همبستگی مليت های ما ضامن پيشروی به سوی آزادی وبرابری است
اعتراضات آذری ها به کاريکاتور روزنامه ايران (در ٢٢ ارديبهشت) همچنان ادامه دارد و بعد از تظاهرات توده ای مردم تبريز(در اول خرداد) دامنه بسيار گسترده تری پيدا کرده و در بعضی شهرهای آذربايجان با سرکوب خشن نيروهای مسلح و چماق داران رژيم روبرو شده و به کشته و زخمی شدن ده ها نفر از مردم بی دفاع انجاميده است و در روزهای اخير بسياری از روزنامه نگاران ، نويسندگان ، دانشجويان و فعالان ملی در آذربايجان دستگير شده اند ، بی آن که خانواده های شان خبری از آنها يا حتی دستگيری آنها داشته باشند. اکنون با روشنی بيشتری ميتوان ديد که آن کاريکاتور جز جرقه ای در فضای قابل اشتعال چيز ديگری نبود. ولی مشکل اين است که متأسفانه هنوز سران رژيم جمهوری اسلامی و همچنين بسياری از جريان های مخالف آن ميکوشند از مسأله اصلی طفره بروند و همه کاسه - کوزه ها را برسر کاريکاتوريستِ نگون بخت بشکنند که شايد با لال بازی ناشيانه اش به ماجرای ديگری اشاره ميکرده است.
بی ترديد ، تُرک زبانان حق دارند از کاريکاتور کذائی جريحه دار بشوند ؛ زيرا صرف نظر از نيت کاريکاتوريست و صرف نظر از معنای اصطلاحی " نمََنه " در زبان فارسی ، آنها ميبينند که سوسکِ ملعون و زبان نفهم کاريکاتور ، ترکی حرف ميزند. حقيقت اين است که اشاره به معنای اصطلاحی اين کلمه در فارسی محاوره ای مشکلی را حل نميکند زيرا خودِ همين معنای اصطلاحی ، ريشه در انبوه پيشداوری های قومی تنگ نظرانه ای دارد که متأسفانه روابط مليت ها و قوميت های مختلف ما را در زندگی روزمره شان کدر ميکند. اما تمرکز روی اين حادثه يا خرده پيشداوری های روزمره ، ناديده گرفتن مسأله اصلی است که ميتواند همبستگی مليت های ايران و حتی موجوديت کشور ما را ناممکن سازد.
مسأله اصلی اين است که ما يک کشور چند مليتی هستيم و هر ديدگاهی که در باره اين چندگانگی داشته باشيم ، حد اقل اين واقعيت بديهی را نميتوانيم انکار کنيم که حدود نيمی از جمعيت کشور ما از حق ابتدائی آموزش به زبان مادری شان محرومند. اين بی حقی ، به ويژه در دنيای امروز که آموزش عمومی و بنابراين زبان ، زير ساختِ حياتی فرهنگ و بازتوليد نيروی انسانی محسوب ميشود ، به تبعيض ها و نابرابری های گسترده ای دامن ميزند و آنها را در کشور خودشان به شهروندانی درجه دوم تبديل ميکند. به تجربه هشتاد سال گذشته ميدانيم که استبداد سياسی ، خشم و اعتراض ناشی از اين بی حقی را خاموش نميکند ، انفجارآميزتر و درهم پيچيده تر ميسازد. در شرايطی که فاصله طبقاتی بی وقفه گسترش ميابد و اکثريت بزرگ مردم کشور در گرداب فلاکتی فزاينده و ذلت بار فرو و فروتر ميروند ، بی آن که از حقوق ابتدائی بيان خواست های شان و تجمع مؤثر و سازمانيابی برای آنها برخوردار باشند ؛ تبعيض های قومی و فرهنگی و مذهبی در ميان مليت ها و اقليت های زير ستم به طبيعی ترين گسل های آتشفشانی برای فوران خشم و عصيان توده ای تبديل ميشوند. تصادفی نيست که اعتراضات و شورش های توده ای در ميان مليت های زير ستم که از محروميت ها و تبعيض های مضاعفی رنج ميبرند ، چشم گيرتر، مکررتر و گسترده تر ميگردد. مصيبت هائی که امروز آذربايجانی ها را به اعتراض و عصيان واداشته ، همان هائی است که کردها وعربها و بلوچ ها را نيز به شورش کشانده و ميکشاند. اين شورش ها طبيعی ترين و گريزناپذيرترين محصول نظام بهره کشی و زورگوئی و نابرابری حاکم در کشور ما هستند و با عمق يافتن تضادهای درونی نظام عميق تر ميشوند. اگر آذری ها ، يعنی درهم تنيده ترين مليت کشور با فارس ها ، چنين به جان آمده اند ، روشن است که وضع مليت های مظلوم تر و حاشيه رانده شده تر تا چه حد تحمل ناپذير شده است.
