث ديگر از نوع غارت و چپاول عمومي اصلا مورد مطالعه و بررسي قرار نگرفته بود . گارنر برايم مي گفت , که آنها انتظار غارت سمبل هاي رژيم سابق را داشتند , مثلا کاخهاي صدام حسين , ولي با غارت و ويراني کامل تمامي بناهاي عمومي بغداد , کاملا غافلگير شدند . يا حتي بسياري از عراقيهايي که من در جريان سفرم با آنان همکلام شدم , متعجب و بهت زده بودند . ملايي در صدر سيتي , با طنزي تلخ مي گفت که در تمام زندگيش چنين شقاوت جمعي اي نديده بوده است . « آدمها مي توانند ضعف داشته باشند » ادامه مي دهد « اين را قبل از اينها هم مي دانستم , اما هرگز نمي توانستم تصورش را هم بکنم , که تا چه ميزان مي توان ضعيف بود . من نمي گويم که اين کار زير سر امريکائيهاست , ولي نمي توانم بفهمم چطور سربازان شما توانستند , آنجا بايستند و بدون هيج عکس العملي تنها شاهد و ناظر باشند . شايد آنها هم ضعيفند , يا شايد هم صاحب همين خوي سبعيت هستند .»
يکي از دلايل غارت در بغداد , رقم ساختمانهاي سالم براي غارت بود . امريکائيها در استراتژي اي کاملا متفاوت با دوره جنگ اول خليج , اين دفعه با دقت زيادي از حمله به تاسيسات زيربنايي عراق خودداري کردند . دليل اين امر از سويي مي تواند نشانگر درک آنان از قوانين جنگ باشد , و از سوي ديگر نشانگر تمايل آنان براي روي غلطک انداختن مجدد عراق در مدت زماني هر چه کوتاهتر . ولي در عمل خشونت و غارت بدون هر نوع فاصله زماني يکي بعد از ديگري حادث شدند , و در اصل نيروهاي امريکايي مجموعا هيچ کاري نکردند . يا [ درست تر بگوييم ] آنها يک کار کردند , استفاده از نيروهاي نظامي براي محافظت از وزارت نفت عراق . اين تصميم , يعني محافظت از تنها وزارت نفت , و نه موزه ملي عراق , و نه کتابخانه ملي و نه وزارت بهداشت , بدون ترديد بيش از هر چيزي مي تواند عراقي هايي را که علاقه چنداني هم به اشغال کشورشان توسط امريکا نداشتند , را به اين نتيجه گيري برساند که ايالات متحده فقط براي نفت به عراق آمده است . « اينطور نيست که آنها نمي توانستند محافظت از همه چيز را بر عهده بگيرند , طوري که خودشان مي گويند » يکي از مسئولين حوزه , مدرسه مذهبي شيعيان مي گويد « مسئله اين است که آنها هيچ چيز ديگري را حفاظت نکردند , وزارت نفت که ساختماني منزوي نيست , در محله اي واقع شده که تمام اطراف آن وزارتخانه هاي ديگر واقع شده اند , که در همين زمان همه آنها زير چشم امريکائيها غارت شدند . خوب انتظار داريد ما چه فکري بکنيم , جز اينکه شما فقط نفت ما را مي خواهيد ؟ »
خود حوزه هم نتوانست براي حفاظت از 17 وزارت خانه از مجموع 23 تا , که غارت شدند کاري انجام بدهد ؛ و نه کتابخانه ملي و نه موزه ملي ( عليرغم فراخوان هاي مکرر شيوخ خطاب به غارتگران , مبني بر پس آوردن وسايل غارت شده ) . ولي همچنان اين حوزه , و نه نيروهاي امريکايي , بود که تعداد زيادي از بيمارستانها ي بغداد را حفاظت کرد . – چيزي که کارکنان اين بيمارستانها همواره يادآوري مي کنند – خاطره اين غارت و چپاول , همچون بغضي سنگين گلوي عراقي ها را مي فشارد , و تغذيه کننده اصلي تئوري توطئه در مورد اهداف امريکائيها در عراق است . يک روزنامه نگار جوان عراقي با اشاره به اينکه غارتگران از آزادي برخوردار بودند مي گفت « امريکائيها عراق را درست مثل يک کيک بزرگ مي بينند » ادامه مي دهد « به من نگوئيد که نمي توانستند جلوي غارتگران را بگيرند , اگر قصدش را داشتند [ مي توانستند ] , به جنگ نگاه کنيد ! آنها را هش را پيدا کردند که چگونه سود سهام آقايان چني , بچتل و تمام کمپانيهاي امريکايي سير صعودي طي کند .»
