اين روزها دانشجويان بسيجی به محمود احمدینژاد نامه مینويسند و از او يک «انقلاب فرهنگی» در دانشگاهها را مطالبه میکنند؛ انقلابی که نشانه آن گويی بايد خروج اساتيد و دانشجويان منتقد از دانشگاه باشد. نکته طنز ماجرا اما آنجاست که اگر محمود احمدینژاد، زمانی ـ۲۷ سال پيش ـ خود در مقام يک دانشجوی انقلابی و عضو انجمن اسلامی، در کار دميدن بر آتش انقلاب فرهنگی در دانشگاه محل تحصيل خود ـ علموصنعت ـ بود، اينک اما در مقام کارگزار حکومت قرار دارد. او با اين حال از آن دسته از جوانان انقلابی و دانشجويان خط امامی نيست که در گذر از جوانی به ميانسالی، در مسير تحول پای گذاشتند و از گذشته خود فاصله گرفتند. محمود احمدینژاد همچنان از تهاجم فرهنگی سخن میگويد و ضرورت مقابله با آن و اگر زمانی ـ در مقام يک دانشجو ـ از حکومت میخواست تا دانشگاه را از حضور اساتيد و دانشجويان غربزده و غير مسلمان پاکسازی کند، اينک اما در مقام يک حکمران، از دانشجويان میخواهد تا بر سر او فرياد زنند و از او اخراج اساتيد سکولار و ليبرال را طلب کنند. بايد ۲۷ سال به عقب بازگشت و مروری کرد بر آنچه محمود احمدینژاد و دوستانش در دانشگاه علموصنعت و دانشجويانی در دانشگاههای ديگر انجام دادند؛ داستانی که «انقلاب فرهنگی» نام گرفت.
***
۲۵ فروردين ۱۳۵۹ بود که اکبر هاشمی رفسنجانی برای سخنرانی در دانشگاه عازم تبريز شده بود. روز بعد اما وقتی به دانشگاه رسيد: «به نظرم يک مقدار جو غيرعادی آمد. علاوه بر پلاکاردهای موافق و مخالف فراوانی که در خيابانهای دانشگاه نصب شده بود، جمعيت فوقالعاده متراکم و فشردهای نيز در محل سخنرانی که گنجايش زيادی نداشت، جمع شده بودند.» نوبت به پرسش و پاسخ رسيده بود که يکی از دانشجويان از قصد خود برای پرسششفاهی ـ در برابر پرسشهای کتبی ديگر ـ سخن گفت و بدينترتيب اغتشاش آغاز شد. موافقان و مخالفان روياروی يکديگر قرار گرفتهبودند که هاشمی رفسنجانی ترجيح داد جلسه را ترک گويد و عطای سخنرانی را به لقايش ببخشد.
اگرچه اکبر هاشمی رفسنجانی اين ماجرا را آغازی بر رويارويی دانشجويان مسلمان و دانشجويان دگرانديش میداند و تصرف دانشگاهها توسط انجمنهای اسلامی و انقلاب فرهنگی را نتيجه اين ماجرا میخواند، اما به واقع، داستان انقلاب فرهنگی، ريشهای دامنهدارتر داشت.
