مجموعه اطلاعات و تحليل های مربوط به تداوم جنگ و نقش های متنوع مافيای خشونت موجود در روزنامه کيهان
از تحريريه نشريه انقلاب اسلامی در هجرت
*دما سنجی که حسين شريعتمداری است:
به نظر می رسد يکی از دماسنج های نظام ولايت در روزنامه کيهان قرار داده شده است؛ اکثر کسانی که با سياست روز در ايران سرو کار دارند به خوبی حسين اقا و حسن اقا و ياران انها را در روزنامه کيهان می شناسند. انها به خوبی می دانند که هر زمان که در روزنامه کيهان به خصوص صفحات ۲ و ۱۴ و گاهی ۳ مطلبی نوشته شده باشد در واقع اين مطلب می تواند آدرس خاصی باشد برای اعضای ديگر گروههای مافيايی، از جمله:
● هر زمان که قرار است فردی دستگير شود روزنامه کيهان نشانی وی را به صورت حروف اول نام و نام خانوادگی اعلام می کند و چند روز بعد آن فرد دستگير می شود .
● هر زمان که قرار است به اجتماعاتی حمله شود روزنامه کيهان آدرس آن را به نيروهای اجرايی اعلام می کند .
● هر زمان که قرار است به دفتر نشريه ای و يا کتابفروشی ای حمله شود روزنامه کيهان نشانی آن را در نشريه خود اعلان می نمايد و بعد نيروهای اجرايی وارد عمل می شوند .
● هر زمان که قرار است فردی ترور شود و يا تروری اتفاق بيفتد روزنامه کيهان از روزها قبل نشانی او را اعلام می کند .
● هر زمان که قرار است فردی و يا نشريه ای و يا دانشجويی مورد حمله قرار بگيرد و يا توسط مافيای قضايی بازداشت شود و يا توسط مافيای اطلاعاتی مورد حمله يا ضرب و شتم قرار گيرد و يا توسط مافيای نظامی به خانه و دفتر وی حمله شود، روزنامه کيهان نشانی او يا نشريه را اعلام می کند .
روزنامه کيهان نماينده « مقام معظم رهبری» در مافيای رسانه ای نظام است . اين نشريه روابط گسترده ای با وزارت اطلاعات و قوه قضاييه و نيروهای نظامی و گروههای انصار حزب الله و چماقداران و نيروهای تروريستی داخل و خارج از کشور دارد . به دليل همين روابط گسترده مسئولان روزنامه کيهان به خصوص حسن صفار هرندی و حسين شريعتمداری با باندهای مافيايی است که اين نشريه را يکی از دماسنج های نظام ولايت می ناميم .
حسين شريعتمداری از ياران نزديک و همپالگی های سعيد امامی و کاظم دارابی و عاليخانی و روح الله حسينيان و رازينی و مير حجازی وسليمی نمين و فلاحيان و... است . به دليل همين ارتباط است که رد پای اين فرد مشکوک الهويه را می توان در بسياری از سرکوب ها و حملات و جنايات ديد . رد پای حسين آقا از حضور در سازمان مجاهدين شروع می شود، در سال ۵۸ و درست چند ماهی از انقلاب بزرگ ملت ايران نگذشته، اتحاديه انجمن های اسلامی دانشجويی در خارج را که نهادی مستقل بود ويران می کند (سردستگی حمله شبانه خشونت آميز به کوی دانشجويان چپ ايرانی در شهر ماينز آلمان جريانی بسيار شبيه کوی دانشگاه تهران در ۱۳۷۸) و بعد به سفارت امريکا می رود و آموزش دعای ابو حمزه را می دهد و در صدا و سيما مسئول گزينش و نظارت می شود در کنار موسوی خوئينی ها و سپس او را در بخش سياسی وزارت سپاه پاسداران می بينيم در کنار محسن رضايی و ديگران و بعد در ميان سربازجويان و زندانبانان در جريان دستگيری های گسترده مبارزان و ايجاد باند تواب سازی از عبدالله شهبازی تا علی حسين پناه و شهريار زرشناس و ... تا معاونت در واواک و همکاری در ترورهای خارج از کشور تا دوستی با کاظم دارابی و نيز حمايت از جنايات سعيد امامی و دوستی و نزديکی با حسينيان وعاليخانی و حمايت از تروريستها و همچنين برنامه ريزی در جريان تهيه و تدارک مستند های خبری چون هويت و چراغ و پيچک و محرمانه و اخبار ۲۰ و ۳۰ و ...
اين روزها دماسنج رژيم ولايت مطلقه خطر پاره شدن خط قرمز ولايت وافشای کودتا گران را احساس کرده است و به قول معروف خون خونش را می خورد که چگونه شد که دو تن از ياران سابق و فرماندهان نظامی گفته اند که بنی صدر در جريان جنگ خيانت نکرده است .
رژيم ولايت مطلقه فقيه، در سی سال گذشته، با استفاده از همه امکانهای تبليغاتی و سرکوب گری و سانسور که در اختيار داشت، توسط کليه مقامات رده بالای سياسی و نظامی و قضايی و اطلاعاتی و رسانه ای و... تلاش کرد تا با فريب و دروغ و توطئه و دسيسه تنها منتخب مردم ايران را در ابتدای انقلاب خائن و جاسوس و امريکايی و اسراييلی و ليبرال و ... بباوراند. او با کمال تعجب ديد علاقه مردم کشور به بنی صدر روز به روز بيشتر می شود . نسل بعد از انقلاب نيز به او توجه پيدا کرده است . چنانکه به قول رازينی اگر نظارت بر مردم نباشد خروجی آنها بنی صدر می شود .
