جمعه 25 آذر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از نظر استاد شفيعی کدکنی درباره دکتر غلامحسين مصاحب تا آقای محمد قوچانی و استالينيسم احسان طبری

کشکول خبری هفته (۱۶۵)
ف. م. سخن

در کشکول شماره ۱۶۵ می خوانيم:
- نظر استاد شفيعی کدکنی در باره دکتر غلامحسين مصاحب
- زنان صيغه ای آقای نوری زاد و نبوغ عملياتی نيروهای اطلاعات
- مذاکره ی وزير اطلاعات با وليعهد عربستان
- بخارای ۸۳ و مهدی اخوان ثالث
- آقای محمد قوچانی و استالينيسم احسان طبری



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




نظر استاد شفيعی کدکنی در باره دکتر غلامحسين مصاحب
"... طراز کار او [دکتر غلامحسين مصاحب] سرمشقِ آيندگانی خواهد بود که بخواهند ما را از منجلاب جهل و تنبلیِ موجود نجات دهند... مصاحب از دخالتِ غيرمتخصصان در حوزه‌های تخصصی بسيار خشمگين می‌شد. معتقد بود که ايران مملکتِ «همه‌کاره‌های هيچ‌کاره» است. راست می‌گفت بخصوص، در علوم انسانی، به معنیِ فرنگی کلمه در ايران وجود ندارد. تمام «کنگره»های فرهنگی ما با چند نفر آدم مُعیّن اداره می‌شود. کنگرۀ «خيام» باشد همانها سخنرانی می‌کنند که در کنگرۀ «شيخ طوسی». سمينار «هنر» باشد همانها مقاله ارائه می‌دهند که در سمينار «فلسفۀ اشراق» يا «کلام شيعی». آنچه در اين کنگره‌ها فرمان‌رواست حرّافی و سخنوری است نه اطلاع‌رسانیِ تخصّصی. برای عقب‌ماندگی يک ملّت نشانه‌ای بهتر از اين می‌خواهيد؟..." (دکتر محمدرضا شفيعی کدکنی، مجله‌ی مهرنامه، شماره‌ی ۱۶، صفحات ۲۱۵ و ۲۱۶).

چه فرصت مغتنمی ست که انسان با خواندن يک مقاله ی ۴ صفحه ای در يک مجله، با دو استاد بزرگ تحول‌خواه آشنا شود. تحول اساسی آن نيست که يک حکومت برود و يک حکومت ديگر بيايد؛ تحول اساسی، تحول انديشه ها و ديدگاه هاست. هر گاه انديشه ها و ديدگاه ها در جهت مثبت تغيير يابند، حکومت ها نيز خواه ناخواه در جهت مثبت تغيير می يابند و اين همان راز بزرگ تحول و جبر تاريخ است چرا که انديشه را از تغيير گريزی نيست و هيچ عاملی در تاريخ مانع آن نتواند شد. کوشندگان در اين راه و تاثيرگذاران واقعی نه اهل سياست که اهل فرهنگ اند که با کلمه، ذهن ها را دگرگون می کنند و زمينه های تحول و رشد را فراهم می آورند.

اهل فرهنگ معمولا سر در کتاب دارند و در خلوت خود به مسائلی که در ظاهر مسائل روز نيستند می پردازند. يکی مانند دکتر مصاحب با دقت رياضی خود در صدد حذف زائدات کلام و تصحيح شيوه ی زندگی و رسيدن به لوازم و اسباب پيش‌رفت و تعالی ست، يکی مانند دکتر شفيعی کدکنی با لطافت ادبی در صدد معرفی استاد خود برای پند گرفتن جوانان. اين که مصاحب "هر شب بدون استثنا، ساعتِ سه بعد از نيمه‌شب از خواب بيدار می‌شد و به کارهای رياضیِ خودش و نوشتن آثاری از نوعِ «تئوری اعداد»... می‌پرداخت" چه اهمیّتی برای ما می تواند داشته باشد؟ اين که "دکتر مصاحب با آن نگاهِ رياضی و منطقی‌اش، به شعرِ فارسی خاصه به حافظ عشق می‌ورزيد" چه خاصيتی برای ما می تواند داشته باشد؟ اين گفتار که "دکتر مصاحب عاشق ايران بود، نه از آن عشقهای رُمانتيکِ آميخته به اوهام با تصوراتی از اين نوع که هر چه نيکی و دانش است در جهان، همه از ايران عصرِ هخامنشی است و تمام علوم و فنون از اينجا سرچشمه می‌گيرد" چه تحولی در ما می تواند ايجاد کند؟