سپاهياني کم تعداد و متمرکز
در 25 فوريه ژنرال اريک شينسکي , رئيس ستاد ارتش , به کنگره هشدار داد که دوره پس از جنگ در عراق نياز به بسيج « صدها هزار سرباز » امريکايي دارد . اين ارزيابي توسط رامسفلد , ولفوويتز و ديگر غيرنظاميان پنتاگون با مخالفت کامل روبرو شد ؛ افرادي که معتقد بودند که ارتشي کم تعدادتر و پرتحرک تر از نيروي نظامي اي که در جريان جنگ اول خليج مورد استفاده قرار گرفت , مورد نياز است . مثلا در 27 فوريه ولفوويتز به کنگره اعلام نمود که رقم طرح شده توسط شينسکي « کاملا غير واقع بينانه » است , و اضافه کرده بود « مشکل بتوان به اين تصور رسيد که براي حفظ ثبات در عراق پس از صدام به نيروي نظامي پرتعدادتري نياز هست تا پيشبرد خود جنگ » به فاصله کوتاهي بعد از اين , شينسکي بازنشسته شد .
ولي شينسکي در ميان مسئولين , تنها فردي نبود که اعتقاد داشتند که نيروهاي نظامي حاضر در منطقه عمل , براي حفظ نظم در فرداي جنگ کافي نيستند . در پيش بيني هاي نظامي , کمبود افراد کاردان در هر زمينه اي , بخصوص پليس نظامي که در شرايط پس از جنگ نيرويي غيرقابل چشم پوشي است , بارها توسط افسران مافوق و همينطور پرسنل مسئول حفظ صلح در دفتر سازمان ملل طرح و اعلام شد . سفير سابق کارني مسائل را با تلخي عجيبي به اين صورت فرمول بندي مي کند : ارتش امريکا « سهل و ساده نفهميد و يا اينکه اولويت کافي براي گذار از ماموريتي نظامي به ماموريتي نظامي – سياسي قائل نشد » . در وزارت دفاع کم نيستند مسئولين نظامي و غيرنظامي – زن و مرد که از برپايي جنگ حمايت کردند – و بطور خصوصي هم تذکر دادند که برقراري نظم در يک کشور به شيوه نظامي کار آساني نيست . « ارتش پيش بيني غارت را کرده بود » رابرت پريتو يادآوري مي کند : « در همه شرايط پس از جنگهاي بزرگ در يک دهه اخير , غارت هاي وسيعي رخ داده اند . غارت در فرداي حمله امريکايي ها به پاناما سيتي , صدماتي بسيار جدي تر به اقتصاد پاناما زد تا اصل جنگ . همينطور مشکلات و غارتهاي وسيعي که در کوسوو حادث شد . اينها را ما مي دانيم » .
استقرار امنيت به شيوه نظامي در عراق در فرداي پيروزي نظامي , در ادبيات پنتاگون , معادل فاز چهار عمليات براي آزادي عراق است . فاز اول تا سوم مراحل مختلف حمله نظامي را توصيف مي کند . فاز چهار متصف به عمليات موسوم به ثبات و پشتيباني – به زباني ديگر , پس از جنگ – بود . ارتش به تنهايي در پايان 6 ماه اشغال , در شرايطي است که بپذيرد – حداقل در گزارشهاي داخلي – که به اندازه کافي براي فاز چهارم آمادگي نداشته است . در گزارش محرمانه ي « عمليات آزادي در عراق : چند درس استراتژيک » که واشنگتن تايمز يک نسخه اوليه آن را در ماه اوت گذشته بدست آورد , وزارت دفاع مي پذيرد که « سازماندهي دير هنگام گروه مربوط به وزارت دفاع براي فاز چهارم , زمان را براي پرداختن گسترده به جزئيات طرحي دقيق و هماهنگي هاي لازم پيش عملياتي , هر چه محدودتر نمود » .
مي بايست گفت که برنامه ريزي براي عمليات نظامي با آمادگي دقيق و با تمريناتي مکرر مشخص شده بود . سرهنگ دوم اسکات روتر , فرمانده يک هنگ امريکايي است که مدال و نشانهاي متعددي دريافت کرده , واحد تحت فرمان او , يعني هنگ دوم از تيپ سوم پياده , در تصرف فرودگاه بغداد شرکت داشته است . او توضيح مي دهد که واحدهاي مجزا حتي يک لحظه از تمرين و احراز آمادگي جهت موقعيت هاي نظامي مختلفي که امکان پيش آمدن آنها بود , دست نکشيدند . در مقابل , فقدان برنامه ريزي براي پس از جنگ , عملا حدوث مشکلات کنوني براي ايالات متحده را ناگزير کرده است . روتر مي گويد « ما مي دانستيم که هدف تاکتيکي نهايي در جهتي بود که همه آماده جنگ باشيم , ولي هرگز به ما گفته نشد , که هدف نهايي براي بعد از جنگ چيست » .
