بسمه تعالی
توجه : متن اين پرسش و پاسخ پس از درج در نشريه "چشم انداز ايران" توسط دفتر آيت الله العظمی منتظری منتشر شده است.
پرسش :
برادر گرامی جناب آقای آيت الله العظمی حسينعلی منتظری
سلام عليکم بما صبرتم فنعم موسی عقبی الدار.
همان طور که میدانيد انقلاب شکوهمند توحيدی اسلامی و مردمی ملت ايران در بهمن ۱۳۵۷ به ثمر رسيد. مرحوم امام خمينی ، رهبر اين انقلاب و بنيانگذار جمهوری اسلامی سعی بليغی داشتند تا قانون اساسی جمهوری اسلامی هرچه زودتر تدوين و به آرای عمومی ملت برای تصويب نهايی گذارده شود. با اين که مجلس خبرگان قانون اساسی ثمره انتخابات طبيعی و دموکراتيک بود و ملت ايران با بسيج فوق العاده در اين انتخابات شرکت کردند، با وجود اين مرحوم امام اصرار داشتند که ثمره اين تلاش ارزشمند و انديشه ورزی سازمان يافته برای تصويب نهايی به رأی مردم گذاشته شود.(۱)
در جريان تدوين قانون اساسی با اين که ۴۵ مجتهد جامع الشرايط و چند مرجع تقليد، بنيانگذار جمهوری اسلامی و انديشمندان و روشنفکران زيادی اين سند قانون اساسی را امضا کردند و مشروعيت مذهبی و عرفی يافت ، ولی در جريان تدوين قانون اساسی و تشکيل اولين مجلس شورای ملی (بعدا اسلامی ) از سوی برخی از علمای دينی زمزمه هايی به گوش رسيد که "نيازی به قانون اساسی نداريم ." و "مگر حلال و حرام محمدی تا ابد حلال و حرام نيستند." و "مگر اين احکام مدون و موجود نيست ." و... .
از آنجا که امام خمينی هم زمان رهبر انقلاب ، مرجع سنتی ، رهبر قانونی و همچنين مردمی و کاريزما بودند، اين دسته از علما يارای مخالفت و مقاومت در برابر انقلاب به رهبری امام را نداشتند. از اين رو اين حرکت شکل ديگری يافت ; متوسل شدند به احکام اوليه و حتی مقاومت در برابر تصويب قوانين از طريق احکام ثانويه و...تا اين که در سال ۱۳۶۶ مرحوم امام ، ولايت مطلقه يا عامه را مطرح کردند که با تکيه به روح قرآن ، حاکميت مستضعفين بر مستکبرين (۲) سير احکام اوليه - ثانويه رايج در رساله ها و آموزش های جاری را دور زده و حاکميت و اولويت احکام اجتماعی قرآن بر احکام فردی و فرعی مندرج در رساله ها و فقه مصطلح را مطرح کردند و به نظر میرسد شايد در اين راستا بود که جايگاهی را برای قانون اساسی و قانونگرايی در اسلام تبيين نمودند.
وقتی قانونگرايی تثبيت و سه بار قانون اساسی به رأی مردم گذاشته شد، اين دسته از علما مطرح کردند که بالاخره تفسير قانون اساسی با فقهاست ، آن هم براساس آموزش های رايج فقهی مصطلح که مراجع تقليد در اين راستا نسبت به آنها مقام علمی بالاتری داشتند. در ادامه مطرح کردند که تک تک مواد قانون اساسی مشروط است به اصل چهارم قانون اساسی و اصل چهارم هم مشروط است به موازين اسلامی ، موازين اسلامی هم مشروط است به فهم فقهای شورای نگهبان .
حال با توجه به اين که اگر اين مقدمات درست باشد خواهشمنديم ما را راهنمايی کرده و در صورت موافقت با پرسش های زير درج در نشريه چشم انداز ايران پاسخ دهيد. باشد که گامی در جهت احيای قانون اساسی ثمره انقلاب برداشته شود.
