سه شنبه 8 شهریور 1384

نبوي: بعضى به تاسى از شهيدرجايى كابينه صفركيلومتر تشكيل مى دهند درصورتى كه خود رجايى تعدادى ازاعضاى دولت موقت را به كارگرفته بود، شرق

ابوذر معتمدى-پدرام الوندى

او كه تا آخرين لحظات قبل از شهادت رجايى با او بود، ناگفته هاى بسيارى از آن مرحوم دارد. از سال هاى زندان شاه تا پيروزى انقلاب و بعد مسئوليت هاى اجرايى و درگيرى هاى سياسى بعد از انقلاب و نخست وزيرى رجايى سينه اى پرخاطره دارد كه بخشى از آن را در اين گفت وگو مى خوانيد.

•نحوه آشنايى شما با شهيد رجايى چگونه بود؟
آشنايى بنده با شهيد رجايى از بند ۲ زندان اوين آغاز شد. بنده بعد از دستگيرى در سال ۵۱ و گذراندن ۲۰ ماه در سلول هاى انفرادى اوين و قزل قلعه، در اسفند ۵۲ به زندان قصر منتقل شدم. يك سال در زندان قصر بودم. مسئولان زندان قصر تمام افراد فعال سياسى زندان ما را جمع كرده و در اسفند ۵۳ به زندان اوين تبعيد كردند. زندان اوين آن سال ها زندان جديدى بود، اما فضاى كاملاً بسته اى داشت و زندانيان تحت كنترل بيشترى بودند. اوين آن زمان تحت كنترل ساواك بود. از جمع ما آن گروه ۹ نفر را در هنگام انتقال اعدام كردند و اعلام كردند كه ايشان قصد فرار داشتند. ذوالانوار، مصطفى جوان خوشدل، جزنى، سرمدى و... از سران گروه هاى چپ و مجاهدين خلق را به عنوان اينكه مى خواستند فرار كنند، تيرباران كردند. بقيه را هم مدت يكى دو ماهى در سلول انفرادى نگاه داشتند و سپس به بند شماره ۲ اوين منتقل كردند. شهيد رجايى را هم از كميته ضدخرابكارى به آنجا آوردند و با ما هم زندان شد. بند ما زندان عمومى محسوب مى شد. از حدود خرداد ۵۴ در زندان عمومى بوديم. طبقه پايين بند ۲ زندانيان غيرمذهبى و طبقه بالا زندانيان مذهبى را نگاه مى داشتند و شهيد رجايى آنجا به ما وارد شد.
•به عنوان سازمان مجاهدين دستگير شده بودند؟
در آن زمان اكثراً به يك شكلى به عنوان ارتباط با سازمان دستگير مى شدند. شهيد رجايى هم با مجاهدين خلق ارتباط داشت. پرونده او هم نيمه مفتوح بود. بعد از دستگيرى او گويا تعدادى از اعضاى مجاهدين را مثل وحيد افراخته دستگير كردند. وى اعترافاتى كرده بود كه اسم رجايى دوباره مطرح و باعث شده بود تا پرونده او نيمه مفتوح بماند و او را به كميته مى بردند و بازجويى مى كردند. قبل از آمدن به اوين در ميان زندانيان مذهبى نام او را شنيده بودم كه در زير بازجويى و شكنجه مقاومت خوبى كرده و در عين حال شنيديم كه نسبت به مواضع سازمان مجاهدين خلق موضع انتقادى دارد و اين باعث شد بيشتر به هم نزديك شويم و در بند ۲ به اتفاق چند نفر ديگر موضع انتقادى داشتيم مثل عباس دوزدوزانى، صادق نوروزى، حسين منتظرحقيقى (برادر شهيد محمد منتظرحقيقى از شهداى مجاهدين خلق)حدود ۷ نفر بوديم در جمع ۷۰ نفرى بچه هاى مذهبى در بند ۲. شهيد رجايى كه آمد سعى كرديم بيشتر به ايشان نزديك بشويم كه موفق هم شديم و تقريباً هسته مركزى معترضان به مجاهدين خلق در زندان اوين و بند ۲ شكل گرفت و تا اواخر سال ۵۴ توانستيم با حدود ۵۰ نفر از آن ۷۰ نفر كه اكثراً از كادرهاى بالاى مجاهدين خلق بودند، ارتباط برقرار كنيم.
•اين مسائل همزمان با ضربه سال ۵۴ بود؟
خبر ضربه ۵۴ تغيير ايدئولوژى مجاهدين خلق در اوايل تابستان به زندان رسيد. همزمان هم رجايى وارد زندان شد كه اطلاعات بيشترى نسبت به قضيه داشت. جمع ما معترض به تغيير ايدئولوژى و كلاً به زيربناى ايدئولوژيكى سازمان بود و معتقد بوديم از درون آن ايدئولوژى چنين انحرافى به وجود مى آمد و رجايى جزء كسانى بود كه عميقاً به اين مسئله اعتقاد داشت.
