مقدمه
ده ها حکايت از حاج ميرزا آغاسی فقيه و مدعی کشف و کرامات در دل تاريخ مانده است. يکی از يکی برای نشان دادن چيرگی عوام فريبی بر درايت و عقل گوياتر. حاجی از قائم مقام مرد بزرگ تاريخ ايران دل خونی داشت چرا که روزگاری که قائم مقام وزير بود و حاجی معلم بچه های نايب السلطنه، بارها بی سوادی او و خطر تحجر ذاتی معلمی چون او را به نايب السطنه يادآوری کرده و او را از خود رنجانده بود. همين هم يکی از علل قتل مرد بزرگ شد. که به جايش محمدشاه کودن حاجی را صدر اعظم کرد. [ قصه آن غلط گيری و واکنش بچه های کودن نايب السلطنه را در منشات قائم مقام بخوانيد که خيره حکايتی است و جا دارد خون در دل به جوش آيد] اما همين حاجی کاری کرد که قائم مقام بلد نبود. وی از ميان بچه های نايب السطنه يکی را که به حق بيمار بود، به جادو و حنبل عادت داد و به خود دلبسته و وابسته کرد. جادو و جنبل ها به او و مادرش می رساند. تا سرانجام نايب السطنه قبل از آن که به سلطنت برسد، از خون دلی که از روحانيون بی تفکر در جريان جنگ دوم ايران و روس خورده بود، دق کرد و مرد. و همان که حاجی پرورشش داده بود، به سلطنتی رسيد. نوشته اند که در اين کار دست سياست خارجی هم در کار بود. مدارکی هم هست. اما اگر درايت و دلسوزی بود چه می توانست کرد سياست خارجی. نايب السطنه عباس ميرزا فخر خاندان قاجار، زمانی که مرگ را نزديک ديد، به حرم امام رضا رفت و محمد ميرزا پسرش را به آنجا طلبيد و او را ضامن آهو قسم داد که چون به سلطنت رسد با قائم مقام بد نکند و دست به خون او نيالايد. از قائم مقام هم قول گرفت که به سلطنت اين فرزندی با همه اطلاعی که از کودنی وی داشت کمک کند و تا هست يار و مددکار او باشد. قائم مقام زمين ادب بوسيد و به ولی نعمت قول داد.
روزگار دون گشت و پس از مرگ نايب السطنه قائم مقام به قولی که داده بود وفا کرد و کرد کاری را که بيم مرگش در آن درج بود. محمدميرزا چندان که شاه شد، وعده و قسم از ياد برد که اين رسم استبدادی است. شاه متحجر و بدگوهر قائم مقام را کشت و باغ نگارستان به مرگ آن مرد قلم و سياست به غم عزادار ماند [ گرچه شاه به توصيه حاجی برای قسمی که خورده بود، خون او نريخت و کلاه شرعی گذاشت. انتقام قائم مقام ماند برای پرورده وی که اميرکبير باشد. اما تا او از تبريز ، ناصرالدين شاه را بر دوش کشيده به تهران برسد و او را بر تخت بنشاند، حاجی زمام امور کشور در طول شاهی محمد شاه صدراعظم بود. آن وقت بگوئيد که چرا در اين جائيم که هستيم.
بماند که ناصرالدين شاه هم همان بدعهدی پدر کرد و اميرکبير را کشت. شاگرد به سرنوشت استاد گرفتار آمد و اين بار باغ فين کاشان و سروهايش عزادار ماندند جاودان. اين بار نقش حاجی ميرزا آغاسی را کسی که نقطه مقابلش بود به عهده گرفت، ميرزا آقا خان نوری نه که متحجر نبود که اول دولتمرد ايرانی بود که گذرنامه خارجی [ انگليسی] در جيب داشت. وقت گرفتن قلمدان صدارت مجبور شد گذرنامه اش را پس دهد اما مهرش را به دل زده بود.
باری جهان چنان نماند. اين نوه فتحعلی شاه که ناصرالدين شاه باشد که در نوجوانی دست به خون استاد خود اميرکبير الود، کودک و کودن نماند. بزرگ شد و عقل در وجودش دميد. ياد اميرکبير را گرامی داشت و هر کس از او مانده بود را قدر داد و در صدر نشاند و از جمله پذيرفت که پادشاهی قجر در تخمه دختری امير بماند. نوه خود و امير را به ولی عهدی پسر خود محکم کرد از دنيا رفت تا بلکه تاريخ از گناهش در قتل امير بگذرد.
اين بار پادشاهی که عقل رس شده بود، بعد پنجاه سال، با تجربه ها که اندوخته بود و اولين پادشاه ايران بود که به کشورهای خارجی رفت و اروپا را ديد، به صرافت اصلاح نظام حکومتی افتاد. سه بار به اين کار همت گماشت ولی هر بار ميرزا آغاسی های جديد در صحنه آمدند و نگذاشتند که اوجش در کار ميرزا حسين خان سپهسالار بود که با خيالات بزرگ آمد و نشد. تا روزی که ناصرالدين که خيالات بزرگ تر برای بعد از جشن های پنجاه سالگی سلطنت در سر داشت به تير يکی از سلاله حاج ميرزا آغاسی ترور شد و به تاريخ پيوست و شش سال مانده به شروع قرن بيستم. ايران در سرنوشت غريبی غوطه ور شد، گيرم ديگر در کشش و کوشش های پنجاه ساله مملکت بی کس نبود و از خاک قائم مقام و اميرکبير شاخه ها روئيده بود که انقلاب مشروطيت را عملی کر
د. اين هفتاد سالی که در همين دو فراز آوردم موقع حساس جهان بود. به شعبده می ماند تحولاتی که جهان در نيمه دوم قرن بيستم به خود ديد. دموکراسی در همين دوران متولد شد، کشتی های بزرگ در همين زمان راه کشف زمين گرفت. اکتشافات بزرگ بشری در همين زمان رخ داد. ماشين وارد زندگی مردم شد. ينگه دنيا از تنهائی به درآمد. از آن سرزمين خالی، تمدنی ديگر برآمد. از دل فلاسفه اروپا نظريه های سياسی زاده شد و شد آن چه که اينک حاصلش در برابر ماست. درست در همين زمان ايران سال های متمادی بی خبر از جهان، درگير شيادان متحجری مانند حاجی ميرزا آغاسی مانده بود که دين و عمامه را وجه فريب عوام کرده بودند. و از انصاف دور نشويم سرانجام هم قانون و مشروطه را ملت از اثر پايمردی روحانيونی به دست آورد که مانند حاجی نبودند.
باری آن حاجی ميرزا آغاسی که از او به جز خسران وسيع به ايرانيان نرسيد، طرفه آن که به يک امر اراده غريبی داشت و آن آب و آبياری بود. گرچه روزگاری خواست بحرخزر را ببخشد چون که به گفته وی "کام دوست [امپراتوری روس] نبايد به اين آب شور تلخ می شد" اما آب شيرين و زلال را حاجی می پرستيد. تا توانست قنات ها آباد کرد و تا توانست راه آب گشود. از آن جمله است همين آب خوش تهران، که يادگار اوست که بعد از وی اميرکبير به کشيدن کانالی از کرج به تهران همت گماشت و بعد ها اين مرد بزرگ مهندس بازرگان بود که به پيشنهاد دکتر مصدق کار لوله کشی آن آب را به خانه های مردم و فراهم آوردن آبی بهداشتی را در وجه همت خود قرار داد.
متن
حکايت ما از کجا به کجا کشيد. اين همه گفتم چون می خواستم قصه آن بازگويم که مردی مقنی خسته از کندن چاهی که جاج ميرزا آغاسی فرمان داده بود، در ته چاه غر می زد که چند ماه است بی هوده می کنيم، ولی اين جا آبی نيست. مقنی نمی دانست حاجی صدراعظم بالای چاه است و سخن های او می شنود. در همين جا بود که جمله ای گفت که بعدها مثل ساير شد. حاجی گفت: مرد بکن، اگر برای من آب نشود برای تو که نان خواهد شد.
حالا حکايت اين دو طرح است که مجلس دارد با سروصدا و تبليغات وسيع به عنوان کار بزرگ مردمی، از سوی کسانی که به ظاهر عطش خدمت به مردم گريبان آن ها را گرفته گيرم راهش را نمی يابند، به تصويب می رسد. اول کاستن از بهره بانکی و ديگر اختصاص ميلياردها به صندوقی با نام مهرالرضا. کارشناسان معتقدند از اين هر دو مردم را آبی نمی رسد اما نان چرب و شيرينی در انتظار بعض هاست.
آن چه به چشم ما مردم بی اطلاع از اقتصاد می رسد اين است که به ظاهر بانک ها در ايران بهره نمی گيرند و کلاه شرعی گذاشته و سود می گيرند، اما به هر حال هر چه نام دارد اين پولی که مردم می دهند تا هزينه ناکارآمدی و فربهی و فساد حاکم بر بانک های دولتی چاره شود، بسيار بالاست. چون بايد هزينه سنگين خاصه خرجی های اين دايناسورهای به نام بانک و در عمل شعبه خدمات پولی دولت را بايد تامين کنند. جالب است که در اروپا بانک ها با بهره ای نصف بانک های ايران می گردند، سر سال هم ميليارد ها به دولت [ بخوان مردم ]شان ماليات می دهند و هر کدامشان هم پشتشان ده ها سرمايه دار ميلياردر خفته است. آن بانک ها همه هم کار می کنند و به زور هم به مردم اعتبار و پول می رسانند. اما بانک های ما دو برابر بهره از مردم می گيرند و جز با پارتی کلفت وام و اعتباری هم به مردم نمی دهند و زيانشان هم بر دوش دولت [ بخوان مردم ] است. تازه اسم بانک های اروپائی هست موسسات مردمخوار سرمايه داری و اسم اين ها هست بانک های اسلامی بی بهره.
اهل اقتصاد و مسائل بانک و پول می گويند اما همين بهره بالا، به طفيل سياست های اقتصادی فلج کننده از قيمت واقعی بهره در بازار آزاد به مراتب کم ترست. نيمی از بهره واقعی بازارها در ايران ست. در چنين حالتی هر کس از اين بانک ها پولی بگيرد، هيچ کار هم نکند در سالی صاحب سرمايه ها می شود. پس رجوع [ تقاضا] زيادست و اختيار به دست مديران بانک ها. چه عجب اگر هر روز مانند همين امروز، روزنامه ها می نويسند که رييس شعبه بانکی با سرمايه داران تبانی کرد و ميلياردها داد و شهرام جزايری ساخت و با وی شريک شد. چرا نشود. شما طلاهای بيت المال را به دست کسی بسپاريد که به نصف قيمت به هر که خواست بفروشد. اگر در اين کار خاصه خرجی و دوست بازی و پارتی بازی و فساد نشود عجب است.
حالا اعضای جناح راست که پيوندشان با بازار و تجارت مانند جان اندرون شده با جان هم به در می رود، آمده اند و منتی بر سر مردم بيجاره و فقير که می خواهيم بهره را يک رقمی کنيم. خب بکنيد کجا به مردم رسيده که حالا برسد. مگر مديران بانک ديوانه اند که اين پول ارزان را بين مردم فقير پخش کند که بيم ندادن قسط هم در آن درج است. بعد هم دنبال اين صنارسه شاهی ها بدوند و آخرش هم از بزرگان بانک عتاب و خطاب بشنوند که خوب مديريت نکردی. خب می دهند به صاحبان سرمايه که وثاق محکم دارند و با اين اعتبارها وثائقشان محکم تر هم می شود.
