"آنان که رفتند کاری حسينی کردند و آنان که ماندند بايد کاری زينبی کنند وگرنه يزيدیاند..."
علی شريعتی
* متن سخنرانی در سازمان ادوار تحکيم در مراسم يادبود اکبر محمدی
« اکبر محمدی در زندان اوين درگذشت»: خبر خيلی کوتاه بود اگرچه نتيجهی کوتاهی نهفته درپس آن را در روزهای آينده به چشم خواهيم ديد.
اکبر محمدی، اکنون سومين قربانی رويارويی حاکميت ايران با دانشجويان سياسی است. عزت ابراهيم نژاد با برخاستن فاجعه کوی دانشگاه، از ميان ما برخاست و پس از او نوبت به زهرا کاظمی رسيد که آمده بود تا در مقابل زندان اوين، تصويری از دربند بودن دانشجويانی را مخابره کند که در چهارمين سالگرد حادثه کوی باری ديگر محبوس زندان شده بودند. اکبر محمدی اما سومين – و البته نه آخرين – قربانی آن شام مرگزای در هجدهم تير ۱۳۷۸ است. اعتصاب غذای خشک اکبر محمدی در زندانگاه اوين، به مرگ او و رهايی جاودانهاش از بند دربندکنندگان انجاميد.
و جالب اما آنجا بود که اگر پيش از اين داستان قتل عزت ابراهيم نژاد، بدون قاتل مانده بود و اطلاع رسانی مسدود در ايران، قتل زهرای کاظمی را نيز درابهام باقی گذاشت، اين بار اما مسئولان قضايی ايران، خود پيشتاز اعلام مرگ او در زندانهایشان شدهاند. رئيس اوين و سخنگوی قوه قضاييه اين بار گويی سحرخيز شده بودند که پيش ازهمگان و قبل از مخابره هر خبری، خود به سراغ خبرنگاران رفته و در اولين ساعات صبح، مرگ او درپی اعتصاب غذايش در زندان را اعلام کردند.
داستان اما از چه قرار بود و اين سحرخيزی را نشانهای از چه بايد دانست؟ تعجيل در اعلام اين خبر يا نشانی از دست پاچگی مردان قضا بود که در مواجهه با جسد بیروح يک زندانی سياسی، دست و پا گم کرده بودند و يا پيامی از آن داشت که برای اين حکومت مردان، جان آدميزاده نيز از رسته حقوق بشری خارج گشته و آنها در ادامه بیتوجهی به هر انتقاد و منتقدی و بیاعتنا به هر اعتراض و اعتصابی، اکنون نيز بیخيال از مرگ يک زندانیاند. و گويی که در اين زمانه سکوت و دلمردگی و درآن خيال که هزينهای برای چنين اتفاقی مترتب نخواهد شد، میتوان سوت آخر بازی را هم کشيد و با اعلام مرگ يک زندانی سياسی، تير آخر را نيز در سکوت زد تا اين تير نشانهای باشد از قدرت قهار نظامی که همچون " بيد" با هيچ " بادی" نخواهد لرزيد. که گويی آنها بر اين گمانند که کشتی اعتراض و انتقاد در وادی تحول خواهی يک چندی است به گل نشسته و ...
اما از اين دو گمانه، گمانه دوم به واقعيت نزديکتر است؛ که مسامحه کاری و بیتوجهی مردان قضا و حکومت مردان ايرانی، در مواجههشان با اعتصاب غذای خشک اکبر محمدی نيز به چشم آمدنی و غيرقابل انکار بود.
بدين ترتيب بايد "مرحبا" گفت بر جسارت و بلاغت رئيس بزرگترين زندان ايران و سخنگوی قوه قضاييه که بی هيچ باکی و بی هيچ لکنتی در گويش، اين چنين شجاعانه و بیپروا، شهادت يک زندانی سياسی در ندامتگاه جمهوری اسلامی را به اطلاع جهانيان میرسانند و همچنين بايد ستود، تکامل و تطور آنها را در تبدل به انسانهايی بی روح که خالی از هر مسئوليتی، اينک تهی از روح انسانی، خود را در مقابل ديدگان قرار میدهند.