•چه زمانى به زندان قصر منتقل شديد؟
تا اسفند سال ۵۵ در زندان اوين بوديم، در آن زمان برنامه اى پياده كردند كه به ظاهر معاينه پزشكى بود. همه زندانى ها را تقريباً برهنه و كسانى را كه آثار شكنجه بر بدن داشتند به زندان قصر منتقل كردند. در آن زمان قرار بود صليب سرخ از زندان ها بازديد داشته باشد و چون تصور مى كردند كه بازديد از زندان اوين خواهد بود، افراد فوق را به زندان قصر فرستادند و زندان اوين را سروسامان بهترى دادند. شهيد رجايى و بنده هم جزء همان افرادى بوديم كه به زندان شماره ۳ قصر فرستاده شديم. در آنجا تعدادى هم از زندانيان بند يك اوين آمدند و مذهبى و غيرمذهبى در يك بند بوديم.
•در زندان قصر آن زمان با توجه به حضور مذهبى ها و غيرمذهبى ها در كنار هم و داشتن تمايلات فكرى مختلف گروه بندى هايى انجام شد. مثلاً يك طيف ماركسيست ها بودند و در كنار آنها مجاهدين خلق و در كنار ايشان گروه ميثمى و در مقابل ايشان گروه نجس و پاكى و در كنارشان مذهبى ها كه آنها هم داراى گرايشات متفاوتى بودند.
نه، آن زمان كه ما رفتيم هنوز اين تقسيم بندى ها وجود نداشت و كمون مشترك در ميان همه افراد برقرار بود و در بين مذهبى ها و غيرمذهبى ها و مجاهدين خلق يك سفره برقرار بود. البته بعضى از بچه هاى مذهبى گرايش به جدايى داشتند. در زندان شماره ۳ يادم نمى آيد كه جدا شده باشند.
•نوع نگاه شهيد رجايى در داخل زندان به گروه هاى مخالف خود چگونه بود؟ همين طور كه مى دانيم گروه هاى ديگرى هم بودند، اما در همان گروه نجس و پاكى كه با بقيه اختلاف داشتند، نحوه ابراز مخالفت و نقدى كه شهيد رجايى به كار مى بست، چگونه بود؟
رجايى در داخل زندان با آنكه با مجاهدين خلق اختلاف ايدئولوژيك داشت، هرگز حاضر نبود با آنها برخورد غيراخلاقى بكند. حتى به طور مثال در جلسات خصوصى كه برگزار مى شد، صحبت هايى درباره مجاهدين خلق بود كه از نظر وى غيبت تعبير و به شدت ناراحت مى شد. در عين حال كه معتقد به انحراف ايدئولوژيك سازمان بود ولى به لحاظ رفتارى با آنها برخورد قهرآميز نداشت. رجايى خيلى مراقب رفتارهايش بود كه خلاف شرع عمل نكند. در عين حال با گروه مذهبى كه به جدايى از ماركسيست ها معتقد بود و سوسيال امپرياليسم (منظورشان مجاهدين خلق بود) را خطرناك تر از امپرياليسم (رژيم شاه) مى دانست و معتقد بود كه مجاهدين خلق خطرشان از رژيم هم بيشتر است هم روابط دوستانه داشت. در عين حال كه جزء آن گروه كه اعتقاد شكلى به نجس و پاكى داشت و نجس و پاكى در برخورد قهرآميز را به عنوان يك روش براى مقابله با مجاهدين استفاده مى كرد، نبود اما ارتباط دوستانه اى با اعضايش داشت. در واقع با هر دو جناح مرزبندى و در عين حال ارتباط خوبى داشت. با آقاى ميثمى در زندان شماره يك قصر زمانى كه زندان ها تقريباً خالى شده بود، برخورد كرديم. قبل از آن ما برخوردى با آنها نداشتيم. ارتباط آقاى رجايى با آنها هم خوب بود. گرچه از نظر فكرى هم با آنها يكى نبود. آنها هم البته انتقاداتى به مجاهدين خلق داشتند.رجايى همه گروه ها نزديك تر با ما بود. در واقع با ما يك جمع تشكيلاتى درست كرده بود. از زندان اوين هم كه به قصر آمديم، ارتباطات خود را داشتيم. تا خرداد ۵۶ با هم بوديم كه دوباره ايشان را به زندان اوين منتقل كردند، مهر يا آبان بود كه دوباره از زندان اوين او را به زندان شماره ۴ قصر آوردند، ما را هم از زندان شماره ۳ به زندان شماره ۴ منتقل كردند. آنجا ديگر كار ما كاملاً تشكيلاتى بود، هسته مركزى آن آقايان رجايى، قديانى و بنده بوديم كه تلاش هم براى جذب نيرو داشتيم. اتاق شماره ۱۰ زندان شماره ۴ مربوط به ما بود. البته در همان زندان اتاق شماره ۴ را مجاهدين خلق داشتند و بعضى از زندانى ها هم جدا و به صورت فردى زندگى مى كردند.