رژيم کودتا و مافياهای ولايت طی سی سال گذشته تمام تلاش خود را بر اين گذارده بودند تا با خائن نشان دادن منتخب مردم به مردم بگويند که انتخاب شما اشتباه بود و اگر ما نباشيم و شورای نگهبان و نيروهای نظارت کننده نباشند شما قادر به انتخاب صحيح نيستيد و کسی را که شما انتخاب کرديد خائن از آب در آمد و ما و کليه نيروها تلاش کرديم تا در سال ۶۰ با کودتا وی را از سر راه شما برداريم .حال بعد از گذشت سی سال برخی، در رژيم ولايت مطلقه فقيه، به اين نتيجه رسيده اند که بنی صدر در جنگ خيانت نکرده است و در مصاحبه های تلويزونی خود، نظر خود را اظهار کرده اند. به دنبال اظهار نظر اين دو، خون حسين آقا به جوش آمد و ديگر نتوانست طاقت بياورد. در خبری مخصوص ديگران را به ياری فرا خواند که زود بجنبيد . اگر دير بجنبيم پيامدها کار خود را می کنند .
البته حسين آقا نتوانست مدرکی دال بر خيانت بنی صدر در جبهه های جنگ به دست آورد بار. ناچار به سراغ يکی از همدستان خود در کودتای خرداد ۶۰ رفت و دروغ رسوای او، خانم مری ابتکار، را دست آويز کرد (سند افتخار آميزی که در سفارت امريکا پيدا شد و بنا بر آن، بنی صدر و دوستانش قابل خريدن نيستند و دستگاه تبليغاتی رژيم آن را سند قبول پيشنهاد استخدام از سوی بنی صدر تبليغ کردند ) .
بعد از اين اعلام خطر بود که دوستان حسين آقا يعنی شيخ غلامحسين محسنی اژه ای و حسن خان صفار هرندی با انجام مصاحبه هايی به کمک او آمدند.
بخش های مختلف اين نوشته، با استفاده از کتاب ايستاده بر آرمان و مقالات و نوشته های ديگران تهيه شده است عبارت هستند از :
● خبر ويژه حسين آقا
● توضيحاتی در مورد مطالب رحيم صفوی
● توضيحاتی در مورد مطالب علی شمخانی .
● مصاحبه های محسنی اژه ای و صفار هرندی .
● معرفی حسين اقا از سوی اقای رضا گلپور نويسنده کتاب شنود اشباح .
● معرفی خائن و خادم
* خبر ويژه روزنامه کيهان( شنبه ۸ خردادماه ۱۳۸۷)
اظهارات تعجب برانگيز دو فرمانده(خبر ويژه)
دو تن از فرماندهان دفاع مقدس در برنامه های تلويزيونی جداگانه ای در اظهاراتی تعجب برانگيز بنی صدر را از اتهام خيانت در جنگ تبرئه کردند!
سردار رحيم صفوی فرمانده سابق سپاه پاسداران در برنامه محرمانه که پنج شنبه شب از شبکه ۳ سيما پخش می شد، در پاسخ به سوال مجری جوان برنامه مبنی بر اينکه «می گويند بنی صدر در جنگ و دفاع خيلی به ما خيانت کرد ولی هيچ کس نگفته خيانت او چه بود»، با کمال تعجب اظهار داشت: «من هم نمی توانم کلمه خيانت را به کار ببرم. بلکه نفهمی او را نسبت به موضع خودش که رئيس جمهور بود و فرمانده کل قوا بود اما انقلاب اسلامی را درک نکرده بود و عظمت امام را و اينکه بالاخره بايد تابع امام باشد. البته نسبت به مسئله جنگ هم چيزی نمی فهميد.»
همچنين دريابان علی شمخانی وزير سابق دفاع نيز در برنامه مثلث شيشه ای که به صورت زنده از شبکه تهران پخش می شد، پس از آنکه مجری برنامه با طرح سوالی که ظاهرا ناشی از ضعف اطلاعاتش بود، مبنی بر اينکه «جريان نامه ای که بعد از فتح خرمشهر برخی فرماندهان نظامی به بنی صدر نوشتند و دستور عقب نشينی ايشان را تقبيح کردند، چه بود»، پرسيد، خطاب به وی گفت: «بنی صدر اصلا آن موقع نبود. بنی صدر تا زمانی که در خاک ايران بود و فرمانده کل قوا بود، هيچ عمليات موفقی انجام نداد بنی صدر در عمليات سال ۹۵ که می خواست خرمشهر را آزاد کند و شکست خورد و فاجعه هويزه رخ داد، قصد خيانت نداشت! بنی صدر دنبال پيروزی بود و اگر پيروز می شد، تانکهايی که به سمت بصره می رفتند تانکهايی در تهران به سمت کرسی های قدرت می رفتند و می گفت من عامل پيروزی ام. لذا بنی صدر خيانت نکرد!»
خاطرنشان می شود تبرئه بنی صدر از خيانت و تقليل اتهام وی به «نفهمی»، «عدم درک صحيح از انقلاب، امام و جنگ» و «ناتوانی در کسب پيروزی به رغم ميلش» در حالی صورت می گيرد که اسناد منتشر شده از لانه جاسوسی از بنی صدر به عنوان يک منبع اطلاعاتی «سيا» با اسم رمز SD LURE نام می برد.