به اعتقاد من، همه ی اين گفته ها و نوشته ها، سازنده ی انسان نو و تلاش‌گری ست که با نگاه به گذشته، راه به سوی آينده دارد. نه تنها از نظر علمی، که از نظر شخصيتی و اخلاقی نيز بايد دگرگون شد که اين دگرگونی، دگرگونی فرهنگ ماست و دگرگونی فرهنگ، بدون ترديد موجب دگرگونی در امور سياسی و اجتماعی خواهد شد.

زنان صيغه ای آقای نوری زاد و نبوغ عملياتی نيروهای اطلاعات
"افشاگری درباره همسران صيغه ای محمد نوری زاد در يوتيوب + فيلم؛ اين فيلم که منتشر کننده آن می گويد در بخش ملاقات زندان اوين گرفته شده است به جريانی عجيب در خصوص محمد نوری زاد می پردازد..." (باشگاه خبرنگاران).

اگر نگوييم نابغه چه بگوييم؟! اين همه توانايی، اين همه استعداد، اين همه بهره ی هوشی خداداد... خدا حفظ شان کند که تا اين ها هستند، عمليات سيا و موساد به نظرمان هيچ خواهد آمد. اصلا شما همين باشگاه خبرنگاران را نگاه کنيد که اين افشاگری را انجام داده؛ خودش به خودش با نهايت افتخار و سربلندی می گويد: "بزرگترين خبرگزاری فارسی‌زبان دنيا". از اين "بزرگ ترين" هم معلوم است چه معجزه ی خبری بزرگی صادر خواهد شد؛ حتماً يکی اش همين "جريان عجيب" در خصوص محمد نوری زاد است!

حالا جريان عجيب چيست؟ هيچی! محمد نوری زاد به گفته ی اين خبرگزاری بزرگ، دو تا زن صيغه ای دارد!
"وای! خدا مرگم بده! راست می گی؟! [در حال پنجه کشيدن به لُپ و سر و صورت با چشم های از حدقه در آمده]. چه جوری آخه! حتما داری شوخی می کنی؟! آخه مگه ميشه؟!"

خب وقتی چنين جريان عجيبی کشف می شود ما هم بايد اين جوری از خودمان عکس العمل نشان بدهيم. با اين حال، وقتی بعد از هيجان اوليه و خوردن دو سه ليوان آب خنک، تب و تاب اين افشاگری در ما فروکش کرد، به خودمان گفتيم خب که چی؟ گيريم بزرگ ترين خبرگزاری فارسی زبان دنيا راست بگويد –که نمی گويد چرا که اين ها خميره شان با دروغ و پدرسوختگی سرشته شده است-؛ صيغه کرده که کرده، نوش جان اش. مگر کار خلاف شرع کرده؟ تلويزيون، سريال عشقی درست کرد که در آن حاج يونس فتوحی عاشق هستی شد و تا مرز اِهم و اوهومِ بدون صيغه هم پيش رفت، آن وقت آدم خوش تيپی مثل آقای نوری زاد که خودش کارگردان سينما است از اين سريال ياد نگيرد و زن صيغه نکند؟! تازه لب به تحسين ايشان هم گشوديم که عجب آدم با عرضه ای ست که تو اين واويلای گرانی غير از خانواده ی رسمی، دو تا زن صيغه ای هم دارد.

آقايان اطلاعات! افشاگری افشاگری که می گفتيد همين بود؟ به قول آقای نوری زاد خاک بر سرتان با اين افشاگری تان!

مذاکره ی وزير اطلاعات با وليعهد عربستان
"... بديهی است وزير محترم اطلاعات در اين سفر هيچ پيامی که کمترين نشانه ای از انعطاف ايران اسلامی در مقابل جنايات آل سعود داشته باشد، با خود حمل نکرده است بلکه به يقين اعتراض شديد جمهوری اسلامی ايران را به حکام آل سعود ابلاغ کرده و بعيد نيست، آنان را به کناره گيری از قدرت و تن دادن به خواست ملت مسلمان حجاز نيز دعوت و توصيه کرده باشد مخصوصا آن که حجت الاسلام والمسلمين مصلحی وزير محترم اطلاعات فردی متعهد و انقلابی است و بارها نشان داده است که در سخت ترين شرايط نيز حاضر نيست ذره ای از بستر اصلی اسلام و انقلاب فاصله بگيرد. اين همه را ما می دانيم و به آن اطمينان داريم..." (حسين شريعتمداری، کيهان).

