چهارشنبه 15 تیر 1384

«حق من، حق گويا»، در حاشيه اصل يا در متن جعل؟ فرهاد جعفري

[email protected]

پس از انتشار و به فاصله اي كوتاه، حذف يادداشتي از نگارنده در سايت «گويا» تحت عنوان «ما چهار نفر، ما پنج نفر» و ظاهراً به دليل توهين‌آميز دانستن‌اش [حال آنكه تمامي الفاظ و تعابير بكار رفته در آن نسبت به آقاي نبوي، دقيقاً همان الفاظ و تعابيري بودند كه وي در طنزي تبليغاتي به آقاي احمدي‌نژاد نسبت داده و براي چند روزي در گويا به راحتي در دسترس قرار داشت] نامه‌اي از سردبير محترم گويا دريافت كردم كه ضمن توضيحاتي درباره‌ي علت حذف آن يادداشت، از اتفاق پيش آمده پوزش خواسته شده بود.

در پاسخ به سردبير محترم «گويا» يادآور شدم كه «حق» يك رسانه در انتشار و يا عدم انتشار و يا حذف يك يادداشت (و نه تغيير محتوايي آن) چيزي نيست كه نيازي به توضيح يا پوزش داشته باشد.

نه در پرداخت هزينه‌هاي گويا مشاركت دارم و نه در مديريت طاقت‌فرساي آن. پس اساساً حقي در اين زمينه براي خود متصور نيستم كه سپس از زير پا نهاده شدن‌اش نگران و منتظر پوزش‌خواهي باشم.

در عين حال از رفتار مسئولانه ‌ايشان در اداي توضيح، كه كمال‌گرايي سياسي و وفاداري آنان به اخلاق حرفه‌اي در كار رسانه‌اي را به معرض نمايش مي‌گذاشت، عميقاً سپاسگزاري كردم.

متعاقب آن، نامه‌اي از چند نويسنده‌ي محترم و شناخته شده كه هر كدام در پايگاههاي متنوع اينترنتي قلم مي‌زنند (و در بيشتر موارد خواننده‌ي نوشته‌‌هاي‌شان نيز به شمار مي‌روم) و هر كدام از يك جهان بيني منحصر به خود برخوردارند، دريافت كردم.

از من خواسته شده بود كه چنانچه مايلم، نامه‌ي اعتراضي آنها را به سردبير محترم «گويا» در اين باره كه چرا يادداشت مزبور بدون هر گونه دليل منطقي حذف گرديده، چرا در حالي كه طنزهاي آقاي نبوي و يادداشت‌هاي آقاي … كه حاوي موارد مشابهي هستند به راحتي در دسترس قرار مي‌گيرد اما يادداشتي كه به گمان و برآورد آنها تنها در يك مورد توهين‌آميز تلقي مي‌شده است بلافاصله پس از انتشار حذف مي‌شود را امضا كنم.

در پاسخ به نويسندگان محترم، از احساس مسئوليت‌شان نسبت به رعايت موازين كار رسانه‌اي تشكر كرده اما از امضاي آن به دلايلي كه كم و بيش در پاسخ به سردبير محترم «گويا» آورده بودم عذر خواستم.

با اين حال به نويسندگان محترم نامه‌ي اعتراضي به سايت «گويا» پيشنهاد كردم كه اگر مناسب مي‌بينند نامه‌اي تقديرآميز به خاطر اقدام سردبير اين رسانه در ارايه‌ي توضيح به نويسنده را جايگزين نامه‌ي اعتراضي خود كنند.

چرا كه اساساً تفاوت طرز تلقي‌ «ما» از دموكراسي، تعامل سياسي و مفاهيمي مانند آن با «ديگران» در پيشه كردن رفتارهايي ايجابي، مسالمت‌آميز و مهربانانه است كه آشكار مي‌شود، آنرا از نمونه‌هاي «جعلي و تقلبي»‌اش متمايز مي‌كند و به آن تابناكي خيره‌كننده‌اي مي‌دهد كه هر چشم حقيقت‌جويي را به خود مي‌خواند.

چند هفته‌ي پيش در يادداشتي، از نويسنده اي محترم، در سايتي كه اكنون نام و عنوان هيچ يك را به خاطر نمي‌آورم به تعبيري برخوردم كه مدتها به دنبال‌اش مي‌گشتم و تا حد بسيار زيادي مبين يكي از دردهاي دامنگير جبهه‌ي هواخواهان دموكراسي در ايران است: «بحران اوريژيناليزم»!

حقيقت آن است كه پيرامون ما را «نمونه‌هاي جعلي و نزديك به اصل» آنچنان فرا گرفته‌اند كه گاه بي‌آنكه بخواهيم و بي‌آنكه بدانيم در دام تدارك ديده شده‌ي آن مي‌افتيم و به گسترش بيش از پيش نمونه ي جعلي كمك مي‌كنيم.

آنچه را اصل مي‌پنداريم كه هرگز اصالت نداشته و ندارند و معيارهايي را قاعده مي‌پنداريم كه هرگز نسخه‌ي اصيل آنرا تجويز نمي‌كند.

نيز، هدف ديگر ي كه دام گسترده شده توسط «مبلغان نمونه ي جعلي» تعقيب ميكند، فروكاهش دادن سطح و اعتبار شخصيتي و روال «ما» تا بدان حدي ست كه از حداكثر «آنان» كمتر باشد.

در هنگام نوشتن يادداشت «ما چهار نفر، ما پنج نفر» در نيمه شب سوم تير ماه و سحرگاه چهارم‌اش، بسيار تلاش داشتم كه تنها و تنها آنچه را كه نويسنده‌ي «مكالمه‌ي فرضي تلفني با احمدي‌نژاد» با بي‌پروايي محض به آقاي احمدي‌نژاد نسبت داده بود، به خودش باز گردانم تا مگر دردناكي و زشتي آنرا را دريابد.

كه خوش بختانه دريافت و در مقدمه‌ي طنز تازه‌اي از او نشانه‌هاي ندامت و پشيماني را مي‌شد به وضوح ديد كه همين جا از شجاعت او در اعتراف به اشتباهش، به سهم خود قدرداني مي‌كنم.

هر خواننده‌ي منصفي نيز گواهي خواهد داد كه يادداشت مورد بحث با حذف تعابير به عاريت گرفته شده از طنز آقاي نبوي، كاملاً محترمانه است اما خوب كه فكر مي‌كنم، به رغم آن همه خوددار ي و پرهيز از زياده‌روي و دقت قابل ملاحظه در «نسبت دادن تنها همان چيزهايي كه نسبت داده شده بود» شايد كه خود نيز در همان دامي افتاده بودم كه ديگران را از آن برحذر مي‌‌دارم.

دامي كه نمونه‌ي جعلي هر پديده‌ي اصل، بر سر راه طلبه‌اش مي‌گسترد تا او را نيز به «نسخه‌اي از خود» مبدل سازد و پيوسته آن را تكثير كند تا اصل، هر چه بيش از پيش در كدورت و غبار فرو رود و باز نشناخته شود.

در ميانه‌اي چنين مغشوش و مشوش ، تكليف نگارنده است كه به مراتب از بدل‌كاران و بدل‌سازان هوشيارتر باشد و نه از طريق «نفي نمونه‌ي لعابين» يا «بهره گيري از ابزارهاي تلقي جعلي از دموكراسي» بلكه با وفاداري مطلق به اصولي كه رقابت مسالمت‌آميز، محترمانه و منصفانه‌ي سياسي توصيه مي‌كند؛ با هر رفتار، اظهارنظر يا مواضع خود تابناكي و اصالت نسخه‌‌ي اصل را در منظر و مرئاي ديگران قرار دهد.