•اين حلقه شما بعد از انقلاب چه شد؟
بعد از انقلاب سريعاً رجايى در كار اجرايى وارد شد، ابتدا با هم در كميته مركزى بوديم. از آنجا شهيد رجايى به آموزش و پرورش رفت و معاون وزارت آموزش و پرورش در دولت موقت شد. خود وى هم از ابتدا دوست داشت كه دوباره به آموزش و پرورش بازگردد. در اين مرحله هم ارتباط خود را با ما حفظ كرد و حداقل هفته اى يك جلسه داشتيم.
• حضور در دولت موقت به خاطر آن روابطى بود كه با نهضت داشت؟
بله، با توجه به آنكه آنها هم وى را تا حدودى قبول داشتند.
• شهيد رجايى در آموزش و پرورش چه اصلاحاتى را دنبال كرد؟
تشكيل امور تربيتى از كارهاى شهيد رجايى بود.
•هدف از تشكيل امور تربيتى چه بود؟
در آن زمان آموزش و پرورش داراى زمينه هاى متفاوتى بود. او مى خواست در آموزش و پرورش بچه هاى مذهبى و انقلابى تربيت كند. در واقع مى خواست انقلاب را به داخل مدارس ببرد. در آن زمان گروه هاى غيرمذهبى و مجاهدين خلق در مدارس فعال بودند. او مى خواست هسته اى فكرى در آموزش و پرورش به وجود بياورد. حزب نيرومند ديگرى هم در عرصه كشور وجود نداشت كه بتواند هم طراز مجاهدين خلق و گروه هاى غيرمذهبى باشد. در واقع امور تربيتى براى چنين منظورى به وجود آمد و براى آن دوره ضرورت داشت. البته پس از ۲۷ سال به نظر من ديگر وجودش ضرورى نيست. خيلى از چيزها هست كه وقتى افراد مى خواهند از رجايى الگوبردارى كنند به ۲۷ سال پيش نگاه مى كنند و فكر مى كنند كه اگر هر كارى او آن زمان انجام داد، امروز همان را انجام دهند به خيالشان كار خوبى مى كنند. معلوم نيست رجايى اگر امروز زنده بود همان كارهاى ۲۷ سال پيش را تكرار مى كرد. نه اينكه پشيمان شده باشد، بلكه آن كار موقعيت زمانى خاص خود را در ۲۷ سال پيش داشت نه الان. آن زمان گروگانگيرى در داخل مدارس بود، آزادى تازه داده شده بود، گروه هاى برانداز هم فعال بودند. تشكيل امور تربيتى هم شيوه اى بود براى رويارويى با آن وضع به صورت مسالمت آميز. البته رجايى كارهايى هم مى كرد كه سليقه اش با سليقه ما جور درنمى آمد. مثلاً سختگيرى هايى كه نسبت به آموزش و پرورشى ها مى كرد، البته از نظر خودش سختگيرى نبود و كار درستى بود.
• البته گروه هاى مذهبى هم مانند حجتيه سامان مند شده در داخل آموزش و پرورش بودند؟
بودند اما نه اينكه به عنوان يك حزب وارد شده باشند. ما هم با كمك شهيد رجايى به دنبال آن بوديم كه انجمن هاى اسلامى دانش آموزان و معلمان را راه اندازى كنيم.
• شهيد رجايى عضو سازمان مجاهدين انقلاب بود؟
نه. او هيچگاه عضو سازمان نبود، اما ارتباط تنگاتنگى با سازمان داشت. هفته اى يك بار جلسه داشتيم و تمام مسائل مهمى را كه وجود داشت مطرح و با اعضاى سازمان مشورت مى كرد، مانند بحث نخست وزيرى، انتخاب وزرا و...
•نحوه زندگى شهيد رجايى چگونه بود؟
رجايى زندگى فردى و خانوادگى بسيار ساده و درويشانه اى داشت و پس از گرفتن پست و مقام كوچكترين تغييرى در آن حاصل نشد. بعد از آنكه به نخست وزيرى رسيد اولين دستورالعمل هاى دولت آن بود كه وزرا با اتوبوس به سر كار بيايند. كار خيلى خوبى هم بود كه ادامه داشت تا زمان ناامنى فضا و ترورها. من خيلى اوقات با يك هيلمنى كه داشتم به دنبال شهيد رجايى مى رفتم و او را از خانه اش برمى داشتم و به نخست وزيرى مى رفتيم. روز اولى كه نخست وزير شده بود از دست شهردار منطقه عصبانى بود كه جلوى خانه اش را آسفالت كرده است. اينها زندگى واقعى شهيد رجايى بود، نه تظاهر و براى فريب افكار عمومى و جلب راى مردم.
