چهارشنبه 7 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به مناسبت انتخاب اولين رئيس جمهور (قسمت اول)، محمود دلخواسته

m_delkhasteh@yahoo.co.uk

علت ديگر که به نظر من بسيار مهمتر می باشد، حضور و وجود عقده حقارت در ميان بسياری از روشنفکران ايرانی نسبت به انديشمندان غربی است و به همين دليل بسياری اصلا احتمال آنرا نمی دهند که متفکری از ميان خودشان که ايرانی است و جهان زيستی ساده و ديندارانه هم دارد، خالق انديشه باشد. اين اصلا به مخيله بسياری از روشنفکران وطنی ما نيز نمی آيد. اين تنها اقتصاد ما نيست که بر مصرف گرايی افراطی بنا شده است، بلکه روشنفکری ما نيز به اين درد مبتلاست. بسياری از روشنفکران ما وزن و اعتبار و اشتهار خود را از مصرف انبوه و هضم و ناهضم شده توليدات غربی گرفته اند.

***

روز انتخاب
اولين رأی معمولا خاطره انگيزترين رای است. در پنجم بهمن ۵۸ من در شيراز بودم. هنوز که هنوز است شور و شوق عجيبی که در همه مردم از پير و جوان و شهری و روستايی برای شرکت در اولين انتخابات رياست جمهوری تاريخ ايران ايجاد شده بود مثل تصويری زنده در ذهنم است. آن انتخابات را بی شک می توان آزادترين انتخاب ملت ايران تاکنون دانست. عليرغم مخالفت سران حزب جمهوری اسلامی (بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای)، اقدامات نامنصفانه صدا وسيما و انواع تهمتهای ناجوانمردانه که عليه ابوالحسن بنی صدر انجام گرفته بود، با وجود اينها تحولی عجيب در ديد مردم رخ داده بود که هرجا می رفتی مردم با محبت خاصی از بنی صدر ياد می کردند. بلی، مردم ايران عليرغم همه برنامه های تخريبی که سران قدرتمدار حزب جمهوری اجر کردند بنی صدر را انتخاب کردند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


چندی پيش به همراه همسرم فيلمی را که تلويزيون فرانسه در زمان انتخابات رياست جمهوری بنی صدر تهيه کرده بود نگاه می کرديم. استقبال و موج حرکت مردم و برق اميدی که از چشمان آنها ساطع می شد برای او که از فرهنگی ديگر می آيد و شناخت ملموسی از ايران آن دوران ندارد شگفت آور می نمود. بلافاصله گفت مگر بنی صدر به مردم ايران چه می گفت که اين قدر مردم با شوق او را در بر برمی گرفتند؟ پاسخی تحليلی برای او نداشتم. فقط گفتم که به نظر بسياری از مردم بنی صدر خودش بود. او عاشق مردم بود و قلبش برای ايران می تپيد و مردم اين را در گفتار و سيمای او می ديدند. بنی صدر از آزادی، استقلال، و اسلام به مثابه بيان و زبانی برای اين دو حق، توحيد رها شده از فلسفه ارسطويی، به مثابه انديشه راهنما، و اقتصاد سالم و رشد بر ميزان عدات اجتماعی سخن می گفت. و البته برای کسانی چون من که فقدان شريعتی را حس می کرديم، گفتمان بنی صدر ادامه عميق تر و منسجم تر شريعتی بود.