۱ - جايگاه قانون اساسی و قانونگرايی (با توجه به نمونه قانون اساسی انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامی ) در اسلام چيست ؟
۲ - آيا میتوان قانون اساسی را در رديف احکام اجتماعی قرآن که بر احکام فردی اولويت دارد تلقی کرد؟
۳ - آيا تفسير قانون اساسی توسط فقهای محترم شورای نگهبان بايستی روش ، چارچوب و آيين نامه ای داشته باشد يا نه ، يعنی وفادار به متن قانون اساسی باشد که مشروعيت هم دارد و يا اين که بايد به موازين فقهی و اجتهاد مصطلح ارجاع داده شود؟
پی نوشت ها:
۱ - امام در پيامی به خبرگان قانون اساسی تأکيد دارند که نخست ، قانون اساسی و ديگر قوانين صددرصد براساس اسلام باشد و اگر يک ماده هم برخلاف احکام اسلام باشد تخلف از جمهوری و آرای اکثريت قريب به اتفاق ملت است . میتوان نتيجه گرفت که تک تک مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی از نظر امام ، تعدادی از مراجع و فقها مشروعيت داشته و مغاير با موازين اسلام نيست .
دوم ، قانون از صراحت و روشنی مفاهيم برخوردار باشد به نحوی که امکان تفسير و تأويل غلط در مسير هوس های ديکتاتورها و خودپرستان تاريخ در آن نباشد.
سوم ، قانون ، حقوق و مصالح تمام قشرهای ملت را حفظ و حمايت نمايد و دور از تبعيض های ناروا باشد و ... (صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهايی قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران ، جلد اول ، ص ۵).
۲ - قصص : ۵.
با تشکر - لطف الله ميثمی
پاسخ آيت الله العظمی منتظری :
بسم الله الرحمن الرحيم
ايميل و نامه شما که متضمن چند سؤال در مورد جايگاه قانون اساسی در اسلام و ملاک اسلامی بودن آن و نيز نقش شورای نگهبان در تفسير قانون اساسی و چارچوب آن بود واصل و ملاحظه شد.
ضمن تقدير از توجه و پيگيری شما نسبت به مسائل مهم و کليدی کشور يادآور میشوم :
اينجانب نسبت به نقاط قابل تأمل در قانون اساسی مواردی را قبلا متذکر شده ام که در کتاب "ديدگاهها" وجود دارد و نکات گفتنی ديگری هست که فعلا مجال بيان آنها نيست ، اما به طور اجمال نسبت به سؤالات فعلی شما چند نکته را متذکر میشوم :
۱ - اصل قانونگزاری و قانونگری در جامعه در راستای حفظ نظم آن و استيفای حقوق از بديهيات عقل عملی و زيرمجموعه های حسن عدالت است که شرايع الهی نسبت به آن حکم تأسيسی و مولوی و خارج از چارچوب فهم همگانی عاقلان ندارند، ولی به لحاظ اينکه از نظر عقل و عقلائی بايد تشريع و تدوين هر قانونی مبتنی بر مصالح و مفاسد باشد و از ديدگاه اديان آسمانی که به هدف سوق دادن انسان از فرش طبيعت و عالم ماده به عرش برين ماوراء طبيعت و گشودن دريچه های عالم معنا از سوی حق تعالی فرو فرستاده شده اند، مصالح و مفاسدی که بايد ملاک تشريع قوانين باشند منحصر به اموری که زندگی دنيوی انسان را تأمين کند نيست ، بلکه بايد با توجه به هدف اصلی شرايع وحيانی و تحقق و تأمين نيازهای مادی و معنوی و دنيا و آخرت مورد نظر و سنجش و کشف قرار گيرند، و چنين نظر و سنجشی ديدی تيزبين و فراتر از افق انسان مادی میخواهد. براين اساس تنظيم قانون و تشريع و گرايش عملی و اجرايی به آن بايد بر پايه قوانين شرع و عدم مخالفت با آن صورت پذيرد; و در موارد تعارض با آن ، جانب شريعت اتخاذ گردد; مگر در مواردی خاص که با ديد کارشناسان دينی و امور جامعه مصلحتی برتر وجود داشته باشد، که در اين قبيل موارد که در حقيقت از موارد تزاحم ملاکات احکام اولی و ثانوی دينی میباشد با توجه به احکام ثانوی دينی که ناظر به موارد اضطرارند ترجيح با جانب مصلحت اهم و برتر است . و بنابراين اصل قانونگزاری و قانونگرايی امری عقلايی بلکه براساس پذيرش حسن عقلی عدل امری عقلی و برون دينی است ، ولی کيفيت تنظيم و مفاد و اجرای آن در جامعه دينی امری درون دينی است که بايد بر پايه قواعد شرع تحقق يابد.