وزير اطلاعات حکومت اسلامی- ديگه وقتشه جمع کنيد و برويد...
وليعهد عربستان- چی چی را جمع کنيم و کجا برويم؟!
- بساط حکومت تان را و برويد آلاسکا بغل دست اسرائيلی ها!
- شوخی می فرماييد! هاهاهاهاها! آهای اَخی، ببين اين وزيرِ اطلاعاتِ اخمدی‌نجاد چقدر بامزه است! از خودش بامزه تر و مسخره تره! سوسمار بخوره تو رو... هاهاهاها! مدت ها بود اين طوری نخنديده بودم. رائع! رائع!
- خوشحال ام که خنده بر لبان شما می بينم. خوبه متوجه شديد قصدم از گفتن اين حرف ها چيست...
- [وليعهد عربستان در حالی که اشک چشمهايش را پاک می کند يک دفعه از حالت خنده می رود به حالت تندی و خشونت] نه! هيچ هم متوجه نشدم. اين شوخی مزخرف برای چی بود؟
- حضرت والا شما جدی نگيريد. اين ها را گفتيم چون اين آقای حسين شريعتمداری به ما گير می دهد، خواستيم يک چيزی گفته باشيم فردا نيمه ی پنهان ما را افشا نکند. گفتيم بگوييم شما از قدرت کناره گيری کنيد و به خواست ملت مسلمان حجاز تن بدهيد که اين بابا بهانه ای برای کوبيدن ما نداشته باشد. اما شما که می دانيد ما چقدر به شما و شخص پادشاه ارادت داريم. ملاحظه بفرماييد اين قاليچه ی اصفهان هديه ی...
- [وليعهد با خشونت] آقای مصلحی وقت تلف نکنيد. حرف حساب تان چيست؟ حتما آمده ايد بابتِ استخدام آدم کش برای کشتن سفير ما معذرت بخواهيد؟ يا از بد و بيراه هايی که حکومت شما در تهران به ما می گويد عذرخواهی کنيد؟ بله؟ اين طور است؟
- [مصلحی با خضوع] قربان ما اصلا روح مان هم از اين موضوعات که شما می فرماييد خبر ندارد، ولی چَشم. عذرخواهی هم می کنيم. عرض کنم حضورتان من حامل پيام مهمی از طرفِ رهبرِ معظمِ انقلاب هستم که می خواستم به شما تقديم بکنم. سربسته هم عرض می کنم خدمت تان، که زياد به شعارهايی که در ايران داده می شود توجه نفرماييد. شعارهای ما يک چيز است، عمل کردمان چيز ديگر. ملاحظه فرموديد که حتی حمله به سفارت بريتانيا چيزی از ارادت ما نسبت به دولت فخيمه انگلستان نکاست و ما مخلص آن ها هم هستيم. می خواهم بگويم فکر نکنيد چون عليه شما شعار می دهيم مخالف شما هستيم.
- نه. اين که معلوم است نيستيد. ديديم امام امت تان آن جوری به ما فحش داد و آن جوری گفت که اگر از صدام حسين بگذرد از خادم الحرمين الشريفين عزيز ما نمی گذرد [اشک هايش را پاک می کند] و بعد چه جوری دولت اش به دست و پای ما افتاد [دم پايی هايش را از پا در می آوَرَد]. بعد هم پرزيدنت خاتمی را ديديم که چه جوری دست در گردن ما انداخت و از در دوستی در آمد. بعد هم اين رئيس شما که خودش را به دست و پای پادشاه ما می ماليد و بدين طريق استمالت می کرد. معلوم است که شما شعارتان با عمل تان يکی نيست. بيچاره مردم مسلمان غير ايرانی که اين ها را نمی دانند. حالا راست و پوست کنده بگوييد از ما چه می خواهيد؟
- ما چيزی نمی خواهيم... اين قاليچه ی اصفهان... [وليعهد چشم غره می رود]... خب می خواستيم خواهش کنيم اگر امکان داشته باشد با دوستان امريکايی تان صحبت بفرماييد ما هواپيمای پهپاد و مامور مفقود شده ی اف.بی.آی را بدهيم در عوض... [وليعهد نيش اش تا بناگوش باز می شود و با دقت به حرف های مصلحی گوش می دهد...]