به عنوان نمونه معصومه ابتکار از دانشجويان تسخيرکننده لانه جاسوسی در اين زمينه در کتاب «تسخير» می نويسد: «يکی از اين اسناد در مورد فردی بود که سازمان سيا از او با عنوان LURE.۱SD نام می برد. در دی ماه ۸۱۳۵، در گاو صندوق اتاق رئيس پايگاه سيا در تهران، هفت سند درباره اين فرد پيدا کرديم. نخستين سند به تاريخ ۷۲ جولای ۹۱۹۷ به گزارش های فردی به نام SD ROTTER که بعدها معلوم شد قشقايی است، مربوط می شد. وی مقامات سيا را به تماس با شخص ديگری با عنوان SD LURE ترغيب می کرد. در اين سند شماره تلفن او ذکر شده بود. با کنترل اين شماره تلفن متوجه شديم متعلق به منزل جناب بنی صدر است! سند ديگر از او به عنوان يک منبع اطلاعاتی و بالقوه نام می برد. يکی از مأموران سيا با اسم رمز گای رادرفورد در پاريس تحت پوشش يک تاجر به او نزديک شده بود. SD LURE موافقت کرد که دوباره در تهران با او ملاقات کند.» گفتنی است اظهارات صفوی و شمخانی مبنی بر خائن نبودن بنی صدر تعجب افکار عمومی را برانگيخته است و اغلب افراد فعال در محافل رسانه ای اين ادعای جديد را برای يکديگر پيامک می کنند.
* - توضيحاتی در مورد مطلب آقای رحيم صفوی
سردار رحيم صفوی فرمانده سابق سپاه پاسداران در برنامه محرمانه که پنج شنبه شب از شبکه ۳ سيما پخش می شد، در پاسخ به سئوال مجری جوان برنامه مبنی بر اينکه « می گويند بنی صدر در جنگ و دفاع خيلی به ما خيانت کرد ولی هيچ کس نگفته خيانت او چه بود»، با کمال تعجب اظهار داشت: « من هم نمی توانم کلمه خيانت را به کار ببرم. بلکه نفهمی او را نسبت به موضع خودش که رئيس جمهور بود و فرمانده کل قوا بود. اما انقلاب اسلامی را درک نکرده بود و عظمت امام را و اينکه بالاخره بايد تابع امام باشد. البته نسبت به مسئله جنگ هم چيزی نمی فهميد.»
◄در مورد اظهارات رحيم صفوی فرمانده سابق سپاه پاسداران و سخن وی به چند نکته اشاره می کنيم :
۱ - او می گويد: «من هم نمی توانم کلمه خيانت را عليه او به کار ببرم» . اين حداقل داشته وجدانی اين فرمانده سپاه است. همه و حتی خود حسين آقا می دانند که رحيم صفوی از ابتدای جنگ در ميان نيروهای نظامی در کردستان و خوزستان بوده است و اگر از بنی صدر در خصوص جنگ کوچکترين ايرادی می شد گرفت، نه تنها آن را ناديده نمی گرفت که در بزرگ کردن آن کمتر از حسن آقا عمل نمی کرد. ولی او می دانست که در طول مدتی که با بنی صدر در جريان جنگ کار می کرد از او به جز صداقت و شهامت و راست کرداری و دانش چيزی نديده بود .
۲ - او می گويد : «البته نسبت به مسئله جنگ هم چيزی نمی فهميد.» اما، تازه پاسدار آن روز، از نظامی گری چه می دانست که بتواند نظر بدهد ؟ او نمی خواهد که مردم بدانند سپاه و حزب جمهوری اسلامی در کار متلاشی کردن ارتش بودند و شيرازه آن را از هم گسيخته بودند و بنی صدر آن ارتش شيرازه گسيخته را تجديد سازمان داد و مانع از سقوط کشور شد . بنی صدر در باره نقش خود، در اداره نيروهای مسلح و جنگ گفته است :
« در اين چهار ماه جنگ دستور تنبيه برای هيچکس صادر نکردهام بلکه دستور تشويق زياد صادر کرده ام. وقتی من نظامی نيستم چطور (می توانم بگويم ) هر چه را بگويم بايد انجام دهيد؟ اگر اين کار را بکنم ابتکارهای شما میميرد. » (روزنامه انقلاب اسلامی، ۲۸ بهمن ۵۹ )
« به فرماندهان ارتش گفتم حضور من در اينجا[ ستاد ارتش] نه به لحاظ علم من به امور نظامی است، بلکه برای ايجاد اطمينان در شماست که تصميمات قاطع بگيريد و بدون ترديد و تزلزل به اجرا بگذاريد. » ( روزنامه انقلاب اسلامی، ۳۱ شهريور ۵۹)
اما اين نکته را نيز بايد بيفزاييم که بنی صدر با استفاده از مشاوران بلند مرتبه نظامی به جنگ ادامه داد و از مشاوره آنان نهايت استفاده را می کرد در حالی که فرماندهان سپاه در آن زمان حتی بعضی از آنها سنشان به سابقه برخی از اين افراد هم نمی رسيد . برخی از مشاوران نظامی بنی صدر در جنگ عبارت بودند از :
تيمسار فلاحی، شاگرد اول دوره دانشکده فرماندهی با۷ سال سابقه استادی تاکتيک نظامی در دانشکده فرماندهی و ستاد زمينی ارتش و فرد شناخته شده در مسائل نظامی و با ماموريت های ويژه نظارت در ظفار و...
