اگر واقعیتها محلی در ارزیابی ها پیدا می کردند، وضعیت سیاسی امروز کشور، بسیار شفاف تر می شد . بعد از وقوع انتخابات قلابی نیز ، هنوز ، عقل های قدرتمدار واقعیتها را مبنای تصحیح ذهنیت نمی کنند و دست ﺁویز توجیه خطاها می کنند . برای مثال، این امر که رژیم ایران و ایرانیان را به دامن فقر سیاه نشانده است ، واقعیت است . بدیهی است ، در یک انتخابات ﺁزاد، کسی که بخواهد معتمد مردم بگردد، برنامه او در قلمرو اقتصاد، می باید فقر زدائی باشد و بر او است که روشهای اجرای برنامه را با جامعه در میان بگذارد .
1 - اما مدعی شدن که مردم بگمان درمان شدن درد فقر به ﺁقای احمدی نژاد رأی داده اند ، الف – اعتراف به این واقعیت است که در طول ربع قرن، رژیم ولایت مطلقه فقیر کشور و ایرانیان را سخت فقیر کرده است . ب - مردم را ساده لوح خواندن و ج - پوشاندن « تقلب بزرگ » و د – توجیه ماندن در محدوده رژیم جنایت و خیانت و فساد پیشه است . مردم ایران بعد از ربع قرن تجربه ، می دانند نظام حاکم نظام رانت خواری است . هر فردی وارد این نظام شود، مأموری از مأموران ﺁن می شود. اگر قرار بود که فرد بتواند از درون نظام را تغییر دهد، « اصلاح طلبها » موفق شده بودند و امروز ایران این انتخابات رسوا و این « رئیس جمهوری » را به خود نمی دید . برای ﺁنکه ایران و ایرانیان از فقر بدرﺁیند، این نظام حاکم است که از اساس می باید تغییر کند .
ﺁنها که تقلب بزرگ را رأی مردم محروم به ﺁقای احمدی نژاد می گردانند ، روشی را بکار می برند که عقل قدرتمدار بکار می برد : تخریب خویشتن. چرا که تصدیق می کنند الف - مردم کشور، در طول ربع قرن، فقیر و فقیر تر شده اند و خود عامل این فقر افزائی بوده اند . ب – مردم کشور، هوش ابتدائی را هم ندارند و ستمی که برﺁنها رفته است را حس نیز نمی کنند . تا بدانجا که برغم قرنها گرفتار استبداد بودن، هنوز نمی دانند استبداد، بخصوص نوعی از ﺁن که بنام مرام و دین برقرار می شود و بر ﺁن می شود که همه ابعاد زندگی انسان را فراگیرد، فقر ﺁور است . و ج –میان نظام حاکم و فرد نیز تمیز قائل نیستند و با وجود تجربه حکومت ﺁقای خاتمی ، نمی دانند تا کسی به خدمت قدرت حاکم در نیاید، به نظام حاکم راه داده نمی شود . اما قدرت حاکم از رهگذر فقر افزائی پدید می ﺁید و دوام می ﺁورد . پس اگر مردم بخواهند از فقر سیاسی ، از فقر فرهنگی ، از فقر اقتصادی و از فقر اجتماعی بدر ﺁیند و محیط زیستشان ﺁلوده تر و ایرانشان بیابان تر نشود، می باید خواستار تغییر نظام شوند . و توانائی تغییر دادن ﺁن را نیز دارند :
2 – از واقعیتها که پیش از « انتخابات » قابل مشاهده بود و می باید بدان توجه می شد و برغم توضیح دادنهای مکرر، توجه کسانی را به خود جلب نکرد که همه حواس خود را جمع توجیه شرکت در دادن رأی کرده بودند ، این واقعیت است : هر قدرتی تا زمانی که بتواند، می کوشد بدتری در بیرون خود بیابد و، با ﺁن ، مدار بسته بد و بدتر تشکیل دهد . هر قدرتی به این مدار نیاز دارد . زیرا بدون ﺁن، دوام نمی ﺁورد . از این رو بود و هست که مبارزه با مثلث زورپرست ضرورت داشت و دارد . پیش از « انتخابات » استدلال کردم که حاصل ربع قرن کوشش مردم سالارها این شده است که دو رأس دیگر مثلث زور پرست ناتوان و بی اعتبار شده اند و دیگر رژیم نمی تواند با هیچیک از ﺁنها مدار بسته بد و بدتر بوجود ﺁورد . از این پس، ناگزیر ، در درون رژیم است که این مدار باید قرار شود . در درون رژیم، مکانیسم مدار بسته بد و بدتر ، مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو است . « انتخابات » قلابی مسلم کرد که الف – نزاع اینک در کانون مرکزی قدرت است که جریان دارد و ب – نوبت حذف ایران گیتیها شده است : کروبی و هاشمی رفسنجانی و محسن رضائی و... نیز دیگر تحمل کردنی نیستند . ج – برای ﺁنکه مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو شتاب گیرد، جامعه ملی می باید روی به تغییر نظام حاکم ﺁورد . زیرا هراندازه رژیم منزوی تر و هر اندازه هویت نابکارش ﺁشکارتر ، تغییر ﺁن شتاب گیر تر می شود و نیاز به خشونت نیز پیدا نمی کند . نه تنها خطر برای کشور ببار نمی ﺁورد که ﺁن را از خطرها می رهد .