۲ - قبول احکام ثانوی مستلزم ولايت مطلقه فقيه نمی باشد، زيرا تمام فقهائی که ولايت مطلقه فقيه يا اصل ولايت فقيه را قبول ندارند قائل به احاکم اوليه و ثانويه میباشند، منتها بحث در تشخيص موارد احکام ثانويه است ; که طبعا در احکام فردی به عهده خود مکلف است و در احکام اجتماعی که به حاکميت مربوط است به عهده اهل خبره مورد قبول حاکميت و مردم میباشد.
۳ - اکثر اصول قانون اساسی يا قوانين عادی اولا: مستلزم و به معنای تغيير حلال و حرام دين نيست تا خيال شود با "حلال محمد حلال الی يوم القيامة و حرامه حرام الی يوم القيامة " منافات دارد، زيرا قانونگزاران در قوانين مذکور درصدد تشريع احکام يا استنباط آنها نبوده اند، بلکه درصدد تشخيص و تنقيح موضوعات احکام بوده اند، آن هم موضوعاتی که تعيين آنها و بيان حدود و شرايط و موانع آنها با شارع نمی باشد. و نيز درصدد احراز عناوين اولی و ثانوی موضوعات احکام و کيفيت اجراء احکام اولی و ثانوی بوده اند و اين گونه امور برعهده شارع مقدس نمی باشد و کاملا عرفی و عقلائی خواهد بود.
ثانيا: اصل چهارم قانون اساسی به مناسبت حکم و موضوع مربوط به آن اصولی است که در ارتباط با احکام شرع باشد; بنابراين اصولی که به چگونگی انتخاب مديران جامعه يا نحوه اداره جامعه و يا احراز و اجراء احکام شرع مربوط است ، موضوعا از اين اصل خارج میباشند.
ثالثا: ارائه برداشتی از اصل چهارم که موجب بی اثر شدن قانون اساسی گردد، نه مقصود تدوين کنندگان قانون اساسی بوده و نه اکثريت مردمی که به آن رأی مثبت دادند چنين برداشتی داشته اند. و در هر صورت چون قانون اساسی مربوط به مديريت کلان جامعه و تصرف در شئون مختلف آن میباشد، اکنون که نزديک به سه دهه از آن میگذرد و ترکيب جمعيت به طور غالب تغيير کرده ، قانون اساسی کشور بايد مورد رضايت اکثريت مردم حاضر قرار گيرد.
۴ - شما میدانيد مبنای فقهی اينجانب در مورد ولايت فقيه با مبنای فقهی مشهور و مرحوم امام در کتب فقهی ايشان تفاوت دارد. ايشان ولايت فقيه را از باب نصب میدانستند و طبعا لوازم خاص خودش را خواهد داشت ، ولی اينجانب ادله نصب را از نظر ثبوت و اثبات مخدوش میدانم که در جلد اول کتاب "ولایة الفقيه " به تفصيل متعرض آن شده ام . بنابر نظريه نخب ، مشروعيت ولايت "فقيه جامع الشرايط" موقوف به انتخاب صحيح او توسط مردم و بيعت آنان با او میباشد، و قهرا مردم که يک طرف عقد بيعت هستند حق دارند ضمن بيعت و انتخاب ، مدت ولايت را محدود و نيز شرائطی را که خلاف شرع نباشد و مصلحت میبينند در آن مقرر نمايند; و فقيه منتخب نيز شرعا بايد مطابق شرايط مندرج در بيعت عمل نمايد. مطابق نظريه نخب همان گونه که اصل نصب به ولايت از نظر دليل مخدوش است ، به طريق اولی دليل ولايت مطلقه فقيه - به معنای رائج و معمول فعلی - نيز مخدوش میباشد. و به همين جهت اينجانب در همه پرسی بازنگری قانون اساسی که ولايت مطلقه را به آن اضافه کردند شرکت نکردم و به آن رأی ندادم . بنابر اين اساس همان گونه که مشروعيت ولايت فقيه جامع الشرايط موقوف به رأی مردم است مشروعيت اجرائی قانون اساسی که ضوابط کلی مديريت کشور را معين میکند نيز بستگی به آراء مردم دارد، زيرا اعمال قانون اساسی در کشور نوعی تصرف در مقدرات مردم و ايجاد محدوديت برای سلطه آن نسبت به نفوس و اموال و کشورشان میباشد، و تصرف در سلطه ديگران بدون اجازه شارع مقدس و رضايت آنان جايز نيست . البته عدم مخالفت هر يک از اصول قانون اساسی با اسلام توسط خبرگان قانون اساسی که بسياری از آنان از مجتهدين و اسلام شناسان متعهد بوده اند تضمين شده است و جای ترديد نمی باشد.