سرلشگرظهيرنژاد با سابقه ۲۵ سال فرماندهی واحدهای نظامی از دسته تا تيپ ( درباره حذف گام به گام ظهيرنژاد،رفسنجانی در خاطراتش آورده است: « ظهيرنژاد وضع جبههها و طرحهای آينده جنگ را گفت. به ايشان پيشنهاد سمت رياست ستاد ]مشترک[ شد. راضی نبود و نوعی حذف تلقی میکرد....ولی نظر ايشان پذيرفته نشد. سرانجام ايشان رئيس ستاد مشترک و آقای صياد شيرازی فرمانده نيروی زمينی شدند.» )(عبور از بحران،خاطرات ۹ مهر ۶۰،ص۳۰۹).
سرهنگ فکوری فارغالتحصيل دوره عالی هوايی آمريکا در سال۵۷
دکتر چمران – با سابقه سالها جنگ های نا منظم در لبنان و فلسطين .
ابو شريف – با سابقه سالها جنگ در لبنان و فلسطين .
سرهنگ کبيری – با سالها سابقه در فرماندهی لشکر و تيپ .
و...
و فرماندهان سپاه در آن زمان که سن هاشان به سختی به ۲۷-۲۸ سال می رسيد . عبارت بودند از : مرتضی رضائی و محسن رضايی و محسن رفيق دوست و مسعود جزايری و محمد بروجردی و علی شمخانی و رحيم صفوی و محمد حجازی و عليرضا افشار و رضا سيف اللهی و باکری و... که می پنداشتند ارتش ارتش کفر بوده و از ارتش ( کدام ارتش ؟) اسلام شکست خورده و رئيس جمهوری می بايد با افراد آن معامله بنده راکند . در اهواز ، رو در رو، اين سخن بس زشت را به بنی صدر گفتند و بنی صدر آنها را به سختی توبيخ کرد و به آنها خاطر نشان کرد که اگر ارتشيان به ملت خويش نمی پيوستند، شما اين موقعيت را نمی يافتيد که اين سان توسط زور مسخ بشويد و دين و انسانيت خويش را از ياد ببريد .
مديريت علمی جنگ و سپردن کار به بهترين استعدادها و دانشها و وطن دوست ترين افسران بود که سبب شد از ماه دوم جنگ، ابتکار عمليات به دست قوای ايران بيفتد . طی ۹ ماه که بنی صدر جنگ را اداره می کرد، قوای ايران ۵ هزار کشته و ۲۳ هزار زخمی داده بود. دشمن حاضر شده بود پيشنهاد هیأت عدم تعهد را بپذيرد و کشورهای عرب نيز حاضر بودند به ايران غرامت بپردازند . سران ۸ کشور مسلمان که به تهران آمدند، کار قوای مسلح ايران را نه حماسه که معجزه خواندند . ولی بعد از کودتا، به دليل شيوه عمليات و فرماندهی جنگ، در پايان تعداد کشته و معلول زخمی ايران به حدود يک ميليون نفر رسيد. خمينی ناچار شد جام زهر شکست در جنگ را سر کشد. در زير برخی از آن شيوه ها را يادآور می شويم :
● خاطره سرتيپ دوم بيرالوند که به مناسبت هفته دفاع مقدس درروزنامه اطلاعات چاپ شده است:
«خبر دادند گردان عاشقان حسين (ع) برای پاکسازی ميدان مين در راهند. تا به آن روز نام اين گردان را نشنيده بودم و با نحوه کار آشنا نبودم. ساعتی نگذشت که دو ماشين ريو که پر از بسيجیها بود وارد منطقه شدند. هنوز برادران بسيجی از ماشين پياده نشده بودند که يکديگر را در آغوش گرفتند و همديگر را بوسيدند. صحنه عجيبی بود. از شدت گريه جوانان بسيجی، همه رزمندگان به گريه افتاده بودند. هنوز نمیدانستيم کار آن بچهها چيست.
خداحافظی بچههای بسيج که تمام شد، در کنار ميدان مين به خط ايستادند و در حالی که چهرههای همهشان پر از اشک بود به ميدان مين نگاه میکردند. منطقه در سکوت فرورفته بود و همه رزمندگان با هيجان و نگرانی چشم به بسيجیها دوخته بودند. جوان بسيجی که تقريبا حدود ۲۰ سال سن داشت رو به برادران بسيجی کرد و گفت:" فدای بدن پاره پاره آقا اباعبدالله، تمام جانهای ما. آقا منتظرند. بيشتر از اين آقا را معطل نگذاريد." يا حسين گفت و به ميدان مين زد. صدای انفجارهای پشت سر هم جهنمی از آتش را در مقابل ديدگاه همه به وجود آورد. صدای يا حسين بچههای بسيجی در صدای انفجارها گم شده بود...»( خاطرات سرتيپ دوم اسکندر بيرالوند فرمانده سابق تيپ ۸۴ پياده خرم آباد،به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، روزنامه اطلاعات،۵ مهر ۱۳۷۶،ص۵. )
اين روش ضد انسانی و ضد اسلامی سخن يکی از فرماندهان جوان و خائن سپاه را به ياد می آورد. محسن رفيق دوست فرمانده سپاه در آن زمان در مورد جان جوانان و نوجوانان که شستشوی مغزی داده و به جبهه ها برای عبوردادن از ميدان های مين و يا گوشت دم توپ کردن می بردند، گفته بود : « سربازان ما يکبار مصرف هستند ».