با وجود این که نتیجه « انتخابات » این واقعیت را بر همگان ﺁشکار کرد و همگان می بینند که این در کانون قدرت است که مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو ، در کار است، می بینیم ، سه حذف شده ، در ذهن خویش، سه حزب و جبهه می سازند بگمان این که می توان در محدوده نظام حاکم، بدیل ساخت !
حال ﺁنکه درسی که انتخاباتی چنین پرتقلب می ﺁموزد اینست که ایران امروز، نیازمند محور دوم یا بدیلی است که مستقل از مثلث زورپرست و مستقل از قدرت خارجی باشد . مردم ایران گفتند که می دانند در محدوده رژیم ، اصلاح ممکن نیست و حاصل اصلاح از درون نظام حاکم، ریاست جمهوری احمدی نژاد است . ریاست جمهوری احمدی نژاد یعنی این که مردم ایران می دانند این رژیم می باید تغییر کند و این تغییر از درون ﺁن شدنی نیست . ﺁرای تقلبی و ﺁنها که از ترس و بخاطر مهردار کردن شناسنامه رأی سفید و باطل به صندوقها انداخته اند بکنار، بخشی از ﺁنها هم که براستی به ﺁقای احمدی نژاد رأی داده اند، خواهان تغییر نظام حاکم بوده اند . بدین گمان رأی داده اند که رژیم یکدست و بدون پوشش بگردد . واقعیت را عریان دیدن شجاعت می خواهد . اینک همگان می باید شجاعت دیدن واقعیت را همان سان که هست بیابند . این شجاعت فطری انسان است کافیست که همگان ﺁن را به یاد ﺁورند .
3 - بخشی از مردم، روشن ، و بخشی دیگر، مبهم ، می گویند می دانند این رژیم می باید تغییر کند و تجربه بر ﺁنها معلوم کرد که، از درون ، تغییر بکنار، اصلاح – حتی در حد کاستن از تمایلش به فسادها و جنایتها و خیانتها – نیز ممکن نیست . و نیز، رژیم پوششهای خود را از دست داده است . عریان شدنش بمثابه یک واقعیت ، هم حاصل نیازحیاتیش به مدار بسته بد و بدتر است - که لاجرم، این مدار تنگ گشته و به حدود کانون قدرت محدود گشته و، در ﺁن، نوبت حذف مافیاهائی شده است که ﺁقای رفسنجانی از ﺁنها نمایندگی می کند - و هم فرﺁورده عمل سیاسی مردم است . واقعیتی که بدین سان عریان شده است، نه قدرت که ضعف بزرگ است و نگریستن ، در ﺁن ، برای اکثریت مردم که تغییر را می خواهند، نه ترس و یأس ﺁور که امید و شجاعت ﺁور است . توضیح این که
* کسانی که بقای خویش را در درون نظام حاکم اصل راهنما کرده اند و نیز ﺁنها که به هر قیمت می خواهند اجازه ورود به ﺁن را دریافت کنند، این ترس را القاء می کنند که « اصول گرایان » رژیم طالبانی را برقرار می کنند . پنداری اینان در رژیم نبوده اند و قدرت واقعی را در دست نداشته اند . بازپنداری که القاء کنندگان ترس نقش پوشش را برای زورپرستان بازی نمی کردند . این زورپرستان ، 25 سال است به جنایت و خیانت و فساد مشغولند و هرچه در توان داشته اند کرده اند . در گذشته متحدانی داشته اند که حذف شده اند . امروز ، هم تنها هستند و هم چند شقه شده اند . در برابر ، مردمی قرار گرفته اند که ربع قرن سخت ترین تجربه ها را کرده اند .
* در جریان « انتخابات » ، از هاشمی رفسنجانی به بعد، مخالفت با ولایت مطلقه فقیه و شخص خامنه ای را ، سلاح انتخاباتی خود کردند . در انتخابات قلابی که رژیم خود انجام داد، رأی منهای تقلب همه نامزدهائی که خود را موفق ولایت مطلقه فقیه وانمود می کردند، به 15 درصد دارندگان حق رأی نیز نمی رسد . با وجود پرتقلب ترین انتخابات ، به یمن تحریم انتخابات از سوی مردم، نتوانستند بیشتر از یک سوم دارندگان حق رأی ، برای نامزد مافیاهای نظامی – مالی ، رأی بنویسند . بدین قرار، در « انتخاباتی » که مردم کشور می باید ، به ولایت مطلقه فقیه و ﺁقای خامنه ای ، رأی موافق یا مخالف بدهند، از 65 ( بنا بر ﺁرای تقلبی ) تا 85 درصد ( بنا بر ﺁرای واقعی ) بر ضد او رأی داده اند . رفتاری که با ﺁن دسته از روحانیان موافق رژیم و مخالف نامزد مافیاهای نظامی – مالی شد، جای تردید باقی نگذاشته است که روحانیان نیز ، اگر با ولایت فقیه مخالف نباشند، با ولایت مطلقه فقیه و خامنه ای بعنوان « رهبر» مخالف هستند . به سخن دیگر، از انتخابات رسوا بدین سو، قوه عاقله کشور ، دانشگاهها و روحانیان و اهل قلم و هنر، با ولایت مطلقه فقیه و شخص خامنه ای مخالف هستند : بازنده اصلی ولایت مطلقه فقیه است .
بدین قرار، کار اول و اصلی بدیل مردم سالار، شرکت در کوشش برای شفاف شدن انتخاب مردم و بسط فرهنگ ﺁزادی است . و
4 – فرض کنیم همه ﺁنها که بر سر حق حاکمیتی، که هر ایرانی دارد ، ایستادند و شرکت در انتخابات را ناقض این حق دانستند و ﺁن را تحریم کردند، نمی ایستادند ، امروز ،
* در بیرون رژیم، جز دو رأس دیگر مثلث زورپرست – هر چند بخشی از یک رأس ﺁن بسود ﺁقای هاشمی رفسنجانی فعالیت می کرد – چه می ماند ؟ و اگر بدیل مردم سالاری برجا نمی ماند، رژیم چرا نمی توانست مدار بسته بد و بدتر را با دست نشاندگان قدرت خارجی برقرار کند و دیر پاید؟ بدین سان، حکم مرگ جنبش مردم سالاری را امضاء نکرده و بدست خود، کوشش یک قرنی چند نسل ایرانی را بر باد نداده بودیم ؟
* دعوت کنندگان به شرکت در انتخابات رسوا، ﺁیا غافل بودند که نخست به وجود رژیم و مشروعیت ﺁن اعتراف می کنند و ﺁنگاه ، از بیم بدترین به بدتر ، رأی می دهند ؟ ﺁیا با تصدیق رژیم ولایت مطلقه فقیه است که می خواهند راه بسوی مردم سالاری را هموار کنند ؟ ﺁیا براستی از این واقعیت غافل بودند که بد و بدتر و بدترین را استبداد مطلقه می سازد و کسی که از بیم بدتر، به بد رأی می دهد، خویشتن را تسلیم نظام حاکمی ساخته است که کارش تولید بد و بدتر و بدترین است ؟
* تصدیق رژیمی که از لحاظ نظری استبداد فراگیر است و این از جهت عملی است که نتوانسته است ﺁن استبداد را بر قرار کند، تصدیق ناتوانی و نادانی مطلق مردم نیز بود . چرا که اگر برای مردم توانائی و شعور جمعی قائل می شدند، نمی توانستند الف – ترس و ب – جبر اجتناب ناپذیر « انتتخاب » میان بد و بدتر، دست ﺁویز وجوب شرکت در انتخابات قلابی بگردانند . ﺁیا از خود پرسیده اند این ملت تا چه زمان می باید در ترس و نادانی ساخته ذهن ﺁنها بماند ؟
* شرکت در انتخابات قلابی به قیمت امضای حکم مرگ مردم سالاری و تصدیق رژیم و نادانی و ناتوانی مردم کشور ، با گم کردن گوهر ﺁزادی و تسلیم منطق قدرت خودکامه شدن ، همراه است . اگر به جای ساختن این و ﺁن « فکر جمعی جبار » و زدن این و ﺁن انگ به کسانی که از رهگذر هدف و روش کردن ﺁزادی ، انتخابات قلابی را تحریم کردند، تن به بحث ﺁزاد می دادند و می گذاشتند جریان ﺁزاد اندیشه راه را از بیراهه بازشناسانند، عقلهای خویش را بر روی این پرسش می گشودند : چگونه می توان از ﺁزادی خویش غافل نشد و ﺁزادی و نه قدرت را هدف گرداند و در « انتخاباتی » شرکت کرد که پیش شرط ﺁن تصدیق های بالا است ؟ بر ﺁنها که از روی باور دعوت به شرکت در انتخابات کردند، فرض است که به این پرسش بیاندیشند و پاسخی ترجمان انصاف بدان بدهند .
بدین قرار ، همه ﺁنها که تسلیم فشارها نشدند و سحرهای « فکرهای جمعی جبار » را یک به یک باطل کردند ، مردم سالاری را ، کرامت و شخصیت ملت ایران را ، بدیل مردم سالار را و حتی ﺁن بخش از دعوت کنندگان را که از روی باور عمل کردند، زنده کردند . سیمای شجاع ملت خود و وجدان تاریخی و وجدان عمومی غنی ایرانیان را بر جهانیان بنمودند . ﺁینده نزدیک و دور را از ﺁن ﺁزادی و استقلال کردند . براستی فرمان زندگی در ﺁزادی و استقلال و رشد بر میزان عدالت است که صادر و خود ، با صداقت و صمیمیت اجرا کردند . اگر عزم استوار ﺁنها نبود، امروز ، احمدی نژاد، یک تررویست، نه نماد سازمان تروری که او را ، به زور تقلب ، « رئیس جمهوری » گردانده است، که نماد و تنها نماد ملتی با یکی از قدیمی ترین و غنی ترین تمدنها، می گشت . اگر چنین می شد، ﺁیا احساس تحقیر و شرمساری حد می شناخت ؟
بسنده نکردن به تحریم انتخابات قلابی و کوششهای سخت ارزشمندی که در یافتن و انتشار اطلاعات صحیح پیرامون هویت نامزدهای رژیم مافیاهای نظامی – مالی و « پروژه بزرگ » یا طرح کودتائی که این مافیاها بر ضد رقبای خویش در کانون قدرت به اجرا گذاشتند ، به افکار عمومی جهان امکان داد واقعیت را همانسان که هست ببیند و تقلب بزرگ را به پای شرکت مردم و رأی دادن ﺁنها به یک تروریست ننویسند . اگر این کوشش بعمل نمی ﺁمد ، کجا برای مردم ایران نزد جهانیان اعتباری باقی می ماند ؟
هنوز ، این اعتبار صدمه ای جدی دیده است . زیرا برای جهانیان قابل فهم نیست که ملت با فرهنگی، پس از گذراندن یک قرن در مبارزه و انجام سه انقلاب ، اینک، یک تروریست رئیس جمهوری ﺁنها بگردد و ملتی که ، در بزرگ ترین انقلاب تاریخ خود، گل را بر گلوله پیروز کرد، دم نزند و کسانی که گوئی مأموریتی جز این ندارند که در مردم ترس القاء کنند ، نماینده ﺁن مردم در ابراز نگرانی ها و ترسها بگردند . از این رو، مبارزه با ترسها ، بی تفاوتی ها و برانگیختن شجاعت زندگی که فطری هر موجود زنده ایست و پدید ﺁوردن هیجان زندگی، کار بزرگ دیگری است که بدیل مردم سالار بر عهده دارد .
5 – در انتخابات قلابی ، « فکرهای جمعی جبار » بیشترین کاربرد را پیدا کردند . در غرب نیز ، فصل انتخابات ، فصل تولید این گونه فکرها و بکار بردن ﺁنها بمثابه سلاح اصلی است . از این نظر ، مردم سالارها ، همچون مین روبها، خنثی کردن این گونه فکرها را می باید کار روزانه خود کنند . وگرنه نخواهند توانست فرهنگ ﺁزادی را جانشین ضد فرهنگ قدرت کنند . خاصه های 15 گانه « فکرجمعی جبار » را ، در محک زدن هر فکری که به جامعه پیشنهاد می شود، می باید بکار برد . فقر را وسیله توجیه « رأی ﺁوردن » ﺁقای احمدی نژاد ، ساختن یک « فکر جمعی جبار » است . اما این تنها فکر جمعی جبار نیست که جانشین بیان حقیقت می شود :
پیش از دور دوم انتخابات کذائی ، این فکر جمعی جبار ساخته و القاء شد که گویا فاشیسم دارد وارد دروازه کشور می شود و باید گذشته ﺁقای هاشمی رفسنجانی را نادیده گرفت و به او رأی داد تا فاشیسم به درون راه نیابد . بعد از دور دوم، همانها که ﺁن فکر جمعی جبار را می ساختند، در مقام توجیه وضعیتی که بوجود ﺁمده است ، فکر جمعی جبار جدیدی را ساخته اند که ناقض فکر جمعی جبار دیروزشان است . این بار ، می گویند : این امر که همگان مردم را فراخواندند به ﺁقای هاشمی رفسنجانی رأی بدهند، ﺁقای احمدی نژاد را در موضع مظلومی قرار داد که مافیائی هیولا مانند پنجه به روی او گشوده است تا خردش کند . و همین امر موجب پیروزی احمدی نژاد و شکست هاشمی رفسنجانی شد ! بدین سان، دیروز همه می باید از ﺁبروی خود می گذشتند و به ﺁقای هاشمی رفسنجانی رأی می دادند و امروز، همین کار سبب شکست او و پیروزی ﺁقای احمدی نژاد شده است !
نه تنها فکرهای جمعی جبار با یکدیگر ضد و نقیض می شوند، بلکه خود نیز ضد و نقیض سازی هستند . برای مثال، « مظلومیت » را دلیل رأی دادن به یک تروریست کردن و ، بدان ، تقلب گسترده را پوشاندن، مردم ایران را فاقد قوه تشخیص کردن و ضد و نقیض گوئی است . توضیح این که اگر مظلومیت انگیزه مردم باشد، بنا بر فکر جمعی جباری که ساخته شده است، مردم می باید خود را مظلوم بدانند تا بتوانند ﺁقای احمدی نژاد را با خود قیاس کنند و همچون خود بشمارند و به او رأی بدهند . اما اگر مردم مظلوم هستند که هستند، ظالم نیز وجود دارد . ظالم دولت مافیاهای نظامی – مالی، هم مافیاهای قدیم ( ملاتاریا و کارگزارانش ) و هم مافیاهای جدید هستند . بدین سان، تناقض بزرگ موجود در این توجیه اینست که مردم مظلوم یک کارگزار دولت ظالم را مظهر مظلومیت خویش ساخته و به او رأی داده اند . ﺁنهم کارگزاری که به سود او تقلب شده و در عین « گمنامی »، رقیب ﺁقای هاشمی رفسنجانی شده و در این رقابت نیز، بسود او زور بکار رفته است .