• شرايط چه جورى پيش رفت كه در زمان رياست جمهورى بنى صدر نخست وزيرى را به شهيد رجايى سپردند؟
يك بار زمانى كه شهيد رجايى به سازمان آمده بود، با خنده تعجب آميز گفت: امروز از طرف شهيد بهشتى به من پيشنهاد نخست وزيرى شد. هر دو خنديديم. اما پس از مدتى ديديم كه حرف خيلى جدى است نمايندگان همفكرمان در مجلس هم تاكيد كردند. البته خود را براى چنين پستى مناسب نمى ديد و اين ناشى از فروتنى وى بود.
•چه تحليلى بود كه به سراغ رجايى رفتند، با توجه به اينكه در آن زمان شخصيت هايى بودند كه شانس بيشترى از طرف حزب جمهورى داشتند؟
آن زمان مرزبندى وجود داشت بين حزب و سازمان با طرفداران بنى صدر و رئيس جمهور.
بنى صدر هم خيلى ها را مطرح كرد. از مرحوم احمدآقا، شهيد كلانترى تا آقاى ميرسليم و خيلى سعى كرد فردى را انتخاب كند و در حلقه مجلس و حزب و سازمان (خط امامى هاى آن زمان) نباشد. او مى خواست كسى را مستقل از اين طيف انتخاب كند.
•هيچ كدام از اين گزينه ها خوب نبودند؟
امام با نخست وزيرى احمدآقا شديداً مخالف بود. البته رئيس جمهور هم وى را براى ايجاد توان مقابله با خط امامى ها مطرح مى كردند. كلانترى و ميرسليم هم در بين مجلسيان زمينه نداشتند. طرف مقابل هم مى خواست فردى را معرفى كند كه هم معتدل و هم خط امامى باشد كه شهيد رجايى را معرفى كردند.
•ارتباط بنى صدر با شهيد رجايى چگونه بود؟
بنى صدر در ابتداى معرفى مى گفت او فردى خشك سر (لجوج) است كه حرف خودش را مى خواهد به كرسى بنشاند. او هم فردى تابع مى خواست. البته اختلاف بين رئيس جمهور و نخست وزير كه بعدها هم وجود داشت، از زمان بنى صدر به وجود آمده بود. گير مسئله يك مقدار هم در قانون اساسى بود و خيلى مشخص نبود رئيس جمهور يا نخست وزير كدامشان مسئول اجرايى كشورند. بنى صدر به دنبال نخست وزيرى بود كه رئيس دفترش باشد و فكر مى كرد كه رجايى چنين آدمى نيست. اما مجموعه شرايط به گونه اى بود كه بالاخره رجايى با اكراه رضايت داد.
•روال انتخاب كابينه در دولت رجايى تا انتخاب افراد چگونه جلو رفت؟
بر طبق قانون اساسى آن زمان، نخست وزير كابينه را به رئيس جمهور معرفى مى كرد و پس از تاييد رئيس جمهور به مجلس معرفى مى شد. رجايى هم طبق اين روال جلو رفت. ۴ نفر در آن كابينه توسط رئيس جمهور رد شد، مرحوم نوربخش، احمد توكلى، مهندس موسوى و من در آن ليست رد شديم. جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم تلاش مى كردند تا مشكل حل شود و بنى صدر به اين كابينه راضى شود. براساس رايزنى هايى كه آقايان شيخ محمد يزدى از طرف جامعه مدرسين و انوارى از طرف جامعه روحانيت مبارز انجام دادند نشستى با بنى صدر و رجايى و اين ۴ نفر مردودشده برگزار شد. با هم ناهارى خورديم و احوالپرسى بود و گفت وگويى شد و نهايتاً بعد از آن نشست آقاى بنى صدر با هيچ كدام موافقت نكرد. در مورد من چون شهيد رجايى اصرار بيشترى داشت و حتى رضايت داده بود بدون وزارتخانه و در سمت وزير مشاور در امور اجرايى كمك او باشم، واسطه ها (انوارى و يزدى) موضوع را با بنى صدر مطرح كردند، او گفته بود كه فلانى به عنوان رئيس جمهور قبول ندارد و با من همكارى نخواهد كرد. آقايان به رجايى و بنده رجوع كردند كه بنى صدر چنين نگرانى اى دارد، اين فشارها ادامه داشت و به خاطر پافشارى شهيد رجايى آن دو نفر پيشنهاد كردند كه شما بياييد و چيزى در باب اينكه رئيس جمهور را قبول داريد بنويس. يك متن با اين مضمون كه من رئيس جمهور قانونى كشور را قبول دارم و مشكلى با وى ندارم امضا كردم البته آن متن را در حال حاضر خودم هم ندارم و نمى دانم آيا آن آقايان دارند يا خير. در هر صورت براى بنى صدر برده شد و وى رضايت داد كه من هم به مجلس معرفى شوم. در واقع از آن چهار نفر من يكى سازشكار از آب درآمدم!! و در كابينه شهيد رجايى جاى گرفتم. نكته قابل ذكر در اينجا اين است كه بعضى در ۲۷ سال پس از پيروزى انقلاب، به تاسى از شهيد رجايى كابينه صفر كيلومتر تشكيل مى دهند در صورتى كه حتى خود رجايى با وجود اينكه كابينه اش را در سال دوم پس از انقلاب تشكيل داده بود تعدادى از اعضاى دولت موقت و دولت شوراى انقلاب را به كار گرفته و حتى از تجربه حداكثر يك سال و نيمه آنان هم صرف نظر نكرده بود. اما اينها به راحتى از ۲۷ سال تجربه مديريت كشور با ادعاى پيروى از راه رجايى، صرف نظر مى كنند.
