علياكبر ولايتي، وزير سابق خارجه، در بخش سوم گفتوگوي خود با «بازتاب»، ناگفتههايي از ديپلماسي جمهوري اسلامي در دوره سازندگي را بازگو نمود.
دكتر ولايتي در اين بخش از گفتوگو، موضوعات جنجالي چون حادثه ميكونوس و قتل بختيار و ارتباط آنها با فعاليتهاي جاري ديپلماسي كشور را مورد ارزيابي قرار داده و تفاوت شيوه برخورد با اروپا در دوره قبلي و فعلي ديپلماسي كشور را تشريح كرد.
بازتاب: با توجه به اينكه در چند سال اخير، رابطه با اروپا، به موضوع اول سياست خارجي و حتي ديگر حوزههاي كشور تبديل شده است، بررسي تجربه قبلي رابطه و مذاكره با اروپا ميتواند حاوي نكات جالب توجهي باشد، چراكه مقطع پس از جنگ، با توجه به ادامه تحريمها عليه كشور، قيمت پايين نفت و بحران گسترده اقتصادي، طبيعتا به نسبت شرايط فعلي و ميزان انبوه درآمدهاي نفتي ـ كه بيش از سه برابر آن زمان است ـ در كنار نيازهاي كمتر ايران به اروپا در مقايسه با شرايط پس از جنگ، بايد رابطه با ايران براي اروپا جذابيت كمتري داشته باشد و كشورهاي اروپايي نيز طالب امتيازات بيشتر براي مذاكره و افزايش سطح ارتباطات با ايران باشند، اما شاهد هستيم كه در آن مقطع، سير مذاكره و ارتباط با اروپا با شرايط فعلي متفاوت بود و كفه ترازو به سوي ايران سنگيني ميكرد، اما ناگهان با وقوع حوادثي چون ترور بختيار و ميكونوس، روند رابطه با اروپا مختل شد و بعدها در دست تيم فعلي قرار گرفت. تحليل شما به عنوان مسئول ديپلماسي كشور از اين روند چيست؟
دكتر ولايتي: ايجاد رابطه متعادل با اروپا، از اولويتهاي اصلي ما در سياست خارجي بود. در ميان كشورهاي اروپايي نيز ما بيشترين وزن را به فرانسه داديم، چراكه اين كشور موضع مستقلتري نسبت به آمريكا داشت و از روابط علمي، ديپلماتيك و تجاري بهتري با ايران نيز برخوردار بود. پس از كارهاي كارشناسي گستردهاي كه روي روابط ايران و فرانسه صورت گرفت، شرايط سخت و بحراني گذشته، كه به دليل پذيرش بنيصدر و منافقين ـ مجاهدين خلق ـ توسط فرانسه در بدترين شرايط ممكن قرار داشت، به روابط نزديك و دوستانه تبديل شد.
نخستين اقدام ما اين بود كه به دولت فرانسه اين مفهوم را منتقل كرديم كه به دليل پذيرش دشمنان و مطرودين مردم ايران، شرايط بدي در افكار عمومي ايرانيان پيدا كرده است. مردم ايران كه در زمان انقلاب به دليل اقامت حضرت امام(ره) در حومه پاريس، احساس دوستي و همراهي با فرانسه داشتند، پس از پذيرش منافقين از سوي فرانسه به شدت از اين كار آنان دلگير شدند، اما پس از مذاكرات گسترده، دولت فرانسه متقاعد شد و منافقين را از اين كشور اخراج كرد و در دوره قدرت سوسياليستها؛ يعني رياستجمهوري «ميتران»، روابط ايران و فرانسه در بهترين شرايط قرار گرفت تا جايي كه يك بار «دوما» وزير خارجه وقت فرانسه، به «رزيدانس» ما در نيويورك آمد و مذاكرات طولاني هشت ساعته را از صبح تا عصر با هم انجام داديم و به اين ترتيب، اكثر نقاط مبهم و تاريك روابط روشن شد. روابط ما با مسئولان فرانسوي به قدري صميمي و نزديك شده بود كه هنوز هم پس از گذشت مدتها ادامه دارد و حتي «رولاند دوما»، وزير خارجه سابق فرانسه، در بهمن ماه گذشته با من تماس گرفت و اظهار تمايل كرد كه به تهران سفر كند و با بنده ملاقات كند.