راستی اینست که مظلوم این ملت است . ﺁیا حق حاکمیت این ملت غصب نشده است ؟ ﺁیا با وجود ثروت ملی عظیمش، برخاکستر فقر نشانده نشده است ؟ ﺁیا حقوق انسان ایرانی نقض نمی شود ؟ ﺁیا غاصب حق حاکمیت و متجاوز به حقوق انسان و غارتگر و به غارت سپار ثروت ملی جز استبدادیان در خدمت رژیم استبدادی هستند ؟ پس نه گفتن به ظلم و عزم بر بیرون رفتن از لباس مظلومی که ظلم را می پذیرد، با تحریم وسیع انتخابات قلابی و بیشتر از ﺁن، جنبش همگانی برضد استبداد ، واقعیت پیدا می کرد و نه رأی دادن به عمله ای از عمله های ظلم . چرا که مردم مظلوم دولت استبدادی و عمله ﺁن را ظالم میدانند . این مردم حسین ( ع ) را مظهر مظلومیت خویش می شمارند . زیرا در برابر ستم دستگاه اموی ایستاد . به نمایندگی از ﺁن دستگاه نیامد از مردم بخواهد او را رئیس خود کنند . هرگز در تاریخ ایران و هیچ کشور دیگری دیده نشده است که کارگزار قدرت ستمگر مظهر مظلومیت همگانی بگردد .
این فکر جمعی جبار ، تناقضهای دیگر در بردارد . از جمله با این واقعیت در تناقض است که اگر بنا بود یکی از دو را مظلوم بشمارند، می باید ﺁقای هاشمی رفسنجانی را مظلوم می شمردند . چرا که از ﺁغاز تا پایان، گردن کج کرد و بر مظلومیت خویش گریست و از اتفاق ، همه ﺁنهائی که برای جلوگیری از « حاکمیت فاشیسم » مردم را به رأی دادن به ﺁقای هاشمی رفسنجانی فراخواندند ، او را در موضع مظلوم و بیانگر مظلومیت مردم نشاندند. اینطور تبلیغ کردند که فاشیستها قصد دارند با تصرف دولت ، مانع ها را از میان بردارند و ستمگری بی حد و مرز کنند . ﺁنها این واقعیت را که نه ﺁقای هاشمی رفسنجانی مظلوم است و نه می تواند ترجمان مظلومیت مردم بشود ، به مجازی تبدیل کردند که ، در ﺁن، ستمگری که هاشمی رفسنجانی است ، ستمدیده و نماد ستمدیدگی شد . و چون خطایشان مسلم گشت، این بار ، مجاز دیگری، « فکر جمعی جبار » دیگری ساخته اند . در این « فکر» ﺁقای احمدی نژاد از مظلومیت مردم نمایندگی می کند. مظلوم دیروز ( هاشمی رفسنجانی ) ظالم امروز و ظالم دیروز ( احمدی نژاد ) مظلوم امروز شده اند !
حال اگر بخواهیم تناقضهای این « فکر جمعی جبار » را رفع کنیم ، سخن حق این می شود که مظلومیت دو گونه رفتار را سبب شد : رفتار اکثریت بزرگی که ابراز مظلومیت و اراده رها شدن از ﺁن را تحریم انتخابات دانست و رفتار اقلیتی که هنوز قضاوت شفافی نسبت به روش رها شدن از ستم پذیری نجسته است اما با رأی مخالف دادن به ولایت مطلقه فقیه و « رهبر »، مظلومیت خویش را ابراز کرده است . این دو اکثریت 85 درصدی را تشکیل می دهند .
راه و روشهائی که تجربه انتخابات پر تقلب می ﺁموزند:
1 – کوشش پیگیر می باید تا مدار بسته ای که اینک به کانون قدرت محدود گشته است ، با مدار بسته ای میان رژیم و بیرون ﺁن، جانشین نشود . به سخن دیگر، بدیلی از زورپرستان ، چه وابسته به رژیم و خواه وابسته به قدرتهای خارجی ، پدید نیاید . هر اندازه خاطر مردم از بدیل وابسته ای که بتواند جانشین رژیم شود، ﺁسوده تر، جریان تقسیم به دو و حذف یکی از، شتاب گیر تر و خلع ید از استبدادیان ﺁسان تر . زنهار! بهیچ بهانه و عذری نباید به درون رژیم درﺁمد و بدان مشروعیت داد . زیرا یکی از پی ﺁمدهای زیانبارش ، کند شدن جریان انحلال استبداد حاکم است .
