خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
گنجی چه می گوید؟
گنجی در نامه اخیرش به عبدالکریم سروش خود به این سئوال جواب داده است. او می گوید:
"نظام توتالیتر نظام سرکوب، (نظام) رعب و وحشت است. جامعهی تک صدایی است که در آن فقط صدای رهبر شنیده میشود، جایی که جامعهی مدنی کاملاً سرکوب میشود و حوزهی خصوصی به رسمیت شناخته نمیشود، رهبر به مقام خدایی میرسد و آن بیچارهی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن میبیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند. حتی مرگ رقبا خیال او را راحت نمیکند، باید خاطره و نام آنها از تاریخ و خاطرهها حذف شود. مردم به هر جا میروند و به هر کجا نگاه میکنند، باید او را ببینند. ما با سودا و تمنای ایجادِ چنان نظامی روبرو هستیم. کوششها و همت ما مصروف و معطوف به این مقصد است. "
"اینها بخشی از مرده ریگ نازیسماند که به فاشیتهای ایرانی به ارث رسیده است. حبس دگراندیشان در سلولهای انفرادی و شکنجهی آنها برای توبه نامه نویسی و اقرار به جرایم ناکرده، دقیقاً از استالین تقلید شده. استالینیسم یعنی سلول انفرادی، یعنی خود تخریب گری برای خوشایند رهبر. "
"من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمیتوانم نقض گستردهی حقوق بشر توسط آقای خامنهای، حکومت خودکامهی سلطانی، فساد گستردهی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم. خامنهای باید برود، چون تحملِ دیگری را ندارد. خامنهای باید برود، چون قتلهای زنجیرهای در دورهی او اتفاق افتاد. خامنهای باید برود، چون بیش از یکصد نشریه به دستور مستقیم او توقیف و روزنامهنگاران زندانی شدند. خامنهای باید برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری اخیر به شیوههای ظالمانه مخالفان را حذف و مریدان خود را بالا کشید. خامنهای باید برود، چون میلیونها ایرانی را در سراسر جهان آواره کرده است و قبول ندارد که ایران از آن همهی ایرانیان است. ".
گنجی گرچه می گوید "خامنه ای باید برود" اما باید در نظر داشت که منظور گنجی از رفتن خامنه ای تعویض او نیست. بلکه او مخالف ولایت فقیه است و می گوید که ولایت فقیه نباشد. این مسئله را به چند صورت هم در مانیفست جمهوری خواهی خود معلوم داشته و هم در نامه اخیری که برای "آیت الله" منتظری نوشته مشخص کرده که همه ایراد کار از موضوع ولایت فقیه است. ولایت فقیه است که وضعیت نظام و اداره کشور را به وضع سلطانی و دیکتاتوری و هراس انگیز تبدیل کرده است. گنجی این مطلب را در نامه ای که برای آقای منتظری نوشته دقیقا روشن می کند:
"حضرتعالی با آن كه از نويسندگان جدی قانون اساسی و يكی از تئوريسينهای نظريه ولايت فقيه بوديد، خيلی زود به اين مساله پی برديد كه معضل اصلی ناشی از همين تئوری است. آن نظريه وقتی از عالم انتزاع به زمين واقعيت پای مینهد و لباس عينيت به تن میكند، چهره غيرانسانی خود را عيان میسازد. شما سعی كرديد تا ولايت فقيه را به "نظارت فقيه" فرو كاهيد تا شايد گره از كار فروبسته جمهوری اسلامی بگشاييد؛ اما مشكل ايران با زوال انديشه و لايت فقيه و رفتن مصداقش حل خواهد شد."
این یعنی اینکه گنجی با خامنه ای عداوت شخصی ندارد بلکه او به این خاطر با خامنه ای (یا هرکس دیگری که جای او بنشیند) مخالفت دارد که آنها با استفاده از موقعیتی که قانون ولایت فقیه برای آنها فراهم آورده عملا مجبور به دیکتاتوری می شوند. از اینرو در همین عبارات دقیقا روشن می سازد :
"رهبر به مقام خدایی میرسد و آن بیچارهی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن میبیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند."
به سخن او دیکتاتوری ایجاب می کند که جامعه همیشه در وضع و موقعیت دشمن تراشانه و هراس انگیزی_که هرگز پایان نپذیرد_ بسر برد. بنابراین در یک چنین شرایطی معلوم نیست که فردا همین آقای خاتمی یا رفسنجانی و ...... که امروز دوست به حساب می آیند، وضعشان نزد رهبر مثل قطب زاده ها و متظری ها دگرگونی پیدا نکند و دشمن تلقی نشوند. بنابراین هیچگاه اصلاحات به معنای واقعی در یک چنین نظامی عملی نخواهد شد چراکه همه مردم حتا سران رژیم خود در این چرخه ظلم گرفتار آمده اند و همه نسبت به هم دشمنی می کنند. آنچنانکه در رژیمهای توتالیتر کمونیستی و فاشیستی همینطور بود و دیدیم که عاقبت همه آنها هم به فاجعه ختم شد.
خواسته گنجی چیست؟
در همآنجا (درنامه به آقای منتظری) می نویسد:
"من و دوست عزيزم سعيد حجاريان، نظام سلطانی را اصلیترين مساله عرصه سياسی ايران میدانيم. آقای حجاريان پيش از دوم خرداد ٧٦، مقالهای بلند در ماهنامه اطلاعات سياسی - اقتصادی درباره نظام سلطانی و راههای گذار از آن به نظامی دموكراتيك منتشر كرد. حجاريان میخواهد قدرت سلطان را كاهش دهد و او را به ملكه انگليس تبديل نمايد. اما من میگويم ما به شاه و ملكه نياز نداريم. محل نزاع، مشروطهخواهی و جمهوریخواهی است".
یعنی اختلاف من و حجاریان در مشوطه خواهی و جمهوری خواهی است. این نزاع یا اختلاف البته فقط بین او حجاریان نیست بلکه این یک نزاعی است عمومی بین همه ایرانیان. چراکه ایرانیان بنوعی اغلبشان در حول طیف این دو گروه قرار می گیرند. دوگروهی که مصداقش را می توان یا در میان کسانی یافت که بنوعی با موضوع ولایت فقیه کنار آمده اند و یا سلطنت طلب اند و کمآکان در آرزوی آن چیزی هستند که ایرانیان ۹۹ سال پیش با انقلاب مشروطه آن را مطرح کرده اند. یعنی رهبر (یا شاه) سلطنت کند بلکه حکومت نکند و اینکه حکومت مشروط به رای مردم و قانون برآمده از خواسته و اراده مردم باشد که با توجه به ماهیت جمهوری اسلامی و اسلامی بودن اساس قوانین نظام این امر از اصل بی معنی است. چراکه در هرحال اراده و خواسته ملت با دخالت فقها و مراجع مذهبی بعنوان ناظر و یا طراح قوانین بی اثر و فاقد ارزش و اعتبار می شود . اینها یاکسانی اند مثل آقای خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی که مشکلی با ولی فقیه ندارند و یا کسانی اند مثل حجاریان که دوست دارند با فشار از پایین (نافرمانی مدنی) از قدرت سلطان و یا ولی فقیه بکاهند. درواقع اگر خوب دقت کنیم، می بینیم آنهایی هم که بنوعی طرفدار سلطنت اند در حول این محور قرار می گیرند. درحالیکه در بین ما ایرانیان کسانی هستند که از اصل با این نظریه مخالف اند و مثل آقای گنجی معتقدند که ما به شاه و ملکه و ولی فقیه و رهبر و هر کسی که بخواهد با ردیف کردن برخی از اعتبارات کاذب بر دیگران برتری طلبی کند و بخواهد از امتیازات ویژه ای (غیر انتخاباتی) برخوردار باشد، نیاز نداریم. درواقع گنجی با همه این افکار مخالفت دارد و معتقد است که جز جمهوری خواهی مطلق هیچ راهی فراروی ما نیست. جمهوریتی که همه ایرانیان (از هر نوع باور و جنس و عقیده و نژاد) در آن شرکت داشته باشند و در آن محدودیت و نظارتی برای هیچکس نباشد. جمهوریتی که نه با پسوند (یا پیشوند) اسلامی و نه هر حرف زیاد و کمی که بخواهد اصل آزادانه شرکت همه احاد و اقشار مردمی کشور را ندیده بگیرد. یعنی اینکه می باید همه فرصتها بخصوص ریاست اداره کشور برای همه ایرانیان فراهم آیدو هیچ آیت الله و آقازاده و شاه و ملکه و شاهزاده ای در آن امتیاز ویژه ای نداشته باشند. این چیزی است که آقای گنجی به عنوان یک ایرانی برای اداره کشور ش آرزو دارد. و البته این آرزویی است که علی رغم نظر خیلی از ایرانیان (از جمله آقای خامنه ای و آقای خاتمی و آقای حجاریان و آقای رضا پهلوی و طرفداران ایشان) بسیاری دیگر از ایرانیان نیز آن را آرزو دارند و از جان و دل برای رسیدن به این هدف فعالیت می کنند.