پيشتر، اوايل اسفندماه ۱۳۵۸ درگيری شورای دانشجويان دانشگاه مشهد با گروهی از دانشجويان «مجمع احيای تفکرات شيعی» به جرح و درگيریهايی انجاميده بود که با گروگانگيری نيز همراه بود. در بهمن و اسفند ۱۳۵۸ نيز با بالاگرفتن درگيریها دردانشگاه تهران، دعوای لفظی ميان محمد ملکی، رئيس دانشگاه که خواستار تامين امنيت بود و ابوالحسن بنیصدر، رئيسجمهور وقت، آنقدر بالا گرفته بود که بنیصدر، ملکی را فردی «بیشهامت» خواند و ملکی نيز در کنفرانسی مطبوعاتی خطاب به رئيسجمهور از استعفای خود سخن گفت. اين داستان تا بدانجا نيز ادامه يافت که شورای سرپرستی دانشگاه تهران به همراه حسن حبيبی، وزير وقت فرهنگ و آموزش عالی، به ساختمان نخستوزيری رفتند تا به گفتوگو با بنیصدر بنشينند و بر سرآزادی در دانشگاه به مباحثه بپردازند. نوزدهم فروردينماه ۱۳۵۹، حتی شهربانی و وزارت کشور نيز طی نامهای فعاليت گروههای سياسی را در دانشگاهها ممنوع ساخته بودند، اگرچه حسين صباغيان، معاون دانشگاه تهران تاکيد داشت که چنين نامهای به دست ما نرسيده و اگر رسيده باشد نيز اجرا نخواهد شد. استدلال اين مقام دانشگاهی در سخن نيز البته چنين بود: «به صورت مسالمتآميز که نمیتوان از فعاليت گروههای دانشجويی ممانعت کرد، چرا که همين گروهها با وجود حضور گارد در زمان طاغوت به فعاليت میپرداختند.»
آتش اما برای تحولی در دانشگاهها در حال روشنشدن بود. بيست و هشتم فروردينماه درگيریها در دانشگاه علموصنعت تا آنجا بالا گرفت که دانشجويان عضو انجمناسلامی، تعطيلی دانشگاه را اعلام کردند. اين اما تمام ماجرا نبود، که دانشگاه علموصنعت به وسيله نيروهای نظامی و انتظامی محاصره شد تا از ورود دانشجويان به دانشگاه جلوگيری به عمل آيد. بدين ترتيب دانشگاه متحدين، ـ تربيت معلم و علموصنعت ـ تا سیام فروردينماه به تصرف آن دسته از دانشجويانی درآمده بود که عضو انجمنهایاسلامی بودند، دانشجويانی که البته با دوستان خود در تسخير سفارت آمريکا همراه نشدهبودند و اکنون سازی ديگر را کوک میکردند؛ انقلاب فرهنگی در برابر تسخير سفارت آمريکا.
اينچنين بود که صبح روز شنبه، سیام فروردينماه، رئيسجمهور به همراه شورای انقلاب، راهی جماران شدند تا تدبيری برای کنترل دانشگاهها بينديشند. ۲بعداظهر آنگاهی که آنها از بيتامام خارج شدند، اطلاعيه شورای انقلاب برای انتشار آماده بود. اعضای شورای انقلاب، سه روز وقت داده بودند، از شنبه تا دوشنبه، تا ستادهای عملياتی گروهها در دانشگاهها برچيده شود. مطابق اطلاعيه آنها، چهاردهم خرداد روز پايان امتحانات اعلام شده بود و هرگونه استخدام در دانشگاهها نيز بايد متوقف میشد. اکنون دانشجويان مسلمان، شب را در دانشگاه میخوابيدند ـ همچنان که دوستانشان نيز شب را در سفارت آمريکا میخوابيدند ـ با اين حال درگيریها ادامه داشت. يکی از خونينترين اين درگيریها از ۴ صبح دوشنبه اول ارديبهشت در خيابانهای اطراف دانشگاه تهران آغاز شد که تا شبهنگام نيز ادامه داشت و نه تنها چندصد زخمی بر جای گذاشت که به روايتی ۵ کشته هم به همراه داشت. اينچنين بود که همانروز شورای انقلاب برای پايان دادن به ماجرا، فراخوانی داد تا همگان فردای آن روز، برای سخنرانی ابوالحسن بنیصدر، رئيسجمهور وقت به دانشگاه تهران بيايند. روز بعد، اعضای شورای انقلاب و هياتدولت در ساختمان نخستوزيری گردهم آمدند تا سوار بر مينیبوسی به سوی دانشگاه تهران حرکت کنند؛ اين مينیبوس گويی که ماشين انقلاب فرهنگی را يدک میکشيد و در آن، نه تنها رئيسجمهور که افرادی همچون مهدی بازرگان، موسویاردبيلی، اکبرهاشمی، باهنر، چمران، معينفر و شيبانی نيز حضور داشتند.