من سفري داشتم به فرانسه و چندين بار با «فرانسوا ميتران» ديدار كردم. در اين ديدار، ميتران اعلام كرد كه دعوت ما را براي سفر به ايران ميپذيرد و به تهران خواهد آمد و از من و «رولاند دوما»، وزير خارجه وقت فرانسه، زمان مناسب براي سفر را سؤال كرد كه دوما سپتامبر را پيشنهاد كرد، اما من به ميتران گفتم كه اكتبر زمان بهتري است زيرا در سپتامبر، من در نيويورك هستم كه ميتران پيشنهاد مرا پذيرفت و به من تأكيد كرد كه هر بار به اروپا سفر ميكني، به فرانسه بيا و با من ديدار كن و گزارش روند روابط ايران و فرانسه را بده كه هركجا مشكلي وجود دارد، من شخصا آن را حل كنم و بعد از ملاقات نيز مرا تا بيرون كاخ «اليزه» بدرقه كرد.
وقتي ما به ايران بازگشتيم و در حال فراهم كردن مقدمات سفر ميتران به تهران ـ كه ميتوانست نقطه عطفي در رابطه ايران و فرانسه و حتي اروپا باشد و باعث سرازير شدن رؤساي كشورهاي اروپايي به تهران ميشد ـ بوديم، ناگهان حادثه قتل بختيار رخ داد و همه چيز مختل شد. اين مسئله چند بار ديگر هم اتفاق افتاد و در روابط ايران با ساير كشورهاي اروپايي مانند آلمان هم تكرار شد و هر بار كه روابط به نتيجه ميرسيد، با يك خرابكاري و حادثه اينچنيني، روابط مختل ميشد. در رابطه با آلمان نيز ارتباط دو كشور به قدري نزديك شده بود كه «هانس ديتريش گنشر» وزير خارجه استثنايي آلمانها، در مصاحبه با راديو كلن در اوج جنگ با عراق براي اولين بار اعلام كرد كه عراق، متجاوز است. اين مسئله، مانند بمب در دنيا صدا كرد و پس از پايان جنگ نيز رابطه ايران و آلمان، رشد خيرهكنندهاي داشت كه با حادثه ميكونوس متوقف شد و به نظر من كساني كه مخالف روابط متعادل و فعال ايران با اروپا بودند، در پشت پرده اين اقدامات قرار داشتند.
در مورد خريد هواپيماها نيز هرچند كه در شرايط فعلي هواپيماهاي مناسب به ما نميفروشند، ولي ما توانستيم در آن زمان، با روابط نزديكي كه با اروپا داشتيم، تعداد قابل توجهي «ايرباس» و «فوكر» بخريم و به رغم استفاده اين هواپيماها از موتورهاي آمريكايي، آمريكا نتوانست مانع فروش آنها به ايران شود، اما در شرايط فعلي به رغم امضاي توافق فروش چهار هواپيما بين رؤساي جمهور ايران و فرانسه در سال 2000، پس از گذشت پنج سال، هنوز هم اين هواپيماها تحويل ايران نشده است يا در زمينه قراردادهاي نفتي، قرارداد بزرگ توتال در پارس جنوبي با ايران، بلافاصله پس از تشديد تحريمهاي آمريكا عليه ايران توسط كلينتون و كنارهگيري شركت «كونكو» از اين پروژه، منعقد شد، اما با فعاليتهاي ديپلماتيكي كه صورت گرفت، عقد اين قرارداد عملا تحريمهاي آمريكا عليه ايران را متزلزل كرد.
همچنين روابط ما با وزير خارجه پيشين اتريش، آقاي «مك»، به قدري پيش رفت كه حتي برخي به طنز مك را مسلمان معرفي ميكردند. در رابطه با ايتاليا نيز آندرئوتي، وزير خارجه برجسته اين كشور، كه مدتي هم نخستوزير اين كشور بود، روابط بسيار صميمانه و نزديكي با ما داشت و حتي هر بار كه بنده به صورت گذري و براي ترانزيت و تعويض هواپيما در فرودگاه رم توقف كوتاهي داشتم، آندرئوتي، شخصا از وزارت خارجه به فرودگاه رم ميآمد و در آنجا با ما مذاكره ميكرد.
