بخوانید!
29 تیر » جمعآوری بیلبوردهای یک تئاتر در تهران، مهر
28 تیر » نوشتاري از پرستويي در دومين سالروز درگذشت «هامون» سينماي ايران، ايسنا 27 تیر » سازمان ميراثفرهنگي تابع دولت است، نه كارمندان، ایلنا 26 تیر » تازهترين شعرهاي سيدعلي صالحي، فرهیختگان 26 تیر » جشنوارههايي با هزينههاي ميلياردي براي تبليغات دولت برگزار ميشود، ایلنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نوشتاري از پرستويي در دومين سالروز درگذشت «هامون» سينماي ايران، ايسنادر دقايق ابتدايي صبح روز جمعه 28 تيرماه سال 87 در حالي خبرها مخابره ميشد كه خبر رسيد خسرو شكيبايي، بازيگر «هامون»، «يك بار براي هميشه»، «خانهي سبز» و «روزي روزگاري» براي هميشه از مقابل دوربينها رفت و در قاب خاطرهها ثبت شد. به گزارش خبرنگار سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، پرويز پرستويي كه در دوفيلم با اين بازيگر فقيد همكاري داشته درباره او نوشته است:«دو كار سينمايي با خسرو عزيز داشتم؛ فيلم «شكار» به كارگرداني مجيد جوانمرد كه موسيقي متن را «زنده ياد بابك بيات» آهنگسازي كرده بود و ديگري فيلم «رواني» به كارگرداني داريوش فرهنگ بود.
در واقع فيلم «شكار» يكي از تجربيات خوب من بود به اين خاطر كه هم توانستم با خسرو شكيبايي آشنا شوم و هم با مجيد جوانمرد و زندگي هنري بسيارخوبي را با هم آغاز كرديم. قبل از اينكه فيلم «شكار» را كار كنم، بيشتر به عنوان تماشاچي پيگير تئاترهاي خسرو شكيبايي بودم و اولينبار بود كه اين افتخار نصيب بنده شد كه بتوانم در فيلم «شكار» با ايشان كار كنم و تجربه بسيارخوبي هم كسب كردم. چراكه دانستم حرفه بازيگري بسيارسخت و جدي است و اين نوع جديت در بازيگري را از خسرو آموختم. در اين فيلم خسرو نقش دانشجوي پزشكي را داشت و حالا به دلايلي به زندان ميافتاد و بالاخره هم موفق ميشد از آنجا فرار كند. قرار بود من و خسرو شبانه به امامزادهاي پناه ببريم و صبح زود با تريلي از آنجا فرار كنيم، در امامزاده آدمهاي مختلفي براي دخيل بستن آمده بودند، در آن ميان پيرمردي هم درحال دعا براي شفاي پاي فرزندش بود كه نقش آن را مرحوم نعمتالله گرجي ايفا ميكرد. براي اين سكانس قرار بود كه خسرو تشخيص بدهد اين پيرمرد بيماري آسم دارد و به فرزند او بگويد: «دوا با دكتر است و شفا با خداست.» خسرو با نقش پزشك درگير بود، به دليل صميميتي كه با مجيد جوانمرد داشتيم اين موضوع را در ميان گذاشتيم كه بايستي باورپذيري نقش براي خسرو اتفاق بيافتد، نشستيم و با خسرو سناريوئي را طراحي كرديم كه نقش بيماري را كه از آسم رنج ميبرد، من بازي كنم و خسرو هم به عنوان همراه من به مطب پزشك بيايد، در نهايت قرار شد فرداي آن روز به نزد پزشك برويم. درمانگاهي در ايوانك بود، كه اگر اشتباه نكنم دكتر آنجا يا پاكستاني بود و يا هندي، ما به اتفاق يكديگر اسب تريلي را باز كرديم و همراه گريمور با تريلي به درمانگاه رفتيم، به محض رسيدن به آنجا خودم را به مريضي زدم و آنها مرا به داخل درمانگاه بردند. دكتر درحال استراحت بود، از طرفي خانهاش در داخل درمانگاه بود، يادم