سخنرانی بنیصدر در ميان شعارهايی همچون «فرهنگ آمريکايی نابود بايد گردد» ، «دانشگاه اسلامی ايجاد بايد گردد» به نظر میرسيد که پايان ماجرا باشد. همچنانکه پيشتر رهبر انقلاب نيز در سخنانی گفته بود: «من از تمام جوانها خواستارم که کارشکنی نکنند و مقاومت نکنند که اگر مقاومت کردند، ما تکليف آخر را برای ملت معين میکنيم.»
***
با اين حال داستان ادامه داشت. فردای سخنرانی بنیصدر در دانشگاه تهران، محمد ملکی و اعضای شورای مديريت دانشگاه تهران با صدور بيانيهای، استعفای خود را اعلام کردند. آنها معتقد بودند که بايد پيشتر و قبل از اتخاذ هر تصميمی درخصوص دانشگاه، با آنها مشورت میشد و اين اتفاق نيفتاده بود. اينچنين بود که باهنر به همراه اکبرهاشمی به ديدار امام رفتند و اکبر هاشمی در پايان آن ديدار، نظر امام را چنين بازگو کرد: «اين آقايان خودشان مسوول نابسامانیهای دانشگاه هستند و اگر هم استعفا نمیدادند، بايد برکنار میشدند و بنابراين نمیتوانند خودشان را تبرئه کنند.» داستان اما همچنان ادامه داشت. از تريبون نماز جمعه نيز انتقاداتی از مديريت دانشگاه تهران صورت گرفته و اتهاماتی زده شده بود که اينک مديريت مستعفی، تقاضای مناظره داشت. اکبرهاشمی اما ـ آنچنان که خود میگويد ـ مناظره را صحيح نمیدانست و از اين روی بيست و هشتم ارديبهشت ۱۳۵۸ متنی منتشر شد به امضای او تا پاسخی باشد به طالبان مناظره: «اصولا مناظرهها مفيدند و من هم ابايی ندارم. ولی خوب است آقايان قبل از تصميم نهايی، يک بار ديگر به متن گفته من مراجعه کنند که بعدا از مناظره پشيمان نشوند. من مطلبی از خودم راجع به آقايان نگفتم و فقط بخشی از اظهارات امام را نقل کردم و بخشی را از گفتنش به نفع آقايان خودداری کردم... اکنون اگر بناست مناظرهای انجام شود، من در حد يک واسطه میتوانم به روشن شدن حقيقت کمک کنم.»
نامهنگاریها همچنين ادامه داشت تا آنجا که «قدسی ميرمعز» همسر محمدملکی نيز نامهای به رهبر انقلاب نوشت و از آنچه بر همسرش رفته و سخنانی که نقل شده، انتقاد کرد: «برای من روشن نيست که آيا جنابعالی چنين مطالبی فرمودهايد يا خير؟ و اگر فرمودهايد آنها مسائل دانشگاه را با شما چگونه مطرح کردهاند؟»
اين منازعات البته آنچنان نبود که دعوا بر سر موافقت و مخالفت با اسلامی کردن دانشگاه باشد که پيشتر ـ ۳۰ مرداد ۱۳۵۸ ـ کاظم ابهری، عضو شورای مديريت دانشگاه تهران و از مخالفان انقلاب فرهنگی نيز در مصاحبهای گفته بود: «معتقد هستيم که سيستم آموزشعالی کنونی کشور بايد بهطور کلی دگرگون شود و با توجه به نيازهای جامعه و دگرگونیهای اخير کشور، سيستمی بر مبنای نظام طلبگی پياده شود.»
***
به هرحال اما دانشگاهها تعطيل شده و انقلاب فرهنگی آغاز. رهبر انقلاب، ستادی را نيز مشخص کرد تا در مسير اسلامیکردن دانشگاه و دروس دانشگاهی گام بردارند، ستادی که اعضای آن از اين قرار بودند: حسن حبيبی، عبدالکريم سروش، شمسآلاحمد، جلالالدين فارسی، علی شريعتمداری، محمدجواد باهنر و محمدی ربانیاملشی.