از شريعتی تا بنی صدر
برای نسل ما شريعتی زبان تحول بود. بيشتر نسل ما از فقيه و روضه خوان خوششان نمی آمد و صدای قران ما را ياد قبرستان و مرگ ميانداخت و در عين حال نميخواستيم که هويت خود را در فرهنگ غربی که رژيم پهلوی تحميل و اجبار گرش شده بود و در رشد عقده رو برشد حقارت که هر خلاقيتی را از ايرانی سلب کرده بود، ببازيم. اما شريعتی با پلی که بر سنت سرخ شيعی، مذهب اعتراض، زد، عصيان بر عليه قدرت تا دندان مسلح را آموخت و احساس مسئوليتی را با فرياد " آنها که رفتند کاری حسينی کردند و آنها که ماندند بايد کاری زينبی کنند وگرنه يزيدی اند" در درونمان شعله ور کرد و اين شعله که اعتماد به نفس را روز بروز بيشتر به جامعه باز ميگرداند، چه زود جامعه ترس و مصلحت زده را در خود گرفت و انقلاب را از درون خود متولد کرد. ولی هم مرگ ناگهانی او و هم تحولات سريع انقلابی در سالهای ۵۷ و ۵۸ راه تازه ای را طلب می کرد. ما در پی کسی بوديم که هم شجاعت نقد همه جانبه فلسفه های معاصر را داشته باشد، هم ابعاد دين انقلابی شده شريعتی را دقيقتر بکاود تا سره از ناسره آن آفتابی شود و هم پاسخهايی روزآمد و مبتنی بر تحليل علمی برای موضوعات عينی تر جامعه مانند اقتصاد و سياست داشته باشد. بنی صدر با ذهن فلسفی پيچيده و نادری که داشت وقتی وارد دانشگاه شد بسياری چون من باز اميدوارم شديم که می توان ايرانی ماند، آزادی و استقلال را پاس داشت، از غرب آموختنی ها را آموخت بی آنکه مرعوب تکنولوژی و فلسفه غرب شد.
با بنی صدر و ديسکورس درون دينی اش، تحت عنوان موازنه عدمی وعرضه ايده دين لااکراهی و عين آزادی، طولی نکشيد که در آن دورانی که هنوز بسياری از روشنفکران ما به طبقه روحانيت خوش بين بودند، از اين ديدگاه ريشه های تاريخی استبداد سنتی دينی نيز برملا می شد. شايد دليل خصومت شديد بعدیِ روحانيت فقه مدار با بنی صدر نيز به همين کار شالوده شکنانه بنی صدر برگردد. او در سخنرانی های متعددش که همواره با استقبال عظيمی از توده مردم تا دانشجويان مواجه می شد همواره بحث را از جوهر آزادی شروع می کرد و به آنجا نيز ختم می کرد. حال می خواست بحث از امامت باشد يا شناسايی پاردايمهای قدرت يا بحث عصمت يا نظريه های اقتصاد ليبرال. آقای محمد مجتهد شبستری در مقدمه کتاب قرائت رسمی از دين خاطره ای از گفتگوی خودش با آقای هاشمی رفسنجانی در باره ريشه اختلافات دوران بنی صدر با روحانيت را نقل می کند. او به نقل از هاشمی می گويد که اختلاف ميان آنها بنيادی بود؛ زيرا اختلاف ميان دو تلقی از اسلام بود؛ ما روحانيان جمع شده در مجلس و حزب جمهوری اسلام فقاهتی می خواستيم و آقای بنی صدر خواهان اسلامی بود که بر آزادی استوار بود. شايد بتوان با يک مثال فرق انديشه شريعتی و بنی صدر را بهتر فهميد؛ در حالی که شريعتی کمتر از دموکراسی حرف می زد، بنی صدر آمد و به طرز شگفت آوری با کمک گرفتن از مفهاهيم درون سنت عرفانی و فلسفی شيعی نظريه تعميم امامت و ولايت جمهور مردم را مطرح کرد. نظريه تعميم امامت بنی صدر که در مقابل نظريه اقتدار گرای شريعتی تحت عنوان " شيعه حزب تمام"، قرار گرفته بود و آنگونه که توضيح می داد اومانيسم استعلايی را می آموخت و يک دموکراسی حداکثری را نشان می دهد که در آن هر انسانی رهبر خودش است. به اصطلاح هر کسی برای سعادت وشقاوت خويش مجتهد است. اين بحث دقيقا ضد بحث ولايت فقيه بود که فقهای قدرتمدار نشر می دادند تا از آن طريق رابطه گله ای-شبانی و يا ميمون وار-تقليدی، به تعبير آقای آقاجری، را مبنای مديريت عمومی قرار دهند. اما بنی صدر به قول امروزی ها می گفت هر انسانی يک ستاد است و اتاق فکر قرار گرفته در مرکز جهان. او تا همين امروز نيز شعارش اين است؛ هر انسانی امام خويش است. از همين منظر است که بنی صدر استدلال ميکرد و می کند که ولايت فقيه می تواند مرضی همگانی شود و هرکسی در جای خود يک ولی فقيه مستبد شود وقتی انسانها از مسئوليت رهبری خويش و از اجرای حقوق ذاتی خويش می گذرند و در کيش شخصيت اين يا آن کس غرق می شوند و به جای تعميم امامت به تخصيص آن می پردازند.

