آقای حسین درخشان در مطلبی با عنوان "قوچانی و رفسنجانی" که در خبرنامه ی گویا هم منتشر شده است، چنین می نویسد:
وقتی شرق تیتر اولش را میزند «رفسنجانی: از نتیجه مذاکرات راضی نیستیم» و پایینش هم اضافه میکند «این موضع نظام است» یعنی اینکه نه تنها رفسنجانی رییس جمهور آینده خواهد بود، بلکه حتی رهبری نظام را هم از دید روزنامهی شرق به عهده دارد. محمد قوچانی نمیتواند طرفداری آشکار روزنامهاش را از هاشمی رفسنجانی، با عکسی که در آن خرازی نصف صورت رفسنجانی را پوشانده، مخفی کند. حالا سوال مهم این است که خود قوچانی و دیگر اعضای روزنامه چه نظری دربارهی حمایت آشکار روزنامهشان از هاشمی رفسنجانی دارند؟ با آن موافقند یا مخالف؟ خوانندگان روزنامه حق دارند جواب به این سوال را بدانند.
در این مطلب کوتاه پیش فرض های اعلام نشده و/یا ناخودآگاهی وجود دارد که سعی در پرداختن به آن دارم.
1. در کلان ساختار این مطلب ذهنیتی ثنوی حضور دارد که یک سو را خوب مطلق (یا معصوم) می بیند و سوی دیگر را شرّ مطلق و حمایت اولی از دومی را متناقض می یابد.
2. اگر سوی دوم را همه کمابیش می شناسند، معلوم نیست به چه دلیل و بل چه ملاکی روزنامه ی شرق "اِندِ اصلاح طلبی" و سردبیر آن " اِندِ اصلاح طلبان" است. (بگذریم از این که شخصاً نمی دانم که صرف نظراز این که خاتمی ممکن است "آدم خوش قلبی" باشد در عرصه های نظری کلان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی چه تفاوتی با رفسنجانی دارد و کدام قابلیت ها او را برای شغلی که دارد مناسب می کند. )
در باره ی شرق در بند بعدی سخن خواهم گفت اما درباره ی سردبیر آن آقای قوچانی اطلاعات عمومی محدود به این است که جوان خوش قلم و هوشمندی است که در مطبوعات بعد از دوم خرداد رشد کرد، مدتی به زندان افتاد و آزاد شد، با همشهری ماه و تحت حمایت محمد عطریانفر به مطبوعات بازگشت و سپس سکان شرق را به دست گرفت با این توضیح خودش که در موارد حسّاس همیشه عطریانفر حضور دارد. پرسش من این است که اصلاح طلبی را چگونه تعریف می کنیم که نمونه ی خوب اصلاح طلبی می شود آقای قوچانی و نه مثلاً آقای زیدآبادی یا اشکوری؟ چطور است که تلویحاً امریکایی خواندن طرح رفراندم از جانب آقای قوچانی در چارچوب اصلاح طلبی می گنجد ولی حمایت از رفسنجانی نه؟
3. در باره ی روزنامه نگاری بعد از دوم خرداد و دستاوردهای مثبت و منفی آن سخن ناگفته بسیار است اما اینجا به دو نکته ی مشخص اشاره می کنم. اول اینکه مطبوعات (و خصوصاً روزنامه ها) موتور محرکه ی حرکت سیاسی شدند تا جایی که انتظاراتی را بازتاب می دادند که معمولاً خاص احزاب سیاسی است (همان توقعی که حسین درخشان بازگو می کند). طلوع و افول اصلاح طلبی را هم با طلوع و افول مطبوعات هوادار دولت سنجیده اند نه با پا گرفتن نهاد های مدنی مستقل از دولت که مردم در آن سامان یابند. توهماتی که این دیدگاه به وجود می آورد خدمتی به روزنامه نگاری و سیاست نمی کند بلکه برعکس به هردو آسیب می رساند.