«فيلپ گونزالس»، نخستوزير سابق اسپانيا نيز روابط دوستانه بسيار نزديكي با ما داشت و حتي چند ماه پيش كه به تهران آمد، اصرار داشت با ما ملاقات كند. «پريماكف»، وزير خارجه سابقه روسيه و «يان الياسون»، وزير خارجه سوئد نيز به رغم آنكه نه آنها در سمت وزارت خارجه ماندهاند و بنده ديگر مسئوليت وزارت خارجه را ندارم، هنوز هم روابط دوستانه نزديكي با ما دارند و اگر به تهران سفر كنند، اصرار ميكنند كه با من ملاقات داشته باشند. اين روابط دوستانه بين اشخاص ميتواند نقش بسياري در پيشبرد روابط كشورها و روند ديپلماسي در جهت كسب منافع ملي داشته باشد، به ويژه درباره جمهوري اسلامي كه تبليغات زيادي عليه ما در سطح بينالمللي انجام شده است. اين شناختهاي فردي چهرههاي بينالمللي بعضا ميتواند، بسياري از تخريبها و توطئهها عليه ايران را خنثي كند. براي مثال آقاي «پيكو»، معاون ايتاليايي دبيركل سابق سازمان ملل كه نقش مؤثري در پيشبرد قطعنامه 598 و متجاوز شناخته شدن عراق داشت، پس از پايان مسئوليت بنده در وزارت خارجه، چندين بار به تهران سفر كرده و حتي كتاب «تاريخ سياسي جنگ تحميلي» را براي ترجمه و انتشار توسط سازمان ملل از بنده گرفت يا ارتباط ما با دولت سوئيس آنقدر نزديك بود كه در زمان كسالت مهندس بازرگان و انتقال وي براي معالجه به سوئيس، به دليل وخامت حال مهندس بازرگان ما از دولت سوئيس درخواست كرديم كه هليكوپتري براي انتقال مهندس بازرگان، به فرودگاه بيايد و دولت سوئيس هم بلافاصله پذيرفت و آن را فرستاد.
يا در رابطه با دولت انگليس نيز به رغم آنكه سطح روابط از شرايط نامناسب گذشته بهبود چشمگيري پيدا كرد، مجلس سوم ـ كه تقريبا همان تركيب مجلس ششم را داشت ـ به اتفاق آرا تصويب كرد كه رابطه با انگليس، يكجانبه قطع شود.
بنابراين، مشاهده ميكنيم كه روابط با اروپا با تلاشهاي بسيار زياد و استفاده از تكنيكها و فنون ديپلماتيك در زماني طولاني، به شكلي تنظيم شد كه مبتني بر حفظ عزت و استقلال كشور و تأمين منافع ملي بود، اما ناگهان با اتفاقات زنجيرهواري چون قتل بختيار و ميكونوس و حادثه اتريش و بلژيك، نتايج اين تلاشها ضربه خورد.
در رابطه با آذربايجان و ارمنستان نيز نظير همين مسئله اتفاق ميافتاد؛ يعني به محض آنكه تلاشهاي ما براي اصلاح رابطه اين دو كشور و برقراري صلح در آستانه به نتيجه رسيدن بود، يك كشور چهارم دخالت ميكرد و برقراري صلح را با مشكل روبهرو ميكرد و اين اقدامات تا ساقط كردن هواپيماي ترابري ما در قرهباغ پيش رفت، چراكه قصد آنها به شكست كشاندن فعاليتهاي ديپلماتيك ما در منطقه بود.
بازتاب: آقاي دكتر، به نظر نميرسد آمريكا يا نفوذيهاي احتمالي آن در دستگاههاي امنيتي و جناحهاي سياسي ما، با اصل رابطه ايران با اروپا مخالف باشند، چراكه در چند سال اخير ـ كه رابطه ايران و اروپا به شكلي يكطرفه و به سود طرف اروپايي در جريان است ـ نه تنها اقدامات مشابه تروريستي درباره تخريب روابط ايران و اروپا از سوي آمريكا انجام نميشود، بلكه طي چند ماه اخير، مسئولان آمريكايي، دهها بار صراحتا حمايت خود را از مذاكرات و ارتباط فعلي اروپا با ايران بيان ميكنند؛ آيا به نظر شما اين تغيير موضع آمريكاست، يا آنكه كيفيت رابطه ايران با اروپا تفاوت كرده و رابطه فعلي به سود اروپا و آمريكاست؟
دكتر ولايتي: من نميخواهم بنا بر حدسيات خود قضاوت كنم، اما آنچه مسلم است، حوادثي چون قتل بختيار و ميكونوس به مصلحت كشور نبود. زماني كه يك رابطه در ديپلماسي كشور پس از چند سال تلاش به نقطه قابل اتكايي ميرسد كه ميتواند، اساس يك رابطه دو طرفه توأم با حفظ عزت و كسب منافع ملي با غرب شود، جرياني به وجود ميآيد كه ميخواهند اين روابط را تخريب كنند، اين به نفع كشور نيست و به نظر ميرسد، رابطه با اروپا در پرونده هستهاي، چيزي عايد ايران نخواهد كرد و اين اميد مذاكرهكنندگان كه دستاوردي از مذاكره با اروپا در حوزه سياسي به دست آيد، در حال رنگ باختن است.
