یکشنبه 8 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وبلاگنویس زندانی: ما را چه به سیاست، نوشته تازه محمد علی ابطحی

در زندان، برای من، صبح ها که میخواهم از خواب بیدار شم، بدترین اوقات است. آدم وقتی خواب است، یادش می رود که در زندان است و در یک اطاق تنها باید روز را سر کند. معمولا وقتی از خواب بیدار می شوم که درخواب در کنار خانواده و یا دوستان گرم صحبت هستم.

در سلول انفرادی که بودم و اطاقم سه در سه بود، ساعت 7.30 صبح از یک پنجره ای که زیر در آهنی بود، صدای قیژی می آمد و پنجره ای باز می شد و یک بسته نان و پنیر و یک لیوان چای را هل میدادند تو.

در آن حالت خوش آزادی در خواب، این صدا من را بیدار می کرد. وقتی می دیدم باز هم در همان اطاق ولو هستم، غم عالم بر دلم می نشست. حالا که به یک جای دیگر منتقل شدم. اطاق بزرگی دارد با تلویزیون و حیاط 100 متری که بدون چشم بند میشود در آن قدم زد. تا پنجشنبه گذشته، که در این محل جدید تنها بودم. صبح ها، اینجا هم که از خواب بیدار می شدم در این اطاق بزرگ بیشتر تنهائی را حس می کردم.

بدون قیژ در ورودی باز هم همان غم موقع بیداری وجود دارد. پریروز عصر پنجشنبه رفته بودم اطاق بازجوئی که وبلاگم را بنویسم. آمدم دیدم یک تخت دیگر در اطاقم گذاشته اند. چند دقیقه بعد هم سر و کله ی سعید شریعتی پیدا شد که بار و بندیلش را به دست گرفته و با چشم بند وارد حیاط شد. خیلی خوشحال شدم.

بعد از 71 روز غیر از باز جو وتیم قضائی، یک نفر را می دیدم که میخواست با من بماند. موقع افطار هم دیدم که در حیاط با تشریفات ویژه اش باز شد و محمد عطریان هم آمد وافطار را با هم خوردیم ولی بعد افطار بردندش. آی چسبید.

همان جا به سختی و به صورت تصادفی فهمیدیم که از همان پنجشنبه خیلی از بچه ها و دوستان زندانی مان در اوین چند نفری با هم شده اند وبه اطاق های عمومی منتقل شده اند. بیشتر خوشحال شدیم. با اینکه زندانی هستیم و رنج تنهائی تا اعماق وجود همه مان وجود دارد، ولی همین اندازه که سه نفری افطار خوردیم کلی لذت بردیم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سعید شریعتی 40 روز بعد از ما دستگیر شده است.کلی اخبار بیرون زندان را در این 40 روزه تعریف کرد. چه اوضاعی بوده است و ما بی خبر بودیم. خیلی سعی کردم از سعید شریعتی بفهمم که با چه هدفی و با چه برنامه ای این کارها صورت گرفته و کجای آن به سود مردم بوده، نفهمیدم. او هم نمی دانست.

فقط ماجراها را تعریف می کرد. از حمایتهای با مزه آدمها و طیف های مختلفی که در خارج از کشور لباس سبز پوشیده بودند هم حرف زد. شیر تو شیری بوده خوشمزه. بی خبری هم عجب عالمی است.

هر کس ایران امروز را بشناسد می داند که دود آشوبهای خیابانی تنها به چشم مردم و تاریخ وعظمت ایران میرود. واین واقعیت را بیش از دیگران ، آنهائی میدانند که مردم به دفاع از آنان به خیابان ها آمدند. در هر حال ما را چه به سیاست. اینکه در این چند روزه از تنهائی در آمده ایم، و افطارها غوق نمی کشیم عجالتا خوشحالیم.

برگرفته از وبلاگ وب نوشت: www.webneveshteha.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016