ترديدی نبايد داشت که استبداد دينی حاکم بر ايران توانائی حل اين مسأله را ندارد و در برخورد با مليت ها ی ايران ، محکوم است کمابيش همان روش استبداد سلطنتی پيش از خود را دنبال کند. در واقع کارنامه بيست و هفت ساله جمهوری اسلامی نشان ميدهد که اين رژيم با افزودن تبعيض مذهبی بر نابرابری های ملی نهادی شده در دوران استبداد سلطنتی ، حاشيه – رانده شدگی مليت های سنی مذهب را بيش از پيش تشديد کرده است. اين رژيم حتی به وعده های رسمی ( در قانون اساسی ) خودش پشت کرده و بعد از تقريباً سه دهه هنوز حاضر نيست آموزش زبان های ملی ديگر را " در کنار زبان فارسی " بپذيرد. زيرا پذيرفتن گونه گونی فرهنگی- زبانی مردم ايران ، خواه - ناخواه تمرکز و فشردگی استبداد سياسی را به مخاطره مياندازد. هرچند تمرکززدائی سياسی ضرورتاً به شکل گيری دموکراسی و توانمند شدن مردم نميانجامد ؛ ولی هر تمرکز سياسی ، مخصوصاً درکشوری چند مليتی مانند ما ، روند شکل گيری دموکراسی را دشوار يا حتی ناممکن ميسازد. و اين دقيقاً آن چيزی است که ناسيوناليسم ايرانی ( يا بهتر بگوئيم ، آريائی ) با مساوی قلمداد کردن زبان فارسی با هويت ملی همه مردم ايران ، ناديده اش ميگيرد و سرکوب زبان و فرهنگِ ( دست کم ) نيمی از جمعيت کشور توسط رژيم های استبدادی را تأييد و توجيه ميکند. اين مقابله ناسيوناليسم ايرانی برتری طلب با هويت های فرهنگی- زبانی نيمی از ايرانيان وهمسوئی آن با دو رژيم استبدادی متفاوت در اين باره ، آن هم در طول يک دوره هشتاد ساله ، بهترين گواهِ ناسازی آن با دموکراسی است. اين ناسيوناليسم گرچه خود را مدافع موجوديت ايران قلمداد ميکند ، ولی بيش از آن که نگران برتری طلبی و جهان خواری قدرت های امپريالستی باشد، در مقابله با زبان وفرهنگ مليت ها و قوميت های ايران قرار ميگيرد و با همين موضع گيری ، خواسته يا نا خواسته ، موجوديت ايران را به مخاطره مياندازد. اين يک ناسيوناليسم قومی است که در يک کشور چند مليتی نميتواند به برانگيخته شدن ناسيوناليسم های قومی ديگر نيانجامد.
ناسيوناليسم قومی شبيه بنيادگرائی مذهبی است و مانند آن به تنگ نظری توده ای و دشمنی با " ديگران " دامن ميزند. اگر " ديگران ِ" بنيادگرائی مذهبی "بی دينان" و "بد دينان" اند ، "ديگران ِ" ناسيوناليسم قومی مليت های همسايه است. يک ناسيوناليست قومی ميتواند در باره دوستی با همه ملت های ديگر لاف بزند ، اما به شرط اين که در همسايگی او نباشند و با همسايگان " ملعون ِ" او دوستی و پيوندی نداشته باشند. اگر بنيادگرائی مذهبی در پی دين خالص است ، ناسيوناليسم قومی ملتِ خالص ميخواهد ، بدون آلودگی به " ديگران". اگر دين خالص حربه ای است برای کنترل پيروان خودِ آن دين توسط اقليتی که مدعی ارتباط با آسمان است ؛ ملت خالص نيز وسيله ای است برای کنترل اکثريت ملتِ خودی توسط اقليتی که ماموريت اش پاسداری از اصالت و خلوص ارزش های ملی است. برای ملت خالص سازمان يابی مستقل کارگران و زحمتکشان حتی خودی تحمل ناپذير است تا چه رسد به هم بستگی انترناسيوناليستی آنان با خواهران وبرادران شان از مليت های ديگر؛ زيرا هر پيکار طبقاتی شکافی است در صفوفِ " يک پارچه " ملت خالص در برابر "ديگران" و خيانتی است به آرمان و رسالت آن. و متأسفانه اکنون يکی از بزرگ ترين خطراتی که ميتواند جنبش آزادی و برابری خواهی مردم ايران را به بيراهه بکشاند ، فعال شدن ناسيوناليسم های قومی رنگارنگ است. اين ناسيوناليسم های رقيب نقداً جمهوری اسلامی را تقويت ميکنند و اگر نيرومند تر و توده ای تر بشوند ، ميتوانند ما را به جهنم جنگ داخلی و پاک سازی های قومی بکشانند ، همان طور که بنيادگرائی مذهبی برانگيخته در شرايط سرکوبِ ديکتاتوری سلطنتی ، انقلاب توده ای سال ٥٧ را به ديکتاتوری فقاهتی کشاند. بنابراين مبارزه با ناسيوناليسم های قومی يکی از لوازم پيکار عليه جمهوری اسلامی است. فراموش نکنيم که ناسيوناليسم قومی هر چند از مسأله ملی بهره برداری ميکند ، ولی به جنبش دموکراتيک برای حق تعيين سرنوشت ملت ها ارتباطی ندارد. حق تعيين سرنوشت ملی ناظر به حق موجوديت برابر همه ملت هاست ؛ در حالی که ناسيوناليسم قومی معمولاً حق موجوديت برابر ملت رقيب را ( که معمولاً يک ملت همسايه است ) زير سؤال ميبرد. حق تعيين سرنوشت ملی ناظر به هم زيستی ، هم بودی و دوستی همه ملت هاست ؛ در حالی که ناسيوناليسم قومی بدون دشمنی با ملت يا ملت های رقيب اصلاً نميتواند پا بگيرد و دوام يابد. حق تعيين سرنوشت ملی ، حتی با دفاع از حق جدائی ، زمينه جدائی و نفرت ميان مليت های مختلف را تضعيف ميکند و راه آميزش و درهم تنيدگی ملت ها را هموارتر ميسازد ؛ در حالی که ناسيوناليسم قومی با دفاع از پاکيزگی و اصالت ملت خودی ، اگر تمايز و جدائی آن از " ديگران " را نخواهد ، حتماً خواهان بلعيده شدن "ديگران" توسط ملت خودی است.