بگذريم از اين جسارت و بیپروايی اهل قضا و ارباب عدالت که بی پيشينه نيست. اما جالب آنجاست که اکبر محمدی، اين دانشجوی زندانی رهاشده از بند، در حالی با ما وداع کرد که اقليتنشينان مجلس، در فراغت از بازديد تقنن آميز خود از اوين، شرح مشاهدات خود از آن اردوی آموزشی – تفريحی را چنين بازگو کردند:« برخورد انسانی، اخلاقی و عاطفی پرسنل زندان در بخشهای مختلف بيانگر توجه مسئولين قوه قضاييه به شخصيت و کرامت انسانی شهروندان بود و از اين حيث جادارد از مسئولان قبلی سازمان زندانها و خصوصا آقای شاهرودی به عنوان رئيس قوه قضاييه و دست اندرکاران کنونی سازمان زندانها که در ادامه عملکرد گذشتگان به بهبود وضعيت زندانيان کمر همت بستهاند، تقدير و تشکر نماييم.» نمیدانيم منظور اين نماينده اصلاح طلب مجلس را از « همت سازمان زندانها و مسئولان قضايی» که آيا او از همت زندانبانان سخن میگويد در حاليکه چسب بر دهان اکبر محمدی زده و دست و پای او را بر تخت به زنجير کشيده بودند در آن لحظاتی که آنها دربازديد از زندان به سر میبردند؟
آن نمايندگان اقليت در لباس مردانی اصلاحطلب برای ديدار با زندانيان سياسی به دانشگاه اوين رفته بودند و بااين حال اکبر محمدی دور از چشم آنها « رخصت زيستن را دست بسته، دهان بسته» گذشت و آنها نيز از کنار آن دست و دهان بسته، دست و دهان بسته گذشتند. و اکنون سويه طنز ماجرا آنجاست که آنها حتی نمیگويند« دستان بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان در برکشم»، که گويی نهآنکه دور از چشمان آنها، او را بر تخت زنجير کردند و در نهايت نيز روانه اتاق مرگ ساختندش.
از اين نمايندگان اصلاح طلب مجلس نيز بگذريم که به هرحال حاکميت، يگانه شده است و کيميای اين يکپارچگی قدرت، مس وجود اقليت مجلس را نيز هم عيار با طلای خود ساخته است. اما طنزآميزتر خواهد بود اگر در روزهای آتی، شاهد نطق "افروغ" هايی باشيم که صدايشان نه از اردوگاه اصلاح طلبی که از پايگاه اقتدارگرايی به گوش میرسد.
بازهم بگذريم که گفتيم حاکميت يکپارچه شده و اين يکپارچگی، اقليت و اکثريت را همساز و همراه خود ساخته است. اما آيا می توان گذشت از کنار بیخيالی و سکوت مرگباری که جبهه اصلاح طلبان ديروزين را به مسخ شدگانی امروزين مبدل ساخته است؟ که مگر فرياد حقوق بشرخواهی تنها آنگاهی شنيده بايد شود که براسب قدرت سواريم و از اسب که افتاديم،سکوت مصلحت جويانه، پيشهای چاره ساز است؟ که مگر محمدیها و هزينه پردازان دانشجو تنها به کار پهن کردن فرش قرمز میآمدند و اکنون در غروب حضور در قدرت، کار آنان پيش از وداع با زندگی به پايان رسيده است؟
نمیدانيم؛ که اين سکوت را در اندوه از دست رفتن يک دانشجوی سياسی چگونه میتوان به نظاره تاريخ گذاشت. اما میتوانيم بخوانيم که:
کاشکی کاشکی
داوری داوری داوری
در کار در کار در کار در کار...
اما داوری آن سوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضيان
ذاتاش درايت و انصاف
هيات اش زمان وخاطرت تا جاودان جاويدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد