اين هيچ دليلی ندارد جز اين که اکثر هنرمندان و نويسندگان و شعرای ما با روشنفکری وداع کرده اند. آن ها ممکن است شاعر باشند، نويسنده باشند، اما ديگر کاری با روشنفکری و نگاه روشنفکرانه ای که در جهان امروز مطرح است ندارند.
از کلمه روشنفکر که پس از کلمه منفورالفکر به زبان ما آمد تعريف های متعددی، در فرهنگ های جهان، شده است؛ با نگاه چپ و مارکسيسم گرفته تا نگاه دموکراتيسم و ليبراليسم غربی، و تا نگاه محافظه کارانه و مذهبی. اما اگر بخواهيم از مجموعه همه ی اين تعاريف تعريفی يک خطی را انتخاب کنيم که به معنای کلی روشنفکر برسد، به نظر من می توانيم بگوييم: روشنفکر کسی است که نگاهش به سعادت و کرامت انسان و به فردای بهتر اوست؛ پس انسانی پيش رونده است.
در آن صورت می بينيم که کلماتی مثل متجدد، مدرن، امروزی، مجذوب فرهنگ های سرزمين های صنعتی، ضد ارزش های کهنه، نو گرا، معترض به وضع موجود، حساس در مقابل بی عدالتی، همه در اين تعريف يک خطی جای می گيرد. در دنيای امروز روشنفکر کسی است پيشاهنگ و پيش رونده. و به همين دليل هم هست که حتی «روشنفکر مذهبی» ـ که متعلق به تفکری است که از قلب گذشته و سنت برآمده ـ به اين فکر می کند که چه کند تا به مذهب اش شکلی بدهد که با امروز و فردا بخواند.
با اين تعريف، و با اين فرض، اگر نگاهی به جريان روشنفکری خودمان از دوران انقلاب مشروطيت تا کنون داشته باشيم به ناگهان می بينيم که تعداد روشنفکران امروز ما، نه تنها از تعداد روشنفکران دوران پهلوی ها خيلی کمتر است بلکه می بينيم که ما اکنون به نسبت دوران مشروطيت نيز روشنفکر نداريم. يعنی فضای روشنفکری در سرزمين هفتاد ميليونی ما، با چندين هزار نويسنده و شاعر و هنرمند و روزنامه نويس، آنقدر کوچک است که باور کردن گستره ی تنگ اش مشکل بنظر می رسد.
يکی از دلايل اين کم جمعيتی روشنفکران در سرزمين ما آن است که در ايران ما، به طور سنتی و تا قبل از انقلاب، بخش عمده ی گروه روشنفکران را شعرا و نويسندگان تشکيل می دادند؛ يعنی کسانی که در زندگی اجتماعی و در کارهاشان حرکت هايي روشنفکرانه داشتند. اما بنظر می رسد که اولين قربانيان فکری پس از انقلاب همين گونه روشنفکران باشند و ما تک تک آن ها را از دست داده ايم. شعرهامان بيشتر بازگشتی دارد به کلاسيسم، قصه هامان بيشتر به بهانه پست مدرنيسم بازگشتی دارد به سوی رمانتيسيسم، و مقاله ها و نقدهامان نيز زبانی به خود گرفته که نقدهای فلاسفه اسلامی قرون سوم تا هفتم دارند. اين تازه از نظر ساختمان کار است؛ اگر به محتوای اين آثار نيز توجه کنيم می بينيم که بسياری شان واپس گرا شده اند. يکی از بزرگترين شاعرانمان درباره «دختر به شرط چاقو گرفتن» شعر می گويد و يکی از بزرگترين نويسندگان مان از زبان قهرمانانش درباره فوايد صيغه می نويسد، فيلم سازش مدرنيسم را به تمسخر می گيرد و نقاشش .. بگذريم.
من به معدود نويسندگان و شعرايي کار ندارم که با هزار بدبختی از دل اين فضای ضد روشنفکری خودشان را و کارشان را نجات دادند، يا جوانان روشنفکری از نسل انقلاب که در متن جامعه زندگی می کنند و با گوشت و پوست خودشان درد واپسگرايي را حس کرده و با آن در افتاده اند. روی سخن من با آن بزرگانی است که در پستوهای خود نشسته اند و تنها وقتی سخن می گويند که در تاييد اين واپس گرايي باشد.
به همين دليل هم هست که وقتی اعلاميه ای منتشر می شود، که مثلا در ارتباط با يک زندانی سياسی است، ما نام ادبا و نويسندگان و شعرای خود را در ميان امضاء کنندگان آن نمی بينيم يا خيلی کم می بينيم. يا اگر که يک ويرانی فرهنگی اتفاق می افتد کسی صدايش درنمی آيد، يا حتی وقتی که بچه ای را به دليل پدرش زخمی می کنند آنها گوششان را می بنندند. من در اين جا از حرکات چريکی و فرياد و اعتراض و اعتصاب سخن نمی گويم و فقط از يک نامه ی بی خطر دسته جمعی خطاب به مردمان سرزمين خودمان يا مردمان جهان حرف می زنم؛ همانگونه که روشنفکران کشورهای ديگر حتی برای زخم های انسانی در هر کجای زمين اين کار را انجام می دهند.
وضعيت روشنفکری در ايران اکنون يک اصل مهم را دوباره ثابت کرده است: و آن اينکه حضور يک حکومت مذهبی، و تحميل يک ايدئولوژی مذهبی، نه تنها می تواند تغييراتی اساسی در رفتارها و ذهنيت مردم عادی يک جامعه بوجود آورد بلکه می تواند حتی اثراتی شگرف و دردناک بر نگاه و انديشه هنرمندان و نويسندگان آن جامعه داشته باشد؛ می تواند نگاه جهانی آن ها را، که همان نگاه به روبروست، تبديل کند به نگاهی منزوی و بومی.
بنظر من هنوز هم روشنفکر کسی است که در مقابل زور و سنت های غير انسانی و زندگی کش بايستد. اما ايستادن او ايستادن يک چريک نيست؛ ايستادنی است که حتی گاه ممکن است محافظه کارانه خوانده شود؛ اما گوهر خرف آن است که او در همه حال در مقابل هر چيز غير منطقی جبهه می گيرد، سنت های منسوخ شده تاريخ را نمی پذيرد، با هر سانسوری مخالف است، نسبت به هر بی عدالتی و نابرابری و فقر و بدبختی و تبعيض حساس است.
برای روشنفکر «ايده آل» چون واقعيتی مطرح است. او نمی تواند بگويد که فقر يک ذره اش بد نيست اما زيادش بد است، يا چون ما الان به نان نياز داريم نبايد از سانسور بگوييم.
روشنفکر به مرگ می گيرد تا ديکتاتور و حاکم و جامعه به تب راضی شود.
و من چنين روشنفکری را در جامعه ی امروز ايران بسيار کم می بينم ـ آنقدر کم که متاسفانه ديگر صدايشان شنيده نمی شود.
اول فوريه 2006