با طرح مجلس مردمی، می توان پنداشت چه بهشتی برای آنان خواهد شد که تا به حال با هجده در صد بهره، پولی می گرفتند در بازار می توانش به دو برابر به مردم فقير داد. از اين پس با نصف آن بهره می گيرند و باز با همان قيمت – در شکل آپارتمان و واردات کالا و چه و چه – به مردمش می فروشند. تا تفاوت طبقات از اين هم که هست بيش تر شود. تازه يک پروژه سياسی هم هست که با تبليغات وسيع از مردم می خواهد که در جمکران شب های جمعه دعا هم به جان دولت و مجلس بکنند. حاجی درست گفت اگر برای مردم آب نشود برای دوستان جناح راست نان خواهد شد.
اما در مورد طرح صندوق مهرالرضا هيچ نگويم و تنها دلشوره ای را که به جان يک نماينده از همان جناح راست افتاده نقل کنم کافی است. به نوشته روزنامه اعتماد روز سه شنبه
*رسول صديقي، نماينده بناب از آمار متفاوت و متناقض رييس سازمان مديريت و برنامهريزي و معاونت وزير امور اقتصاد و دارايي انتقاد كرد و گفت: لايحه صندوق مهر امام رضا و تامين هزينه آن از حساب صندوق ذخيره ارزي در شرايطي است كه كشورهاي غربي براي ما خط و نشان كشيدهاند. وي افزود: اگرچه ايجاد اشتغال و حل مساله جوانان امري ضروري است اما 35 درصد عنوان شده در برداشت از حساب ذخيره ارزي چقدر است. آقاي رهبر، رييس سازمان مديريت و برنامهريزي ميگويد 10 ميليارد دلار يعني 35 درصد مازاد صندوق و همزمان آقاي دانش جعفري معاونت وزير اقتصاد معتقد است 35 درصد موجودي صندوق در پايان ديماه يعني 5 ميليارد و چيزي حدود 6 ميليارد دلار اختلاف نظر وجود دارد كه عدد بسيار بالايي است.*
*عضو كميسيون برنامه و بودجه گفت: اگر سخنان دكتر رهبر صحيح باشد به معناي اختصاص تمام موجودي حساب ذخيره ارزي به صندوق مهر رضا است و نميدانم آيا به مصلحت نظام است كه كل بودجه حساب ذخيره ارزي را كه يكي از دستاوردهاي مهم دولت خاتمي و بهعنوان پشتوانه اقتصادي نظام و باعث ؤبات بازار، نرخ ارز و تورم در چند سال گذشته بود يكباره براي صندوق مهر رضا در نظر بگيريم.*
*وي تخصيا يكباره اين ميزان به صندوق مهر رضا را باعث ايجاد تورم بسيار سنگيني در كشور دانست و گفت: عواقب آن متوجه همه مردم ازجمله جوانان كشور خواهد شد.*
باز همان سخن حاجی است. چرا که چنين پول کلانی که شمارش آن از مغز ما مردم عادی بر نمی آيد، به هر حال نظامی و اداراتی و دفتر و دستکی می خواهد تا جوانان به صف شده را به خط کند و به دستشان پولی دهد که هنوز به خانه نبرده از اثر تورم، آب خواهد شد. اين دفتر و دستک ها و سازمان ها هم معلوم است به دست چه کسانی می افتند.
چنين است که از تاريخ ايران دائم رنگ و بوی حاج ميرزا آغاسی می گيرد و عمر امسال قائم مقام ها و اميرکبيرها و مصدق ها کوتاه است. که گفته اند:
خدا رحمت کند حاجی ميزآغاسی را
و هم رحمی کند اين بچه های آس و پاسی را