2 – بدیل مردم سالار که در جریان انتخابات رسوا ، هویت خویش را شفاف تر کرد، بالفل از حدود 60 درصد از مردم و بالفعل و بالقوه از 85 درصد مردم نمایندگی می کند . این بدیل ، بمثابه محوری مستقل از رژیم و قدرتهای خارجی ، می باید توان گرفتن را وجهه همت خویش کند .
3 - از ﺁنجا که 90 درصد کار برعهده مردم است و مردم هستند که می باید بگویند چگونه نظامی را می خواهند، گرایشهای مردم سالار، نباید گمان کنند که همگرائی تنها کار ﺁنها است . برﺁنهاست که بدانند کار اصلی ﺁنها همگانی کردن فرهنگ ﺁزادی و ممکن کردن انتخاب نظامی سیاسی – اجتماعی باز و تحول پذیر از سوی مردم ایران است . اقتضای انصاف اینست که بسیاری در اشتغال به فعل و انفعالها در سرای قدرت ، از تصدی کاری که می باید 90 درصد توان و زمان را به خود اختصاص دهد، غافل مانده اند .
4 – باطل کردن سحر های « فکرهای جمعی جبار » بخشی از جریان اندیشه است . بخش دیگر ﺁن ، پیشنهاد بیان ﺁزادی و نیز راه حلها و نقد و انتقاد ﺁنها است . به ترتیبی که جامعه بیان ﺁزادی را بمثابه اندیشه راهنما بپذیرد و خود در خلق فرهنگ ﺁزادی شرکت کند . در جریان انتخابات قلابی ، ما یک سویه ، از راه نقد « فکرهای جمعی جبار » و « چه باید کردها » در باطل کردن سحرها کوشیدیم . نتایج بدست ﺁمده به ما این درس را می ﺁموزند که جریان ﺁزاد اندیشه ها به خونی می ماند که به بدیل مردم سالار انسجام و حیات یک موجود زنده را می بخشد . بدون این جریان ، نه بدیل مردم سالار وجود دارد و نه فرهنگ مردم سالاری همگانی می شود و نه استبداد ناتوان از پا در می ﺁید .
5 – اگر بدیل مردم سالار نبود و بر حق استوار نمی ایستاد و اگر از راه شکستن حصار سانسور، اطلاعات را از درون رژیم به بیرون نمی داد، « پروژه بزرگ » کودتا ، شرکت وسیع مردم در انتخابات و مشروعیت جستن رژیم و نمایندگی یافتن یک تروریست از یک ملت می شد . در حقیقت، طی یک سال ، انتقال و انتشار اطلاعات ، به بدیل مردم سالار امکان داد که ابتکار عمل بیابد و استبدادیان را عکس العمل بگرداند و ناگزیرش کند به ترتیبی وارد « انتخابات » شود و از ﺁن بیرون رود که ورود و خروجش یک رشته حذفها ، ﺁنهم در کانون قدرت بگردد و بیزاری مردم از ولایت مطلقه فقیه و « رهبر » ، برجهانیان معلوم شود و مردم جهان از اندازه ستمی ﺁگاه شوند که با رئیس جمهوری گرداندن یک تروریست بر مردم ایران روا رفته است.
شکستن سد سانسور کار بزرگ دیگری را ممکن ساخت : حاصل های تشریح و تجزیه و تحلیل ها در اختیارند . همه ﺁنها که تروشهای عقلهای بریده از واقعیت بوده اند ، خطا از کار درﺁمدند و حاصل کار هر عقلی که خواسته است واقعیت را همان سان که هست ببیند، صواب از کار درﺁمد .
نیایش پیامبر ( ص ) این بود : خداوندا به عقل من ﺁن توان ده که واقعیت را همان سان که هست ببینم . اگر مدعیان خردگرائی روشهای ﺁزاد نگاه داشتن عقل را بکار می بردند و واقعیتها را نه ﺁن سان که می خواهند بلکه ﺁنسان که هست می دیدند، بدیلی که ﺁزادی را هدف و روش می شناسد، بسی توانمند تر می بود . و برای ﺁنکه عقل ﺁزاد بتواند واقعیت را همان سان که هست ببیند، نیاز حیاتی به جریان ﺁزاد اندیشه ها و به جریان ﺁزاد اطلاعها دارد . از این رو، مبارزه با سانسور نه تنها می تواند مانع از وقوع بسیاری از خیانتها و جنایتها و فسادها بگردد، بلکه عاملی از عاملهای اصلی قوت گرفتن بدیل مردم سالار و تحول بدون نیاز به خشونت از استبداد به مردم سالاری است .