● با حمله به خاک عراق، صدام اولين حمله شيميايی گسترده خود را در ۳ اسفند ۱۳۶۲ برای بازپس گرفتن فاو انجام داد. در اين حمله، که اولين حمله شيميايی عراق به شمار میرفت و ۵۷۰ حمله شيميايی ديگر به دنبال آورد، قوای ايران شکست سختی را متحمل شدند. در اين بار، سردار محمد باقر نيک خواه می گويد :
« يک لشکر تقريبا کل نيروهايش شيميايی شد و دوباره تجديد نيرو کرد. من معتقدم هر کسی که در عمليات فاو بود مصدوم شيميايی است.»( گفتگو با محمد باقر نيکخواه، مسئول واحد ش.م.ر( شيميائی، ميکروبی، راديواکتيو) سپاه پاسداران، خبرگزاری مهر، ۴/۷/۱۳۸۵)
آيتالله منتظری درباره حمله شيميايی صدام به حلبچه میگويد:
« تصرف حلبچه کار خوبی نبود و باعث شد که صدام به آنجا حمله کند و مردم آنجا را [در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶] با شيميايی قتل عام نمايد. چنانکه گفته شد حدود پنج هزار نفر از مردم محلی در حلبچه کشته شدند."( خاطرات آيتالله منتظری،ج۱،ص ۵۸۴)
● « عمليات کربلای چهار بود… به خط مقدم که رسيديم، ديدم که عراقیها از منورهايی استفاده میکنند که شب را مانند روز روشن می کند، به خرازی گفتم خودت را به مسئولان برسان و بگو که عمليات لو رفته است. خرازی رفت و برگشت و گفت که آنها گفتهاند که ما مقلد امام هستم و بايد عمليات انجام شود. من پاسخ دادم که امام هم اگر شرايط را ببينند اجازه عمليات نخواهند داد. اما به هر حال عمليات انجام شد. بچههای ما چند دسته بودند، گروهی که زير آب میرفتند و يک لولههايی برای نفسکشيدن از بالای سرشان روی آب بيرون میآمد و عدهای هم که با قايق میرفتند. عراقیها اين لولهها را میزدند و وقتی بچههای ما مجبور میشدند سرشان را بالا بياورند، آنان را شهيد میکردند. خلاصه تعداد زيادی از بچههای ما را شهيد کردند. فردای عمليات من میخواستم برگردم، خرازی به من گفت برنگرديد، بچهها روحيه خودشان را باختهاند، بمانيد تا آنها روحيه خود را پيدا کنند. پاسخ دادم که ديگران اشتباه میکنند، من بايد جبران کنم؟ گفتند به خاطر خدا و امام بمانيد. قبول کردم. به يکی از گردانها رفتيم، ديدم همه بچهها روحيه خود را باختهاند. گفتم خدايا خودت کمک کن، من که نمیتوانم به اينها روحيه بدهم. شروع به صحبت کردم...با بچهها خداحافظی کرديم و سوار قايق شديم... وقتی به تهران رفتم، ماجرا را به طور کامل برای امام تعريف کردم. امام از اين اتفاقات خيلی متاثر شدند. گفتم آقا نبايد با عوامل اين اتفاق برخورد کنيد؟ پاسخ دادند که من به آقای هاشمی تذکر میدهم."( مصاحبه با آيتالله طاهری اصفهانی، اعتماد ملی، ۹/۳/۸۵)
●آيتالله منتظری در نامهای به آقای خمينی در ۱۶/۷/۶۴، به شدت به اين گونه بیقدر شمردن جان جوانان اين سرزمين اعتراض کرد. به او نوشت:
« اشکال مهم اين است که کارهای اساسی کشور خلاصه شده در چند نفر با مشاغل و گرفتاريهای زيادی که دارند. و ايکاش کارهای مهم را به افراد قوی و اهل محول میکردند و تنگ نظری و خط و خطوط و رفيق بازی در کار نبود. معمولا نسبت به هيچ خطا و تقصيری توبيخ و بازخواست نمیشود و يا اگر فرضا بشود توصيهها و تلفن ها بکار میافتد. اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصيرات منجر به شکست های پی در پی در دو سال اخير در جبهه ها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتياطی ها از دست میروند ارزش قائل بوديم اوضاع جنگ و جبهه ها بهتر از حال بود... معمولا بعد از هر شکستی که بالاخره همه میفهمند به جای بررسی دقيق شرايط و عوامل آن و استفاده از تمام نظريات و انتقادات فرماندهان جزء و رزمندگانی که شاهد قضايا و مصائب بودهاند يک سری خلاف واقعها و پيروزیهای خيالی و تهديدهای تو خالی در رسانههای گروهی و نماز جمعهها تحويل خلقالله داده میشود که باعث تعجب حاضرين در جبههها میشود و تمام قصورات و تقصيرات زير پوشش تبليغات قرار میگيرد و افراد مقصر يا خاطی هيچگونه احساس ترس يا نگرانی نمی کنند و يا بگردن يکديگر میاندازند و مرتبا خطا روی خطا و شکست روی شکست نصيب انقلاب و مردم میشود."( نامه آيتالله منتظری به آقای خمينی، خاطرات آيتالله منتظری،ج۲، صص۱۰۵۶-۱۰۶۰)