واحد روتر وظيفه کنترل بخشي از بغداد را در مدت کوتاهي پس از جنگ بعهده داشت . او مجبور بود که در مورد همه چيز خود مستقلا تصميم بگيرد , از نحوه برخورد به غارتگران بگير تا فرصتي براي توزيع مواد غذايي . وقتي در سپتامبر گذشته در دوره اقامت در بغداد از او پرسيدم , که قبلا اين موارد تمرين شده بود , يا اينکه لااقل از رده هاي بالاتر از خود , دستورالعملي دريافت کرده بوده است , او تنها با لبخندي بر لب سر تکان مي دهد .
نظرگاه روتر با گزارش « پس از عمليات » تيپ سوم پياده تائيد مي شود ؛ مدرکي قابل دسترسي در يکي از سايتهاي اينترنتي ارتش , مشتمل بر 293 صفحه , و داراي مهر « براي استفاده داخلي » . [ گزارشي ] که مربوط به ارزيابي عملکرد اين نيرو طي جنگ در عراق است , و مجموعه عمليات از زمان تهاجم تا دوره بعد از جنگ را در بر مي گيرد . لحن [ گزارش ] مجموعا از خود راضي است . « در حالي که بسيار فراتر از دکترين هاي موجود عمل کرده ايم , تيپ سوم پياده نظام ( موتوريزه ) اثبات نمود که يک نيروي موتوريزه فعال , انعطاف پذير و منظم , قادر شد عملياتي تهاجمي را بدون انقطاع به مدت 21 روز در مسير و مسافتي طولاني پيش ببرد » . گزارش در ادامه به يک درس جدي مي پردازد , تمرينات متوالي و مکرر بودند که ضامن موفقيت تيپ شدند . نويسنده مي گويد « حملات پيروزمندانه تيپ به بغداد , ريشه در ميدانهاي تمرين فورت استوارت دارد » - پايگاه تيپ سوم پياده در جورجيا – ولي همانطور که اين گزارش به روشني ارائه مي کند , هيچ نوع تمرين جدي اي براي عمليات بعد از جنگ صورت نگرفته بوده است . نويسنده گزارش توجه دارد که : « فرماندهي عالي , طرحي براي فاز چهارم به تيپ سوم پياده ( موتوريزه ) ارائه نکرده بود . نتيجه : تيپ سوم پياده بدون داشتن دستورالعمل با دور زدن فاز چهارم به فاز پنجم پا نهاد » . اين گزارش نتيجه مي گيرد که برنامه ريزان مي بايست طرح دقيق و جامع فاز چهار را تهيه مي کردند , که تيپ سوم پياده « از استقلال در عمل بدون نياز به دستورالعمل ستاد فرماندهي [ برخوردار مي شد ] . نيازهاي اساسي نيز پيش از آغاز جنگ مي بايست شناسايي مي شد .» تيپ همچنين مي بايست داراي « نقشه اي اجرايي » براي عمليات ثبات و پشتيباني « براي لااقل 30 روز » باشد .
گزارش ادامه مي دهد , يک چنين عملياتي مي بايست « مباني اوليه ي حفظ و نگهداري , محافظت از آثار و ابنيه تاريخي , ساختمانهاي دولتي , بناهاي فرهنگي , بنيادهاي اقتصادي , بناهاي حقوقي و قانونگزاري , بناهاي مذهبي » را در بر مي گرفت . [ گزارش ] با سماجت ادامه مي دهد : « محافظت اين بناها مي بايست در ابتداي هر نوع برنامه ريزي اي پيش بيني مي شد » . ولي همانطور که گزارش به وضوح به آن مي پردازد , هيچ نوع برنامه ريزي از اين نوع صورت نگرفته بود .
بدون نقشه , بدون تمرين دقيق و بدون دستورالعمل , يا حتي راهنمايي و اشاره اي از سرفرماندهي , ارتش عملا فلج است . در جريان اين چند روز مهم و حياتي پس از پايان درگيريهاي نظامي در بغداد , در حالتي که در سراسر بغداد , در حول و حوش آنان غارت و چپاول جريان داشت و بخش بزرگ و اساسي تاسيسات زير بنايي نابود شد و يا بشدت صدمه ديد , نيروهاي امريکايي ( و نه فقط تيپ سوم پياده نظام ) همه مثل هم عمل کردند .