ميآيد يك نفر دستيار بومي داشت كه كارهاي مقدماتي مثل گرفتن فشارخون و ضربان قلب و ... را تا آمدن دكتر براي معاينه بيمار انجام ميداد. روي تخت دراز كشيدم و هر آن نفس را در سينه حبس ميكردم گويي كه تنگي نفس داشته باشم، دكتر پس از يكسري معاينه رو به خسرو گفت: «ايشان سابقه بيماري تنگي نفس دارند؟» خسرو هم در جوابشان گفت: «نه، فقط امروز متوجه شديم كه چنين حالتهايي دارد.» دكتر سريعا دوباره معاينهام كرد و گفت: «شما بيماري آسم داريد.» پشت ميزشان نشستند و مشغول نوشتن نسخه دارو شدند به اين دليل كه به واقعيت و باور بيماري ما رسيده بودند. بدون مقدمه و در حالت خيلي عادي بلند شدم و روي تخت نشستم طوري كه دكتر خيلي جا خورد و فهميد كه ما براي كار ديگري آنجا هستيم و خيلي با ناراحتي و عصبانيت رو به من و خسرو گفت: «بفرماييد بيرون – بفرماييد بيرون.» خسرو با همان روحيه مهربان و حالت شيرين هميشگياش شروع كرد تا دكتر را آرام كند و گفت:«لطفا عجله نكنيد، دكتر، واقعيت ماجرا در اين است كه حرفه ما بازيگري است و در سكانسي بايستي نقش پزشكي را اجرا كنم و تشخيص بدهم كه پيرمردي، بيماري آسم دارد از اين رو قصد داشتم بدانم كه چه عملي را بايد برروي بيماري كه از تنگي نفس رنج ميبرد انجام دهم؟» دكتر گفت: «حالا كه فهميديد، بفرماييد بيرون.» خسرو رو به دكتر گفت: من كه چيزي نفهميدم، چراكه شما اينجا وسايل پزشكي داريد، حال آنكه ما در بياباني گير كردهايم و من به عنوان پزشك دست و بالم بسته است و نميدانم براي بيمار آسمي چه بايد بكنم!» و سرانجام دكتر پيشنهادي كرد كه خسرو در همان سكانس فيلم اجرا كرد، دستمالي را كه به دهان بيمار آسمي ميبندد تا دندانهايش قفل نكند. فكر ميكنم حدودا 45 دقيقه من و خسرو اين نمايش را در حضور اين دكتر بازي كرديم و از اين منظور ميتوان پيگيري چشمگير خسرو شكيبايي را در كارش بازگو كرد كه مثالزدني است. آدم وقتي با خسرو در صحنه قرار ميگرفت همهچيز برايش جدي ميشد و احساس ميكرد كه كاري كاملا جدي درحال شكلگيري است. او وقتي كه قرار بود براي مدت زماني سر فيلمي حاضر شود تمام روز و شبش ارتباطش را با تمام جهان قطع ميكرد تا به اصطلاح آدم جديدي را خلق كند. من به عنوان تماشاچي همواره به بازي زندهياد فنيزاده عشق ميورزيدم و بارها در كنار اداره تئاتر ميايستادم تا مرحوم فنيزاده بيرون بيايند و من فقط بتوانم ايشان را از نزديك ببينم. متأسفانه جامعه سينمايي اين هنرمند بزرگ را خيلي زود از دست داد، بعد از ايشان تمام دلخوشي من اين بود كه در اين نسل و در اين شرايط هنرمندي به مانند خسرو شكيبايي داريم كه او هم زود از دست ما رفت و اميدوارم كه هيچوقت چنين الگوهايي را از دست ندهيم. با خسرو به جز دو كاري كه با هم تجربه كرديم زندگي پشت صحنه زيادي داشتيم و واقعا نديدم كه در ذهن او چيزي جز علاقه به بازيگري، انساندوستي و عشق به پيرامونش شكل بگيرد. روي هم رفته خسرو شكيبايي با تمام وجودش، همه انسانها را دوست داشت و به آنها احترام ميگذاشت.» * بر گرفته ازكتاب خسرو شكيبايي نوشته الهام قرهخاني Copyright: gooya.com 2016
|