چهارشنبه 31 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

يکدست‌سازی و به انقياد کشيدن دانشگاه، پروژه‌ای شکست خورده است، بيانيه ٢٨ تن از دانشجويان دربند به‌مناسبت بازگشايی دانشگاه‌ها، دانشجونيو

دانشجونيوز: ٢٨ تن از دانشجويان دربند در زندان های اوين و رجايی شهر با انتشار بيانيه ای به مناسبت آغاز سال تحصيلی جديد اعلام کردند تلاش برای به انقياد کشيدن و يکدست سازی دانشگاه، در قالب يک انقلاب فرهنگی جديد، پروژه ای پيشاپيش شکست خورده است.

به گزارش دانشجونيوز اين دانشجويان دربند در بيانيه مشترک خود اعلام کرده‌اند که اين بيانيه را برای کنش ارتباطی مشترک با فعالين دانشجويی منتشر کرده اند.

در حال حاضر دانشجويان بسياری همچون ميلاد اسدی و بهاره هدايت از اعضای شورای مرکزی دفتر تحکيم وحدت، مجيد توکلی، شبنم مددزاده، علی مليحی، کوهيار گودرزی، مهديه گلرو، نيما نحوی، مجيد دری و … در زندان های اوين و رجايی شهر در حبس به سر می برند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


دانشجويان در بيانيه مشترک خود گفته‌اند "بايد پذيرفت که روح حاکم بر جنبش دموکراسی خواهی نوين ايران، در دورترين فاصله ممکن نسبت به انگاره های ايدئولوژيک قرار دارد و به جای آنکه بخواهد جهان را به صورت ذهنيت خويش بتراشد، در پی تحقق آزادی های اجتماعی، سياسی و اقتصادی است". متن کامل اين بيانيه مشترک دانشجويان به شرح زير است:

برهنگان ره، از آفتاب جامه کنند...

١- در آستانه مهرماه و شروع سال تحصيلی جديد قرار گرفته ايم، البته با اين تفاوت که اين بار دانشگاه و دانشگاهيان، در متمايزترين شرايط نسبت به سال های پيشين قرار گرفته اند. شايد بتوان گفت که در ربع قرن گذشته، دانشگاه هيچگاه تحت چنين فشارهای طاقت فرسايی از سوی اقتدارگرايان نبوده است. سال نو تحصيلی اين بار در حالی آغاز می گردد که بسياری از فعالين دانشجويی ستاره دار و محروم از تحصيل گشته اند و بسياری نيز تحت فشارهای سنگين فضای اجتماعی، سياسی، اقدام به مهاجرت نموده اند. بسياری از اساتيد منتقد و دگرانديش اخراج شده اند و تقريبا تمامی نهادها و تشکل های مستقل دانشجويی، به تعطيلی کشانده شده اند. تعداد زيادی از روسای دانشگاه که گماشته همين وزارت علومند به دليل عدم سرسپردگی کامل در بازه زمانی کوتاه عزل شده اند و با انتقال حق استخدام اساتيد جديد و اعضای هيئت علمی از دانشگاه به وزارت علوم، آخرين نشانه های استقلال مديريتی دانشگاه نيز در حال ناپديد شده است و بلاخره بسياری از فعالين دانشجويی به مانند ما راهی زندان شده اند و اکنون مشغول گذراندن حبس های بعضا طويل المدت خويش اند. با همه ی اين احوال و با وجود تلاش همه جانبه اقتدارگرايان برای تسخير دانشگاه و به انقياد کشيدن آن، باز هم در سال گذشته شاهد گسترش اعتراضات دانشجويی بوده ايم و قابل پيش بينی است که با بازگشايی دانشگاه ها در سال جاری نيز شاهد ادامه چنين اعتراضاتی باشيم. بايد اعتراف کرد که حضور در زندان و به دور بودن از ديگر فعالين دانشجويی و هم دانشگاهيان، برای ما غمی غير قابل انکار است اما تاکيد کردن و پرداختن به آن نيز چاره گشا نبوده و درمانی برای دردهای ما به شمار نمی آيد. به هر حال اين دوری و ديری، ما دانشجويان دربند را بر اين داشته است که برای پر کردن اين خلا ارتباطی اقدام به نگاشتن اين نامه و طرح نظرات خويش بنماييم تا به وساطت اين نوشتار، کنش ارتباطی ميان فعالين دانشجويی همچنان برقرار مانده و استمرار يابد.