خدا را به شهادت مي‌گيرم كه اينها را نمي‌نويسم تا خود را بلندنظر و متقي نشان دهم. نه!

هر اعتراف ما به اشتباه، از سوي هر كدام از ما كه به اين معشوقه‌ي زيباروي بي‌بديل عشق مي‌ورزد و پاي شروط ضمن عقد آن را امضا گذاشته، به آن مي‌ماند كه غباري از چهره‌ي مكدر او كنار زده باشد.

اين معشوقه كه ما تازه به آن دل بسته‌ايم، عاشقي به پايمردي «گاندي» داشته است، كه جان و روح خود را از هر نفرتي و بستگي حقيري به اين دنيا زدود. و بسكه مهر ورزيد، آنرا با نام خود مترادف كرد.

عاشقي به خردمندي «اورتگا» داشته است كه سالي پس از سقوط «سوموزا» به رغم فريبايي و فريبندگي قدرتي كه جسد متحرك كاسترو در همسايگي‌اش هنوز مست آن است، آنرا به بيع «انتخابات آزاد» و به رأي مردم‌اش به خانم «چامورو» فروخت تا حتي «فرج سركوهي» سوسيال دموكرات را وا دارد كه به احترام‌اش كلاه از سر بردارد و در «آدينه» تيتر كند كه: انقلاب نيكاراگوا پيروز شد. تا چه رسد به من خواننده‌ي آدينه، كه دل در گرو ليبرال دموكراسي داشتم و دارم.

و هم عاشقي به ديوانگي «ماندلا» دارد كه پس از 35 سال در زندان «دكلرك» بودن، به محض برگزيده شدن، «زندانبان نژادپرست» خود را به نخست وزيري گمارد و در نخستين سفر خارجي‌اش، رهبر جدي‌ترين فراكسيون مخالف‌اش در كنگره‌ي آفريقاي جنوبي را به جانشيني موقت‌اش فرا خواند و دنيا را مات و متحير كرد كه مگر مهروزيدن به رقيب تا كجا ممكن است و پيشروي مسالمت، سرانجام در كجا پايان خواهد پذيرفت ؟!

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اين تصويرهاي حيرت‌انگيز و بي مانند در تاريخ حيات آدمي را بايد كه هر روز به خاطر آوريم و به ديگران كه ممكن است از ياد برده باشند يادآور شويم كه :

اگر يك هندي استعمار زده بتواند به افسر استعمارگر انگليسي مهر بورزد آنچنان كه او را به مهرورزيدن وادارد، اگر يك چريك ماركسيست نيكاراگوايي بتواند بي هيچ واهمه اي، قدرت را به يك هموطن ليبرال دموكرات‌‌اش واگذارد و اگر يك زنداني سياه بتواند زندانبان سفيد نژادپرست‌اش را به نخست وزيري خود بگمارد، كدام يك از ما ايرانيان نمي‌توانيم به خشونت بي‌دليل لفظي و كلامي ميان خود پايان دهيم؟ كدام يك از ما ايرانيان نمي‌توانيم به رقيب سياسي خود مهر بورزيم؟ كدام يك از ما ايرانيان نمي‌توانيم حق يكديگر را محترم بشماريم و كدام يك از ما ايرانيان نمي‌توانيم سهم آن ديگري از «قدرت، ثروت و آگاهي» را بپردازيم؟

هر يك از ما كه نمي‌تواند، كمي به اين پرسش‌ها بيانديشد و به آن تصويرهاي بيمانند خيره شود. بلكه در يابد كه در كدام سوي اين مرزبندي ايستاده است: در حاشيه ي اصل يا در متن جعل؟

در همين زمينه:

12 تیر » هوشمندي ايراني! فرهاد جعفري
دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به '«حق من، حق گويا»، در حاشيه اصل يا در متن جعل؟ فرهاد جعفري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016