جمعه 5 مرداد 1386

بابک خُرّمدين و داستانِ تحريفِ تاريخِ آذربايجان، مسعود لقمان

mloghman@gmail.com

جنبش خُرّمدينان در ايران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.
بزرگ مردی که نمادِ مبارزه های پيگير ملتی در برابر اشغالگرانی است که با وحشيانه ترين شيوه ها، همه ی شورش ها و جنبش های ملیِ ايرانيان را سرکوب کردند.

نگاهی به جنبشِ خُرّمدينان آذربايجان
خُرّمدينان، که به خاطر جامه های سرخی که به تن می کردند، سرخ جامگان نيز ناميده می شدند، قيامی بود فراگير که در سراسرِ ايران زمين، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربايجان، عليه اشغالگرانِ عرب دنبال می شد.
بابک خرمدينپس از مرگ "جاويدان پور شهرک" (فرماندهِ ی خُرّمدينان آذربايجان) بابک، رهبری اين جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، عليه سلطه ی تازيان برخاست و "دژ بَذ" (جمهور) نزديکِ "کليبر" را به عنوانِ مرکزِ فرماندهیِ خود، برگزيد.
اين جنبش، برای آزاد سازی ايران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بيش از ۲۰ سال در برابر سلطه گران بايستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگيرد.
تا اين که "معتصم" خليفه ی عباسی، از "افشين" خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته ی "جرير طبری": «معتصم چون در کارِ بابک، بيچاره شد، اختيار بر افشين افتاد.»
افشين که از شاهزادگانِ شهر "اشروسنه" (بين سيحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله ی سال های ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نيرنگ، خُرّمدينان را شکست دهد و بابک را اسير کند.
خليفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فيلی کنند و برادرش "عبدالله" را سوار شتر و در شهر بچرخانند. گويند: خليفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند. نخست، دست های او را بريدند، در اين هنگام بابک قدری از خون خود را بر چهره اش ماليد. خليفه پرسيد: ای سگ! ای زنديق! اين چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: چون خون از روی برود، زرد شود. من روی خويش را به خون، سرخ کردم تا وقتی خون از تنم بيرون رود، نگويند از بيم، رويش زرد شده است.
پس از کشتن بابک، جسدش را در سامرا به دار آويختند و سرش را به همراه عبدالله به بغداد فرستادند. "اسحاق بن ابراهيم" فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خليفه انجام داده بود.
پس از دستگيری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدينان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ايران و حتا در بيزانس (قسطنطنيه) به مبارزه ی خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.
درباره ی باور خُرّمدينان که متاثر از انديشه های "مزدک" بود، سخن، بسيار گفته شده است. اما آنچه که از نام خُرّم دينی برمی آيد، بيانگرِ باوری است که پيوستگیِ عميقی با انديشه های زرتشت دارد و در پی شادی و خُرّمی انسان است و بر اين ايده است که آدمی، آفريده ی خداست و در اين جهان بايد به شادی سرکند و گريه و زاری امری نکوهيده است.
"دکتر علی ميرفطروس" در کتاب "جنبش سرخ جامگان" که به بررسی تأثير آئين ها و باورهای ميترائی بر عقايد خُرّمدينان پرداخته است، چنين نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدينان نيز - مانند مزدکيان - به پيکار روشنائی و تاريکی (يا اهورامزدا و اهريمن) اعتقاد داشتند. امّا برخلاف تعاليم مزدک، خُرّمدينان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه بطور تصادفی، بلکه با اراده و اختيار انسان، پيروز می شود. با چنين درکی، جهان بينی مزدکيان جديد (خُرّمدينان) دچار تحول گرديد که بر اساس آن، فلسفه ی خُرّمدينان نه يک فلسفه ی تأمّل و تحمّل، بلکه به فلسفه ای برای تحرّک و پيکار بَدَل گرديد. از اين زمان است که پرچم و جامه ی سرخ، نشان رسمی خُرّمدينان شد.
جنبه ی ديگر عقايد سرخ جامگان، اعتقاد آنان به تناسخ بود. اعتقاد به تناسخ گويا ناشی از اين باور بود که قهرمان نمی ميرد مگر آنکه ريشه ی بيداد بَرکَنَد و داد را بر تخت بنشاند. در حقيقت، تناسخ صورت ديگری از بی مرگی قهرمان يا شکل ساده و عاميانه ی ديالکتيک و حرکت تاريخ بود.
به نظر عقيده شناسانی مانند: "شهرستانی"، "نوبختی" و "عبدالقاهر بغدادی":
«اصحاب تناسخ جهان را قديم می دانستند و بهشت و دوزخ و معاد و رستاخيز و روز حشر را انکار می کردند چرا که به نظر آنان: بهشت و دوزخ، اين جهان است و جز اين، جهانی ديگر نيست. »۱

