دُرودت باد ، جاویدان دُرودی
کز اینسان مرگ را کردی سرودی (1)
سیاوَش وَش در این ایّامِ عُسرت
بر آتش ، گوهرِ پاک آزمودی !
چراغِ جانت از ظَلمت ، بَری بود
وجودت، نفیِ راهِ بُتگری بود
چو ابراهیم ، آتش زیرِ پایت
گُلستان گشت و اینَت داوری بود!
تو اسرافیلِ عصری ، آن عزیزی
که رستاخیزِ پیش از رستخیزی(2)
از آتش بُگذری ، امّا نسوزی
به سنگت بشکنند ، امّا نریزی!
دلیری خانه دارد در نگاهت
نگاهت شعله دارد پیشِ راهت
جهان را آدمیّت خواستاری
جهانِ آدمیّت جان پناهت !
تو جانِ روشنی ، روحِ جوانی
بمیری یا نمیری ، جاودانی
زمستان است و بی برگیت ، امّا (3)
بهاران را دُرایِ کاروانی ! (4)
ز جوباران به دریا می روی تو
سرت خوش ، گرچه بی ما می روی تو
چراغِ آرزو برمی فروزی
میانِ جانِ ما ، تا میروی تو ! (5)
تو آن رنجی که نفیِ رنجِ مایی
ز جانِ خسته ، رنج آهنجِ مایی (6)
به ویرانِ تن آن جانِ ظریفی
که دوراز هر گزندی ، گنجِ مایی !
بنازم روزگارِ روزه ات را
شکوهِ جانِ شوق افروزه ات را (7)
تو بر آزادگان آموزگاری
بگردم دولتِ آموزه ات را ! (8)
محمد جلالی چیمه (م ـ سحر)
پاریس
یادداشت :
1- « من مرگ را سرودی کردم!» ، احمد شاملو
2- « هان که اسرافیلِ عصری ای عزیز رستسخیزی ساز ، پیش از رستخیز» ، مولوی
3- گنجی در یکی از نامه هایش ، با نقلِ بخشی از « زمستان» سرودهء مهدی اخوانِ ثالث ، از لرزش و سرما در هوایِ 40درجهء بیمارستان شکوه می کند .
4- دُرا ی کاروان = زنگِ قافله
5- اشاره و تلمیحی ست به « ماهی سیاهِ کوچولو» اثر صمد بهرنگی .
6- آهنجیدن = بیرون کشیدن ، در آوردن ، جذب کردن ـ رنج آهنج = بیرون آورنده و بیرون کشندهء رنج
7- افروزه = آنچه بدان آتش گیرانند
8- آموزه = درس ، آنچه تعلیم دهند