5 – درس دیگر تجربه « انتخابات » ، زمان عمل است : امروز می گویند حکومت خاتمی فرصتی تاریخی و 8 سال زمان را از دست مردم بدر برد . اما حقیقت اینست که مردم خود ﺁن فرصت و این زمان را از دست دادند . زیرا شجاعت فطری خویش را به یاد نیاوردند و نخواستند و نتوانستند واقعیت را همان سان که هست ببینند. بدیهی است « اصلاح طلبها » نیز مسئول بوده اند اما مسئولیت اصلی با مردم است . زیرا هر موجود زنده ای می داند که اگر اختیار زمان را از دست بدهد، اختیار زندگی خود را نیز از دست داده است . معنای از دست ندادن اختیار زمان اینست که الف - عمل کننده رژیم مافیاهای نظامی – مالی و عکس العمل شونده بدیل مردم سالار و مردم نباید باشند . یعنی نباید 4 سال فرصت را از ﺁن مافیا دانست و به انتظار فرصت در 4 سال بعد نشست . تجربه پر بار ﺁنها که بر خط ﺁزادی و استقلال عمل کردند می ﺁموزد که در دست داشتن ابتکار عمل و ناگزیر کردن استبدادیان با عکس العمل ، یعنی صاحب اختیار زمان عمل شدن . و ب - مداوم کردن مبارزه و پیگیر کردن 5 کاری که هر روز تأخیر در پرداختن به ﺁنها ، از دست دادن اختیار زمان و عمل برای مدتی است که طول ﺁن را عمل استبدادیان و میزان بی تفاوتی مردم معین می کنند . و ج - انجام کار را به ﺁخرین لحظه باز نگذاشتن و دانستن این واقعیت که هر اطلاع و هر عملی، زمان و مکان خویش را دارد و اگر در زمان و مکان خود انجام نگیرد، یا بی حاصل می شود و یا بسا ، به جای سود ، زیان می رساند . ج – توجه به واقعیت است – واقعیتی که بارها خاطر نشان شده است – که زمان اجتماعی کوتاه و بلند می شود بنا بر عمل اجتماعی . به سخن دیگر، چون عمل است که زمان و مکان درخور خویش را ایجاب می کند، پس اگر بدیل مردم سالار ابتکار عمل را هیچگاه از دست ندهد و هر عمل را در زمان و مکان خویش انجام دهد، زمان تحول بسیار کوتاه می شود .
و د – مبارزه با بی عملی و بی تفاوتی . در حقیقت ، یکی از شاخصهای داشتن اختیار زمان و بنا بر این زندگی، میزان بی عملی و بی تفاوتی است . جامعه ای با میزان بی تفاوتی بالا، جامعه ایست که عمل نمی کند و عکس العمل می شود . بنا بر این، اختیار زندگی و زمان را ندارد . از این رو، بیرون بردن نسل جوان، نخست در سطح دانشگاهها و سپس در سطح کشور ، از بی تفاوتی و بی عملی، بدست ﺁوردن اختیار زندگی و زمان و بنا بر این مکان یا کشور است . در هرجای جهان، از جمله در ایران ، جنبش ﺁزادی وقتی پیروز شده است که میزان بی عملی و بی تفاوتی به حد اقل رسیده است. این بار، جنبش تحریم ، جنبش بدرﺁمدن از بی تفاوتی و بی عملی شد و بدیل مردم سالار می باید مبارزه با بی تفاوتی و بی عملی را تا پیروزی ، تا همگانی شدن جنبش برای خلع ید از مافیا و بازیافت ﺁزادی ، وسعت و شدت ببخشند .
پیروزی در انتظار است تا زنده ها، ﺁزادها ، ﺁنها که اختیار زندگی و زمان را دارند، در ﺁغوشش گیرند .