راه پیشنهادی گنجی چیست؟
گنجی خود می نویسد:
"روشنفکری ما با کنار کشیدن از سیاست و برج عاج نشینی به هیچ چیزدست نخواهد یافت.
سیاست سرنوشت محتوم ما است. اینک همه چیز در چنگال سیاست اسیر است. نادیده گرفتن این امر موجب رهایی از آن نمیشود. مهاجرت از کشور و غرب نشینی شاید بخشی از مشکلات فرد را رفع کند، اما به آزاد سازی ایران کمکی نمیکند.
امروز باید تمام دموکراتهای آزادی خواه و عدالت طلب دست در دست هم بنهند و جنبش رهاسازی ایران از چنبرهی سلطانیسم را تشکیل دهند. اجماع بر سر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر میتواند آیندهی روشنی در مقابلمان بگشاید. فساد، بی عدالتی، نابرابریهای مختلف را میتوان از طریق یک نظام دموکراتیک به شدت کاهش داد. دولت دموکراتیک توسعه گرا باید هدف باشد.
به گمان من نخبگان ما امروز بيش از هر زمان ديگری با فرهنگ دموكراتيك آشنا هستند. پيشگامان دموكراسی و آنان كه فرايند دموكراسی را در جوامع غيردموكراتيك پيش بردهاند، به هيچ وجه تا حد نخبگان ما فيلسوف و تئوريسين نبودهاند. مشكل اصلی ما "فقدان دانش دموكراتيك" نيست، بلكه عدم آمادگی برای پرداخت هزينه است. دموكراسی به مردان عمل، زنان شجاع و جوانان ايستا نياز دارد. راهگشای آزادی و حقوق بشر، ايثار و از خودگذشتگی است، نه صرفا آشنايی با فرهنگ مدرن. بايد مدرنيته و نظام اجتماعی مدرن را شناخت، و بين نظر و عمل، پيوند برقرار كرد تا دموكراسی برپا گردد.
هدف گنجی از این اعتصاب غذا چیست؟
گنجی در نامه ای که برای دکتر سروش نوشته صریحا به این سئوال پاسخ گفته است:
"من بسیار تأسف میخورم از اینکه کسانی گمان میکنند با سخنان محافظهکارانه دربارهی دموکراسی و آزادی میتوان با نظام سلطانی درآویخت. و از آن به نظام دموکراتیک گذار کرد. آن سخن حکیمانهی مونتسکیو را هیچگاه نباید فراموش کرد که قدرت را فقط با قدرت میتوان محدود کرد. تنها با بسیج اجتماعی، تشکیل جبههِ دموکراسی و حقوق بشر از طریق نافرمانی مدنی میتوان در مقابل نظام سلطانی ایستاد. در ضمیمهی دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی نشان دادم که جبههی دموکراسی و حقوق بشر نمیتواند و نباید به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد. والا نمیتواند گام از گام بردارد. عدم خشونت و توسل به روشهای مسالمت آمیز، بدون تردید باید به عنوان ملاک عضویت در این جنبش قرار گیرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما را به دموکراسی و حقوق بشر نمیرساند. "
"من اگر ایستادم به قصد آن بود که نشان دهم میتوان در مقابل ظلمت وقساوت ایستاد. نامهها و جزوههایی که نوشتم، از جوهر جانم تغذیه میکرد. برای دهها صفحه نوشته، ٢٥ کیلوگرم از گوشت و خونم مایه گذاردم. میخواستم نشان دهم درشب ظلمت میتوان نور امید برافشاند."
