پنجشنبه 8 تیر 1385   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فاطمه و کهن الگوی مادر، علی طهماسبی

علی طهماسبی
فاطمه از همان دورانِ کودکی بيشتر با پدر همراه بود. پدر هم که او را همراه و رفيق خود می‌ديد دلبستگی بسيار به او پيدا کرده بود. همراهی‌ِ فاطمه با پدرش از هنگامی نقش زنده‌تری پيدا کرد که محمد مبعوث به رسالت شده بود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




محمد يتيم بودن را تجربه کرده بود، هنوز تولد نيافته بود که پدرش عبدالله مرده بود. در کودکی هم مادر خويش را از دست داده بود. در آن هنگام وقتی آمنه را به خاک سپرده بودند محمد شش ساله بوده. نوشته‌اند وقتی همگان از گور آمنه دور شده بودند تا به خانه‌های خود بروند، محمد خود را بر گور آمنه انداخته بوده و به تلخی گريسته بود.

بعدها محمد رسول پدر چهار دختر می‌شود که فاطمه کوچکترينِ آن‌ها بود. فاطمه يعنی بريده شده يا برگرفته شده از شيرمادر، کسی را که زود هنگام از شير می‌گرفتند فاطمه می‌گفتند. چندان دور نمی‌نمايد که خديجه به‌آخر خط رسيده بوده و شايد ديگر آن شور و شوقِ مادران جوان را نداشت.

شايد به همين جهت، اين دختر از همان دورانِ کودکی بيشتر با پدر همراه بود. پدر هم که او را همراه و رفيق خود می‌ديد دلبستگی بسيار به او پيدا کرده بود.
همراهی‌ِ فاطمه با پدرش از هنگامی نقش زنده‌تری پيدا کرد که محمد مبعوث به رسالت شده بود. آن هنگام شايد فاطمه حدود پنج يا شش سال بيشتر نداشت و تا سن هفده هيجده سالگی که در مدينه با علی ازدواج کند هنوز فاصله‌ی زيادی بود. اين را هم بگويم که مطابق برخی نشانه‌ها و اسناد تاريخی قديمی تر، فاطمه در هنگام فوت شدن شايد حدود ۲۸ تا۳۰ سال داشته است . هرچه بود فاطمه دوران سختِ مکه را در کنار پدر تجربه کرده بود. دورانی که مشرکين قريش مدام به اذيت و آزار محمد می‌پرداختند.

اين صحنه‌را تاريخ هم به‌ياد دارد که روزی در ايام قبل از هجرت، محمد در کنار کعبه به نماز بود وقتی سر از سجده برداشت يکی از مردان شرور قريش شکمبه‌ی شتری را به سر محمد کشيد تا او را مضحکه‌ی عام کرده باشد. در همان هنگام دست‌های کوچک فاطمه بود که شکمبه از سر پدر بيرون کشيده بود و با همان دستان کوچک و لاغر چهره و صورت پدر از آلوده‌گی سترده بود، وشايد باچشمانی سرشار از مهر پدر را دلداری داده بود. آن هنگام شايد فاطمه هفت يا هشت سال بيشتر نداشت.

شايد حالا که دست‌های کوچک فاطمه چهره‌ی پدر را نوازش می‌داد و به‌مهر نگاهش می‌کرد، محمد به ياد دوران کودکی می‌افتاد و غروب مهر مادرانه‌ای را به‌ياد می‌آورد که با دست‌ها و نگاه فاطمه از نو طلوع می‌کند. هنوز هم بايد چيزهای زيادی دست به دست هم داده باشد تا محمد فاطمه را (ام ابيها) بخواند.
فاطمه با آنکه هميشه همراه پدر بود، و برای پدرِ خويش مادری می‌کرد، اما انگار کار چندانی به انديشه‌ها و درست و نادرستِ رسالت پدر نداشت. محمد برای فاطمه، کودکی يتيم بود که نياز به مهر و مراقبت داشت. اگرچه فاطمه خود کودک بود اما شرايط به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که او مهر مادرانه‌ی خويش را نسبت به پدر آشکار کند. مهر ورزيدن را که در ترازوی انديشه‌ی دينی نمی توان سنجيد. شايد هنوز آن‌گونه که بايد کسی سهم فاطمه را در سرشار شدن محمد در نيافته باشد. وشايد هنوز بسياری از مردمان ندانند که فاطمه هم برای محمد، چندان نماد دينی و اعتقادی نبود، يعنی آن گونه نبود که تنها به سبب ايمانش برای محمد عزيز باشد بلکه بازآفرينی تازه‌ای از هاجر بود. و محمد بی‌ هيچ قيد و شرطی فاطمه را دوست داشت. همان گونه که کودکی مادرش را دوست دارد.