بخارای ۸۳ و مهدی اخوان ثالث

بخشی از بخارای ۸۳ به مهدی اخوان ثالث اختصاص دارد و يادنامه ی او. نوشته ی کوتاه و نو نگرِ استاد شفيعی کدکنی با عنوانِ "شاعرِ شعرهای پر شکوه" جايگاه شاعر بزرگ ما را در ميان شعرای ايران نشان می دهد. اصولا آقای دکتر به شعر و ادبيات معاصر ايران از زوايايی نگاه می کنند که ديگران نگاه نکرده اند و اين نگاه تازه، به نوشته های ايشان شادابی و طراوت می بخشد و خواننده را مجذوب خود می کند. نوشته های ايشان به خاطر همين خصيصه هرگز از ياد نمی رود. در بخارای شماره ی ۵ -که دوازده سال پيش منتشر شده است- ايشان مطلبی دارند زيرِ عنوانِ شاعرانی که با آنها گريسته ام. در آن مقاله ی کوتاه ايشان شاعران را در صف های مختلف قرار داده اند و در باره ی صف مهدی اخوان ثالث نوشته اند:
"... يک «صفِ يک‌نَفَره» هم هست که ظاهراً در ميان معاصران «دوّمی» ندارد و آن صفِ مهدی اخوان ثالث است. که از بعضی شعرهايش در شگفت می‌شوی. من از شعرِ بسياری ازين شاعران، که نام بردم، لذت می‌برم ولی در شگفت نمی‌شوم؛ جز از چند شعرِ اخوان، مثل «آنگاه پس از تندر»، «نماز» و «سبز»..." (بخارا شماره ی ۵، فروردين و اردی‌بهشت ۱۳۷۸، صفحه ی ۹).

حال ببينيم ايشان امروز در باره ی شعر اخوان چه می نويسند:
"... در شعرِ معاصر ايران، اخوان صاحبِ شعرهای باشکوه است و فروغ، خداوندِ شعرهای زيباست. سپهری شاعرِ شعرهای زيباست. «کتيبه» يک شعرِ باشکوه است ولی «تولدی ديگر» يک شعرِ زيباست، «آنگاه پس از تندر» يک شعرِ باشکوه است ولی «صدای پای آب»، فقط يک شعر زيباست، «آخر شاهنامه» يک شعر باشکوه است ولی «پريا»ی شاملو فقط زيباست. از همين چند نمونه می‌توان نتيجه گرفت که «شکوه» با نگاهِ تراژيک گره‌خوردگی دارد. در شاهکارهای اخوان هميشه آن نگاهِ تراژيک عنصر چشم‌گير و وجهِ غالب است..."

در ساير بخش های بخارا نيز -مثل هميشه- مطالب خواندنیْ بسيار است. "نوازشِ قلمی در هوای دلتنگی" دکتر جواد مجابی به شماره ی ۳ رسيده و ۱۲ مطلب در آن درج است که اولی "مراتب بی‌خردی خردپيشگان" است و آخری "برگهايی که مانده از خاطرات". در اين مجموعه نامه هايی درج شده که خواندنی ست.

در ادامه ی يادنامه ی زنده ياد سعيد نفيسی، گفت و گوی راديو تبريز با ايشان را که در سال ۱۳۴۱ از آن راديو پخش شده می خوانيم. در اين گفت وگو از استاد در باره ی شهر تبريز، ادبيات فارسی، شعرای متقدم، نقش عشق در ادبيات فارسی، و آثار استاد سوال شده است. گزارشی هم از خانه ی ايشان همراه با ۳ عکس، زير عنوان "خانۀ سعيد نفيسی، از خانه هايی که می توانند موزه باشند" درج شده است:
"...اميد که خانۀ سعيد نفيسی به مانند آرامگاه وی در زير فرش‌های حرم حضرت عبدالعظيم، مهجور نماند، و روزی شاهد گذار بر «خانه‌موزۀ سعيد نفيسی» باشيم، آرزويی که همّت و تمهيدات ويژۀ متوليان و سازمان‌های مربوطه را می‌طلبد، سعيد نفيسی مدت‌هاست نظاره‌گر چنين روزی است...".