ستاد انقلاب فرهنگی نيز گروههايی را در ذيل عناوين فنی و مهندسی، پزشکی، علوم انسانی، کشاورزی و هنر تشکيل داد تا نمايندگانی از اساتيد، دانشجويان مسلمان و حوزويان، به تدبير امور بنشينند و چرخ انقلاب فرهنگی را بچرخانند.
تجديدنظر در دروس دانشگاهی البته مسالهای نبود که تنها دانشجويان مسلمان و ستاد انقلاب فرهنگی، شعار آن را بدهند، که انقلاب، فرهنگ خاص خود را طلب میکرد و انقلابيون همگی حاملان اين فرهنگ بودند. بدينترتيب کانون نويسندگان که برآمده از نويسندگان چپانديش بود نيز در يکی از شمارههای مجله خود از حذف دروس بورژوازی از کتب دانشگاهی سخن گفته و نوشته بود که کتابهای مهندسی در خدمت صنعت مونتاژ هستند و ياریرسان به بورژوازی غربی. بنابر اعتقاد آنها، کتابهای ادبيات نيز برآمده از متونی بودند زاييده فرهنگ فئودالی و در دانشگاههای هنر نيز مدهای روز و هنر اتوکشيده بر مسندی نشسته بود که متعلق به هنر انقلابی و ضداستعماری بود. کانون نويسندگان اگرچه منتقد روند انقلاب فرهنگی بود اما به هرحال مدافع کليت آن بود: «اگر مساله انقلاب فرهنگی بود که کسی حرفی نداشت. ما خودمون از همون روزهای بعد از انقلاب، دائم میخواستيم تصفيه کنيم... گفتيم که استادهايیرو که به نوعی وابسته به رژيم سابق بودن، تصفيه کنيم. حتی چندتاشونرو از طريق شورا برکنار کرديم.»
***
اما آنگاهی که دانشگاه تعطيل نشده بود، به موازات ستاد انقلاب فرهنگی، اين دانشجويان مسلمان و اعضای انجمنهایاسلامی بودند که در دانشگاهها به پاکسازی مشغول بودند. نقطه اتکای آنها نيز در دو دانشگاه علموصنعت و تربيت معلم قرار داشت، دو دانشگاهی که انجمن اسلامیاش نمايندهای در شورای مرکزی دفتر تحکيم داشت و با اين حال هر دو نماينده، مخالف تسخير سفارت آمريکا بودند. احمدینژاد از دانشگاه علموصنعت و سيدنژاد از دانشگاه تربيتمعلم اگرچه هر دو عضو شورای مرکزی دفتر تحکيم بودند اما در داستان تسخير سفارت آمريکا با دانشجويان پيرو خط امام همراه نشدند و اکنون اما از صدرنشينان داستان انقلاب فرهنگی بودند. بدينترتيب تسخير سفارت آمريکا و انقلاب فرهنگی اگرچه در ظاهر دو قطعه از يک پازل بودند اما به واقع رقابتی نيز در آن دو حرکت نهفته بود و از همين روی دانشجويان مستقر در سفارت آمريکا تا حدودی مخالف با انقلاب فرهنگی نيز بودند، که اگر دانشجويان تسخيرکننده، به جناح چپ جمهوریاسلامی تعلق داشتند و در مسير سازمان مجاهدين انقلاب پای میگذاشتند، حاميان انقلاب فرهنگی بيشتر در انديشه همراهی با حزب جمهوری بودند؛ حزبی که جناح راست جمهوریاسلامی در آن قوی بود.