● يکی از کسانی که در ارتش بود اما با امثال محس رضائی و... بود و خود را با غيرت از آنها به سپاه نشان می داد، صياد شيرازی بود . دکتر چمران گمان برده بود او افسر لايقی است . او را به بنی صدر معرفی کرده بود . بنی صدر به او فرماندهی داد اما افسری بی کفايت و بی اعتناء به جان افراد تحت فرماندهی خود از کار در آمد. توسط بنی صدر معزول شد . بنیصدر در نامههايی به آقای خمينی و منتظریدر مورد صيادشيرازی مینويسد:
«آقای صياد شيرازی سرگرد بود و مرحوم دکتر چمران او را به اينجانب معرفی کرده بود. سه درجه ارتقاء به او دادم، او را سرهنگ تمام کردم، ۳ لشگر را در اختيارش گذاشتم و مأمور کردستانش کردم . با آنکه فرماندهان ارتش مخالف بودند، میگفتم بلکه راست باشد و او مردی با جوهر باشد. بدفعات شکايت و اعتراض شد که مگر ما نظاميان موش آزمايشگاه هستيم که بدست افسر توپخانه که نه درس ستاد فرماندهی و نه تجربه دارد میسپاريد. جوابم اين بود که باتجربهها کمکش کنند و موجب هماهنگی و همکاری ميان سپاه و ارتش میشود. خبر رسيد که در تهران به کارهای ديگر مشغول شده و هر روز گزارش گفتگوهايش درباره عزل فرماندهان و همه کاره شدنش را میآوردند. تزلزل و خشم فرماندهان نيروها زياد میشد تا بدانجا که دسته جمعی آمدند و گفتند استعفا ميدهيم. سرانجام در کردستان مصيبت بر مصيبت افزود و مصيبت آخری که ببار آورد، غيرقابل اغماض شد: يک گروه ۵۰۰ نفری را به سردشت برده و ۴۵۷ تن از آنها را به کشتن داده و ۴۵ ميليون تومان پول و بسياری از ابزار جنگی از بين رفت و روحيه نظاميان را بکلی خراب کرده بود. ارتشيان با او بغايت دشمن شدند. برای جبران عدم کفايت، درخواست بمب ناپالم کرد و امروز در دنيا موضوع تبليغات بر ضد جمهوری اسلامی ما شده است که در حکومت مذهبی، هموطنان مسلمان خود را با بمب ناپالم میسوزانيم. در کردستان بر نفرت عمومی از او افزوده شد.[درباره حادثه سردشت]، احضارش کردم. از او در باره فاجعهای که ببار آورده بود، توضيح خواستم. پاسخ داد به بهشت میروند! خشکم زد! پرسيدم مگر خداوند شما را مأمور فرستادن جوانان مردم به بهشت کردهاست؟ دستور برکناری و محاکمه نظامی او را دادم."( نامه بنیصدر به آقای خمينی، ۲۸ شهريور ۱۳۵۹؛نامههای بنیصدر به خمينی و ديگران،ص۱۵۷. همچنين: نامه بنی صدر به آقای منتظری، ۲۴ اسفند ۱۳۵۹؛ نامههای بنیصدر به خمينی و ديگران ص۳۲۱-۳۲۳.همچنين دو خط آخر از: پاسخ بنیصدر به نامه يک "بسيجی مسلمان ايرانی" ،۲۴ تير ۱۳۸.)
بنیصدر با انتقاد شديد از اين طرز تفکر و يادآوری ارزش جان انسان گفت:
« ما مسئول جان اين انسان ها هستيم. بهتر است که ما آدم آگاه و با دانش نظامی و معتقد را فرمانده کنيم و او تلفات ندهد و جان برادران و فرزندان ما را بیجا و بیدليل به خطر نيافکند، تا اينکه کسانی را بگذاريم که برايشان جان افراد قيمت ندارد. اما فرصت طلبانی هستند که میخواهند با عنوان کردن شهيد واز راه شهيد پروری ضعف خودشان يعنی نبود دانش فرماندهی و ضعف فرماندهی را بپوشانند.»( روزنامه انقلاب اسلامی،۲۱ آبان ۵۹)
- ۳ : آقای رحيم صفوی می گويد : بنی صدر - اما انقلاب اسلامی را درک نکرده بود و عظمت امام را و اينکه بالاخره بايد تابع امام باشد.
- همه می دانند که آقای خمينی در جنگ بدون اطلاع و تنها به دليل مشاوره های غلطی که به او داده می شد جنگ را ادامه داد و در نهايت با شکست و خسارات فراوان مجبور به پذيرش قطعنامه شد و اين در حالی بود که آقای بنی صدر خيلی تلاش می کرد تا در سال ۶۰ جنگ را به پايان برساند و حتی همه می دانند که قرار بر اين بود که در اواخر خرداد مسئله جنگ به پايان برسد اما ديگران که نياز به ادامه جنگ داشتند به آن ادامه دادند .