بنابراین پرواضح است که هدف گنجی از این اعتصاب غذا چیزی نیست جز اینکه او می خواهد با این کار این پیام را به همه آزادی خواهان منتقل کند که اشکال کار از کجاست! چرا که برخی این مسئله را درک نمی کنند! حتا دوستان او کسانی مثل حجاریان و دکتر سروش هم به این مسئله توجه ندارند. چراکه بعقیده او اینها محافظه کارانه با مسائل برخورد می کنند.
من گاهی که در مورد برخی از انسانهای برجسته تاریخ مثل حضرت عیسا یا امام حسین و یا منصور حلاج (که کارشان به شهادت کشیده شده) نگاه می کنم می بینم آنها در بدترین و ظالمترین دوره های تاریخی و ناسالمترین محیط اجتماعی از نظر درک معرفت و عدالت بوجود آمده اند. دورانی که اگر جنیدی و شبلی هم در آن باشند پیوند با حکومت ظالم دارند که با خواسته او یا حکم به قتل آن آزادگان داده اند و یا در قتلشان بنوعی حتا با پرتاب یک کلوخی شرکت داشته اند. (مثل همین سخنان ناجوانمردانه آقای خاتمی که اخیرا بهنگام بیرون آمدن از کاخ ریاست جمهوری در پاسخ یکی از خبرنگاران در حق اکبر گنجی بیان کرد).
براستی که اگر آقای منتظری و سروش در این لحظات حساس سرنوشت ساز به کمک او و دیگر آزادی خواهان ایران نشتابند و علیه حکومت و بپاخیزی ملت حکم و فتوایی در حد مختصر عدم همکاری مردم با دولت (نافرمانی مدنی) و ریختن آنها به خیابانها صادر نکنند، آنگاه جا دارد که به حال این ملت و کشور گریست. آقای منتظری باید بداند که مسئولیت او بعنوان یک رهبر مذهبی (که ادعایش را دارد و عنوانش را به یدک می کشد) فقط به نصیحت و توصیه ختم نمی شود. او و امثال او اگر سکوت کنند آنگاه مشخص است که آنها تعمدا قصد به بن بست کشاندن اسلام را دارند. آنها باید بدانند که اگر چنین کنند مردم نهایتا همه خرابی ها را به حساب آنها خواهند گذاشت و در این نابسامانی اسلام و آنها را عامل خواهند دانست.
به عنوان یک انسان معتقد و مسلمان از این وضع موجود به خدا شکایت می کنم و در عین حال شکرگزارم که به پهلوانی همچون اکبر گنجی چنان ایمان و نیرویی اعطاء کرده که او بتواند دست به یک چنین اقدام مهمی بزند. خداوند پشت و پناهش باشد. آرزو می کنم که همه آزادی خواهان ایرانی (وجهان) او را درک کنند و بدانند که او برای چه خودش را فدا می کند. برای او دعا می کنم و معتقدم که او پیشاپیش به زندگان جاوید پیوسته است.
برعکس بسیاری دیگر که نمرده می باید بر آنها نماز میت خواند.
ای آنهایی که هرجا می نشینید می گویید:
خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
دو صد گفته چو نیم کردار نیست.
اگر مسئولین تکان نخورند و بیدار نشوند و گنجی بمیرد مطمئنا وضع ایران و ایرانی بدتر خواهد شد.
اگر گنجی را ما امروز (گنجی که برای اثبات صداقت گفتارش جانش را در طبق اخلاص قرار داده) درک نکنیم فردا با از دست رفتن جان میلیون ها نفر ایرانی و نامعلومی اوضاع استقلال کشور مطمئنا او را درک خواهیم کرد. اما چه فایده!
به این سخن من اگر ایمان ندارید! بروید تاریخ را بخوانید و ببینید که بعد از مرگ عیسا و حسین و حلاج و ..... چه بر سر آن ملتها آمد!
اگر این نکته را از تاریخ دریافتید آنگاه خواهید دانست که چراست که می باید همه تلاش بکنند گنجی زنده بماند.