***
در اثبات نزديکی دانشجويان طرفدار انقلاب فرهنگی به حزب جمهوری اما نواری از «حسن آيت»، دبير سياسی حزب جمهوری منتشر شد که دردسرساز شد. در آن نوار که در رسانههای آن روز منتشر شد، حسن آيت پيش از تعطيلی دانشگاه، به مخاطب خود میگفت: «تصميمی گرفتهايم که اخيرا میخواهد پياده شود. اين چيزی است که اگر بخواهد به دانشجويی خبر داده شود و زمزمه شود، فوری حريف میفهمد و آنکه بايد بزند رويش، يک دفعه میزند. يعنی بايد يک مرتبه اعلام شود و بعد دانشجوها و اينها رويش شروع کنند به تبليغات کردن و سرو صدا راه انداختن. گاهی اوقات عکسش است؛ بالا زمينه ندارد و بايد از پايين ] شروع کرد[.»
حسن آيت در آن گفتوگو که اکنون فاش شده بود، میگفت که برای تصفيه اساتيد غيرمسلمان در انقلاب فرهنگی بايد از پايين اقدام شود و وعده میداد که دانشگاهها بهزودی تعطيل خواهد شد: «بگذاريد تا چهارده خرداد همهچيز روشن میشود. البته شايد زودتر از آن روشن بکنيم... مطمئن باشيد که نقشه آماده است و اصلا زيرورو میشود... دانشگاه تعطيل خواهد شد.»
در پی انتشار متن اين نوار اما آيتالله بهشتی که دبيری اول حزبجمهوری را عهدهدار بود، اعلام کرد که «اين مطلب ربطی به حزب جمهوری اسلامی ندارد». حزب جمهوری نيز البته تاکيد کرد «مطالبی که آقای آيت گفتند، نظر شخصی ايشان بود و به هيچ وجه به حزبجمهوری اسلامی ارتباط ندارد». با اين حال حسن آيت منتقد انتشار متن آن نوار بود و بهرغم تشکيکها، راهی به تکذيب گشوده نبود که میگفت: «اين ننگ است در نظامی که قانون اساسی آن، تفتيش عقايد را منع کردهاست، در يک جلسه خصوصی دوستانه، يک نفر جاسوس بفرستند که دامگستری و پرونده سازی کند.» دفتر تحکيم وحدت نيز که اکثريتش با دانشجويان خط امام بود ـ دانشجويانی که در مسير تسخير سفارت آمريکا، منتقد انقلاب فرهنگی بودند ـ بيانيهای صادر کرد تا ارتباط خود با حسنآيت و حزبجمهوری را تکذيب کرده و توضيح داده باشد که اعضايش هيچ ديداری با دبير سياسی حزبجمهوری نداشتهاند.
***
به اين ترتيب دانشجويان دستاندرکار در تسخير سفارت آمريکا فاصله خود از دانشجويان فعال در انقلاب فرهنگی را حفظ کردند و اينچنين بود که چند سال بعد يکی از دانشجويان تسخيرگر، با نام مستعار «طباطبايی» مقالهای در روزنامه کيهان نوشت تا به نقد جامعهشناسی اسلامی و اسلامیکردن علوم پرداخته باشد. حتی آنهايی که شاهد مناظرهای با حضور نماينده دانشجويان طرفدار انقلاب فرهنگی (هاشم آقاجری)، نماينده دانشجويان تسخيرگر (عباس عبدی) و نمايندگانی از دانشجويان مجاهد و فدايی در تلويزيون بودند نيز به ياد میآورند ديدگاههای تا حدودی متفاوت عباس عبدی و هاشم آقاجری در آن مناظره را؛ دو دانشجوی جوانی که اکنون بسيار بيشتر از گذشته در يک جبهه قرار دارند و چهبسا هر دو منتقد گذشته باشند. از جمع دانشجويانی که در مسير انقلاب فرهنگی پای گذاشته بودند اما اکنون فقط تنها يک جريان است که بر آن طبل میکوبد و تکرار تاريخ را میستايد و آن، همان حلقهای است که هدايت انقلاب فرهنگی را در دانشگاه علم و صنعت عهدهداربود، حلقهای که محمود احمدینژاد را شامل میشود و ديگر دوستان و مشاوران او در دولت نهم را، مشاورانی همچون مجتبی هاشمیثمره و علی احمدی؛ مردانی که همراه احمدینژاد اما در سايه حرکت میکنند.