بنی صدر و روشنفکری ايرانی
اگر امثال فرديد و آوينی و به تازگی رحيم پورازغدی انديشه بنی صدر را تحطئه کنند قابل تعجب نيست زيرا واضح است در ديد آنان که ولايت فقيه يک ارزش تلقی می شود، ديگر چه جايی برای انديشه موازنه عدمی، اومانيسم ايرانی و نظريه تعميم امامت در کل جامعه است. ولی هنوز جای سوال است که چرا بنی صدر و انديشه اش در ميان ايرانيان اهل انديشه به دشواری راه می يابد؟ تا آنجا که من تجربه دارم بنی صدر همواره از بحث و نقد آزاد استقبال کرده است و در عمل تماما دعوت به گفتگوی انتقادی است. پس مشکل در چيست که چنين ديالوگی راه نمی افتد؟ برای مثال بنی صدر تا به حال در نقد مصطفا مکليان، سروش و شبستری مطلب نشر داده است. اما چرا هيچ يک از اين صاحب نظران نقيا و اثباتا در پاسخ نقدهای او چيزی ابراز نداشته اند. به نظر نويسنده اين پديده به سه دليل قابل توضيح است؛ يکی شايد به اين برگردد که بنی صدر يک شخصيت سياسی است که دارای تجربه و سابقه سياسی جدی است و خيلی ها هنوز نمی توانند بين اين سابقه پررنگ سياسی به عنوان رئيس جمهوری که به بهای مقاومت در برابر آقای خمينی به تبعيد و ترک وطن مجبور می شود، به ويژه نقش برجسته ای که در مبارزه همه جانبه با رژيم ولايت فقيه بازی کرده است، و انديشه بنی صدر تفکيک قائل شوند. دليل بعدی شايد به نثر ويژه، نيمه حماسی و سنگين بنی صدر است که خواندن آن يک چالش است. و البته در بعضی از جاها سنگينی فهم متن هم بخاطر تراکم معانی و کاربرد مفاهيم تازه است و هم اين که بنی صدر به علت زندگی در تبعيد که به دلايل امنيتی بيشتر به يک زندان ۲۴ ساعته می ماند از ارتباط آزاد و باز با دانشگاه ها و مراکز علمی روز بازمانده است. علت ديگر که به نظر من بسيار مهمتر می باشد، حضور و وجود عقده حقارت در ميان بسياری از روشنفکران ايرانی نسبت به انديشمندان غربی است و به همين دليل بسياری اصلا احتمال آنرا نمی دهند که متفکری از ميان خودشان که ايرانی است و جهان زيستی ساده و ديندارانه هم دارد، خالق انديشه باشد. اين اصلا به مخيله بسياری از روشنفکران وطنی ما نيز نمی آيد. اين تنها اقتصاد ما نيست که بر مصرف گرايی افراطی بنا شده است، بلکه روشنفکری ما نيز به اين درد مبتلاست. بسياری از روشنفکران ما وزن و اعتبار و اشتهار خود را از مصرف انبوه و هضم و ناهضم شده توليدات غربی گرفته اند. شايد به همين دليل است که هابرماس يا فوکو يا رورتی در ميان ما ايرانيان بيشتر شناخته شده است تا در کشورهای خودشان. در چنين فضای روانی که در دانشگاهها و مراکز علمی ما روز به روز نيز با کمال تاسف در حال گسترش است، حتی يک استاد معمولی دانشگاه در ايران نيز برای آنکه اثرش جدی گرفته شود و دانشجويان برايش حسابی باز کنند در فکر است حتما کتاب يا مقاله اش را به انگليسی يا فرانسه منتشر کند زيرا می داند همين که معلوم شود او به انگليسی مطلبی نوشته است، صرفنظر از محتوای آن، خودبخود بر اعتبارش افزوده خواهد شد.
ماهيت مصرفی انديشه به خصوص انديشه اجتماعی نزد بسياری از نويسندگان ايرانی، به هنر طبقه بندی افکار و يافتن رفرنس از اين و آن منبع دست اول خارجی منتهی شده است. در غرب بيش از سه دهه است پيوسته قالب های فکری تازه ريخته می شود و امروزه به دليل سرعت ارتباطات در آنی ترجمه می شود. با چنين انفعالی روشن است که روشنفکر مترجم ما برای کسی که بخواهد از درون سنتی کهن به نام موازنه عدمی بينديشد و از اين رهگذر تئوريهای باد کرده غربی را به چالش بکشد، اعتباری قائل نيست و همين پيش فرض است که نمی گذارد انديشه موازنه عدمی در ميان روشنفکری ايرانی وارد شود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016