۵ - تفسير اصول قانون اساسی - چنانچه نياز به تفسير داشته باشند - هرچند مطابق اصل ۹۸ به عهده شورای نگهبان است ، اما تفسير هر متنی ضابطه و قاعده ای دارد; و مهمترين ضابطه و قاعده آن اين است که نبايد مخالف نص و ظاهر آن متن و فهم اهل لسان از کلمات و لغات و اصطلاحات مندرج در متن باشد، چنان که نبايد مخالف اراده و نظر ماتن و قانونگزار و هدف او از تدوين قانون باشد; وگرنه موجب نقض غرض خواهد بود. و اگر گفته شود فقهای شورای نگهبان چون منصوب ولايت مطلقه فقيه هستند حق دارند قانون اساسی را مطابق مصلحت زمان تفسير کنند، بايد گفت لازمه اين تصور، بطلان قانون اساسی به کلی و عدم نياز به آن و صوری بودن آن است ، در صورتی که مردم هرگز چنين نظری نداشتند و آن را به عنوان ميثاق انقلاب تلقی کردند. نظر مرحوم امام نيز چنين نبود، ايشان هم در تدوين قانون اساسی و هم در عمل به آن کاملا جدی بودند و هرگز آن را صوری و ظاهری نمی دانستند. بنابراين هر تفسيری که مخالف نص يا ظاهر قانون اساسی و نيز روح آن باشد شرعا و قانونا اعتباری ندارد.
۶ - به نظر میرسد نگرانی که در مورد تفسيرهای خاص شورای نگهبان وجود دارد که عوارض آن از جمله در انتخابات مختلف و اعمال نظارت استصوابی در چند سال گذشته ظاهر شده يکی از علل آن يکدست بودن فقهای شورای نگهبان از نظر ديدگاه فقهی و سياسی میباشد، به يقين اگر شورای نگهبان از نظر فقهی و سياسی يکدست نبود علاوه بر اينکه تضارب آراء و افکار بهتر صورت میگرفت مشکلات مربوط نيز به وجود نمی آمد، و چه بسا مرحوم امام هم تشکيل شورای مصلحت را لازم نمی ديدند.
در شرايط فعلی و با ساختار کنونی قانون اساسی و صرف نظر از نکات ذکر شده علاج موقت همين است که ترکيب فقهای شورای نگهبان از حالت يکدست بودن و تمايل داشتن به جناح خاص خارج شود، تا هم در اثر تضارب آراء و افکار مختلف نتايج مطلوبتری به دست آيد و هم پشتوانه مردمی بيشتری داشته باشد; و عملا بسياری از اين بدبينی ها و فاصله ها از بين برود. البته تمايل داشتن به جناح خاص اگر موجب تضييع حقوق انسانها نگردد نافی عدالت آنان نيست ، ولی عوارض منفی آن برای مديريت کشور و حفظ حقوق تمام جناحهای سياسی علاقه مند به نظام جمهوری اسلامی قابل انکار نمی باشد.
حسينعلی منتظری
۱۳۸۷/۳/۱۱