برخي از تحليل گران نظامي بسيار فراتر از نبود يک برنامه ريزي براي فاز چهار مي روند , و عموما مقامات دولت بوش را متهم مي کنند . [ اين مقامات ] به محض ورود به کاخ سفيد مصرانه اعلام کرده بودند , که ديگر هرگز نيروهاي نظامي امريکا در ماموريت هاي بشردوستانه کمک به ملل در ساختمان کشورشان وارد نخواهند شد . موضعي که با تعطيلي انستيتوي حفظ صلح در کالج نظامي ارتش در کارلايل ( پنسيلوانيا ) سمبليزه شد ؛ تعطيلي اي که هم اکنون زير سئوال رفته است . ژنرال بازنشسته , ويليام نش , که فرماندهي نيروهاي امريکايي در بوسني شمالي , پس از امضاي معاهده ديتون را بعهده داشت , معتقد است « موضوع ارتشي دمکراتيک است . اگر بالاترين مقام فرماندهي ملي به او بگويد که ديگر نبايد ذهن خود را متوجه امري بکند » او در مورد وظيفه حفاظت از صلح صحبت مي کرد . « خوب معلوم است , آن [ ارتش ] هم ديگر به اين امر نخواهند پرداخت » . ديگر براي هيچ کس راز سر به مهري نيست که در رده هاي ارتش , حفاظت از صلح امري جدي نيست ؛ افسران مامور به امور غيرنظاميان زيادهم مورد احترام و پرستيژ قرار نمي گيرند . امري که روتر به آن اشاره دارد .
نش که با غروري مشروع از ماموريت در پست فرماندهي نيروهاي امريکايي در بوسني ياد مي کند , از نحوه حرکت نيروهاي امريکايي بلافاصله پس از سقوط بغداد , سرخورده است . « مي دانم که آنها انتظار داشتند , مردم با گل و شيريني به استقبالشان بروند » . يا حداقل اين چيزي است که غيرنظامي هاي پنتاگون در گوش آنها خوانده بودند . ولي به تجربه مي دانيم که اين نوع استقبالها محدود به همان يکي دو روز اول است . شما که روزي با گل رز استقبال شده اي بايد در عمل هر روزه ات نشان بدهي که استحقاقش را داشته اي . اين توجيه پذير نيست , کم پيش مي آيد که شانس دومي نصيب کسي شود . براي همين هم , وقتي که به بوسني پا گذاشتيم , با همه وجود رفتيم . تنها راه تسلط بر شرايط اين است که از همان ابتدا بر همه چيز احاطه داشته باشي , حتي يک لحظه هم نبايد ضعف نشان بدهي . به جاي اين امور , در فرداي جنگ در عراق ما ناظر تحولات شديم , در عوض اينکه خودمان مبتکر تحولات باشيم .
- نويسنده سپس دو اشتباه ديگر , از نظر خودش در فاز نخست بازسازي عراق را مورد اشاره قرار مي دهد : اول کم کاري نظاميان امريکايي در منطقه در زمينه کمکهاي بشردوستانه , در کادر دفتر کمکهاي بشردوستانه و بازسازي ( ) , که [ نظاميان ] به اتوريته اش گردن نمي گذاشتند , در همان حال به اعضاي غيرنظامي آن چنان شرايط امنيتي را تحميل مي کردند که باعث قطع ارتباط آنان با مردم عراق مي شد ؛ بعد از اين که رئيس , جي گارنر به شيوه اي غيرمنتظره در ماه مه گذشته برکنار و پل برمر جايگزين او شد ؛ تصميمي ويرانگر به درخواست کاخ سفيد گرفته شد , [ تصميمي ] که گارنر مدتها از آن سرباز زده بود , يعني انحلال ارتش عراق . و در آخر اينکه , مقامات دولت بوش , ظاهرا مغروق در اشتباهات خود تحت راهنمايي هاي احمد چلبي , که خودش هم شيعه است , ميزان حمايت توسط اکثريت شيعه عراقي را هم زيادي جدي گرفته بودند .
درس واقعي حيف و ميل پس از جنگ در اين است که عليرغم اينکه کاملا واضح بود که اشغال و بازسازي عراق کار مشکلي خواهد بود , اين که مي تواند در جريان تبديل شدن به يک بلبشوي واقعي باشد , حاصل رقم خوردن سرنوشت نيست . بلکه نتايج يک برنامه ريزي غلط و آرزوهاي دروغين است . اين دو پارامتر به نحو نگران کننده اي , از زماني که تصميم به سرنگوني ديکتاتوري حيواني صدام حسين اتخاذ شد , جلوي چشم بودند .
*ديويد ريف روزنامه نگار و نويسنده امريکايي است . او 51 سال دارد , و همچنين جنگ بالکان را براي نيويورک تايمز , لس آنجلس تايمز و جمهوري نوين پوشش مي داد . او نويسنده کتابي در مورد کوبائيان تبعيدي در ميامي و در مورد نحوه دخالتهاي بشردوستانه در جهان است .
Slaughterhouse, Bosnia and the failure of the West
A Bed for the Night, Humanitarian in the age of Genocide