بابک خرمدين و جاعلانِ تاريخ
چندی است، گروه هايی که خود را "پان ترکيست" می نامند، با اين بهانه که دژِ بابک در آذربايجانِ ترک زبان قرار دارد، بابک را ترک نژادی می دانند که برای رهايی خلق ترک! از ستم شوونيست های فارس! قيام کرده است. آنان با برگزاری مراسمی در تيرماه هر سال و برافراشتن پرچم کشورِ بيگانه در قلعه ی بابک، در پی تاريخ سازی برای آذربايجانی هايی هستند که هرچند زبانشان ترکی است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاريخشان تفاوتی با سايرِ ايرانيان ندارد.
کتاب هايی چون: اخبار الطوال (دينوری)، الانساب (سمعانی)، تاريخ ابن خلدون، تاريخ بلعمی، تاريخ طبرستان (کاتب)، تاريخ طبری، تاريخ الکامل (ابن اثير)، تاريخ گزيده (حمدالله مستوفی)، تاريخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن عبری)، التنبيه و الاشراف (مسعودی)، تقويم التواريخ (حاج خليفه)، دول الاسلام (ذهبی)، جوامع الحکايات ولوامع الروايات (محمد عوفی)، سياست نامه يا سيرالملوک (نظام الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زين الاخبار (گرديزی)، الفرق بين الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن نديم)، نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه ی پژوهشگران، در اين زمينه محسوب می شوند، هيچ يک، حتا کوچک ترين اشاره ای به اين که تبار بابک از ترکان بوده، نداشته اند. مثلاً: "ابن واضح يعقوبی" در کتاب "البُلدان" می نويسد: مردم شهرهای آذربايجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانيه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود.۲
نکته ی بسيار مهم اينکه، وقتی دست و پای بابک را بريدند و دشنه در دنده های سينه اش فرو کردند، بابک با زبان ساده ی فارسی گفت:
- «آسانيا!»
اين روايت نشان می دهد که زبان فارسی در اين دوران در آذربايجان رواج داشته است.
همچنين بيشترِ اين تاريخ نگاران به اين اشاره کرده اند که لشگريانِ خليفه ی عرب برای سرکوبی جنبش بابک را ترکان تشکيل می داده اند و معتصم در ميان سرداران خود، به ترکان که هم نژاد مادر وی بودند، بيش از عرب ها و ايرانيان بها می داد و برای از ميان بردن جنبش های ملی ايرانيان به کوچ گسترده ی ترکان از آسيای ميانه، کمک فراوان نمود.