محمد از قبيله‌ی «اميين» بود. «امی» هم صرفا به معنای بی‌سواد نيست. به ويژه در آن روزگار و در آن جغرفيا، امی کسی را می‌گفتند که منسوب به مادر باشد، مثل عيسی مسيح. ‌قبيله‌ی محمد هم نسب از هاجر داشتند و بيشتر منسوب به هاجر بودند تا به‌ابراهيم. هاجر کنيزی تبعيد شده‌ بود از قبيله‌ی ابراهيم. در سنت پيشينيان اين بود که فرزند کنيز از پدر ميراث نمی‌برد. همين بود که نسل اسماعيل را گاه «هاجريان» و بيشتر «اميين» می‌خواندند. همه‌ی نام‌ها و نمادهايی که در کعبه و پيرامون آن است حکايت از نقش کهن‌الگوی مادر در ميان اميين دارد. اين‌ها ‌را قبلا در کتاب «مريم مادر کلمه» نوشته ام .

اين کهن‌الگوی مادر، که در چهره‌ی فاطمه برای محمد باز آفرينی شد، تاثير عميقش را در کردار و رفتار محمد نيز نشان می‌داد. وقتی محمد و يارانش پس از سال ها تبعيد و دوری از مکه، توانستند دو باره به خانه‌های خود باز گردند، قريش و آن جماعتی که بی مهری های فراوران به محمد و مسلمانان روا داشته بودند، ترس جان داشتند و بيم انتقام، که اين انگار در غريزه هر پيروزمند و ظفر يافته ای هست که به‌هنگام پيروزی انتقام روزهای سخت را باز ستاند.

نوشته‌اندهنگامی‌که مسلمانان به‌همراهی رسول پيروزمندانه وارد مکه شدند و آنجا را فتح کردند ناگهان اين شعار از حنجره فاتحان برآمده بود که اليوم يوم‌الملحمه، منظورشان کشتار از مشرکين قريش واهالی مکه بود. فرياد مرگ بر اين مرگ برآن، فضای مکه را پر کرده بود. بهانه برای کشتار هم داشتند. چرا که اينان حرم راآلوده بودند، متوليان اصنام بودند، وبسا ستم‌ها که پيش ازاين به مسلمانان رواداشته بودند.

دراين ميانه محمد که پيشاپيش مسلمانان برشتر خود سواربود دست‌هارا بالا آورده بود تا همگان سکوت کنند آنگاه به سوی جمعيت اين‌گونه فريادکردبودکه:
اليوم يوم‌المرحمه.

انگار مسمانان فاتح که فرياد کشتار سرداده بودند، بعد از اين همه سال‌ها که با محمد بودند هنوز او را نشناخته بودند. پس، از اين قوم که امروز داعيه‌دار امانت اويند چه انتظار؟ اين هم از شگفتی‌های مردمان خداپرست است که برای وفاداری به خداوند خود چندان آمادگی دارند که آفريده‌های او را به نام او از دم تيغ بگذرانند. فراموش کرده بودند که درحرم هستند، و از ياد برده بودند که در اين حرم روح مادرانه‌ای حضوردارد که همه فرزندان خود را دوست دارد. شايد هم خيالات خودرا به خدايی گرفته بودند.

تا کنون ‌روايت‌ها در باره‌ی محمد، بيشتر از نگاه و زبان مردانی بوده و هست که شايد دغدغه‌های روح مادرانه را در خود محو کرده باشند مردانی که حتی دختران خويش را شايد از ياد برده‌اند. دختران ما هم انگار هنوز نمی‌دانند که تجلی روح مادرانه چندان ربطی به ازدواج کردن و بچه‌دار شدن ندارد.

هنوز نکته‌های ديگری هم در باره‌ی فاطمه هست که شرح هر کدام شايد فرصتی ديگر می‌طلبد، و زبانی ديگر می‌خواهد، زبانی که آميزه‌ای از اسطوره و تاريخ باشد مانند رابطه‌ی بانوی ايران با داستان فاطمه. اين را شايد در مجالی ديگر بنويسم.

علی طهماسبی





















Copyright: gooya.com 2016