٢- دانش ورزيدن شايد وثيق ترين و عميق ترين پيوند را با مفهوم آزادی داشته باشد. اگر بپذيريم که رشد دانش و تکامل معرفت، از رهگذر آزادی بيان و مواجهه ی انتقادی آراء و نظرات ميسر می شود. آنگاه تصديق خواهيم کرد که دانشگاه به مثابه تجلی نهادين امر دانش ورزی، نمی تواند در غياب آزادی های آکادميک و استقلال نسبت به ديگر نهادهای سياسی، اقتصادی، فرهنگی به حيات موثر خويش ادامه دهد. دانشگاه در ايران به عنوان نهادی که نزديک به يک قرن از عمر آن می گذرد، جز در موارد اندک و بازه ی زمانی کوتاه نتوانسته است طعم شيرين استقلال از قدرت را بچشد و اين مساله ای است که پس از انقلاب اسلامی و سيطره ی انگاره های ايدئولوژيک و بنيادگرايانه در نگاه به مقوله ی معرفت و دانش، به مراتب آشکارتر و عيان تر به نظر می رسد. غلبه نگاه ابزارانگارانه به دانشگاه در آموزه های انقلابی سبب گشت که دانشگاه به مفهوم ناب و مستقل خويش، هرگز مورد توجه نباشد و عيار و اعتبار آن نيز فقط در ظرفيت آن برای بسط ايدئولوژی انقلابی و تثبيت دولت اسلامی، مورد سنجش قرار گيرد. اگرچه پس از دوم خرداد ۷۶ و اصلاحات متاثر از آن تلاش های بسياری برای تحقق استقلال دانشگاه از سوی وزارت علوم وقت و به پشتوانه مطالبات دانشگاهيان انجام شد، ليکن به واسطه موانع حقيقی و حقوقی بسيار، اين مهم هرگز ميسر نشد و سرانجام همين استقلال نسبی که رهاورد دوران اصلاحات بود در دولت ايدئولوژيک نهم و دهم، رنگ باخت و مخدوش گشت.

٣- دانشگاه در ايران از مهم ترين جلوه های عرصه عمومی می باشد، لذا نمی توان انتظار داشت که دانشگاهيان نسبت به مطالبات عمومی جامعه بی توجه بمانند. اگرچه دانشجويان به واسطه هويت دانشجويی خود، هرگز در پی نقش آفرينی حرفه ای در عرصه سياست نبوده اند، ليکن به دليل ضعف نهادها و تشکل های مدنی، غياب رسانه های مستقل و آزاد و در کل فقر جامعه مدنی در ايران، بسياری از کارويژه های اين نهادهای واسط در طرح مطالبات جامعه و انتقاد از وضعيت موجود به دانشگاه انتقال يافته است.از سويی دخالت بلا انقطاع قدرت در دانشگاه و حضور نهادين سياسی و حتی نظامی قدرت درون جغرافيای اين نهاد علمی همواره دانشجويان را در وضعيتی حساس نسبت به مناسبات قدرت نگاه می داشته است. همراه با فرايند اصلاحات و انبساط حاصل از آن در عرصه عمومی اين فرصت برای دانشگاه ايجاد شد که همه مطالبه ی تاريخی خود يعنی استقلال را پيگيری نمايد و هم محل طرح بسياری از مطالبات عمومی جامعه اعم از حقوق زنان، کارگران، اقليت ها و به صورت کلی مطالبه دموکراسی گردد. چگونگی و چرايی همراهی دانشگاه با جنبش سبز مردم ايران را نيز دقيقا از همين منظر می توان به تحليل نشست.حساسيت عرصه عمومی نسبت به چگونگی برگزاری انتخابات و وقايع پس از آن چنان ابعاد وسيعی داشت که نمی توانست دانشگاه را متاثر نسازد. نگاهی اجمالی به شهدا و زندانيان جنبش سبز و ميزان حضور دانشگاهيان در اين ميان، به خوبی ميزان اين تاثير را آشکار می سازد، به گونه ای که حتی می توان اظهار کرد عامليت اين جنبش تا حد زيادی با دانشگاهيان بوده است. البته اقتدارگرايان نيز ثابت کردند که به اين تاثيرگذاری توجه داشته اند و حتی آن را پيش بينی می کرده اند و اين التفات را قبل از هر چيز در حمله وحشيانه و جنايت بار به کوی دانشگاه در شامگاه ۲۴ خرداد ۸۸ به نمايش کشيدند.

