خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم و زپي جانان بروم
گويي مقرر و مقدر نيست هيچگاه خبري خوش بشنويم و بپراكنيم. از آسمان ديار ما همواره غم ميبارد. از دل غمي، اندوه ديگر ميزايد و اين زنجيره طوماروار ميرود.
چند روز پيش (پنجشنبه 25 فرودين 1384) در روزنامه شرق مقالهاي با عنوان «زنداني در كما» نوشتم. اين مقاله حكايت دردناك يكي از هزاران شهروند گرفتار ديار ما بود كه چگونه به خاطر چهارصد هزار تومان بازداشت و روانه سرنوشت تلخي شد كه آغاز آن يكماه در كما و پس از آن زيست نباتي بود و از آن دردناكتر اينكه هيچكس مسئوليت زندگي او را نميپذيرد و خانودهاش را سرگردان در كوير اضطراب و فقر و رنج رها ساختهاند. از اين حكايت ضرورت بيمهگري زندانيان را گوشزد كرده بودم. گرچه طبق قانون همه شهروندان بايد بيمه باشند و طلاي سياه آنان بايد پشتوانه بيمه همگاني باشد اما 8 ميليون از جمعيت ما بيمه نيستند در عين حال زندانيان بيش از ديگران نيازمند تامين اجتماعي هستند.
ادامه تراژدي «زنداني در كما»:
در آن مقاله نوشتم كه چگونه كارمند يك دفتر مشاور املاك به خاطر چهارصد هزار تومان بدهي با شكايت طلبكار به دادگاه رفت و با قرار بازداشت موقت زنداني شد و تنها پس از يك هفته از طبقه سوم تخت در نيمههاي شب بر زمين سقوط كرد. گرچه اين واقعه در زندان فراوان رخ داده و يا به آسيبي نينجاميده و يا منجر به شكستگي و ضرب ديدگي دست و پا شده است اما نابختياري ضياييپور زنداني اين بود كه با سر به زمين فرود آمد و دچار ضربه مغزي شد. يكماه به كما رفت پس از به هوش آمدن ديگر كسي را نميشناخت حتي همسر و دلبندانش را، قدرت تكلم و راه رفتن را از دست داده بود و اختيار دفع كردن را نيز نداشت. او را روانه بيمارستان لقمان حكيم كردند پس از چند روز عذرش خواسته شد، روانه بيمارستان شهداي تجريش گرديد آنجا هم جايش نبود، به بهداري زندان مراجعت داده شد. در فرجام پاسكاري زنداني بيمار به بيمارستانهاي متعدد به خانوادهاش گفتند زنداني را به خانه ببريد. خانواده درمانده بود. ضيايي زنده و سالم رفت و چون موجودي نباتي باز ميگردد. خانواده اجارهنشين او با اين پيكر چه كنند؟ او تا چه هنگامي چنين خواهد بود؟ يكسال، دو سال، بيست سال؟ آيا اساساً زنده خواهد ماند؟ آنان كه اكنون نانآور ندارند و به نان شب خويش محتاجند او را چگونه تيمار كنند و هزينه بپردازند؟
كسي پذيراي او نبود. زندان ضياييپور را به دارالمجانين امينآباد اعزام كرد. پس از تعطيلات عيد همسر او با من تماس گرفت و اطلاع داد امينآباد از او خواستهاند مبلغي براي راديولوژي ضياييپور بپردازد تا اقدام درمانياش را انجام دهند اما اين وجه را از كجا تامين كنند؟ به او گفتم ضياييپور در اختيار زندان است و دادگاه صادركننده قرار و زندان مسئول تامين آن هستند. با كمال شگفتي پاسخ شنيدم كه زندان طي نامهاي به امينآباد و بدون تحويل متهم به خانواده او را ترخيص كرده است و لاجرم برعهده خانواده است. خانوادهاي بيپناه و ناآشنا با كوچه پسكوچههاي پيچيده حقوقي در مخمصهاي عاطفي افتادهاند. نميتوان پس از 25 سال زندگي مشترك و 4 فرزند عليرغم اجارهنشيني و فقد و فقر او را رها كرد بايد اين وجه را به هر صورت به دست آورد. خانم غيرت دبير كميته حقوقي انجمن وكالت خانواده را بر عهده گرفت و در آغاز كار بود.
روز دوشنبه دوستي خبر شاديبخشي آورد. او گفت آيتالله شاهرودي مقالهات را در روزنامه شرق رويت كرده و چندان متاثر شده كه آن را از روزنامه جدا ساخته و معاونش را فراخوانده و با يادآوري اينكه اين مقاله حاوي نكات خواندني و مهمي است دستور پيگيري و رسيدگي داده و افزوده است آن را ضميمه نامهاي به آقاي يساولي رئيس سازمان زندانها ابلاغ كنند.
ساقيا بيا كه هاتف غيبم به مژده گفت
با درد صبركن كه دوا ميفرستمت
اما اين خوش خبري چنان مستعجل بود كه ايكاش نيامده بود. روز سهشنبه در برنامه كاري خود نوشته بودم با خانواده ضياييپور تماس بگيرم و نويد گشايش در زندگيشان را بدهم اما دست اجل پيشدستي كرده بود. ظهر روز سهشنبه خبري چون آوار فرود آمد و طعم شيرين روز پيش را در كامم چون زهر حلاهل ساخت. همسر ضياييپور پشت خط بود. پيش از آنكه هر سخني بگويم صداي هقهق گريهاش پيشاپيش از نشستن جغد شوم بر بام زندگيشان خبر داد. آقاي باقي! ضياييپور از دنيا رفت. شوك سختي بود. اشك در چشمان انسان ميخشكيد اما آيا با اين مرگهاي مظلومانه گوش شنوايي هست؟ كيست اين صداها را بشنود؟ يك روز جريدهاي قرباني ميشود، يك روز انساني و يك روز فضيلتي و روزي حقيقتي! اين چرخه شوم كجا خواهد ايستاد و فرصت نشستن لبخند را به جاي اندوه هر روزهمان و شنيدن صداي خنده و شادي را به جاي هقهق گريه به ما عطا خواهد كرد؟
صداي اندوهبار اين زن سوگوار، نمك ديگري بر زخم پاشيد. امينآباد از من خواستهاند 280 هزار تومان بپردازم يا وديعهاي معادل آن بگذارم و جنازه را بازپس بگيرم. آري حتي مرگ ضياييپور هم پايان مصيبت نيست.
جناب آيتالله شاهرودي مسئول كيست؟ اگر نشنيده بودم كه پيش از اين حادثه ناگوار دستور پيگيري داده بوديد اين غمنامه را فقط با مردم زمزمه ميكردم. اكنون اين مردم، اين شما و اين فرجام نزول بهاي انسانيت. اين خانواده را و خانوادههايي كه اين اقبال در كمينشان نشسته است دريابيد.
خنده و گريه عشاق زجاي دگر است
ميسرايم به شب و وقت سحر ميمويم
در اين لحظههاي هيجان و آه و اشك اين وجيزه را نه فقط براي التيام خويش و نه فقط براي دستگيري خانوادهاي بيپناه كه براي چارهانديشي در مقياسي ملي مينويسم. با تسامح، با شنيدن صداها، با بهادادن به انسانها.