- برخی از دلايل ادامه جنگ :
- جنگ مورد نياز نظام بود و نعمت بود
- خمينی:"جنگ برای ما نعمت است." (نقل از عبور از بحران،هاشمی رفسنجانی،خاطرات ۳ دی ۶۰،ص۴۲۰)
-خامنهای: "جنگ نعمتی الهی بود."( حديث ولايت، ج ۳، ص ۲۸)
-رجايی:"جنگ نعمت است. در سايه آن مسائل حل می شوند." (سير تحول سياست آمريکا در ايران، کتاب دوم، گروگانگيری، فصل ۵، ص ۱۰)
-محسن رضايی :"اگر جنگ را ادامه نمیداديم، حکومت و انقلاب تثبيت نمیشد. آنهايی که میگويند شش سال از ۸ سال جنگ بيهوده بود و سالهای جنگ را ۶ و۲ توصيف میکنند، بايد بدانند که اگر به جنگ پايان میداديم حکومت اسلامی و انقلاب از بين رفته بود".( سخنرانی در کنگره بزرگداشت سرداران و ۱۶ هزار شهيد خوزستان،۱۰ اسفند ۱۳۷۹)
در جملات بالا می بينيد که همه جنگ را نعمت می دانستند و حرف اصلی را آقای رضايی زده که گفته اگر جنگ ادامه پيدا نمی کرد حکومت اسلامی – ولايت فقيه – و انقلاب ادامه پيدا نمی کرد .
اما نکته اخر در برابر گفته آقای صفوی که تابع امام بودن را شرط می دانست به نقل از آقای سيد احمد خمينی می آوريم تا شرط تبعيت ازامام را گوشزد کرده باشيم . سيد احمد خمينی می گويد :
"در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود، اما مسئولان جنگ گفتند ما بايد تا کنار اروندرود برويم تا بتوانيم غرامت خودمان را از عراق بگيريم. امام اصلا با اين کار موافق نبودند و میگفتند اگر بناست شما جنگ را ادامه دهيد، بدانيد اگر اين جنگ با اين وضعی که شما داريد ادامه يابد و شما موفق نشويد، ديگر اين جنگ تمام شدنی نيست و بايد اين جنگ را تا نقطه خاصی ادامه دهيم. الان که قضيه فتح خرمشهر پيش آمده ، بهترين موقع برای پايان جنگ است." - جمهوری اسلامی،۱۴/۱/۱۳۷۴، ص۱۴. حال آنکه هاشمی رفسنجانی روايتی متفاوت از آن جلسه نقل میکند:" چند روز پس از فتح خرمشهر، که تب و تاب عمليات تمام شده بود، جمعی از فرماندهان نظامی برای تعيين تکليف بعدی خدمت امام(ره) رفتند. من و آيت الله خامنه ای هم بوديم. آن جلسه برای من يکی از مهم ترين جلسات شورای عالی دفاع بود...در آن جلسه، بحث عمده بين نظاميان و امام(ره) بود. من و آيت الله خامنه ای زياد حرف نمی زديم و بيشتر به حرفهای آنها گوش می داديم. پايه حرف اين بود که امام(ره) گفتند:" تفکر پايان جنگ در اين مقطع غلط است. بايد جنگ را ادامه دهيم". يعنی اصلا" اجازه ندادند که بحث پايان جنگ را در آن جلسه مطرح کنيم. آن قدر روشن بود که روی آن زياد بحث نکرديم. بحث بيشتر بر سر چگونه ادامه دادن بود... در واقع، امام (ره) مايل نبودند که اصلاً، بحث آتش بس، صلح و پايان جنگ مطرح شود و اين را باعث دلسردی نيروها در جبهه می ديدند."( مصاحبه هاشمی رفسنجانی با روزنامه کيهان، ۲۱/۱۱/۸۲)
گوئی آقای رفسنجانی فراموش کرده است که در خاطرات ۶ فروردين ۱۳۶۰ نوشته است:
"احمد آقا آمد و گفت امام با ورود ما به خاک عراق موافق نيستند."( پس از بحران، خاطرات ۶ فروردين ۱۳۶۰،ص۴۰)
"امام در آن جلسه فرمودند ما دو راه در پيش داريم. يا بايد همين جا صلح کنيم و از راههای سياسی خسارات خود را از رژيم صدام بگيريم و يا بايد جنگ را ادامه دهيم تا رژيم صدام را ساقط کنيم. نظر خود من صلح است. اکثر حاضران نيز نظر امام را تأييد کردند. اما يک نفر گفت ما الآن در بهترين شرايط هستيم تا رژيم آمريکايی صدام را ساقط کنيم و عراق را آزاد کنيم. چرا وقتی میتوانيم با عزت به اهدافمان برسيم، به ذلت صلح تن دردهيم؟ آن فرد چنان با حرارت سخن گفت که اکثر حاضران با سخن وی همراه شدند. اما امام هم چنان مخالف بودند و در نهايت به رأی اکثريت تن دادند و با آنان اتمام حجت کردند. از جمله گفتند ببينيد از نظر نظامی توان اين کار را داريد يا نه که همهی فرماندهان نظامی گفتند مطمئنا توان اين کار را داريم. در انتها امام خدا را شاهد گرفتند که من به دليل تأييد شما به اين کار رضايت دادم و از اين ساعت حتی اگر همهی شما از اين نظر برگرديد من برنمیگردم تا زمانی که صدام ساقط شود"( - آخرين سخنرانی سيد احمد خمينی در ديدار با جمعی از خانوادههای شهدا، بهمن ۷۳.