٤- بدون ترديد اساسی ترين و بنيادی ترين سياست وزارت علوم در دولت احمدی نژاد مطيع سازی و وابسته سازی دانشگاه بوده است. پروژه هايی مانند ستاره دار کردن دانشجويان، اخراج و يا بازنشسته نمودن پيش از موعد استيد منتقد و دگرانديش، برخورد چکشی با فعالين دانشجويی در قالب صدور احکام سنگين انضباطی، اعمال سهميه بندی جنسيتی در کنکور سراسری، تغيير ساختار مديريتی دانشگاه و سلب حق استخدام اساتيد جديد و اعضای هيئت علمی از دانشگاه تلاش برای تغيير محتوای علوم انسانی به بهانه اسلامی کردن دانشگاه، تلاش برای اعمال تفکيک جنسيتی در دانشگاه ها و... همه و همه نشان از اين دارد که وزارت علوم در پی انقلاب فرهنگی جديدی، البته به گونه ای نرم و تدريجی در دانشگاه است. دولت مستقر نشان داده که می کوشد با دخالت در ترکيب جمعيتی دانشگاهيان، وابسته سازی و سلب استقلال از مديريت دانشگاه و تغيير در محتوای علوم، کارويژه ی دانشگاه را به صورت بنيادی دگرگون کند و آن را از نهادی دانش محور و آزادی خواه به نهادی ايدئولوژيک و سرکوبگر تبديل نمايد و اين نيت بيش از هر چيز در سخنان وزير علوم آشکار است که چندی پيش و در دانشگاه علم و صنعت، تلويحا اشاره کرد که دانشگاهی که مطابق ميل حاکميت نباشد را بايد با خاک يکسان کرد. اگرچه بايد تصديق کرد که کامران دانشجو و سلف بر حقش محمد مهدی زاهدی، در حد توان برای پيشبرد ايده ی "با خاک يکسان سازی دانشگاه" کوشيده اند اما نکته بسيار مهم در صحبت های ايشان، قرابت بسيار زياد نگاه وی با نهادهای نظامی و شبه نظامی است که در تيرماه ۷۸، خرداد۸۲ و خرداد ۸۸ با حمله به دانشجويان آن جنايات را رقم زدند. با اين قرابت فکری شايد دور از تصور نباشد روزی که کامران دانشجو را در هيئت نيروهای شبه نظامی ببينيم، آن گاه که به جمع دانشجويان حمله می برد تا سلاخی شان کند و البته به خيال خود دانشگاه را نيز به تلی از خاک بدل سازد.

۵- تلاش برای به انقياد کشيدن و يکدست سازی دانشگاه، در قالب يک انقلاب فرهنگی جديد، پروژه ای پيشاپيش شکست خورده است. ابتدا به اين دليل که دانشگاه خود نهادی مدرن است و علم مدرن در بطن خويش و روش شناسی حاکم بر آن، حاوی آموزه های دموکراتيک است و گريز از اين آموزه ها همانقدر ممکن است که دوری و دشمنی با علوم جديد محتمل می باشد. از سويی ساختار اجتماعی جامعه امروزين ايران به گونه ای است که ديگر آموزه های ايدئولوژيک را بر نمی تابد. جنبش سبز نشان داد که از اولويت های اصلی انسان ايرانی، تغيير در سبک زندگی است. بايد پذيرفت که روح حاکم بر جنبش دموکراسی خواهی نوين ايران، در دورترين فاصله ممکن نسبت به انگاره های ايدئولوژيک قرار دارد و به جای آنکه بخواهد جهان را به صورت ذهنيت خويش بتراشد، در پی تحقق آزادی های اجتماعی، سياسی و اقتصادی است، تا بتواند آنگونه که می خواهد بزيد، آنطور که می انديشد سخن گويد و به آن شيوه ای که می پسندد معاش کند. تغييرات جامعه ايرانی که با تولد جنبش سبز رخ عيان نمود، نشانه های بسی بيشتری از يک تغيير اجتماعی و فرهنگی صرف را به نمايش گذارده و بيشتر به تحولی تاريخی و تمدنی می ماند که عبور بخش عظيمی از جامعه ايرانی را از زيست سنتی و جغرافيا محور به زيستی مدرن و جهان وطنی نويد می دهد. گذاری که به نظر می رسد هيچ حاکميت سياسی خشن و ايدئولوژيکی را در درازمدت، يارای مقاومت در برابر آن نيست...

۳۱ شهريورماه ١٣٨٩
٢٨ دانشجوی در بند
در زندان های اوين و رجايی شهر


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016