•در آن كابينه بر بنى صدر كه حرجى نبود، اما گويا شهيد رجايى هم خيلى همدلانه با بنى صدر جلو نمى رفته و يا حداقل از سخنان شهيد رجايى اين گونه برداشت مى شد. به طور مثال: «من كابينه يكدست خواهم داشت و همسو» نظر شما در اين باب چيست؟
بله، در اين زمينه ها شهيد رجايى محكم بود، او آمده بود كه كابينه همسو با خودش را انتخاب كند، البته در عين حال انعطاف هاى زيادى را هم نشان داده بود. خيلى از اعضاى كابينه رجايى مورد تاييد بنى صدر بودند. به طور مثال شهيد عباسپور، شهيد كلانترى، شهيد فياض بخش و شهيد فكورى كه بنى صدر هم قبول شان داشت در كابينه او بودند. در واقع تنها آن ۴ نفر بودند كه بنى صدر در مورد آنها مشكل داشت. در كابينه شهيد رجايى ما يك فراكسيون خط امام داشتيم، حدود هفت وزير عباسپور، قندى، كلانترى، گنابادى، سلامتى، نوربخش و بنده. اگر كابينه يكدست بود ديگر فراكسيون خط امام معنا پيدا نمى كرد. رجايى خيلى انعطاف نشان مى داد، از ابتداى معرفى كابينه و آغاز نخست وزيرى جنگ شروع شد كه سعى كرد با اصرار به اتفاق بنى صدر براى بازديد به جبهه ها برود در حالى كه بنى صدر خيلى بى محلى مى كرد. در آن سفر كه من هم همراه بودم، حتى رجايى سعى مى كرد در يك ماشين با بنى صدر برود تا اين تصور پيش نيايد كه نخست وزير با رئيس جمهور مشكل دارد و در بعضى جاها بنى صدر شهيد رجايى را جا مى گذاشت و خودش با اتومبيل مى رفت تا رجايى همراهش نرود. رفتار غيرديپلماتيك و غيرپروتكلى را بارها و بارها ما از بنى صدر در مقابل شهيد رجايى شاهد بوديم. حتى بنى صدر در مصاحبه ها مرتب به دولت حمله مى كرد. مثلاً يك مصوبه اى در دولت شهيد رجايى به تصويب رسيد كه بازنشسته ها راساً حقوق شان را دريافت كنند. ايشان در يك مصاحبه راديو - تلويزيونى به اين مصوبه به شدت حمله و اظهار كرد اين آقاى رجايى فكر مى كند همه بازنشسته ها مثل پدر بهزاد نبوى فرارى و در فرانسه هستند و مى گويد خودشان بيايند بگيرند؟!! در حالى كه شهيد رجايى هرگز اختلافات را به جامعه نمى كشاند. تا ۱۴ اسفند ،۵۹ شهيد رجايى موضعگيرى نكرد، حتى آن زمان هم روابط عمومى نخست وزيرى نامه هايى به بنى صدر را علنى در نشريات منتشر كرد.
•گويا بنى صدر ميثاق هايى را كه در جلسات خصوصى و حل اختلافات هم بسته مى شد مى شكست و دوباره بر عليه رجايى صحبت مى كرد؟
بله، امام حتى يك هيات حكميت بين شهيد رجايى و بنى صدر تعيين كرده بود. مرحوم آيت الله اشراقى، مهدوى كنى و شيخ محمد يزدى در اين جمع بودند كه بيشتر هم بنى صدر را قبول داشتند تا شهيد رجايى و دولت را؛ هر جمع بندى هم كه اين جمع مى كردند باز مورد توافق بنى صدر قرار نگرفت. هميشه هم ابراز مى كرد كه رجايى نخست وزيرى تحميلى است.