به نظر من، اين تاكتيك كه ما به سه كشور اروپايي هويت اروپا داديم و به صورت چهارجانبه با آنها مذاكره كرديم، اشتباه بود. بر پايه تجربه، هرگاه ما با اروپا به صورت دستهجمعي مذاكره ميكرديم، كشورهاي اروپايي بر اساس مصالح و مسائلي كه در روابط با يكديگر داشتند، مواضع شفافي در مقابل ما نميگرفتند و به دنبال حل مشكلات خود با ايران نبودند، در حالي كه كشورهاي اروپايي به رغم آنكه اتحاديه تشكيل دادهاند، هر كدام داراي منافع ملي جداگانهاي هستند و قطعا منافع كشور خود را به منافع اتحاديه اروپا ترجيح ميدهند؛ بنابراين ما هيچگاه با اتحاديه اروپا وارد صحبت نميشديم و اگر مذاكرهاي بين اتحاديه اروپا و ايران صورت ميگرفت، به درخواست اروپا بود و ما روابط خود با كشورهاي اروپايي را همواره به صورت دوجانبه و مجزا تنظيم ميكرديم و از امتيازات جذاب اقتصادي خود براي پيشبرد مذاكرات استفاده ميكرديم و در مقابل امتياز ميگرفتيم، اما در پرونده هستهاي با سه كشور، يك مذاكره چندجانبه را شروع كرديم كه نمايندگي اتحاديه اروپا را دارند و نه نماينده آژانس و غرب هستند؛ بنابراين بقيه كشورهاي غربي منتظرند تا اگر نتيجه مذاكرات به نفع منافع جمعي غرب و به زيان ايران شد، از آن حمايت كنند، اما اگر به نفع ايران شد، اين مذاكرات هيچ تضمين و اعتباري به ما نميدهد، در عين حال كه ما از اهرم مهم روابط بازرگاني خود با كشورهاي اروپايي كه از سال 83 به مبلغ بيسابقه بيست ميليارد دلاري رسيده و ميتواند فوقالعاده مؤثر باشد، هيچ استفادهاي نميكنيم و عملا امتيازات اقتصادي و سياسي را به صورت يكجانبه واگذار ميكنيم.
وقتي كه در مذاكرات، موضع فرانسه از آلمان و آلمان از انگليس بهتر است، چرا ما اين سه كشور را كنار هم قرار ميدهيم تا راه حمايتهاي تكتك آنان از ايران بسته شود و آقاي شيراك براي حفظ رابطه با ايران مجبور باشد، رضايت بلر را كسب كند كه تحت تأثير آمريكاييهاست؟
بازتاب: تلقي شما از نقش تازه انگلستان در سياست خارجي ايران چيست؟ تبديل شدن انگليس به تكيهگاه اصلي ديپلماسي جمهوري اسلامي را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
دكتر ولايتي: انگلستان هم مانند بقيه كشورها، ويژگيهاي خودش را دارد؛ انگليس ميخواهد با حال و هواي قرن نوزدهم با ديگر كشورها برخورد كند، در حالي كه نه آن توان سابق را دارد، نه ديگر از شأن امپراتوري بريتانيا در جهان چيزي باقي مانده است. هر كس هم به انگليسيها در ديپلماسي، وزني بيش از اعتبار واقعي آنها بدهد، نتيجه همان خواهد شد كه مشاهده ميكنيم. انگليسيها دنبالهرو آمريكا هستند و براي ايالات متحده دلالي ميكنند، لذا بايد با لندن در حد يك دلال برخورد كرد. اميدواريم، مواضع گستاخانه اخير دولت انگليس براي كساني كه دل در گرو لندن بستهاند، تنبّه ايجاد كند. انگليس حتي اگر هم بخواهد، ديگر توان تعيين سرنوشت و تصميمگيري اساسي در نظام بينالملل را ندارد و حتي تأثيرگذاري آنها از دولتي مثل فرانسه كمتر است. مواضع انگليس تابع آمريكاست و در مسائل گوناگون مانند عراق، آمريكا پيشرو و انگليس، دنبالهروست، اما كشورهايي چون فرانسه، آلمان، اسپانيا و بلژيك، موضعي متفاوت با آمريكا دارند و مشاهده كرديم، در شرايطي كه وزير دفاع آمريكا به اين كشورها، لقب «پير و فرسودههاي اروپايي» داد، بوش براي جبران اين اقدام، در سفرش به اروپا عملا از اين كار عذرخواهي كرد.
نقش انگليس در اتحاديه اروپا، عمدتا به عنوان عامل آمريكاست، گرچه من نميگويم روابط با انگليس قطع شود، بلكه بايد به اين كشور به اندازه اعتبار و بر اساس مواضع آن بها داد، مسئولان ديپلماسي كشور در سالهاي اخير، نتيجه زيادهروي خود در اعتماد تكيه كردن به انگليس را ديدند در حالي كه اگر با كشورهاي اروپايي به صورت صحيح تعامل ميكرديم، نتيجه به مراتب بهتر بود و امتيازات متقابلي را كسب ميكرديم.