"در آئينۀ زمان" آقای محمود طلوعی که در صفحات ۳۵۸ تا ۳۷۶ بخارا (و عيناً در صفحه ی فيس بوک همين مجله) منتشر شده، "حرفهای تازه در بارۀ علل و عوامل سقوط رژيم گذشته" را مطرح می کند و به يک مورد تحريف تاريخی که در آن رضا شاه به عنوان نوکر سرکنسول هلند معرفی شده است اشاره دارد. ايشان از استيو جابز به عنوان اسطورۀ عصر اينترنت ياد می کنند و از داستان قذافی و سرنوشت ليبی سخن می گويند. در مجموعه ی ايشان يادی هم از شاعر نامدار ما شهريار می شود و اين که در نام‌گذاری روز "مرگ"ِ شهريار به عنوان روز شعر و ادب فارسی نهايت کج سليقگی به کار رفته است.

در بخش معرفی کتاب، مقدمه ی آقای قاسم نورمحمدی در کتاب "جاسوسی در حزب توده (برادران يزدی و حزب توده ايران)" که "بر اساس مطالعۀ هزاران صفحه از پرونده‌های مربوط به ماجرای جاسوسی در حزب توده در آرشيو سازمان امنيت آلمان شرقی (اشتازی) و همچنين گفتگوهای مستقيم با حسين و فريدون يزدی تاليف شده است" عينا درج شده است:
"... گشاده‌بازی و بی‌خيالی رهبران حزب توده و عدم مراعات موازين کار مخفی، آن‌چنان گسترده بود که ماموران اشتازی را سخت شگفت‌زده می‌کرد. در گزارش نهايی اشتازی چنين آمده است: با وجود هشدار اشتازی و کميتۀ مرکزی حزب سوسياليست متحد آلمان به «رفقا» رادمنش، اسکندری و نيز کيانوری، مسئول کنونی شعبۀ اطلاعات حزب، مبنی بر لو رفتن صندوق‌های پستی حزب توده در برلين غربی توسط حسين يزدی، در جريان گفت‌وگو با رفيق علوی اطلاع يافتيم که اين صندوق‌های پستی کماکان دايرند!...".

بخارای ۸۳ مثل هميشه پر بار است. اين شماره در ۶۷۱ صفحه به قيمت هشت هزار تومان در اختيار علاقمندان قرار گرفته است.

آقای محمد قوچانی و استالينيسم احسان طبری
"تو بهادر بودی، زمان ميدانت / آفريدی نظمی، کان بُد همسانت // در سپردی آخر به هم‌رزمانت / آن نظم بی خلل –رفيق استالين // در دست محکم يارانت، جاويد / گوهرآسا نظمت خواهد درخشيد // پرتوی شگرفين در خواهد پاشيد / بر جان‌های ملل – رفيق استالين//... سروده‌ی احسان طبری در سوگ رهبر اتحاد شوروی، از ديدار خويشتن؛ گزيده مقالات احسان طبری، نشر بازتاب نگار، ۱۳۸۲، ص ۴۶" (به نقل از سرآغاز مقاله‌ی "ناخودآگاه توده‌ای تاريخ ما"، نوشته‌ی محمد قوچانی، مهرنامه‌ی شماره ی ۱۶).