•چه شد كه شهيد رجايى كانديداى رياست جمهورى شدند؟
طبيعى بود، رجايى در دوران نخست وزيرى با برخورد و سعه صدرى كه از خودش نشان داده بود، مورد توجه امام(ره) و خط امامى ها قرار گرفت. در اوايل زمانى كه او به عنوان كفيل آموزش و پرورش مشغول به كار شد، تصور بعضى ها اين بود كه بعيد است توان وزارت داشته باشد. اين اعتقاد نسبت به رجايى وجود داشت، اما پس از نخست وزيرى در آن دوران هشت ماهه، عملاً توانايى وى ثابت شد. امام پس از فرار بنى صدر در يك سخنرانى گفت: «رجايى عقلش از عملش بيشتر بود»، در جواب بنى صدر كه مى گفت رجايى علم ندارد. البته رقيبى هم براى رجايى وجود نداشت، هيچ كس در آن زمان مطرح نبود.
•رفتار شهيد رجايى با نخست وزير خودش چگونه بود؟
البته خيلى فرصت نشد كه اين رفتار معلوم شود. يك ماه بيشتر تا زمان انفجار نخست وزيرى طول نكشيد، البته در اين يك ماه دو نفرى با هم جلسه مى گذاشتند. در همان مدت كوتاه در خيلى از جلسات دولت با توجه به اختيار قانونى كه داشت شركت مى كرد.
•شهيد باهنر چگونه به عنوان نخست وزير به آقاى رجايى پيشنهاد شدند؟
حزب روى او نظر داشت، البته گمان مى كنم گزينه هاى ديگرى هم بودند، خود بنده هم مطرح شدم اما موضع گيرى هاى تندى عليه بنده از سوى نمايندگان دست راستى وابسته به حزب جمهورى شد و با وجود آنكه شهيد رجايى دفاع جانانه اى كرد، مع الوصف مجموعاً ترجيح داديم كه نخست وزير از حزب باشد.
•آن زمان گويا بعد از انفجار مسجد ابوذر كه آيت الله خامنه اى ديگر نتوانستند به عنوان دبيركل بمانند، شهيد باهنر به عنوان دبيركل انتخاب شدند؟
احتمالاً. به هر حال نسبت به من در حزب به خصوص در جناح راست آن حساسيت وجود داشت و از طرفى هم توازنى بايد برقرار مى شد كه حزب جمهورى يعنى حزب اكثريت، نقش بيشترى در دولت ايفا كند.
•در اين دوران كوتاه مدت نخست وزيرى شهيد باهنر به نظر مى آيد تنها دوره اى است كه ميان رئيس جمهور و نخست وزير همدلى بيشترى وجود دارد؟
بله، اما تنها يك ماه سپرى شد و در باب آينده آن نمى توانيم اظهارنظر كنيم كه آيا همدلى ادامه پيدا مى كرد؟
•واقعه انفجار چگونه به وقوع پيوست؟
در آن زمان تقريباً تمام امور در نخست وزيرى متمركز شده بود. حتى سازمان مديريت و برنامه ريزى هم تا حدودى در نخست وزيرى استقرار يافته بود، بودجه سال ۶۰ را ما در نخست وزيرى بستيم، نه در سازمان مديريت.
•چون سازمان جداگانه تعريف نشده بود؟
نه بود، اما چون يك مقدار همدلى و همفكرى كم بود رجايى بودجه سال ۶۰ را به نخست وزيرى آورد. به خاطر اختلاف نظرهايى كه بين سازمان مديريت و وزرا وجود داشت همگى نظر داشتند كه بودجه را در نخست وزيرى ببنديم، من هم از طرف دولت مسئول شدم كه اين كار را انجام دهم، آقاى بانكى هم كه در ستاد بسيج با هم همكارى مى كرديم، به عنوان دبير كميسيون تدوين بودجه، حضور پيدا كردند و عملاً وظايف سازمان مديريت را در نخست وزيرى انجام داديم. آن زمان وزارت اطلاعات هم نبود و كارها هم در معاونت اطلاعات نخست وزيرى متمركز بود كه آقاى خسرو تهرانى مسئول آن بود. وزير مشاور در امور اجرايى يك معاونت اقتصادى مهم داشت كه ستاد بسيج اقتصادى زيرمجموعه آن بود كه عملاً كنترل امور اقتصادى توسط اين نهاد انجام مى شد. يك معاونت سياسى مهمى بود كه آقاى سازگارا مسئول آن بودند و خيلى از كارهاى سياسى هم كه بايد در وزارت كشور انجام مى شد در اين معاونت به سرانجام مى رسيد. اعلاميه ۱۰ ماده اى دادستانى كه در سال ۶۰ صادر شد، در نخست وزيرى تنظيم شد نه در وزارت كشور و يا دادستانى بلكه توسط معاونت سياسى. بنده