- « نه !
       نه !
           نه !
مرگ است اين
           که به هيأت قدّيسان
                       بر شطِّ شادِ باورِ مردم
                                          پارو کشيده است ...»
اين را خروس های روشنِ بيداری
                                   - خون کاکُلانِ شعله ورِ عشق-
                                                                          گفتند.
- « نه!
       اين،
         منشورهای منتشرِ آفتاب نيست
کتيبة کهنة تاريکی ست -   
                         که ترس و
                                تازيانه و
                                         تسليم را
                                                 تفسير می کند.
آوازهای سبزِ چکاوک نيست
اين زوزه های پوزة « تازی» هاست
کز فصل های کتابسوزان
وز شهرهای تهاجم و تاراج
                               می آيند.»
اين را سرودهای سوخته
                      - در باران- 
                               می گويند.
                                ٭
خليفه!
        خليفه!
                خليفه!
چشم و چراغ تو روشن باد!!
اخلافِ لافِ تو
             - اينک -
در خرقه های توبه و تزوير
با  ُمشتی از استدلال های لال
                                  حلّاج ديگری را
                                                بر دار می برند
خليفه! 
         خليفه! 
                  چشم و چراغ تو روشن باد !!!
                                  ٭ ٭ ٭
در عمقِ اين فريبِ  ُمسلّم 
در گردبادِ دين و دغا -
                          مردی
از شعله و
             شقايق و
                         شمشير
                                 رنگين کمانی می افرازد ...
 خرداد ماه 1357 تهران
www.mirfetros.com٭ 
-------------------------
اين شعر، ماه ها پيش از انقلاب 57 سروده شده و در همان روزها در تهران دست بدست می گشت. در اين شعر، سرشت رهبر انقلاب و سرنوشت خونين آزاديخواهان (خون کاکٌلانِ شعله ورِ عشق) به روشنی پيش بينی شده بود.