ريشه و تبار مردم آذربايجان
مردم آذربايجان، همان گونه که نام سرزمينشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ايرانی (آريايی). نام آذربايجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربايجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا ساليان دراز، خود و خاندانش حاکم اين سرزمين بودند، گرفته شده. اين سرزمين پيش از آتروپات، "ماد خُرد" ناميده می شد. ۳
"ابراهيم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گويد:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ايران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آميخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستايی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسيار به کار رفته و همين واژه است که در پارسی، پاييدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسياری از نام های ديگر سرزمين ايران هم ديده می شود. مانندِ گلپايگان (گلبادگان)». ۴
آذربايجانيان، فرزندان مادان آريايی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ايشانند. زبان کهن آذربايجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پايه ی پژوهش های مورخان ايرانی و خارجی، زبان ترکی، ديرينگی چندانی در آذربايجان ندارد.
به گواهی تاريخ، ورود ترکان به آذربايجان، از زمان سلجوقيان آغاز شد. آنان که ايل های دامدار و کوچ نشينی بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربايجان به آن جا درآمدند.
پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسيد. آنها که نزديکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنين برخی از لشگريان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانيه و تبريز را به پايتختی برگزيدند و بوميان آذربايجان را به زير سلطه ی خود درآوردند. در اثر ارتباط بوميان آذربايجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گويش آذری راه يافت. همچنين گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بيشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربايجان از يک سو و حاکميت هزار ساله ی ترکان بر ايران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزديک به ۷۰۰ سال از زمان سلجوقيان، زبان ترکی جای گويش پهلوی آذری را بگيرد.
از ميان رفتن گويش پهلوی آذری، نخست در بيرون از شهرها آغاز گرديد، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نيز رسيد. "زکريا بن محمد قزوينی" در کتاب "آثار البلاد" در سال ۶۷۴ هجری در زير عنوان تبريز، چنين نوشته است: «منجّمين گفته اند که تبريز را از ترکان آفتی نخواهد رسيد، چه طالع آن شهر عقرب است و مريخ صاحب آن است و تاکنون حرف ايشان راست درآمده است، چه از جميع بلاد آذربايجان هيچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبريز». ۵
"احمد کسروی تبريزی" در کتاب "آذری، زبان باستان آذربايجان" زير عنوان آذربايجان پس از مغولان می نويسد: «پس از مغولان در ايران شورش بس سختی برخاست، زيرا چون ابوسعيد در سال ۷۳۵ درگذشت و او را جانشينی نبود، ميان سران مغول، کشاکش افتاد که هر يکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز يک سال از مرگ ابوسعيد نمی گذشت که سه پادشاهی بنياد يافت و برافتاد و تا ساليانی اين کشاکش و لشکرکشی پيش می رفت و ايرانيان که اين زمان بسيار خوار و زبون می بودند زير پا لگدمال شدند و چون آذربايجان تختگاه مغول بوده بيشتر اين کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بيشتر زيان و آسيب به آن جا می رسيد و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبريز گزند سختی ديد. زيرا آذربايجان که در دست سلطان احمد ايلکانی می بود و او امير ولی استر آبادی را به فرمانروايی تبريز گماشت. در سال ۷۸۷ تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امير ولی بگريخت و مردم بيش از يک هفته جنگ و ايستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسيب بوده دريغ نگفتند. پس از اين گزندها نوبت تيمور و لشکرکشی های او رسيد. در زمان او آذربايجان چندان آسيب نديد. ليکن چون دوره ی او به سر رسيد، آذربايجان بار ديگر ميدان کشاکش گرديد، زيرا چنان که در تاريخ هاست، نخست خاندان قرا قويونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنياد پادشاهی نهادند و هميشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قويونلو رسيد که هم چنان با ايل های انبوهی به اين جا رسيدند و بنياد پادشاهی نهادند و هميشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعيل صفوی در سال ۹۰۶ که هفتاد سال از تاريخ مرگ ابوسعيد می گذشت آذربايجان هميشه ميدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من بايد انگيزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربايجان و رواج ترکی را در آن ها اين پيشامدهای هفتاد ساله دانست، زيرا در اين زمان است که از يک سو بوميان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسيار رو به اين جا آورده اند و بر شماره ايشان بسيار افزوده. در زمان های پيشين ترکان بيشتر در ديه ها می نشسته اند ولی اين زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج يافته است.» ۶
موضوع از ميان رفتن يک زبان و بازتوليد آن در زبان تازه، بحثِ جديدی نيست. در تاريخ از اين دست بسيار بوده، نمونه ی آن از ميان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفريقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و يا زبان های برخی از مردم آسيای ميانه، ارّان (جمهوری آذربايجان)، آذربايجان و آسيای صغير که در زبان ترکی حل شده اند.
در کتاب "تاريخ آذربايجان" چاپ باکو در اين باره می خوانيم: «بسياری از اقوام مشرق زمين در روزگار کنونی به زبانی که نياکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گويند. برای نمونه در آسيای ميانه زبان های ايرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ يک زبان به معنی تنگ کردن تمام ميدان بر بوميان نيست. از اين رو اقوام کنونی، فرزندان مستقيم نياکان بومی سرزمين خود در روزگار گذشته اند. اينان تا روزگار ما ريشه های فرهنگی، تاريخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشته اند». ۷
اين گونه است که ترکان، مثلِ هر مهاجم ديگری که به اين سرزمين آمد، مانند: يونانی ها، مغول ها و عرب ها در ايرانيان حل شدند و از ميان رفتند و ايرانيان ريشه های مشترکِ تباری، تاريخی و فرهنگی خود را حفظ کردند.