پيش نويس آن را تهيه و در جلسه اى كه با حضور شهيد بهشتى، شهيد قدوسى و اينجانب در نخست وزيرى برگزار شد، تصويب شد. مسئله اين بود كه تمام امور مملكت متمركز در نخست وزيرى بود، شوراى عالى امنيت ملى هم در نخست وزيرى تشكيل مى شد، منشى اين جلسه كه در واقع مسئوليت هماهنگى و امور دفترى و ضبط مذاكرات جلسات را برعهده داشت، مسعود كشميرى بود. آن زمان سابقه ها و اطلاعات كم بود و مثل امروز نبود كه همه پرونده هايشان تكميل باشد. كشميرى با اداره دوم ارتش همكارى مى كرد كه اداره جاسوسى و ضدجاسوسى ارتش بود، با نيروى هوايى همكارى و در خواباندن اعتصاب همافران و تهيه طرح بمباران راديو منافق و... نقش داشت. با معاونت اطلاعاتى و امنيتى نخست وزير هم همكارى داشت. به طور خلاصه تقريباً با همه نهادهاى امنيتى و اطلاعاتى آن زمان به يك شكلى ارتباط داشت. البته بعدها در دستگاه هاى اطلاعاتى ده ها نفوذى نظير كشميرى پيدا شد، در دستگاه هاى نظامى، انتظامى - امنيتى، سپاه، كميته، اداره دوم، نيروى هوايى، در همه جا. كشميرى با مشخصاتى كه ذكر شد آن روز هم در جلسه شركت كرد و كيف حامل بمب ساعتى را در زير ميز گذاشت و به صورت خيلى عادى از جلسه خارج شد. بمب هم ساعتى تنظيم شده بود و بعد از خروج وى منفجر شد. تا مدتى هم تصور مى شد كه خودش هم در ميان جمع حضور داشته است.
•لحظه انفجار شما كجا بوديد؟
همان لحظه بنده به اتفاق آقاى نوربخش طبقه چهارم همان ساختمان محل انفجار بوديم كه انفجار صورت گرفت، آنجا مشغول صحبت درباره مسئله نرخ ارز بوديم، كه آن زمان به تازگى سهميه بندى شده بود. ما يك صداى انفجار شنيديم كه خيلى هم شديد نبود. از پنجره بيرون را نگاه كرديم، از اتاق جلسات دود و تكه هاى لباس، احتمالاً تكه هاى عباى شهيد باهنر، در حال بيرون آمدن از پنجره سالن بود. من ابتدا متوجه نبودم چه اتفاقى افتاده و يك دفعه نوربخش فرياد زد، واى، شوراى امنيت ملى جلسه داشته، رجايى و باهنر هر دو آنجا هستند، سريعاً هر دو از آنجا پائين آمديم تا طبقه اول و آنجايى كه انفجار صورت گرفته بود. البته تا ما برسيم نفرات ديگرى هم آمده بودند، كپسول هاى مختلفى براى خاموش كردن آتش آورده بودند كه خيلى از آنها كار نمى كرد و تعداد ديگرى را هم بلد نبودند به كار بيندازند. من مى دانستم باهنر و رجايى كجا مى نشينند، سمت سالن رفتم، شعله از در بيرون مى زد، نتوانستم داخل بشوم، خواستم از سمت راست ديوار سالن خراب شده وارد شوم، چون سقف نيز آكوستيك بود و شعله بيرون مى زد از آنجا هم نتوانستم داخل شوم. برگشتم بيرون قبل از من يكى از دوستان كه با معاونت سياسى بنده كار مى كرد، آقاى دربهانيها داخل اتاق رفته و دو نفر را بيرون كشيده بود، اما جاى شهيد باهنر و رجايى را نمى دانست كه آنها را هم نجات دهد و خودش هم داخل آتش حبس و مجبور شد از پنجره اى كه تقريباً دو طبقه زير پايش بود به پائين بپرد كه پايش شكست و تا امروز هم پايش معيوب است.
•بقيه چه شدند؟
زمانى كه پائين آمدم كه به سالن بروم، خسرو تهرانى و شهيد كلاهدوز كه زخم هاى سطحى برداشته بودند از سالن بيرون مى آمدند. در آن واقعه ۴ نفر مجروح و شهيد شدند، شهيد باهنر و شهيد رجايى تنها در آن واقعه شهيد شدند و سرتيپ صفاكش و سرتيپ وحيد دستجردى زنده ولى زخمى بيرون آمدند كه شهيد دستجردى به علت مشكلات قلبى كه داشت قادر به تحمل جراحات نشد و شهيد شد.
•و فقط دو نفر شهيد شدند؟
بله. تاثير بمب احتمالاً فقط به اندازه همان جاى محدود بود، به همين خاطر من شك دارم كه آن دو نيز در اثر بمب و يا آتش سوزى شهيد شده باشند.
