آيا ما روزنامه نگاران راست گفته بوديم وقتی طلب توسعه آزادی می کرديم و آن راخواستی عمومی می گفتيم، آيا راست گفته بوديم وقتی می نوشتيم نهادهای مدنی محافظ اصلی دموکراسی هستند. آيا درست بود که با شهادت طلبيدن از شهادت مظلومانه ميرزا جهانگير خان مدير روزنامه صوراسرافيل، اولين روزنامه آزادی و قانون، ادعا می کرديم که ما را در صف اول مدافعان آزادی کشته اند و کاشته اند، و آزادی تنها شربتی که گلوی خلق را حلاوت و تازگی می بخشد. آيا راست گفته بوديم حميد مصدق شاعر و روزنامه نگار که "من اگر برخيزم تو اگر برخيزی همه برمی خيزند"
اينک به خانه ما روزنامه نگاران، خانه صنف و دسته ما طمع برده اند. آيا ما باز بی اعتنا می مانيم. می گذاريم تا اين خانه خراب شود و به رويمان بخندند آنان که می گويند آزادی درد نيست. آنان که می گفتند مردم درد نان دارند و ما نانشان می دهيم و ديديم که آزادی را ستاندند نان هم ندادند و حالا بايد تا نگذارند قلم از نان بنويسد.
امروز دومين باری است که مجمع عمومی انجمن صنفی روزنامه نگاران برپا می شود. ديری نيست که روزنامه نگاران ايرانی به جای سنديکايشان که يادگار چهل و اندی مبارزه اهل قلم با سانسور بود و بسته ماند، صاحب خانه ای شده اند. از به دست آورده های حماسه دوم خرداد. يادگار دورانی که دموکراسی ورد زبان ها شد و توسعه سياسی در اول گام، به مطبوعات جانی داد و جانشان را روانی بخشيد. اما اينک انحلال اين خانه را در همت خود قرار داده اند. همان ها که در گوش ها خلايق خواندند دموکراسی فتنه است و زندگی و رفاه شما خوب است. و بدين فريب از مردم به هر گونه رائی ستادند و اينک که سه سال و اندی گذشته با انبوه بی سابقه ای از درآمد نفت با گشاده دستی در مصرف ذخيره ها، تورمی سهمگين و گرانی مهيب به ميان آورده اند و در هر زمينه ادعائی از نوع "بهترين" و "بالاترين" به کار آورده اند اما چون به حاصل می رسد همان است که اينک در المپيک به دست آمده است. همان است که در ايجاد هماهنگی بين خودی ها ايجاد کرده اند. همان است که در حفظ منابع طبيعی می کنند، همان است که در قطع گاز و برق ديدنی است. تصوير خلاصه عملکردشان سدهای خالی و زمين های خشک و کارخانه های تعطيل و گروه گروه بيکارست که با دستکاری در آمار و اطلاعات پنهان می مانند تا ستوه آمده به فغان آيند و يا خود از بام به زير اندازند.
اين دستاورد کسانی که خود را خادم مردم می دانستند به قاعده راهکاری جز بستن منفذ سخن برايشان باقی نمی گذارد. انحلال انجمن صنفی روزنامه نگاران در حقيقت ايجاد رعب در دل آن هاست که بايد قلم از حقيقت گوئی بشويند و به خدمت دستگاه های اداری در آيند که اول صنقه ای به سوی بياندازند و به خدمتشان بگيرند و بعد اگر خوب مديحه نخواندند و خوب "سفيدنمائی" و "بهانه شوئی" نکردند به بهانه ای روانه خيابانشان کنند و ديگر نه حتی انجمنی برای دادخواهی و حق جوئی.
وزارت کار و امور اجتماعی در همين سرزمين روزی روزگاری چنان بود که به طعنه آن را وزارت کارگر می خواندند و صاحبان صنايع بزرگ فغان داشتند که هر کارگر که شکايت بدان جا می برد جز راضی باز نمی گردد. اين وزارت قرار بود – در ضمن وظايفی که انقلاب برايش نوشت – اهل حرفه را ياری رساند تا در واحدهای صنفی خود مستقر شوند تا حقشان ضايع نشود. اما دريغا که سی سال بعد از انقلاب، اين جا هم بازوی دولت است که اربابی بزرگ تر شده و حکمرانی را آسان و بی گفتگو می پسندند. از آن قبيل که می پندارند رعيت را نبايد گذاشت غيرت آورد که در روی ارباب بايستد و درشت بگويد و طلب کند. رعيت که بايد بسازد و شکرگزار باشد و فرمانبر.
آيا راست می گويند و اين ها شدنی است. آيا بستن انجمن صنفی به اين راحتی امکان پذيرست. اگر چنين باشد پس راست گفته اند.
اگر امروز مجمع عمومی انجمن صنفی را از حضور خود مملو نکنيم و از حد نصاب نگذرانيم، اگر ما روزنامه نگاران نتوانيم، با برداشتن قدمی و حرکت به سمت خانه خود را نگهبان باشيم و بازش نگهداريم آن گاه حق با آنان خواهد بود که نه جامعه مدنی، نه حقوق بشر، نه آزادی بيان. به اعتقاد آنان اين همه را بايد پوچ شمرد و رها کرد خلائق را در دريای فريب و هيجان برانگيزی، پاشيدن اسکناس های هر روز بی ارزش تر شده. تا به قول آن سردار رمی "شهری سوخته از ما بماند که کس هوای جانشنينی بر سر راه ندهد و قصر و تخت ما را بماناد همواره".
من اگر بنشينم
تو اگر بنشينی
چه کسی برخيزد