می خواهم اعتراف کنم با خواندن مقاله ی آقای قوچانی در مهرنامه، از احسان طبری به خاطر حمايت اش از استالين بدم آمد. خيلی هم بدم آمد. کسانی مثل آقای قوچانی شب و روز مطالعه می کنند و مقاله می نويسند که اثری بر اشخاص گمراهی مانند من داشته باشد و اين اثر طبق آن‌چه من از مقاله ی "ناخودآگاه توده ای..." فهميدم اين است که بايد از امثال احسان طبری بدمان بيايد. چَشم. بدم آمد. من تازه متوجه شدم احسان طبری لولو خورخوره ای بوده عجيب غريب که می خواسته در ايران يک ديکتاتوری مثل ديکتاتوری استالين حاکم شود. گفتم ديکتاتوری و اين اشتباه است؛ بايد می گفتم توتاليتاريسم که درست تر است. به هر حال فرقی ندارد، چه اين، چه آن. حالا که بعد از يکی دو دهه جنازه ی طبری از قبر بيرون کشيده می شود و چوب زده می شود لابد می خواهند چيزی به ما ياد بدهند و ما هم که اصولا بچه ی خوبی هستيم حتما ياد می گيريم. من حاضرم قسم بخورم آقای قوچانی تمام آثار نثر و نظم و تحقيقات ادبی و هنری و نوشته های تاريخی و فلسفی و غيره ی طبریِ استالينيست را خوانده اند و به اين نتيجه رسيده اند که همه چيز يک طرف، اين چهار بيت در ستايش استالين يک طرف. يعنی اين طبری يی که زمانی نوشته:
"خواستم انسان باشم و دو سپاه را بر خويش برانگيختم: ستم و نادانی! و آتش از دو سنگر بر خويش گشودم: آشنا و بيگانه. چنگال ددان نداشتم. منقار کرکسان نداشتم. با نيش کينه نبودم. با خارائی در سينه نبودم. از ناورد گريختن نخواستم. با نامرد آميختن نجُستم. بند حقيقت پای گيرم شد. صُور سرنوشت آژيرم شد... بدخواهان نگرانند که تا کی از فشار دشنه بر سينه فرياد برآورم. ولی دلاوری در خاموشی است؛ خردمندی در دريافتن است. لب بسته با عزم پيمان ايستاده‌ام. از خواب تا عذاب، بيداری من رعشه چشم براهی است. و سروشی می‌گويد با تمام توان رسن‌های آينده را بکش تا اين سفينه گوهرآمود، از درون موج‌های کف‌آلود، فراتر و فراتر آيد..."
خودِ خودِ استالين بوده و ما خبر نداشتيم. معلوم است که منِ نادان، به آقای قوچانی که داناست و حتماًِحتماً تمام آثار طبری را زير ذره بين گذاشته و عصاره ی نوشته اش شده است اين مقاله اطمينان خواهم کرد و هر آن چه ايشان بگويد را خواهم پذيرفت. ايشان بيهوده نمی گويد که:
"مارکسيسم البته بيراهه‌تر از آن است که اصل آن‌را هم مايه فخر بدانيم اما مارکسيسم احسان طبری بنا به روحيه ادبی و شاعری او ايدئولوژی وابسته و اشراقی (نه فلسفی) يک روشن‌فکر جهان سومی بود که قبله‌ی آمالش اتحاد شوروی بود... حزب توده حزبی جهان‌وطن بلکه بی‌وطن بود. عاشق شوروی بود و از تعريف و تمجيد شوروی‌ها در پوست خود نمی‌گنجيد: «چون نطق خود را به روسی ادا کردم اين امر مايه خرسندی ميخائيل سوسلف (رهبر هیأت نمايندگی شوروی) شد و در لحظات آنتراکت جلسه... وی به من نزديک گرديد و دست داد و گفت: سخنان شما بسيار مطبوع بود و از برخورد شما با کشورمان متشکرم» (احسان طبری، همان ص ۷۲)...".

واقعا چقدر اين مطلب عميق است و من چقدر به عنوان خواننده ی آقای قوچانی تحت تاثير قرار گرفتم. اولا فهميدم مارکسيسم بيراهه است و چيزی در حد کشک. يعنی اين همه حرف و حديثی که همين امروز پيرامون مارکس و آثارش در جهان آکادميک و غير آکادميک در جريان است همه اش با اين جمله ی انديشمندانه ی آقای قوچانی بايد برود در سطل زباله. ثانيا فهميدم ايدئولوژی طبری ايدئولوژی وابسته و اشراقی بوده و نه فلسفی. واقعا چقدر از خواندن اين جمله به هيجان آمدم. من يادم هست در سال ۶۰ -يعنی همان سالی که آقای قوچانی پنج سال داشت و هنوز بزرگ نشده بود تا ما از ايشان ياد بگيريم و جلویِ افکارِ انحرافیِ اشخاصی مثل طبری بايستيم- يک مطلبی از طبری منتشر شد که بدون ترديد از اشراق او ناشی می شد چرا که چيزی که او نوشته بود امروز بعد از سی و خرده ای سال و راه افتادن آزمايشگاه "سرن" مطرح و اثبات شده که در همين اينترنت فارسی بازتاب گسترده ای داشته و آن کشف ذراتی سريع تر از ذرات نور است که همه می گويند تئوری نسبيت انشتين را زير و رو خواهد کرد (اين چيزها را من نمی دانم و آقای قوچانی حتما در اين زمينه هم اطلاعات دست اول دارند مگر آن که کشف کنند انشتين هم چون يهودی بوده، اصلا دانشمند نبوده و او هم موجودی صهيونيست بوده چرا که عليه اسرائيل غاصب مبارزه نکرده و احياناً در بزرگداشت اشغال‌گران اسرائيلی حرفی زده و برای بن گوريون شعری سروده و غيره و غيره).