خمينی بعد از آن جلسه و بازپس گيری خرمشهر گفت
"ما بايد از راه شکست عراق به لبنان برويم. ما میخواهيم که قدس را نجات بدهيم. لکن بدون نجات کشور عراق از اين حزب منحوس [بعث عراق] نمی توانيم. مقدمه اينکه لبنان را نجات بدهيم، اين است که عراق را نجات بدهيم." (جمهوری اسلامی، ۳۱ خرداد ۱۳۶۱)
اين در حالی بود که آقای بنی صدر درمورد اين انديشه جنگ طلبان سال قبل گفته بود :
" اين حرفها که ما میخواهيم جنگ را ادامه دهيم تا رژيم عراق برود، رژيم فلان برود، فلان تغيير و تصوری که ما میخواهيم بشود، ظاهرا شعار جالبی است اما اولا افکار عمومی دنيا را بر ضد ما بسيج میکند. ثانيا هيچ ملتی حاضر نمیشود ما نقش قيم و متولی را برای او بازی کنيم. اگر هم حاضر شود، ما اگر انقلابی هستيم نبايد بپذيريم. شرايط را اگر خود مساعد ديدند آماده اند که به ما بپيوندند.شعارهای ظاهرفريبِ پرزيان ندهيد. ما بايد در حدومرز حقانيت خود بايستيم."(روزنامه انقلاب اسلامی،۱۹ ارديبهشت ۶۰)
اما آقای خمينی که جنگ را و ادامه آن را نعمت می دانست در سخنرانی های مختلف بر شيپور جنگ می نواخت و می گفت :
"مصالحه با جنايتکار و سازش با جنايتکار، اين يک جنايتی است بر مردم متعهد و يک جنايتی است بر اسلام...هيچ مسلمی نبايد خيال کند که بين اسلام و غيرمسلم بايد صلح ايجاد شود"( جنگ تحميلی، انتشارات دفتر نمايندگی سازمان تبليغات اسلامی، ارديبهشت ۶۳، ص۱۲۲)
"جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نمیشناسد... اينکه بگوييم تنها خرمشهر يا شهرهای ديگر آزاد شد، تمامی اينها
خيال باطل ملیگراهاست. هدفمان پيادهکردن اهداف بينالمللی اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است."
( نشريه پر، شماره ۱۷۰، بهمن ۷۸ (
"جنگ را تا از بين رفتن حزب بعث ادامه خواهيم داد، اين جنگ تا پيروزی ادامه خواهد يافت و کسانی که با جنگ مخالفند، خلاف رضای خدا است."( سخنرانی آقای خمينی، ۴ فروردين ۱۳۶۵)
"تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام نخواهد نشست و انشاالله تا رسيدن به اين هدف فاصله چندانی نمانده است و اکنون که به مرز پيروزی مطلق رسيدهايم، صدام و جهانخواران صلحطلب شدهاند."
( پيام خطاب به زائران حج، ۷ مرداد ۱۳۶۶(
در اين مورد آقای منتظری نيز اين چنين گفت :
"وقتی که خرمشهر را فتح کرديم و اينها را بيرون رانديم احساس کرديم که نيروها بخصوص ارتش انگيزه داخل شدن در خاک عراق را ندارند، خودشان میگفتند: ما تا حالا جنگ کرديم که دشمن را از کشورمان بيرون کنيم ولی حالا اگر بخواهيم در خاک عراق برويم اين کشور گشايی است و انگيزه نداشتند، روی همين اصل هم من همان وقت پيغام دادم که هر کاری میخواهيد بکنيد حالا وقتش است و حمله کردن به عراق درست نيست، آن روز حسابی برای غرامت به کشور ما پول میدادند و منت ما را هم میکشيدند و شرايط آماده بود، ولی آقايان فکر میکردند که الان میرويم عراق را میگيريم، صدام را نابود میکنيم . ولی خوب رهبری با امام بود و نظر ايشان مقدم بود. ما بعد از فتح خرمشهر مرتب شهيد داديم، مرتب از طرفين کشته شد، کاری هم از پيش برده نشد.
بعد از فتح خرمشهر هشت نفر از سران کشورها آمدند (اعضای اين هيات عبارت بودند از: احمد سکوتوره، رئيسجمهور گينه؛ ياسر عرفات، رئيس کميته اجرايی سازمان آزاديبخش فلسطين؛ حاج داوود، رئيسجمهور گامبيا؛ ضياءالرحمن، رئيسجمهور بنگلادش؛ ضياءالحق، رئيسجمهور پاکستان،حبيب شطی، دبيرکل سازمان کنفرانس اسلام؛ بولنت الودسو نخستوزير ترکيه؛ تنکو احمد وزير امورخارجه مالزی و مصطفی نياس وزيرامور خارجه سنگال)
پشت سر امام در تهران نماز خواندند، ياسرعرفات بود، احمد سکوتوره بود، ضياء الحق بود،اينها اصرار داشتند که امام جنگ را پايان بدهند ولی امام قبول نکردند، همان وقت اگر وساطت آنها قبول شده بود ما در موضع بالا بوديم و میتوانستيم خسارت بگيريم و عراق را محکوم کنيم، ولی متاسفانه آن فرصت را از دست داديم."( - خاطرات آيتالله منتظری،ج۱،صص۵۸۹-۵۹۱
[ادامه مطلب را از اين جا دنبال کنيد]