فعال شدن بعضی جريان های ناسيوناليسم قومی در متن وپيرامون حرکت های کاملاً برحق و دموکراتيک مردم آذربايجان در هفته های گذشته بايد هشداری باشد برای همه مبارزان آزادی و دموکراسی و همه مدافعان هم زيستی و خواهری وبرادری مليت های ايران. ترديدی نيست که آنها هنوز اقليت کوچکی بيش نيستند ، اما در شرايط حساس کنونی برای تخريب رابطه مليت های مختلف کشور از امکانات قابل توجهی برخوردارند و با طرح شعار های مکرر توهين آور عليه فارس ها ، ارمنی ها و کردها ، ميکوشند جنبش دموکراتيک مردم آذربايجان را به مقابله با مليت های ديگر بکشانند. و جالب اين است که هنوز نيروئی نشده ، از همين حالا چهره واقعی خود را به نمايش گذاشته اند و درست مانند چماق داران حزب اللهی ميکوشند جريان های مخالف پان ترکيسم را مرعوب کنند. هدف آنها روشن است : ميکوشند به نومحافظه کاران امريکا ( که برای به جان هم انداختن مليت های ايران و تبديل کشور ما به يک عراق ديگر کنفرانس ميگذارند وراديو و تلويزيون راه مياندازند ) نشان بدهند که ميتوانند مجريان کارآمدی برای طرح های آنها باشند.
ما از همه آزادی خواهان ايران و مبارزان همه جنبش های اجتماعی و سياسی مترقی کشور تقاضا ميکنيم که ضرورت عاجل مبارزه برای حق تعيين سرنوشت مليت های کشور را دريابند و تا دير نشده به دفاع از زبان وفرهنگ وبرابری حقوق آنها برخيزند. توجه به اين ضرورت به ويژه برای جنبش سوسياليستی طبقه کارگر ايران اهميتی حياتی دارد ؛ زيرا اين جنبش تنها بر بنياد هم بستگی کارگران و زحمتکشان مليت های مختلف ميتواند موجوديت داشته باشد و هر تنشی در رابطه مليت ها بيش از همه به اين جنبش ضربه ميزند. مخالفت با ستم ملی و دفاع از حق تعيين سرنوشت مليت های کشور يکی از افتخارات تاريخ جنبش کمونيستی ايران است و ما هرگز نبايد به اين وظيفه انترناسيوناليستی مان پشت بکنيم.
ما از همه آزادی خواهان و همه کارگران وزحمتکشان آذربايجان تقاضا ميکنيم که ضمن ايستادگی بر خواست های کاملاً برحق شان و با پيگيری قاطع مبارزه عليه رژيم زورگو و ويرانگر جمهوری اسلامی ، بيش از پيش بر هم بستگی و پيوندهای عميق شان با مليت های ديگر کشورمان تأکيد کنند. اتحاد آزادانه و داوطلبانه مليت های ما بزرگ ترين ضامن پيشروی ما به سوی آزادی وبرابری وپی ريزی يک جامعه بهتر و انسانی تر است. آذربايجان درتمام صد سال گذشته ، دژ سرفراز آزادی و برابری خواهی و روشنگری ايران بوده است ؛ دريغ است آن نقش رشک انگيز را فرو گذارد و به نقطه ضعف ايران تبديل شود ؛ دريغ است آن همه جانفشانی ها ، ايستادگی ها و روشنائی ها به فراموشی سپرده شوند و تاريک انديشان و سياه کاران مجال عرض اندام پيدا کنند.
پايدار باد همبستگی مليت های ايران در پيکار آزادی و سوسياليسم
کميته مرکزی سازمان کارگران ايران- راه کارگر
١٣ خرداد ١٣٨٥ / ٣ ژوئن ٢٠٠٦