«به حرفِ ناکسان، از ره مرو!»
دولت عثمانی، از زمان صفويان تا جنگ جهانی نخست، در انديشه چپاول ايران زمين و برپايی امپراتوری اسلامی و سپس امپراتوری ترک، لشگرکشی به ايران و استان آذربايجان را آغاز کرد. ولی هر بار اين دلاوران آذربايجانی بودند که از پيوستن به عثمانی ها دوری جستند و با دادن خون و جان خويش، بيگانگان متجاوز را از ايران، بيرون راندند.
دولت عثمانی پس از چندين بار يورش به آذربايجان و کشتار و چپاول فراوان، با ايستادگی مردم دلير آن سامان روبرو گشت و نتوانست از راه مستقيم مردم آذربايجان را به سوی خود کشد، از اين رو بر آن شد، نخست ارّان۸ و آذربايجان را زير نام آذربايجان يکپارچه نموده، آن گاه اين دو سرزمين را بخشی از خاک خود سازد. اين نکته را سردمداران اين جريان ها خود بارها اعتراف کرده اند. مثلاً "محمد امين رسول زاده" بنيانگذار حزب مساوات و کسی که نخستين بار اين نام را برای اران به کار برد، در مقاله ای که در پيرامون "تاريخ جمهوری مستعجل آذربايجان" نوشته به آشکارا گفته است که «آلبانيا (جمهوری آذربايجان) از آذربايجان متفاوت است.»۹ از اين گذشته او در نامه ای به "سيد حسن تقی زاده" اشتياق خود را برای «انجام هر کاری که از ناخشنودی بيشتر ببن ايرانيان جلوگيری کند» بيان داشت. ۱۰
سران آنکارا و باکو نيز خود بازيچه سياست غربند، چرا که اگر به نکويی به تاريخ سده های اخير خاورميانه بنگريم، می بينيم سرمايه داری غربی در پی برپايی کشورهای کوچک در منطقه است و از ايران بزرگ با تمدن کهنی که دارای نيروی بزرگ ذاتی در بهم زدن معادلات جهانی است، واهمه دارد. بدين روی آنان در پی فراهم آوردن ايرانستان اند تا بتوانند برای هميشه در خاورميانه يکه تازی کنند و در چنين فضايی است که "صدری بدر الدين" تئوری پرداز پان ترکيسم، تئوری ختنه را که مبتنی بر برانگيختن احساسات ترکی و دگرگونی تاريخ، ريشه زبان و مردم شناسی آذربايجانيان است را پيش می کشد تا زمينه را برای جدايی آنها از سرزمينِ مادری فراهم کند. ۱۱

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اگر به تاريخ ايران نگاهی بياافکنيم نزديک ۱۲۰۰ سال از۱۴۰۰ سال ايرانِ پس از اسلام، زير سلطه ی حکومت های ايلی و قبيله ای و نزديک ۹۰۰ سال از آن زير نظر حکومت ايل های ترک زبان غزنوی، سلجوقی، قراختايی، غز،آق قويونلو، قرا قويونلو، صفوی، افشاريه و قاجار گذشته است. اين تاريخ نشان می دهد تنها ساليانی اندک، ايران، شاهد سلسله ای ايرانی بوده است. اکنون کدام خردمند است که بتواند افسانه ی ستم فارس ها! را باور کند؟
جا دارد، گفته ی "هرمزان" به "عمر بن خطاب" در زمان يورش عرب ها به ايران را در اين جا بياورم تا آنچه که در بندهای پيشين نوشتم، روشن تر شود ...
«عمر بن خطاب با هرمزان مشورت کرد و پرسيد، از اسپهان بايد آغاز کرد يا از آذربايجان؟ هرمزان پاسخ داد که: اسپهان سر است و آذربايجان دو بال. چون سر را ببری لاجرم دو بال و سر همه فرو افتد.» ۱۲
و استاد شهريار نيز چه زيبا، خطاب به آذربايجان می گويد:
تو همايون مهد زرتشتی و فرزندان تو / پور ايرانند و پاک آيين نژاد آريان
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر کس / ملتی با يک زبان کمتر به ياد آرد زمان
گر بدين منطق تو را گفتند ايرانی نه ای / صبح را خوانند شام و آسمان را ريسمان
مادر ايران ندارد چون تو فرزندی دلير / روز سختی چشم اميد از تو دارد هم چنان
بی کس است ايران به حرف ناکسان از ره مرو / جان به قربان تو ای جانان آذربايجان

پی نوشته ها
۱ . ميرفطروس، علی، «بخشی از رساله ی سرخ جامگان (بابک خرمدين)»، فصلنامه ی دريچه، کانون فرهنگی گفتگو، شماره ی ۳، مهرماه ۱۳۷۲، امريکا، رويه های ۵۴-۴۰. به نقل از جوامع الحکايات، محمد عوفی، نسخه ی خطی کتابخانه ی ملی پاريس به شماره ی Suppl.Pres No ۹۰۶
۲ . يعقوبی، البُلدان، ترجمه ی محمد ابراهيم آيتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۶، رويه۴۷-۴۶.
۳ . برای آگاهی بيشتر به جغرافی استرابون، کتاب يازدهم، باب سيزده نگاه کنيد.
۴ . «دو گفت و گو با استاد ابراهيم پور داوود»، ماهنامه دانشجويی تلاطم، شماره ۱۴، دانشگاه علوم پزشکی تهران، ۱۳۸۲.
۵ . قزوينی، زکريا بن محمد، آثار البلاد، گوتينگن آلمان، رويه ۲۲۷.
۶ . کسروی تبريزی، احمد، آذری يا زبان باستان آذربايجان, فردوس، ۱۳۷۹، رويه های ۱۲۲-۱۲۱.
۷ . Istorria Azerbaijana, pod. Red. Akademikov akademii nauk azerbaijanskoi SSR, I.A. Huseinova, A.S. Sumbat-Zade I dr., Akademiia nauk Azerbaijanskoi SSr, Institut Istorri, Baku, 1958..
۸ . سرزمينی که امروزه "جمهوری آذربايجان" شناخته می شود، در زمان ساسانيان "آلبانی" و بعد از اسلام "اران" نام داشت. در سال ۱۹۱۷ سران حزب مساوات با خواست های پيش بينی شده، اين بخشِ قفقاز را آذربايجان ناميدند تا در آينده با نام بردن از آذربايجان شمالی و جنوبی، غوغای دو پارگی اين سرزمين ها را برپا و خواهان يکپارچگی اين دو بخش گردند. در حالی که در هيچ نقشه و کتابی که پيش از سال ۱۹۱۷ چاپ شده است، از سرزمين های شمال ارس به عنوان "آذربايجان" ياد نکرده و تنها نام آذربايجان از آنِ سرزمينِ جنوبی ارس است و در اين ميان نيک است يادی کنيم از "شيخ محمد خيابانی" بزرگ مرد آذربايجانی که در زمان اين توطئه با هوشياری, درخواست دگرگونی نام آذربايجان ايران به آزادستان (به سبب نقش بزرگ آذربايجان در خيزش مشروطه) را کرد، تا در آينده از اين توطئه شوم دور بمانيم، که به درخواست او جامه عمل پوشيده نشد.
برای آگاهی بيشتر از تبار، ريشه و پيوستگی مردم اران با ايران، به کتاب "اران" نوشته پرفسور عنايت الله رضا، چاپ وزارت امور خارجه در ۷۱۵ رويه و کتاب "آران، نخجوان و نيمه تالش چرا، کی و چگونه آزربايجان ناميده شدند؟" پژوهش و نوشته زرتشت ستوده اردبيلی، نشر سهراب لس آنجلس، بنگريد.
۹ . Akcuroglu,Y.(ed.),Turk Yili, 1928, Istanbul, Yeni Matbaeh, 1928, p.483..
۱۰ . «نامه ی محمد امين رسول زاده به تقی زاده در تاريخ ۲۵ اسفند ۱۳۰۲ خورشيدی»، مجله آينده، جلد چهارم، شماره های ۱ و ۲، ۱۳۶۷، رويه های ۵۹-۵۷.
۱۱ . احمدی، حميد، «مقاله استراتژی نوين پان ترکيسم: استراتژی ختنه»، به اهتمام موسسه فرهنگی اران – اروميه، ۲۸ آذر ماه ۱۳۸۰.
۱۲ . البلاذری، احمد بن يحيی، فتوح البلدان، ترجمه ی دکتر آذرتاش آذرنوش، تهران، سروش، ۱۳۶۴، رويه ۶۴.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بابک خُرّمدين و داستانِ تحريفِ تاريخِ آذربايجان، مسعود لقمان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016