باری سی و خرده ای سال پيش احسان طبریِ جهان سومی چنين چيزی نوشته است که حتما و يقينا حاصل نگاه وابسته و اشراقی او به ايدئولوژی بوده:
"...انشتين سرعت نور را سرعت مطلق می‌دانست و تئوری نسبيت خصوصی او بيان می‌داشت برای آن‌که جسم فيزيکی را به حد سرعت نور برسانيم، بايد انرژی بی‌نهايتی مصرف کنيم و لذا هيچ جسمی قادر نيست «سد نور» را بشکند. اين نظريه را تکامل امروزی فيزيک متزلزل کرده است زيرا با فرض وجود ذرات تاکيون (Tachion) که دارای سرعتی بالاتر از نور هستند، وضع نوی به‌وجود می‌آورد. می‌توان چنين انگاشت که ذرات ماوراء نور (تاکيون) خودشان ذرات ويژه‌ای باشند. درست مانند فوتون (ذرات نور که در قياس با ديگر ذرات، ذرات ويژه‌ای بشمار می‌روند). يعنی تاکيون مجبور نيست «سد نور» را بشکند، بلکه خود او به همين ترتيب و با همين سرعت در طبيعت وجود دارد. چنان که ذرات موسوم به نوترينو نيز دارای سرعتی همانند سرعت ذرات نور يا فوتون هستند..." (نوشته‌های فلسفی و اجتماعی، جلد دوم، صفحه ی ۸۵).

واقعا ها! اين روشنفکرِ استالينيستِ وابسته‌ی جهان‌وطنِ بی‌وطنِ جهانِ سومی چه چيزهای بيخود و گمراه کننده ای می نوشت و چه جوری حواس مردم را پرت می کرد! من چهار بيت شعر افشاگرانه ی آقای قوچانی را به همه ی اين ها نمی دهم، و کشف آقای قوچانی هزاران بار ارزش اش از حکايت تاکيونِ طبری با ارزش تر است.

ثالثا فهميديم اگر کسی بيايد از ما به خاطر سخنرانی به زبان مادری اش تشکر بکند، اين يعنی از تعريف و تمجيد در پوست خود نگنجيدن و ذوق‌مرگ شدن و احتمالا به گريه افتادن و گفتن اين که "تو را خدا باز هم از من تعريف و تمجيد کن، اگر نکنی ممکن است کم بياورم و دق‌مرگ شوم!"

اين ها را همه گفتم فقط يک نکته را چون بلد نيستم و معنی اش را نمی فهمم از آقای قوچانی می پرسم و اين مطلب را که کمی طولانی شده است خاتمه می دهم. طبری در جايی می نويسد:
"... بدين‌سان لنين بر آن بود که مراعات ضرور وحدت حزب اختلاف تئوريک در فلسفه را محذوف نمی‌کند و اگر چنين اختلافی بروز کند، بايد حتماً آن‌را، در عين حفظ وحدت حزب در جهت اصول انقلابی حل کرد. از اين موازين در دوران کيش شخصيت انحرافاتی روی داد..." (همان، صفحه ی ۱۲۴).
آقای قوچانی لطف کنند به من بگويند اين طبریِ استالينيستِ گوربه‌گور شده، منظورش از دوران کيش شخصيت -که در اين جا و در خيلی جاهای ديگر به آن اشاره کرده- چيست، خيلی ممنون و متشکر می‌شوم.

ـــــــــــــــــ
[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016