نکته ی دوم نحوه ی اطلاع رسانی مطبوعات اصلاح طلب است. یکی از تفاوت های عمده ی سیاست امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی با رژیم شاه در نحوه ی نفوذ نیروهای امنیتی است. درحالی که سیاست عمومی رژیم شاه استخدام ماموران ساواک از میان افراد مستعد جامعه ی هنری، دانشگاهی، مطبوعاتی و ... بود، جمهوری اسلامی ترجیح داده است که ماموران امنیتی خود را در میان این جوامع نفوذ دهد تا به تدریج و با آموزش یافتن این افراد هنرمند، متخصص، استاد، دانشجو، روزنامه نگار و ...متعهد و حزب اللهی داشته باشد. آمدنِ مهدی نصیری، عباس سلیمی نمین و حسین شریعتمداری از بازجویی به عرصه ی مطبوعات حکومتی نمونه ی کامل این پدیده است. بعد از دوم خرداد با شکاف بین نیروهای امنیتی مطبوعات دولتی مجال این را یافتند که بخشی از اخبار و تحلیل های پشت پرده را به مردم تشنه ی خبر برسانند.
متهم کردن همه ی روزنامه نگاران این دوره به اطلاعاتی بودن و تردید در قابلیت های حرفه ای آن ها احمقانه است اما نمی توان انکار کرد که عمدتاً رانت اطلاعاتی به این مطبوعات اجازه ی افشاگری و اطلاع رسانی درمورد مسائل جامعه را می داد و استقبال مردم را نیز به همراه می آورد. به یاد بیاوریم که پرطرفدارترین روزنامه ی آن دوران "صبح امروز" بود که آقای حجاریان منتشر می کردو خبرهایی داشت که فقط یک معاون سابق وزارت اطلاعات و مشاور رییس جمهور می توانست به آن دسترسی داشته باشد. حتّی قبل از دوم خرداد هم متمایزشدنِ همشهری از سایر مطبوعات حکومتی آسان صورت نگرفت. آقای عطریانفر(رییس حفاظت و اطلاعات نیروی انتظامی قبل از اقای نقدی) بارها در مطبوعات شرح داده است که پس از ابراز نگرانی مقامات نظام از جریان اولیه ی همشهری، ایشان را به عنوان امین نظام به همشهری فرستادند تا به صورتی کنترل شده جنگ و بدون خارج شدن از خطوط قرمز روزنامه ای متناسب با فضای بعد ازجنگ شکل بگیرد.
آیا آقای درخشان در سابقه ی اصلاح طلبان حکومتی توضیح به مردم در مورد عملکرد خود سراغ دارند که از قوچانی توضیح می خواهند؟ آیا مثلاً آقای عطریانفر (که رییس و حامی مادی و معنوی آقای قوچانی است) و آقای حجاریان هرگزدرمورد عملکرد خود در شورای شهر تهران و رسوایی های آن به کسی توضیح دادند؟ آیا فکر می کنیم جناح راست انتخابات شوراها را هم به کمک شورای نگهبان برد؟
نادیده گرفتن این جزییات درمورد نشریات حکومتی و توقع پرنسیپِ روزنامه نگاریِ حرفه ای داشتن از آن ها در بهترین حالت ساده انگاری است (همان طور که یک کاسه کردن و به یک چوب راندن همه ی آن ها عاقلانه نیست، مقایسه ی عبدالله نوری و عطریانفر از این حیث آموزنده است). پرسشی که خودم جواب سرراستی برای آن ندارم این است که در جامعه ای مانند ایران در غیاب احزاب سیاسی نقش مطلوب و ممکن مطبوعات حرفه ای (و نه دولتی یا حکومتی) چیست؟
4. این تحلیل درباره ی شرق مناسبات جناح های حکومتی را آشتی ناپذیر می پندارد. آیا واقعاً اعتقاد داریم که مناسبات میان جناح اصفهانی کارگزاران به رهبری عطریانفر و جناح کرمانی آن به رهبری محمد هاشمی چنان آشتی ناپدیر است که ممکن نیست برسر ریاست جمهوری شخصی که نه استوانه ی نظام بلکه عین نظام است به توافق برسند؟
5. نکته ی آخر اینکه این تحلیل ناخواسته سیاست را به عرصه ی محدودی تقلیل می دهد. آیا از مشی شرق نسبت به اینترنت، کتاب و ورزش نمی شد فهمید که در عرصه ی سیاست شرق کجا ایستاده است؟ لازم بود به چنین نمونه هایی دست یابیم تا موضع گیری آن ها را دریابیم؟