•بعد از اين جريان شما يك مصاحبه اى انجام داديد كه در مورد آن حرف هاى خيلى زيادى بر ضد شما زده شد كه بعد از اين جريان بهزاد نبوى در حالى مصاحبه كرده كه بدون ناراحتى صورت بشاشى داشته است؟
بله، فرداى اين اتفاق قرار بود عمليات شكست حصر آبادان انجام شود كه تمام برنامه هاى آن را هم شهيد رجايى تنظيم كرده بود. ما پس از انفجار به دفتر آقاى هاشمى رفسنجانى در مجلس رفتيم، اعضاى دولت هم به دعوت آقاى هاشمى حضور پيدا كردند و جلسه اى گذاشته شد كه چه كنيم؟ بنابر اين شد كه خبر شهادت اين دو بزرگوار را اعلام نكنيم تا در روحيه رزمندگان تاثير منفى نگذارد. من هم سخنگوى دولت بودم و اين امر به من محول شد، دوربين صداوسيما در آن جلسه و در حضور اعضاى دولت و آقاى هاشمى آماده شد تا من به عنوان سخنگو خبر را اعلام كنم، مصاحبه كردم و ماجرا را توضيح دادم و گفتم اين دو زخمى و در بيمارستان بسترى شده اند و انفجار هم خيلى شديد نبود، كه البته اين خلاف هم نبود. اين سخنان در دولت تصويب شده بود و هماهنگ كرده بوديم كه من چه بگويم. يك بار مصاحبه كردم دوستان گفتند خوب نيست و از حالت چهره تو همه مى فهمند كه چه اتفاقى افتاده است. با حالت بازترى دوباره من مصاحبه كردم كه اين دفعه براى همه قابل قبول بود.
•چه كسانى در آن جلسه حضور داشتند؟
همه اعضاى دولت شهيد باهنر و آقاى هاشمى رفسنجانى.
•پس خيلى از آنها هنوز حضور دارند.
بله، آقاى رفسنجانى، آقاى مهدوى كنى و سلامتى، آقاى گنابادى و خيلى هاى ديگر حضور داشتند و تمام افرادى كه از دولت شهيد باهنر زنده هستند شاهد اين ماجرا بودند.
•البته گويا از دو منبع شايعه شد كه بهزاد نبوى در آن انفجار دست داشته است؟
بله، يكى از افراد نزديك به حزب توده و ديگرى از افراد نزديك به حزب جمهورى. همان روز واقعه از حزب اصفهان به ما خبر رسيد كه بهزاد نبوى قاتل شهيد رجايى است. درحالى كه هنوز اعلان رسمى در مورد اين اتفاق و شهادت رجايى و باهنر به وقوع نپيوسته بود. بعيد نيست كه خود مجاهدين هم در انداختن اين شايعه بر سر زبان ها دست داشته باشند.
•در مورد كشميرى چه فكرى مى كرديد؟
در ابتدا فكر مى كرديم كه شهيد شده است. بعدازظهر روز تشييع جنازه دوستانش در نخست وزيرى رفتند كه وسايل او را جمع و جور كنند و تحويل خانه اش بدهند، در داخل اتاق او به دنبال سوئيچ اتومبيلش مى گردند كه آن را پيدا نمى كنند، به سراغ ماشين او مى روند كه مى دانستند صبح با آن آمده و در كوچه بغل پارك شده كه مى بينند ماشين وجود ندارد. بلافاصله به مجموعه اى كه از نهادها و ارگان هاى مختلف در نخست وزيرى گردهم آمده بودند، اطلاع دادند و معلوم شد عامل انفجار خود كشميرى بوده است. آن جمع به اين نتيجه رسيد كه با توجه به تشييع جنازه انجام شده و اينكه همه فكر مى كنند كه ما كشميرى را كشته شده تلقى كرده ايم، بگذاريم اين تلقى باقى بماند، شايد كشميرى با خانواده اش رابطه بگيرد و از آن طريق بتوانيم سرنخ به دست بياوريم. خانه تحت الحفظ و روى تلفن شنود گذاشته شده و مرز ها بسته شده بود. اما اين اقدامات ۲۴ ساعت پس از ماجرا بود و متاسفانه نتيجه اى نداد.
•چه شد كه سال ۶۴ دوباره به سراغ شما و دوستانتان آمدند؟
اين مسئله دو بار اتفاق افتاد. يك بار در زمان مرحوم لاجوردى كه دادستان انقلاب مركز بود، چند نفر از دوستان را به اتهام قتل شهيد رجايى دستگير كردند كه پس از مدتى به علت اينكه چيزى به دست نياوردند آزاد شدند. بار ديگر هم در زمانى بود كه آقاى موسوى خوئينى ها دادستان كل شد و تصميم گرفت تكليف اين پرونده مشخص شود. همه دوستان را دستگير كردند و مرا هم خود آقاى موسوى خوئينى ها بازجويى كردند و بعد از مدتى به اين نتيجه رسيدند كه جرمى واقع نشده و در حضور دادستان كل و رئيس قوه قضائيه و آقاى رئيسى كه آن زمان سمت دادستانى پرونده را داشت امام دستور ختم پرونده را داد و مختومه اعلام شد.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

Copyright: gooya.com 2016